دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۲ مهر ۳, دوشنبه

منظومه: " بدرود....!" . اسماعیل وفا یغمایی. برای امیر وفا . در گرامیداشت و تبریک تولدش

منظومه: " بدرود....!"
به تمامی کودکانی که در زندانها، پایگاه ههای انقلاب
و در تبعید زاده شدند.
و به پسرم "امیر"
" طریق تو دریاست و راه ههای تو درآبهای روان"
( تورات.مزامیر- مزمور هفتاد وهفت)
 مهر 1362
غرض از نشر این شعر شناخت زندگی یک تن از نسل سوم است و بس.نسلی که بسیاریشان در غربت زاده و قربانی شدند.این شعر را من چهل سال قبل در روز تولد پسرم امیر،نخستین روز تولد او سرودم ودر مجموعه شعر «حصار» منتشر شد.. آنموقع من سی ساله بودم و حالا او چهلساله است. امیر نیز خیلی زودتر از من تجربه را شروع کرد. اگر من در بیست سالگی، او از هنگام تولد مثل صدها تن دیگر مثل خودش.زندگی او و امثال او مثنوی هفتاد من ادامه منظومه: " بدرود...

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

آقای یغمایی یک نکته در نوشته شما هست که سئوال من بود . نوشته اید که امیر درشش سالگی یعنی سال 1370 به سوئد رفت و شما هم طبق نوشته های خودتان درسال 1371 به فرانسه رفتید بعد نوشته اید که امیر درمدت هفت سال پدر و مادرش ر اندید . البته مادرش را ندید چون درعراق بود ولی شما که درفرانسه بودید چه دلیلی داشت که شما را هم نبیند / این را صرف کنجکاوی نوشتم . موفق باشید . محبوبه - الف

esmail گفت...

خانم محبوبه گرامی دلیلش رون است.اولا وقتی من آمدم کادر سیاسی بودم و هر روز در جائی و نه سر داشتم و نه سامان ونه اختیاری از نظر مالی برای سفر.زندگی شخصی من هم زندگی جمعی بود و نه فردی. نهایتا هم آن جوانمرد آذری و همسرش که سرپرستی امیر را داشتند بلیطی برای من فرستادند تا امیر را ببینم.بگذرم وقتی من اندک سر و سامانی گرفتم او نزد من آمد ولی چندان نپائید که دو باره رفت

ناشناس گفت...

امیرعزیز قدر پدر گرامی و شاعر و مهربانت را بدان چنین شعری از عشقی بزرگ درمیآید که تنها یک پدر میتواند به یک پسر داشته باشد . باید از پدرت بخوبی مراقبت کنی و دوست و همراهش باشی وهرچند بسیار دوربوه ای به اجبار ولی بیشتر نزدیک اش باشی و از او بسیار یاد بگیری . حقیقتا که شعر یست درحد اشعار جهانی و اگر کسی این شعر را ترجمه میکرد وبرای یک انجمن شعر و ادبیات فرانسه می فرستاد بیشک یک جایزه جهانی نصیب شما میشد آقای یغمایی کارهایت را با کمک همسرتا ن و دوستانتان ترجمه کنید ودراخیتار مطبوعات ادبی فرانسه بگذارید بسیار استقبال خواهند کرد برای این پدر و پسر مبارز که سختی ها بسیار کشیدند آرزوی توفیق میکنم. صدیقه سروش

ناشناس گفت...

اقای یعمایی عزیز ازجوابتان ممنون ام وسخت متاثر شد م ولی چه میشود کردسرگذشت نسل انقلاب همین بود متاسفانه زندان و تبعید و دوری ورنج و تنهایی و تنهایی . بهرحال باید گذشته را کنار نهاد و عمری را که باقی است با آرامش زندگی کرد . شعرهای و داستان هایان را بنویسید امیر را هم که دارید که خودش نعمت بزرگی است و بیشتر از همه شعر را هم دارید که ارزشمندتراز همه مال دنیاست . شاداب باشید و آرام و شعرهای زیبابنویسید . بسیار اشعارتان را دوست میدارم - مجبوبه

esmail گفت...

امیدوارم امیر و همتاین او سهم حقیقی خود را اززندگی دریابند . تا جائی که به من بر میگشت من در همان آغاز تولدش با او سلام و نیز بدرود گفتم بدرودی فلسفی و نه معمولی که ذات جهان توفنده را تا حدی میشناسم که مائیم و این بی نهایت و دمی بر آوردن و آنگاه به مسیری که آن جبر یا اراده ناشناس تعیین کرده رفتن پس سلام و بدرود از محبت همه ممنونم
اسماعیل

ناشناس گفت...

درود بر شما بسیار زیبا و عمیق است. خیلی استفاده کردم
افسانه محمد زاده

ناشناس گفت...

شاهکار است آقای اسماعیل وفا یغمائی لذت بردم.موفق باشید. افسانه عابدی

jahandid گفت...

