در خيابانهاى يخ بسته غربت
دور از آن بهارو در اين خزان
دور از آن بهارو در اين خزان
هنوز سرودتان را مى خوانم:
به ظلمت نهان شده در آتش رضا نخواهيم داد
به ابليس نهان شده در خدا رضا نخواهيم داد
به جهل آذين شده با دانش رضا نخواهيم داد
به زشتى نهان شده در زيبائى رضا نخواهيم داد
به استبداد نهان شده در آزادى رضا نخواهيم داد
به پلشتى رضا نخواهيم دادكه به شما رضا نخواهيم داد
به ظلمت نهان شده در آتش رضا نخواهيم داد
به ابليس نهان شده در خدا رضا نخواهيم داد
به جهل آذين شده با دانش رضا نخواهيم داد
به زشتى نهان شده در زيبائى رضا نخواهيم داد
به استبداد نهان شده در آزادى رضا نخواهيم داد
به پلشتى رضا نخواهيم دادكه به شما رضا نخواهيم داد
و هر شب ،هنوزو هميشه
به رؤيايتان مي بينم
با آن همه جوانى و زندگانى
و آن همه زيبائى
آن همه
زيبائى….
به رؤيايتان مي بينم
با آن همه جوانى و زندگانى
و آن همه زيبائى
آن همه
زيبائى….
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر