کافران را بیشتر دوست میدارم تا ابلهان را مرا با سنگ سیاه کاری نیست «حجر الاسود» را به حاجیان وا نه و خدائی که با این همه لب وچشم و رخ این همه درخت و پرنده وآبشار و افق این همه زیبائی بوسه بر سنگ سرد سفت سیاه را میپسندد. ** مرا خدائی نیست قدیسان با لعنت وتهدید و تف از خانه من به خشم گریختند .........ادامه
۶ نظر:
ناشناس
گفت...
اقای یغمایی کافران نیز میتوانند ابله باشند. در این روزگار بخصوص ابله بودن به کفر و ایمان نیست. مضمون این شعر شما هم اگر شعرش بدانیم چون بیشتر به نثر میماند نه با موضوع روز هماهنگی دارد و نه چیزی به کسی میدهد. با کارهای عمومی خود شما هم مطابقت نمیکند. گمان میکنم حالا دیگر همه از نوع نگاه شما به خدا باخبرند. این که دیگر شعر گفتن ندارد. باز هم اگر حرفی در این زمینه ها دارید به کلام تثر و همه کس فهم بزنید و خیال خود را راحت کنید. حیف از شما. ابله
حافظ می فرماید- راز درون پرده ز رندان مست پرس- کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
در این سالها با خواندن نوشته های تو چه شعر و چه نثر به انیجا رسیده ام که زاهد قادر به کشف راز این جهان نیست تنها رندان می تواندبه کشف راز درون پرده نایل شوند و بیهوده نیست که حافظ می فرماید- باده نوشی که در او روی و ریائی نبود- بهتر از زهد فروشی که دراو روی ریاست.
اسماعیل بسرا-بنویس و بگو که نیاز مندی چو من نیازمندم.
درود بر تو ای آزاده ، یقین داشته باش تاریخ به نیکی و بهتر از امثال گالیله یاد خواهد کرد ، باز هم درود ، بسرای ، بغر ، فریاد زن ، ریایی اندیشه را نوید ده
رضای عزیز ممنون از محبتت ومشکل ما ملت و ملتهای اسیر زاهد، از جناب زاهدست در اشکال مختلف. تاریخ ایران بخصوص قرنهاست در دنیای فلسفه و روشنفکری مریض یک تناقض است و در دوران معاصر و بعد از مشروطیت ما ده روشنفکر و شاعر و نویسنده نداریم که سر بر استان دین فرود آورده باشند و به همین دلیل ملاها تاخته اند دوران ما دوران فشارهاست ولی بنظر من موقع تصفیه حساب تاریخی و فلسفی هم رسیده است.از جمله مشکلات رهبر عقیدتی همین مساله هم هست. این عجوزه دیگر قابل مشاطه گری نیست و هرچه آرایشش کنی بوی گندش عالمی را متوجه میکند البته در بالا و شاخکهای عصبی جامعه.به این تصفیه حساب مدد رسانیم. پنهان نمیکنم که من مذهبی نیستم ولی بی باور به نیروی عظیمی که سازمانده این ناشناس است هم بی باور نیستم.بنظر من برای شناخت نسبی مقوله ای بنام خدا نخست باید این نجاست تاریخی را به کنار زد. آخر انصاف این خداست؟ کدام خدائی دائم مشغول تهدید مخلوقات خود است و از آن طرف با گنده دماغی پشت چشم نازک میکند توبه کنید من شما را میبخشم. میخواهم فریاد بر آورم -چه کسی به تو حق داده ما را ببخشی؟ چه کسی از تو طلب بخشش کرده است.ننگ بر بخشش تو بت آسمانی من اگر انسانم وتخفه خلقت و آفرینش با هستی و آفریننده خود سکسانم نه اماو به توبه من نیاز دارد و نه من به بخشش او. چهارده قرن است این ندای شوم که در تمام فرماسیونهای مذهبی تکرار شده و نیز در تشکیلات مجاهدین این است توبه کنید میبخشیم جواب این است نیازی نیست ما شما را دیریست از مقام بخشش خلع کرده ایم بروید دنبال کارتان! در اینجا بیاد حرف شمس تبریزی میافتم مردان در همه عمر یمبار عذر خواهند آن هم از خویشتن خویش
بحث بر سر خدا نیست بحث بر سر این نجاست فلسفی است که بجای خدا نشسته و نماینده اش داعش و ملایان وتمام نجاسات تاریخند و میلیاردها انسان در طول تاریخ علیل و ذلیل او.. هستند و ما میترسیم باور کنیم این خدا نیست. این قلابی است. دست ساز است و اگر هم در جستجوی معنویتیم این طاعون را باید اول بدور انداخت تا افق خود را بنمایاند. بنظر من شعر اگر چه در بسیاری اوقات تنهاست در کنار عشق و حقیقت و زیبائی ایستاده و کار شعر از چمله همین است سلامت و شاد باشی
با سلام مجدد به رضای گرامی در ضمن خدای من این است که در دهها غزل بر استانش و بر جهانش بوسه زده ام و میدانم همه چیز هموست و با اوست مى خروشم من و در خويش فرو مى ريزم مى درخشم تن و مستانه فرا مى خيزم ميستانم ز خود آن را كه مرا هست ضرور وآنچه را هست به خود باز فرو مى بيزم ز ازلها گذرم تا به ابدهاى دگر بى درنگى، كه من آن پويش خيزاخيزم ازلى نيست ! كه در من ازل آمد به طلوع ابدى نيست! كه من نقش ابد مى ريزم هست در هستى من زنده و محصور جهان بى حصارم كه من از هستى خود لبريزم نيست جائى كه زمن نيست سراسر لبريز زعدم قصه مگو چونكه عدم هم نيزم! مطلقم! مطلق مطلق! ولى اندر دل تو من همان زمزمه ى كوچك و بس نا چيزم كه به غفلتكده ى عمر چو شبنم گاهى گوشوارى شده بر گوش تو مى آو يزم گر نبود آنكه به دلهاى شما، كان دل من معرفت را به هراسى ابدى آميزم مى سرودم كه زمان جوهره اى جاويدست كه در آن گاه بهاران و گهى پائيزم كيميائى است، در آن، چرخ زنان، رقص كنان اين منم انكه مقامات وجود انگيزم شيخنا! دايره ى مذهب ما را بنگر تا بدانى كه چرا از تو بود پرهيزم ــ تا بدانى كه چرا مسجد ما ميكده هاست كه در آنجا زخدايت به خدا بگريزم عنكبوتى است خداى تو به سقف آويزان حاش لله! كه به او از سر جهل آويزم آنسوىوادى ايمان ملكوتى است زكفر كه در آن حلقه ى زلف صنمى خونريزم مى كشد خوش خوشكم تا به خدائى كه به او مى كنم تكيه ومى افتم و بر مى خيزم به خدائى كه به صبح ازل آدم را داد رخصت عشق ،(وفا) تا گه رستاخيزم مى كنم توبه و تا نرگس مستش ساقى ست بر در ميكده صد بار دگر مى ليزم
۶ نظر:
اقای یغمایی کافران نیز میتوانند ابله باشند. در این روزگار بخصوص ابله بودن به کفر و ایمان نیست. مضمون این شعر شما هم اگر شعرش بدانیم چون بیشتر به نثر میماند نه با موضوع روز هماهنگی دارد و نه چیزی به کسی میدهد. با کارهای عمومی خود شما هم مطابقت نمیکند. گمان میکنم حالا دیگر همه از نوع نگاه شما به خدا باخبرند. این که دیگر شعر گفتن ندارد. باز هم اگر حرفی در این زمینه ها دارید به کلام تثر و همه کس فهم بزنید و خیال خود را راحت کنید. حیف از شما.
ابله
من نفهمیدم این ابله کیست امید اینکه من باشم در هر حال ممنون و شما عفو بفرمائید خطاهای مرا
اسماعیل گرامی
حافظ می فرماید- راز درون پرده ز رندان مست پرس- کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
در این سالها با خواندن نوشته های تو چه شعر و چه نثر به انیجا رسیده ام که زاهد قادر به کشف راز این جهان نیست تنها رندان می تواندبه کشف راز درون پرده نایل شوند و بیهوده نیست که حافظ می فرماید- باده نوشی که در او روی و ریائی نبود- بهتر از زهد فروشی که دراو روی ریاست.
اسماعیل بسرا-بنویس و بگو که نیاز مندی چو من نیازمندم.
درود بر تو ای آزاده ، یقین داشته باش تاریخ به نیکی و بهتر از امثال گالیله یاد خواهد کرد ، باز هم درود ، بسرای ، بغر ، فریاد زن ، ریایی اندیشه را نوید ده
رضای عزیز
ممنون از محبتت ومشکل ما ملت و ملتهای اسیر زاهد، از جناب زاهدست در اشکال مختلف. تاریخ ایران بخصوص قرنهاست در دنیای فلسفه و روشنفکری مریض یک تناقض است و در دوران معاصر و بعد از مشروطیت ما ده روشنفکر و شاعر و نویسنده نداریم که سر بر استان دین فرود آورده باشند و به همین دلیل ملاها تاخته اند دوران ما دوران فشارهاست ولی بنظر من موقع تصفیه حساب تاریخی و فلسفی هم رسیده است.از جمله مشکلات رهبر عقیدتی همین مساله هم هست. این عجوزه دیگر قابل مشاطه گری نیست و هرچه آرایشش کنی بوی گندش عالمی را متوجه میکند البته در بالا و شاخکهای عصبی جامعه.به این تصفیه حساب مدد رسانیم. پنهان نمیکنم که من مذهبی نیستم ولی بی باور به نیروی عظیمی که سازمانده این ناشناس است هم بی باور نیستم.بنظر من برای شناخت نسبی مقوله ای بنام خدا نخست باید این نجاست تاریخی را به کنار زد. آخر انصاف این خداست؟ کدام خدائی دائم مشغول تهدید مخلوقات خود است و از آن طرف با گنده دماغی پشت چشم نازک میکند توبه کنید من شما را میبخشم. میخواهم فریاد بر آورم
-چه کسی به تو حق داده ما را ببخشی؟ چه کسی از تو طلب بخشش کرده است.ننگ بر بخشش تو بت آسمانی من اگر انسانم وتخفه خلقت و آفرینش با هستی و آفریننده خود سکسانم نه اماو به توبه من نیاز دارد و نه من به بخشش او. چهارده قرن است این ندای شوم که در تمام فرماسیونهای مذهبی تکرار شده و نیز در تشکیلات مجاهدین این است توبه کنید میبخشیم جواب این است نیازی نیست ما شما را دیریست از مقام بخشش خلع کرده ایم بروید دنبال کارتان!
در اینجا بیاد حرف شمس تبریزی میافتم
مردان در همه عمر یمبار عذر خواهند آن هم از خویشتن خویش
بحث بر سر خدا نیست
بحث بر سر این نجاست فلسفی است که بجای خدا نشسته و نماینده اش داعش و ملایان وتمام نجاسات تاریخند و میلیاردها انسان در طول تاریخ علیل و ذلیل او.. هستند و ما میترسیم باور کنیم این خدا نیست. این قلابی است. دست ساز است و اگر هم در جستجوی معنویتیم این طاعون را باید اول بدور انداخت تا افق خود را بنمایاند. بنظر من شعر اگر چه در بسیاری اوقات تنهاست در کنار عشق و حقیقت و زیبائی ایستاده و کار شعر از چمله همین است
سلامت و شاد باشی
با سلام مجدد به رضای گرامی
در ضمن خدای من این است که در دهها غزل بر استانش و بر جهانش بوسه زده ام و میدانم همه چیز هموست و با اوست
مى خروشم من و در خويش فرو مى ريزم
مى درخشم تن و مستانه فرا مى خيزم
ميستانم ز خود آن را كه مرا هست ضرور
وآنچه را هست به خود باز فرو مى بيزم
ز ازلها گذرم تا به ابدهاى دگر
بى درنگى، كه من آن پويش خيزاخيزم
ازلى نيست ! كه در من ازل آمد به طلوع
ابدى نيست! كه من نقش ابد مى ريزم
هست در هستى من زنده و محصور جهان
بى حصارم كه من از هستى خود لبريزم
نيست جائى كه زمن نيست سراسر لبريز
زعدم قصه مگو چونكه عدم هم نيزم!
مطلقم! مطلق مطلق! ولى اندر دل تو
من همان زمزمه ى كوچك و بس نا چيزم
كه به غفلتكده ى عمر چو شبنم گاهى
گوشوارى شده بر گوش تو مى آو يزم
گر نبود آنكه به دلهاى شما، كان دل من
معرفت را به هراسى ابدى آميزم
مى سرودم كه زمان جوهره اى جاويدست
كه در آن گاه بهاران و گهى پائيزم
كيميائى است، در آن، چرخ زنان، رقص كنان
اين منم انكه مقامات وجود انگيزم
شيخنا! دايره ى مذهب ما را بنگر
تا بدانى كه چرا از تو بود پرهيزم ــ
تا بدانى كه چرا مسجد ما ميكده هاست
كه در آنجا زخدايت به خدا بگريزم
عنكبوتى است خداى تو به سقف آويزان
حاش لله! كه به او از سر جهل آويزم
آنسوىوادى ايمان ملكوتى است زكفر
كه در آن حلقه ى زلف صنمى خونريزم
مى كشد خوش خوشكم تا به خدائى كه به او
مى كنم تكيه ومى افتم و بر مى خيزم
به خدائى كه به صبح ازل آدم را داد
رخصت عشق ،(وفا) تا گه رستاخيزم
مى كنم توبه و تا نرگس مستش ساقى ست
بر در ميكده صد بار دگر مى ليزم
ارسال یک نظر