با درود،

منظومه اى بسيار زيبا كه در واقع بايد نام انرا "داستان افرينش" گذاشت. ادمى را در تمام كوچه ها، پس كوچه ها، خيابان ها، جاده ها و بزرگ راه هاى افرينش سوار بر سفينه زندگى بالا و پايين ميبرد. دست مريزاد جناب وفا يغمايى و چه خوشبختيم كه اين چنين شيوا و زيبا داستان افرينشى كه خود در ان با پوست و گوشت و استخوان خود بالا و پايين رفتيم، در منظومه اى پر قدرت به ثبت رسيده است.

امير،

تو در اين منظومه همچون سفينه اى هستى كه پدر شاعرت با ان يكى از زيباترين اثار ادبى اين دوره را با كمك وجودت ساخته است. و تو چه خوشبختى كه كسى برايت افرينش را هديه ميدهد. بسيار خوشبختى، امير.

ناشناس گفت...

doroud aghay yaghmahie fesysr besysr amig va ziba man ba hamsaram in ra chand bar kandim mofagh bashid ostad aziz
mahin.h

ناشناس گفت...

va hamchnin kosh halim keh amir az ranjha nejat yaft omidvarim hamisheh shad va salamat bashad
mahin.h

یک خاله گفت...

امیر جان تولدت مبارک باشد
یک خاله

ناشناس گفت...

مانا
ضرباتی که کودکان مجاهدین خوردند سنگین بود. وقتی می نویسم مجاهدین! یک لحظه توقف کردم ازخودم شرم کردم چرا نوشتم مجاهدین؟. زمانی درگذشته به این نام افتخارمی کردیم. اکنون شرم داریم این نام راببریم. امیر وامیرها یک نمونه از این عمال شرم آور رجوی است.
درسازمان به این افراد می گفتند میلیشیا. البته به دلایل مختلف این نامگذاری صورت گرفت. اطلاق چنین نمامی یکی ازکثیف ترین زمینه چنین ها برای سو‌ء استفاده بود و نیات دیگر بماند تا بعد بگویم که داستان چیست. بله تولد مبارک امیر دوبار متولد شد باردوم زمانی بود که پایش به خارج رسید. اما تولد اول برای مادر دردناک بود وتولد دوم هنوزهم آثارش مانده وبرای امیر دردناک است اگر چه ازچنگ رجوی گریخت اما آثار دردناک این تولد دوباره همیشه با امیر خواهد بود نه تنها امیر بلکه همه امیرها وقبل ترازامیرها وبعد تراز امیرها که درسازمان بودند. هنوز این زخم کامل بازنشده، زخمی که پرازکثافات رجوی است درتن وروح همه است وباقی خواهد ماند.
چون رجوی این مطلب را می خواند بگذار ازهمین جا به او بگویم:
هیچ چیز پنهان نخواهد ماند هیچ چیز!.
همه چیز ازپرده بیرون می افتد همه چیز!.
آماده ایی؟.

پیش ازاینکه این سه جمله را بنویسم می دانستم که با نوشتن این جملات، این پیام به او میرسد.
حالا اگرمی توانی بخواب!.
همانطور که نمی گذاشتی کسی بخوابد نه با کار، بلکه با فشارهای روانی!
همه چیز ازپرده بیرون می افتد همه چیز!.
دوستان شب شما خوش

ناشناس گفت...

امیران
سلام
تنها یک امیر کافی است که رجوی را با حقانیت اشت به زیر بکشد. نمی شود ونمی توان پشت خون شهدا مخفی شد وهرغلطی کرد!. آقا تا توانست دراشرف ملق بازی درآورد وهیچ کس هم نمی توانست بگوید بالای چشم تو ابرو است. قربونش برم اینترنت!. صدای بی صدایان است . من هم امیر را می شناسم . اما خیلی شانس آورد که زودتر رفت. ویک روز کمتر با این بتهکاریها سرکرد.
امیر وامیران خود ، همگی شاد باشند.

ناشناس گفت...

مجید
رجوی هنوز بون گندش بیرون نزده. کاش دراشرف ولیبرتی بودید می دیدید که این آقا کیست؟ ما باورنمی کردیم که به چنینن روزی وبه چنین کثافت کاریهایی بیفتد.
میلیشیا؟ کدام میلیشیا؟. فقط سوء استفاده ازنام برای نان خورد. خاک برسرت کنند بااین نان خوردنها.
خوب شد تولد امیر را نوشتید اما کاش بجای تولد چیزهایی که هرگز ازیاد نمی رود هم نوشته میشد. حاک برسرت کنند ببین ما که دوستت داشتیم حالا باید چه چیزهایی بنویسیم که حالمان بهم می خورد.
لعنت برهرچه توتالیتاریسم است. ازشمر ویزید بدتراست این توتالیتاریسم . شمر یکبار سرمی برد توتالیتاریسم هرروز هرلحظه.
یاران دمتان گرم

فرزانه گفت...

خاک بر سر هرچی سست عنصر نامرد که به نسل فدا وشرف دشنام میدهد من مشکلی با آقای یغمائی و امیر یغمائی ندارم انها رفته اند دنبال انتخاب خودشون ولی کسانی که با هر بهانه به مجاهدین زیر فشار حمله میکنند جدا نامردند و بوی گندشان بلندست واقعا که خود اینها بدتر از شمرند