شورنده چنان دريا روينده چو جنگل ها
تا موج زند در دل گل بر سر گل شنگرف
يا آنكه بغرد مست دريا به سر دريا
باز آي و بشوي از دل اي عشق غبار مرگ
كز بس كه به دل مانده ست گرديده چنان خارا
آنسان كه بنتواند زين سنگ گران خيزد
از زخمه و زخم دل از ژرف جگر آوا
آنسان كه نه بتواند مستانه فرو ريزد
بر دفتر و ديوانم از پنجه من رؤيا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر