دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

چهار خرداد. اسماعیل وفا یغمایی

چهار خرداد سالگرد تیرباران و جانباختن و شهادت بنیادگذاران سازمان مجاهدین و دو مجاهد دیگر در حکومت محمد رضاشاه است.از آن چهار خرداد تا این چهار خرداد سالها و سالها به ستایش و بزرگداشت این شهیدان گذشته است شهیدانی بنیادگذار که باعث فعل و انفعالات بسیار شدند و هم اکنون در کنار آنها چند ده هزار شهید دیگر آرمیده اند.شهدائی که خونشان در رود خروشان خون شهیدان فرو ریخته و نام اکثرشان را کسی نمیداند. شهادت بنیادگذاران...چهار خرداد. اسماعیل وفا یغمایی 

۸ نظر:

ناشناس گفت...

نگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما

ناشناس گفت...

ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما

ناشناس گفت...

شاعر گرانقدر اسماعیل یعغمایی چقدر درست نوشته ای . کار سازمان به چه انحتاطی رسیده که دست پروردگانش همین کسانی هستند که جز چماق و توهین چیزی در کف ندارند ودر جواب آنها فقط باید گفت. ننگ تان ننگ تان نشست های غسل تان .ننگ تان ننگ تان نشست های غسل تان.

ناشناس گفت...

نوشته ارزنده جناب آقای یغمایی بسیار دقیق و با ظرافت بسیار اصل و اساس مشکل در سازمان مجاهدین رااز بعد "روانشناختی" مورد توجه قرار داده است.

این نوشته را می بایست با دقت بسیار خواند تا به ریشه مشکلات پیچیده ای که همین امروز و البته فردا بسیار بیشتر و بیشتر ایدئولوژی و تشکبلات سازمان با آن دست به گریبان خواهد بود را یافت.

یه نظر من اما هاله تقدس امروز اما نه بر گرد شهید حنیف نژاد بلکه بر گرد رهبر عقیدتی کشیده شده تا این ترتیب هر گونه ایده انتقاد و نقد او را ممنوع سازد.

مازیار ایزدپناه

ناشناس گفت...

نگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما
ننگ ما ننگ ما
شاعر الدنگ ما

ناشناس گفت...

این الدنگی که بجای منطق و عقل فحش میدهد تربیت را از کدام رهبری یاد گرفته واقعا که شماها ننگ مردم ایران هستیدو وای اگر روزی به کمک خارجیها به حکومت برسید چه میکنید واقعا. کیوان.آ

ناشناس گفت...

درود بر شما جالب بود.محسن احمد زاده

ناشناس گفت...

حکایت آقای خاتمی، همان حکایت آقای رفسنجانی است. حکایت آقای رفسنجانی، همان حکایت آقای خامنه ای است. حکایت آقای خامنه ای، همان حکایت آقای خمینی است. و حکایت آقای خمینی، همان حکایت پیشینیان تاریخ است. همه به یک شکل عمل می کنند و ما مردم نیز به همان شکلی عمل می کنیم که نیاکانمان کردند... تاریخ خوانده و تاریخ نخوانده... چراغدار و بی چراغ... سر و صدا که بلند می شود، دیده ها و خوانده هایمان را از یاد می بریم... دوباره همان: شما بفرمایید... نه خیر شما بزرگترید شما اول بفرمایید... و میز را تقدیم از راه رسیده ی دیگری می کنیم... شعار می دهیم... وحدت می کنیم... هشدار دهندگان و نقد کنندگان را پس می زنیم... عجله داریم... می خواهیم برسیم... هر چه زودتر و سریعتر... و می رسیم... البته نه به آزادی ... بل به چاهی دیگر ... به شبی دیگر... به بن بستی دیگر... دیوار سنگی که سرمان را شکست نا امید و زخمی به کنجی می نشینیم با عینکی سیاه و خشم به یکدیگر ... و نفرت از یکدیگر... و آنان می تازند... می برند.... غارت می کنند... به بند می کشند... از دار و منار و جرثقیل آویزانمان می کنند... می کشند و تکه تکه می کنند و ما به نظاره ی سیاهکاری ها می نشینیم و از بیم جان سکوت می کنیم... تا آغاز اعتراضی دیگر... تا شروع قیامی دیگر... و دوباره با همه ی توش و توانمان به میدان می آییم... با جانمان به میدان می آییم با این قصد و اراده که دیگر فریب نخوریم... دیگر باور نکنیم ودل نبندیم... اما در نیمه های راه دوباره احساساتی می شویم... عاشق می شویم... عاشق "تازه واردی" که از رنگها و گلها سخن می گوید و چه بسا که در دستانش خنجری پنهان است ... و می رویم با تصاویری از آشنای تازه که گرم و شیرین حرف می زند... می رویم به دنبال حرفها... قولها.... وعده ها و تصاویر... کشته می دهیم... راه باز می کنیم و تصاویر جان می گیرند... قدر می بینند و بر صدر می نشینند... و پس از اطمینان از محکم بودن جایشان، به ما چنگ و دندان نشان می دهند... (قسمتی از یک مقاله از شاعر گرانقدر خانم مینا اسدی)