سه عارفانه.از دیوان منتشر نشده غزلهای اسماعیل وفا
چون هيچكس نبود به فكر قرار ما
اي دل تو باش تا به قيامت حصار ما
چون هيچكس نبود به فكر قرار ما
اي دل تو باش تا به قيامت حصار ما
بشكف به خويش و خلوت خود چون در اين خزان
بينم كه دير و دور بود نو بهار ما
ديديم عاقبت كه تهي شد ز اعتبار
بر اين حباب خاك دريغا غبار ما
وآن سرو سر بلند كه پرورده شد به خون
خونخواره گشت و گشت در اين باغ دار ما
با اين همه مباد غمت چون در اين فلك
باشد طواف مهر به دور مدار ما
درياي پر زموج اميديست بيكران
اين خاطر شكسته نوميد وار ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر