دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت . اسماعیل وفا یغمائی قسمت اول


چند روز قبل روز بیست و هفتم ماه می دو هزار و سیزده پسر من  امیر در خیابان با دو تن از هواداران مجاهدین که مشغول کار مالی اجتماعی هستند بر خورد میکند. آنها پس از شناختن او درگذشت مادرش را به او تسلیت میگویند!این دومین بار است که این خبر را ظرف چهار ماه میشنویم  امیر قضیه را جدی نمیگیرد و من با صحبتی تلفنی از مساله با خبر میشوم.ین دومین بار است که این زمزمه ها شنیده میشود!آیا خانم اکرم حبیب خانی زنده است، یا مرده است، یا خودکشی کرده، یا به مرگی مشکوک مثل خیلی از مرگهای مشکوک در گذشته است؟آیا مثل گردوهائی که کلاغان برای روز مبادا درخاک پنهان میکنند باید در خاک پنهان بماند تا روزی که مورد استفاده ای پدید آید و اعلام شود که ایشان در اوج صداقت و فدا و وفاداری به رهبری فدای آرمان مریم، کدام آرمان؟ شد و یک تن دیگر به دهها هزار کشته و مرده سی سال گذشته اضافه شد و رود خروشان خون خروشانتر شد.

آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت اول اسماعیل وفا یغمائی

۵۵ نظر:

فائزه هلند گفت...

جدا متاسفم آقای وفا.چه وضعی چه حکایتی.چرا اینقدر سکوت کردین واقعا من هم گریه کردم و هم حالم بد شد .این انقلاب مریم بوده که عشق بشود اینطوریواقعا نمیدونم چی بگم.

ناشناس گفت...

شما چرا گذاشتین این بچه رو ببرن تفنگ دستش بدن واقعا اینکار جنایته فرقی اینا با خمینی چیه ولی شما هم مقصرین اقای یغمائی سالها به این دستگاه کثیف کمک رسوندین.مهتاب.الف

ناشناس گفت...

درود بر رجوی مرگ بر بریده مزدوران و مزد بگیران وزارت اطلاعات اخوندی.سرباز ایران

ناشناس گفت...

آقای یغمائی خودت نوشتی دوضرب بریدی بنابراین این چیزا تعجب نداره دیگه

آنتی مسعود گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

چگونه انتشار اسامي افراد انتقالي به آلباني مورد استفاده رژيم و انجمن نجاستش قرار مي گيرد:
«نامه انجمن نجات به سفير آلباني در ايران

با کمال مسرت خبر انتقال 14 نفر از افراد مستقر در کمپ ليبرتي به آن کشور را دريافت کرديم.
اين افراد سالهاست که از خانواده خود دور شده و خاک ميهنشان را ترک کرده‌اند. و ما به عنوان سازمان غيردولتي که صرفاً براي ياري رساندن به خانواده‌هاي اين افراد تشکيل گرديده و سالهاست در اين زمينه فعاليت داريم، وظيفه خود مي‌دانيم جهت تسلاي خاطر اين خانواده‌هاي نگران و چشم‌براه حداکثر تلاش خود را جهت برقراري ارتباط آنها با فرزندانشان برقرار کنيم.... لذا مصرانه از شما خواهشمنديم:
شرايطي را فراهم و اعلام نماييد که خانواده‌ها بتوانند با آنها ارتباط تلفني يا مکاتبه‌اي برقرار کنند. بديهي است انجمن نجات در تسهيل اين نوع ارتباطات انسان‌دوستانه حاضر به همه‌گونه همکاري صميمانه با شما خواهد بود.» جناب یغمایی شما هم آن اسامی را چاپ کردید . اگرهم کسی نمرده باشد شما با اینهمه دشمنی آنها را خواهید کشت . دست بردارید از اینهمه ضدیت کور و هیستریک برعلیه مبارزان مردم ایران . ایا آخر عمری به جنون پیری مبتلا شده اید؟

ناشناس گفت...

اقای یغمائی عزیز مرا هم در رنجهای خود شریک بدانید این رهبران در پایه همان خمینی و خامنه ای هستند و در طول سالیان این را نشان داده اند. اینها با اینهمه پستی جز نفرت مردم و جز مرگی ذلتبار در غربت سرنوشتی ندارند. ایران ما به یمن همت مردم ایران و آزادیخواهان حقیقی ازاد خواهد شد.هدایت

فریده علوی .آمریکا گفت...

واقعن اینا به زن و شوهرها اینا رو میگفتن بخدا باورم نمیشه خیلی زشته خیلی خیلی زشته من هوادار مجاهدینم ولی باورم نمیشه که اینکارا راست باشه

ناشناس گفت...

آقا چرا پاک کردی نظرمو بذار بگیم والله داریم از دست اینا خفه میشیم

ناشناس گفت...

می بوسنت ای شاعر ریف و بزرگ. گریه کردم و خواندم.
خدای من خدای آدم است که چون بر علیه او بر میشورد و میوه ممنوعه را میخورد نه تنها بر پشت میز نمی نشاندش و مزدور و بریده وخسر الدنیا و الاخره و عضو اطلاعات و لواط کار خطابش نمی کند و مجبورش نمی کند تا حوا را عفریته و استفراغ خشکیده خطاب کند! بل او را صفوت الله و پاکیزه شده میخواند و ردای پیامبری اولو العظم بر شانه اش می افکند و کلمه را به او می اموزد و او را با حوای نازنین اش روانه میکند تا بر زمین خدا کام دل بگیرند و پدر و مادر تمام ما باشند و زندگی به مدد، عشق،کامجوئی، و عصیان و شورش بر علیه فرمان خدا و میوه ممنوعه آغاز شود. راستی ای راهبران !!شما چقدر از زرفای دین جز پوسته های پوسیده و گندیده مشتی آیه میدانید و خود را رهبر عقیدتی میخوانید. کدام عقیدت متعفن و گندناک ضد عشق و زندگی و قدرت طلب!در کجا سیر میکنید و ایکاش نیمه شبی به رهنمود شمس تبریزی زانو می زدید و از خود عذر میخواستید و از این استفراغ خشکیده و متعفنی که نام عقیدت بر آن نهاده اید به راه ثواب باز میگشتید..
و ای وای بر ما که به کدام خدای هول و گول و متعفن رسیدیم و این چنین من راز سقوط بسیاری از کسان را که سالها جنگیدند و گاه با داشتن چند شهید در برابر جلادانی چون خامنه ای و خمینی سر فرود آوردن می فهمم.
این خدای من است و همین من باید برای عضویت پس از توهین به عشق و شرف پس از سالها زندان و مبارزه و دربدری امثال من و آل اسحاق دست بر قران به بازیچه گرفته شده توسط شما بگذاریم و دنیا و آخرت خودرا به گروی شما بنهیم تا لم یرتابو گردیم و راستی در ان لحظات کدام خداکه نه کدام ابلیس حاکم بر آن جلسه بود؟
خدا ترا از شر هر بلائی نگهدارد و امید اینکه این زن شریف زنده باشد.با احترام جواد بقا زاده

ناشناس گفت...

آقای وفا چقدر بهت دادن اینو بنویسی از تو بعید بود ولی خوب هرکی سرنوشتی داره تو هم نصیب اطلاعات بودی متاسفم برات .درود بر رجویمسعود و مریم عزیزمان

ناشناس گفت...

درود. فقط همین احمد

ناشناس گفت...

هر چنداین ملغمه بیشتره بهم میخورد گندو بوی آن متنفرتر میشود

ناشناس گفت...

اینها میخواهند بر ایران حکومت کنند.هههههههههههههه واقعا ههههههههههههههههههههههه نادر

ناشناس گفت...

درود بر شرافت قلمت اسماعیل ، که سینه سپر کردی و سفره دلت را باز کردی و نشان دادی که سازمانی که با جگر گوشه های خود اینگونه رفتار میکند با مردم ایران چه خواهد کرد .


من هم سالهای سال از بهترین دوران زندگی ام را در ایران و زندانها و عراق آنهم در سخت ترین شرایط با آنها بودم و دلم از رفتارهایشان خون است .
اعتمادم را خمینی جلاد یک بار از من گرفت و بار دوم این سازمان ...

اما این همه دلیل نمیشود که مایوس شوم و به مبارزه در راه آزادی ادامه ندهم .. .

پری شادرو گفت...

شاعر گرامی، من با خواندن این نوشته بهم ریختم. من نیز سالهای بسیاری از عمرم را در عراق با مجاهدین گذراندم. نام واقعی ام را ننوشتم برای اینکه هنوز نمیتوانم آن چیزهایی را که از سر گذراندم بیان کنم. روزهایی که روبروی همسرم ایستادم و ناچار شدم برای اینکه به مسعود و مریم نزدیک شوم به او که عشق زندگیم بود ناسزا بگویم و نرینه خطابش کنم و در ازای آن رده .... به من اهدا شد. چه بی شرم هستند آنهایی که ما را به این روز انداختند. بسیاری از بچه ها همین حال و روز ما را دارند. چه آنها که بیرون آمده اند و چه آنهایی که هنوز در داخل تشکیلات از بی علاجی مانده اند. لعنت خدا بر مرتجعین. لعنت خدا بر خامنه ای و خامنه ای و مرتجعین از هر نوع آن

ناشناس گفت...

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصّه پردازم

دوست نازنین و شاعر و نویسنده گرامی اسماعیل عزیز.
هرچند بسیاری از رنج و دردی که به قلم آورده ای را می دانستم و شاهد لحظاتی از آن بوده ام. با اینهمه در خواندنش و یادآوری گذشته نتوانستم که تلخ نگریم.

امیدوارم که خبر سلامتی اش هر چه زودتر به تو و امیر عزیز برسد.

زنده باشید

مازیار ایزدپناه

ناشناس گفت...

سلام اسماعیل شرمنده ام که نمی توانم خودم را معرفی کنم اگر چه خود بسیار دیده وکشیده ام ولی این چه حکایتی است اشکم را در آوردی امیدوام خبر دروغ باشد واکرم مادر امیر حالش خوب باشدمرا درغم اندوه خود وامیر شریک بدان.(اکرم را
ازنزدیک میشناسم تا سال 2006 از نظر جسمی مشکلی نداشت)

ناشناس گفت...

اگر یکروز در لیبرتی باز شود معلوم میشود اینها چه کار کرده اند خودشان در غرب و خفیگاه دارند زندگی میکنند و اینطور بیرحمی.فرق این با خمینی چی هست.نازنین

David گفت...

براستی که خون بیاد گریست!

شرم بر من و ما که با انکار و اغماض، خودسانسوری و خود‌تحمیقی در طی‌ سالیان در بال و پر دادن به این سطح از رذالت و دنائت سهیم بوده‌ایم!

ناشناس گفت...

ز آستین "طبیبان" هزار خون بچکد

علی گفت...

درود بر شما شاعر گرانقدر
من از سال 1358 تا6 ماه پیش هوادر بودمو از کمک مالی تا شرکت در تمامی اکسیونها و تضاهرات دریق نمی کردم
اسماعیل عزیز من با مطالعه این 2 قسمت سخت گریستم و به شجاعت و انسانیت شما درود می فرستم من به هر کلام شما اعتماد صد در صد دارم و اکنون رها شدم ولی مثل خودت دوست سازمان هستم.
امید واروم اکرم و بقیه بچها به سلامت از عراق خارج شوند.

حسن.ن فرانسه گفت...

اگر یکروز در این لیبرتی لعنتی باز شود و همه بیرون شوند اونوقت تازه بوی گند بلند میشه این دو نفر به کمک کارای ملاها هر نامریرو کردن تف بگور پدر این دنیای کثافت بخدا دلم گرفت از این همه کارهای پست ای مرگ بر اون انقلاب کثافت اینا که میخوان بکننه. امیدوارم این خانوم محترم زنده باشه .خیلی رنج و بدبختی کشیده.حسن

بهنام از آلمان گفت...

اسماعیل جان عزیز
من را در غمها و دردهایت شریک بدان . ادور روی ماه خودت و امیر را میبوسم . خیلی دوست داشتم در این لحضات پر از درد و رنج کنارتان میبودم شاید مرهمی بر دردهایی باشد که در این مدت کشیده اید.
به امیر عزیزم که چند سالی با او تن واحد بودم نمیدانم تسلیت بگویم و نمیدانم با چه زبانی با او صحبت کنم فقط این را میتوانم بگویم که از صبوریتان همچون کوه خیلی چیزها آموخته ام .
اسماعیل جان من خیلی وقثها با شعرهایت از ته دل گریسته ام چون همیشه دردی نهفته در این شعرهاست . از چهره امیر که گاهی وقتها فکر میکنم پر از درد و رنج است همشه قلبم میگیرد. جوان پر شوری که در بهترین سالهای عمرش نه با اختیار خودش بلکه با تشویق خاله ها و عموهایش جذب صفوف مجاهدین شد. هر بار که به صفحه فیس بوک امیر مراجعه میکنم و یا به وبلاگش سری میزنم قلیم میگیرد علی رغم اینکه امیر همیشه نوید بهار و دوستی با طبیعت میدهد . چه کنم که دستم به خاطر برخی از ملاحظات بسته است والا که یک سینه سخن دارم . من بعد از سی سال کار حرفه ای در مجاهدین الان تحت روان درمانی هستم هنوز آوای دشنام ها و شعارهایی که در نشستهای تحت عنوان دیک سر می دادند در گوشم میپیچد. شرمنده ام که هنوز شجاعت تو اسماعیل عزیز را ندارم چرا که مالامال از درد جسمی و روحی ام . ای کاش یک روز میتوانستم سفره دلی را بگشایم و عقده گشایی میکردم .
به امیر عزیزم بگویید استوار باشد و در این سن چهر ه غم به بغل نگیرد و محکم و استوار در کنار پدرش بماند .
روی هر دویتان را از دور میبوسم و برایتان آرزوی موفقیت میکنم
از زخم زبانهای هواداران و اعضای مجاهدین نرنجید آنها دارند همان سناریویی را مروند که سال شصت ایلغار ارتجاع با خودشان کرد آنها خودشان اینبار به جنگ آزادی و قلم رفته اند . یاد تمامی یاران و عزیزانی که با صداقت و پاکی پای در این راه نهادند گرامی باد .
قزبانتان بهنام از آلمان

ناشناس گفت...

آقای یغمایی خوب شد که بلاخر علت دعوای شما با مسعود رجوی مشخص شد و همه دانستند که مشکل اصلی شما چیست . از زدن عکس مجاهد خلق اکرم حبیب خانی بالای اولین نوشته آشکارتان برعلیه مجاهدین همه سخنان گفته شد . حداقل خوبست ننوشتید که مجاهدین شما را زندان کردند و شکنجه کردند و .... اما لابد این را هم میدانید که بسیاری مانند شما و همزمان شما از مجاهدین جدا شدند و همسرانشان هم جدا شدند و بعد درخارج به هم پیوستند مثل هما ن آقای جمال بامداد و آل اسحاق و خیلی های دیگر . همسر اول شما اما مجاهد بود و مجاهد ماند و دنبال شما نیامد . یعنی بازهم مشکل از همسربود و دردنیای مردسالاری همه تقصیرات البته از زن است و نه مرد . درهرحال درجبهه جدید مبارزه تان موفق باشید . کریم -ع

esmail گفت...

کریم عین سلام
برادر من همه حرفهایت درست است. ولی دادن دو کلمه خبر سلامتی مادری به پسرش که بتواند او را از رنج نجات دهد اشکالی دارد.چرا پاسخی نیست.چرا تا یک کلمه عاطفه اقبال و مازیار ایزد پناه نوتند ده تن فحش از سوی کسانشان نثار شد ولی بعد از مدتها یک کلمه حتی دشنام وجود ندارد. ایا این کافی نیست که من او را زنده ندانم و بدتر اینکه فکر کنم مرگش چنان بوده که می خواهند مخفی کنن. چرا؟

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

انصار رجوی از انسانیت تهی شده‌اند. آقای یغمایی یک سئوال ساده کرد: آیا خانم حبیب خانی زنده است؟ این حق فرزندش است که از در مورد زندگی مادرش اطلاع کسب کند. شما حواریون رجوی را چه شده که به جای یک جواب آری یا نه، به توهین و رذالت متوسل میشوید. الگوی شما چه دیو و ددی است؟ این همه رنج و مبارزه برای چه بود؟ زهی تاسف که انسانهای نازنینی سر به راه آزادی یک ملت اسیر دادند و این رهروان امامت رجوی به سیره ننگین خمینی پلید و انصار جنایت تاسی میکنند. حداقل به احترام شهدای جاویدان مجاهدین از عنوان مجاهد استفاده نکنید، بنویسید دوستان جان بولتون و سایر جنایتکاران بالفطره که دوستان فعلی شما هستند.
محدث

ناشناس گفت...

اگه این الترناتیون اون رژیم میمونه کسی که امروز اینطور نامرد و بی چشم و رو هست فردا یک خمینی تازه میاد برین گم شین گورتونو گم کینین با این افکار اشغالتون.شرم و خجالتم خوبه اینطورکثافتکاریا بعدش ازادی ازادی بخوره تو سرتون این ازادی.تیمور

ناشناس گفت...

جناب یغمایی خودتان خوب میدانید که پسرتان امیر در کمپ تیف رفته بود یعنی از مجاهدین جدا شده بود و یعنی از مادرش جدا شده بود و حتی حاضرنبود هیچکس حتی مادرش را هم که از مجاهدین بودند ببیند . وقتی پسری این چنین پشت به مادر میکند برایش دیگر مرگ و زندگی مادر چه فرقی دارد . ؟ چرا شما با یک چشم به دنیا نگاه میکنید و هرچه می بینید برعلیه مجاهدین است و اساسا خودتان و پسرتان دراین داستان هیچ گناهی مرتکب نشده اید . گفته اند که پسر شما درسوئد مترجم اکبر گنجی بوده است . ایا یک زن مجاهد خلق با چنین پسری چه رابطه ای میتواند داشته باشد . بهرحال واقعیات دنیای سیاسی هم را نگاه کنید . کجا مجاهدین میتوانند با افرادی مثل شما ارتباط برقرار کنند . شما که یک وبلاگ دارید که شده است پایگاه همه اضداد مجاهدین و صفحه فیس بوکتان هم مرکز اضداد مجاهدین است . چرا فکر میکنید که مجاهدین باید بیایند به سئوالات شما جواب بدهند. شما دوستان دیروزتان را کرده اید یک مشت ابله و عقب مانده و چماق بدست . آقای گرامی من مطلب مازیار ایزد پناه را خواندم بخصوص بخش مربوط به خانم زری اصفهانی را که بشدت زننده و زشت و سرکوبگر بود و ضد زن . مگر همین زری اصفهانی دوست شما از سالهای گذشته نبود ؟ مگر او اینهمه کارهای ادبی شما را ضبط و تبلیغ نکرده بود ؟ چطور شما یک کلمه دررد آن نامه سراسر توهین و دروغ مازیار ایزدپناه نگفتید؟ چه شد که هرکس اندک ارتباط و علاقه ای به مجاهدین داشت را به عنواین مختلف کوبیدند حتی یک دوست ضمیمی دیرین را که خودش هم دقیقا سابقه مبارزاتی اش کمتر از شما نبوده است و رنجهایش هم کمتر نبوده است ولی شما کمترین واکنشی درمورد آنهمه اسائه ادب که مازیار ایزدپناه بدون اینکه حتی یک بار او را دیده باشد نکردید . حالا چه توقعی از چه کسی دارید ؟ چه کسی دیگر حتی علاقه دارد که باشما ارتباطی برقرار کند چه برسد جوابگوی درخواست های شما باشد؟ شما خودتان همه را راندید و همه را با صفات چماقدار و نوکر و مرید و چنین القابی سرکوب کردید ؟ آیا آنهایی که بهرحال اعتقاد دیگری دارند و راهشان با شما فرق میکند درنظر شما محکوم به مرگ هستند ؟ مطمئن باشید که مادر امیر شما سالم است و هیچ مشکلی ندارد ولی او مجاهد خلق است و ذره ای دیگر با شما اشتراک فکری ندارد .ایا صدها کودک مجاهد خلق بی مادر نشده اند ؟ و یا بی پدر؟ آیا صدها زندانی سیاسی درایران فرزند ندارند ؟ آخر چگونه با یک کوله بار سی و چند سال مبارزه شده اید همسخن دشمنان مردم و خائنان اصلاح طلب و اکبر گنجی ها و ابراهیم نبوی ها و بقیه ؟ حقیقتا که بسیار درد آور است . بسیار برای همه عجیب و باورنکردنی است که شما به این نقطه رسیدید و دوستان و همرزمان وبرادران و خواهران دیروزتان را به دشمنانشان فروختید

مهناز .ن.ا گفت...

مهناز نیکراوی اقدم
خنده داره بعضیا جرئت ندارن اسمشونو بنویسن میان کامنت میذارن که مجاهد اینطوره اونطوره خفه شین برین گم شین اشغالا یه نفر یه سئوالی کرده جوابش بدین اگه ریگ تو دستتون نیست اصلا تو کی هستی ثابت کن خودت بریده نیستی.نصف این کامنت گذارا خودشون ساندیس خورای رجوی هستن و دو ضرب بریدن حالا رجز میکنن

ناشناس گفت...

درود بر اقای یغمائی درود درود بعضیها از این نوشته مستند و افشاگر مثل یک الاغی که در گل فرو رفته باشد هی عرعرمیزنند.اخر مگر رجوی خداهست که نشود انتقاد کرد.عرعر کنید چون باندازه خر هم شعور ندارید.محمود رضا .ز

ناشناس گفت...

واقعا وحشتناک است.یک سکت کامل شیعه ای............
مسعود رجوی متنی کوتاه را دیکته کرد و ما نوشتیم. چیزی با این مضمون:
من ( اسم و فامیل) به این کلام الله مجید سوگند یاد میکنیم که بازگشت ناپذیر باشیم و اگر عهد و پیمان بشکنیم به عذاب دنیوی و اخروی دچار شویم. امضا کردیم. و متن را همصدا در حالیکه دستهایمان بر روی قرآن بود باز خواندیم و عضو شدیم. نمیدانم سرنوشت بقیه چه شد. من مسئول بخش فرهنگی رادیو مجاهد، جمال بامداد مسئول بخش اجتماعی رادیو و ابراهیم آل اسحاق مسئول بخش سیاسی نقض عهد کردیم ولی با کی؟ آیا کسی حق دارد بعنوان رهبر اختیارات خدا را در اختیار بگیرد. ایا خدا این اسـت. آیا حسین در شب عاشورا با بریدگان از خود این چنین کرد؟از درون این اندیشه چه میجوشد و ارزش انسان در چیست و کجاست؟.این روزها من فکر میکنم توهین به عشق و توهین به زندگی سرنوشت تیره ای را نهایتا برای فرد یا سازمانی که به آنها توهین کند رقم میزند و انسانها را مچاله میکند . پذیرش مرگ فقط هنگامی تقدس پیدا میکند و نام شهادت بر خود می نهد که بخاطر دفاع از عشق و زندگی باشد و گرنه نه مرگ ارزشی دارد و نه رود خون شهیدان و نه هفت کوه جسد تکه پاره شده و تمام اینها بازیچه ای برای بازیی هولناک بیش نخواهند بود. نگار.ت

ناشناس گفت...

درود بر رجویدرود درود درود

ناشناس گفت...

مهوش
خواهر مریم در مهر سال 91 بعد از خروج از لیست در پارلمان فرمودند:
"آینده ی ساکنین لیبرتی بستگی دارد به عملکرد کشورهای اروپایی و همچنین امریکا و همچنین کمیساریای عالی پناهندگی. بنابراین، اگر آنها درست عمل کنند، می توانند آنها را در کشورهای اروپایی متفرق یا حتی یکجا منتقل کنند."
بنابراین این جنگ و دعوا درست نیست.باید انصاف داشت.مهوش پارسی

ناشناس گفت...

یا صاحب الزمان به ظهورت شتاب کن.عالم خراب گشته تو پا در رکاب کن.مرگ بر شاعر منافق و مرگ بر تمام منافقین از خدا بی خبر.زنده باشد مقام معظم ولایت حضت آیه الله العظمی حاج سید علی خامنه ای دام عمره و عزه. بسیجی استان ولایت.سرباز امام زمان. خصم منافقین از خدا بی خبر.امرالله محمدی. بسیج . ابادان

ناشناس گفت...


ای نوجوانان بسیج ای پیشتازان
جویندگان راه حق ای سرفرازان
ای دانش آموزان پر شور و فداکار
نیرویتان پاینده ای آینده سازان
شعار پیشگامان ایمان ، قلم ، شجاعت
د راه علم کوشش در راه دین شهامت
الگوی هر بسیجی حسین فهمیده بود
او جلوه خدا را با چشم دل دیده بود
آن نوجوان حقجو در لحظه شهادت
مثل گل سپیده از شوق خندیده بود
ای جان نثاران شما سرمایه امیدید
با دست امدادتان مبلغ بسیجید
شعار پیشگامان ایمان ، قلم ، شجاعت
در راه علم کوشش در راه دین شهامت
پرچم سازندگی به دوشتان بگیرید
باعث خوشنودی خمینی کبیرید
سرسبز و شاد باشید گل های باغ ایمان
بازویتان توانا سیمایتان فروزان
با جان و دل بخوانید ای پیروان قران
پاینده باد رهبر درود بر شهیدان
مرگ بر منافقین جمیعا
امرالله محمدی

ناشناس گفت...

واقعا عجیبه سو کله بسیجی هم بالاخره پیدا شد.تبریک به آقای یغمائی. حمید رضا

ناشناس گفت...

بگیرین این اسماعیل وفا یغمائی را دارش بزنید.واقعا در این دنیا آدم حق ندارد درد دل خودش را بنویسد و باید خفه شود تا بمیرد.این هوادارن مجاهدین خیلی خوب دارند آن ته ته بیسواد و خشونت زای خودشان را نشان میدهند حال آدم به میخورد.احمد

ناشناس گفت...

چه بهتر زنا کردن در بسترهایی از خاکستر
چه بهتر عشق و تازیانه ای از چرم خام ،
و هذیان پیچک به زهرآلود ،
و لواط گری که به روی یقه اش به جای میخک تف می زند ،
چه بهتر سنگ شدن در مکان های عمومی
که تسلیم شدن به این ماشین
که شیره ی حیات را تلمبه می زند و خمیرآسا بیرون می کشد ،
و ابدیت را با ساعات ب حوصلگی تاخت می زند ،
از لحظه ها زندان می سازد ،
زمان را به پشیزهای مسین و گه مجرد مبدل می کند ،

ناشناس گفت...

افشاگری غرورانگیزمجاهدین اشرفی «محمد اقبال» و«کامیار ایزدپناه»درمورد به صف دشمن پیوستن عاطفه خانم وعفت خانم وآقا مازیار ویا به قول مزدوران پیشانی سیاه رژیم درسایت اٌن ومسعود خدابنده، «دوبانو» که تا «چند روز قبل!! درصفوف مجاهدین واعضا برجسته مجاهدین بودند» برای هزارمین بار طی سی وپنجساله گذشته درنبرد آرمانی وتاریخی وآزادیخواهانه مجاهدین ورژیم ارتجاعی باقیمانده از خمینی این حقیقت محض را بارز نمود که درمیانه نبرد تمام عیاروخونین انقلاب وارتجاع درتاریخ معاصر ایران نه میتوان بند بازی کرد ونه میشود دوسره خورد ونه میتوان بی تفاوت بود بطوریکه لامحاله و«جبرا» که مولودانتخاب مسیراست، بسوی یکی ازاقطاب جذب خواهی شد، بیچاره «دوبانو» وحضرت آقا که آخرالشر شدند ونتوانستند از ظرفیت مجاهدین واز مشروعیت نبرد بی امان برادرانشان با رژیم پلید آخوندی کسب «مشروعیت» کنند، نکته اینجاست که مجاهدین همواره گفته بودند و میگویند که چنگ وناخن کشیدن به سر وروی خونین ما درجنگ تمام عیار علیه رژیم، دیر یا زود به پیوستن وجیره خواری رژیم ختم میشودحالا شما هم اضافه شده اید مبارک است بر خامنه ای و بسیجی ها.مسعود.ن

ناشناس گفت...


گر ز حال دل خبر داری بگو
گر نشانی مختصر داری بگو

مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیکتر داری بگو

ناشناس گفت...

درود بر فرزند خوب مردم ایران اسماعیل وفا یغمایی

ناشناس گفت...

اگر انصاف و خرد حاکم بود، نامه سرگشاده ایرج مصداقی و نیز غمنامه پر از پرسش و تامل اسماعیل، می‌توانست با پاسخهای متین و سنجیده همراه شود.
می‌توانست به زیان دشمنان آزادی مردم ایران (رژیم و نوکرانش) به همدلی و همراهی بیانجامد اما واکنش سطحی و بی مقدار کسانی را در پی داشت که پیش‌تر هم از «عفونت رنگین و همهمه ننگین» دم زدند و ساز «ماماچه پلیدک» را نواختند تا به خیال خود به مجاهدین «خدمت» کرده باشند در حالیکه به آنان ستم کردند و خیلی‌ها را به این نتیجه رساندند که برای دور نشدن از مجاهدین نباید به آنها نزدیک شد.
نوشته های گهربار امثال حمید امامقلی و زری اصفهانی و حسن حبیبی و جمشید پیمان و... واقعاً خواندنی است و همه را باید قاب طلا گرفت.
راستی چقدر «کلمه» بی مقدار شده است...

احمد احسانی - تورونتو گفت...

نظر این خانم زری اصفهانی را که به نام ناشناس از خودش کلی تعریف و تمجید کرده را خواندم و کلی خندیدم. چون همین حرفها را با اسم خودش در سایت خود زده بود. اینجا جرات نکرده اسمش رو بنویسه و به اسم ناشناس از خودش کلی نعریف و تمجید کرده! آخه خانم اگه کسی بخواد مبارزه شما را با آقای یغمایی و خانواده اقبال ها مقایسه کنه که به شما می خنده. سوابق شما بسیار درخشان است چه در منطقه که من با بخش شما بودم و در جریان بسیاری از مسائل راجع به شما و چه در خارج کشور که به نقاشی کشیدن و چماقداری علیه منتقدان مشغول هستید. شما که بچه و جانتان را برداشتید و عافیت گزیدید کمی شرم کنید. به نفع خودتان هست. نگذارید دهان ها باز شود.

ناشناس گفت...

آقای یغمایی این جمال بامداد که شما اینقدر از او تعریف کرده اید هم که میوه گندیده تو زرد از آب درآمد و نشان داد که هنوز هم سر در آخور رهبر عقیدتی دارد و بند ناف چاپلوسی های متداول در بارگاه مسعود و مریم را نبریده! فقط معلوم نیست که چرا در لیبرتی تشریف ندارد.

واقعا ما ایرانی ها با وجود این چاپلوسان خوش رقص حالا حالا مانده که به آزادی برسیم.

ناشناس گفت...

گر چه دانم گه به جایی نبرد راه غریب

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

ناشناس گفت...

ننگ بر تو باد ای یغمایی خائن.
خائن به خون مجاهدبن شهید و زنده و
خادم به دیکتاتوری پلید ولایت فقیه

ناشناس گفت...

آقای جمال بامداد شما که الان یک دفعه سر و کله ات پیدا شده و علیه اسماعیل یغمایی دست به قلم شده و می گویی در نشست مسعود رجوی حضور داشتی و از مسعود رجوی دفاع می کنی و می گویی اسماعیل دروغ می گوید. اگر راست می گویی پس چرا درست بعد از طلاق های سازمانی دست خانم و بچه ها رو گرفتی و به دیار فرنگ آمدی و مجاهدینی که از نظر تو در مقابل رژیم ایستاده اند تنها گذاشتی. نکند بوی سرنگونی شنیده ای و منتظر وزارتی در حکومت مجاهدین هستی. اگر نمی دانی بدان هیچ وقت از گندم ری نخواهی خورد و در سازمان به تو و امثال تو می گویند خسر دنیا و الاخره . واقعا که شرم هم چیز خوبی است که در امثال تو یافت
می نشود.
(یکی از نفرات ستاد تبلیغات مجاهدین که از قدیم تو را می شناسد)

ناشناس گفت...


از قدیم گفته اند بر عکس نهند نام زنگی کافور
ترسوی زبون جمال بامداد هم در حقیقت وجودش همان زشتی ظلمت است.
بزدل حقیر با این چاپلوسی تهوع آور در واقع به مسعود رجوی پیام می دهد که :
مرا به هيچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مويی به عالمی نفروشم

سوال اما این است که این ترسوی بیمقدار اگر اینقدر فهم سیاسی دارد چرا همینطور در خارج نشسته و سماق می مکد و وجود نازنین و نابغه خود را از دم ودستگاه نوک پیکان تکامل دریغ می دارد؟

مگر نه اینکه
به راه بادیه رفتن به از سماق مکیدن



ناشناس گفت...

من تعجب مکنم این جمال بامداد که این چنین سینه چاک رهبر است و دم از مبارزه می زند اولا چرا بیش از ۲۰سال است مجاهدین را در مقابل رژیم جنایتکار آخوندی تنها گذاشت تنها به این خاطر که باید زنش را طلاق میداد.الان هم در مقابل خدا بنده علیشاهی و یارانشان دراین ۲۰ سال یک پارس نشسته هم نکرد و در عوض چه پاچه ای از اسماعیل یغمایی که ادعای دوستی هم با او می کرد گرفت. ثانیایکی نیست به او بگوید تو که این چنین دستمال های ابریشمی در دست داری و خودت را سیاسی و اسماعیل را شاعر می دانی که نباید وارد سیاست شود پس چرا آن زمان که در سازمان از نشستهای مزخرف دیگ و عملیات جاری و غسل جنابت وطعمه و.... خبری نبود به سازمان پشت کردی.الحق که روزگار غریبی است.

بهروز گفت...

واقعا آدم از امثال جمال بامداد حالش بهم می خورد. تا به امروز حتی یک خبر از او نداشتیم که جایی حداقل علیه رژیم بنویسد و یا از مجاهدین دفاع کند. امروزه یک دفعه سر و کله اش فقط برای اینکه پاچه اسماعیل را بگیرد پیدا شده است. این آقا باصطلاح تا قبل از این خود را منتقد مجاهدین هم می نامید و کلی هم در محافل خصوصی پشت سر آنها حرف میزند. ولی وقتی به صحنه عمل می رسد لنگ می زند. آقاجان تو که طلاق ها را در سازمان تاب نیاوردی و زن و بچه ات را برداشتی و آمدی چرا دیگر حرف مفت می زنی؟ اگر زن یا بچه خودت الان در منطقه بود شلوار سازمان را پایین کشیده بودی. امثال تو را خوب می شناسم. نان به نرخ روز خوردن را خوب می دانید. بر این همه بی غیرتی چه باید گفت؟

ناشناس گفت...

باز هم میگویم اسماعیل برایت متاسفم . چطور آنهمه کار و تلاش و شعر و ادبیات را به چاه ویل ریختی و حالا بالای چاه بنشین و زار زار گریه کن . حالا گیرم که تو مجنون بودی و مادر امیر لیلی . به اینهمه زبونی می ارزید؟ زنی رفته است و ترا طلاق داده است . اینقدر وابسته بودی که سی سال زندگی و کار و شعرت را روی زمین ریخته و برایش به آتش کشیدی . کاش میشد خانم بلیندا این کامنت ها را میخواند و می فهمید که برسرتو چه آمده است . حقیقتا که فروش دوست و همسنگر برابر با فروش وجدان است . من دلم به حال امیر میسوزد که باید همه بار مشکلات ترا هم بردوش بکشد و بردوش کشیده است وقتی که درسن 14 سالگی با تشویق های خودت به ارتش رفت و حالا تقصیر بی مسئولیتی های خودت حتی به عنوان یک پدررا به گردن دیگران انداخته ای . تنها توصیه ام بتو این است که این وب لاگ را ببند و برو شاید حداقل آرامش روحی پیدا کنی - سهراب صنوبری

ناشناس گفت...

آقا سهراب (داش مهران!) شما برای خودت متاسف باش که مسئله به این مهمی را داستان شوهری که از زنش جدا است تصور می‌کنی و همه را هالو تصور می کنی. هنوز نمیدانی که گریه آن کسی باید بکند که به اعتماد مردم ایران لگد زده است. زبونی و کوری واقعی در ندیدن همین واقعیت تلخ است داش مهران.
سی سال زندگی و کار و شعر اسماعیل اکنون قد کشیده است اما چشمان تو و مثل تو غبار گرفته و نمی‌توانی ببینی.
آقا سهراب (داش مهران!) خانم بلیندا هم مثل بسیاری از مردم ایران به ریش و سبیل جنابعالی و دیگر آیات عظام می‌خندد.

ناشناس گفت...

آرش 15

آفتابکاران، جمال:

شاعربریده از خلق که دیو درونش افتخاراتش را به یغما برد

آنانی که دست در هنر دارند میدانند هنر یک هنرمند میتواند از شخصیت او جدا باشد و این مسئله یک امر عادی در دنیای هنر است. به نظر اینجانب معروف شدن اشعار ایشان تنها برای قافیه هایش نیست بلکه برای محتوای و سامانه ترویج آنها نیز هست. پس ایشان تنها مالک آن نیستند که بخواهند ببخشند یا نه. ایشان هر وقت تمام هزینه هائی که یک جنبش نثارشان کرد را پس داد آنگاه میتوانند مدعی آثارشود که باز باید تنها سهم قافیه پردازی را طلب کنند تا از بدهکاری ایشان کسر شود. حتی اگر اکنون نادم هم باشند باید جواب همان بریدگان را بدهند که چرا جو گیرشان کرد و به صفوف مبارزه کشاند. شاید خانواده هائی که به درب اشرف می آمدند در آینده و وقتی که تاریخ مصرف آقای یغمائی به اتمام رسید راهی دیار فرنگ شوند و از ایشان ادعای خسارت کنند بویژه که ایشان خود نادم است و معترف. پس اگر جرمی وجود دارد شما اتهامت سنگین است بهتر است به خاطر خودت هم که شده آلت جرم را طلب و در گنجه خانه ات تل انبارنکنی. به هر حال به نظر من آقای یغمائی میتواند آن دسته از اشعار و یا آثار خود را که مربوط به زمانی است که ایشان عضو سازمان نبوده اند و طبق سفارش جنبش ساخته اند و آنها را داوطبانه و بدون گرفتن ما به ازاء هدیه کرده اند مطالبه کنند. در این صورت اگر میخواهند هدیه های خود را (با فرض اینکه وجود داشته باشد) بعد از سالها پس بگیرند باید به ایشان یک نکته را یادآوری کرد لطفا تصاویر هدیه های دیگران را (کاسه فلزی پنج تن و اسکناس امضاء شده پهلوان پهوانان ایران زمین) درمقالات خود قرار ندهید و پز آنها را نیزبرای کسی نده.