دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۲ آبان ۹, پنجشنبه

*درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران-قسمت هفتم. سعید جمالی

یک راه بسیار ساده و کاملا بی طرفانه برای پی بردن به همه حقیقت وجود دارد: یک موضوع را در نظر بگیرید (بعنوان مثال وقایع سال 74 ـ 1373 ) و آنرا در قالب چند سوال از عوامل و مسئولین این جریان سوال کنید و به یک پاسخ ساده که "اینها همه شایعات اضداد است" قانع نشوید و بشیوه یک کار تحقیقاتی آنرا پی بگیرید... آنگاه مطمئن باشید که حقیقت و واقعیت امر بر شما روشن خواهد شد... و اگر کسی حاضر نیست که این کوچکترین کار را انجام دهد (یعنی فقط چند سوال و پیگیری برای پاسخی قانع کننده) آنگاه باید به شیوه ورود خود به مسائل شک کند.... ادامه‌ی مطلب...

۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

حالا می شود به عینه دید که چه کسی در معنا و محتوا به این رژیم یاری رساند که تا الان سر کار باشد . در معنا و نتیجه ، نه در شعار . درود بر تو انسان شریف ، بنویس چرا که در قبال آنچە از سر گذراندەای مسئول هستی . این حق ماست که بدانیم چە اتفاقاتی افتاد و چرا داستان به اینجا کشیدە شد

لقمان

ناشناس گفت...

درود به آقای سعید جمالی به خاطر شهامت ادای دین به همرزمان زنده خاموشس در زیر سقف ارعاب تشکیلات رهبر توتالیتر و بی صداقت و به همرزمان جانباخته و در خاک خفته اش که قربانی اجرای خط غلط و سیاست های غلط کسی شدند که حاضر به پذیرش خطا نبوده و نیست و نیز به خاطر احساس مسئولیت در برابر مردم و افکار عمومی که به روشنگری در باره تشکیلاتی می پردازد که زمان از حمایت و محبت بخش بزرگی از مردم ایران برخوردار بود و حالا سالهاست که در هر سرفصلی همگان شاهد انزوای آن هستند.تندرست و پایدار باشد آقای جمالی و به شهادت و بیان
حقایقی که می داند ادامه بدهد و مطمئن باشد که مهملات و برچسب زنی های ابلهانی که هر برچسبی را به منتقدان و شاهدانی که سکوت را شکسته اند می زنند، فقط سبب انزجار بیشتر مردم از مفتریان می شود. مخصوصا مایلم در اینجا برچسب زنی آن پادوی با اسم مستعار دستگاه سرکوبگر مسعود رجوی را یاد اوری کنم که پاچه گیری ابلهانه ای جمالی را لباس شخصی خارج کشوری رژیم نامیده بود.
آرمان

ناشناس گفت...

پرنده
اقا سعید عزیز دستتان درد نکند ارزوی سلامتی وبهروزی برایتان دارم .راجع به مزخرفات رجوی چی ها نگران نباشید اینها کارشان این است رجوی 30 سال در عراق تلاش کرده که سند سازی کند چون اون این روزها را خوب میدیده است.اما سعید عزیز یک جا یک تعریف کرده اید از شارلاتان وادم هوشمند من خواستم فقط یک نکته به حرفهای شما اضافه کنم .از نظر من رجوی یک شارلاتان هوشمند بود باید این واقعیت را بپذریم این را به این خاطر میگویم که هر هوشمندی خوب ادم درستی نیست بسیاری از هوشمندان ادمهای حقه باز وشارلاتانی هستند یک مثال در دوره ای کسی بوده که برج ایفل را به یک تاجر میفروشد ویا یک ادم قالتاقی در یک دوره ای اداره دادگستری تهران را میفروشد .در این قضیه خوب این ادم های شارلاتان از هوش خوب بهره مند بودند واز طرفی هم سطح معلومات وسواد طرفهائی که کلاه سرشان رفته هم هست منظورم این است که رجوی واقعا یک شارلاتان هوشمند بوده است این واقعیت را باید بپذریم شارلاتانی که 20 درصد نفت عراق را برای خودش برمیدارد وشارلاتانی که جمعیت 5 هزار نفری را 100 هزار نفر اعلام میکند و شارلاتانی که مثل اطلاعاتی های حرفه ای از 30 سال پیش از رزمندگان ارتشش سند جمع میکند وتولید میکند ما که در درون سازمان بودیم و گزارش نشست غسل هفتگی مینوشتیم به مخیله مان هم نمی رسید که رهبر دارد گزارشات هفتگی ما را بعنوان سند جمع میکند پس ببینید که این شارلاتان چقدر در کارش حرفه ای وضدانقلاب عمل میکند .بگذارید خیلی سریح تر بگویم روش کار رجوی بسا پیچییده تر و کثیف تر از بازجویان اطلاعات اخوندیست باید به این ایمان بیاوریم روزگار میگذرد و در گذر روزگار خیلی چیزها بیشتر روشن میشود هنوز ما نوک قله فجایع در درون را ندیده ایم گذر زمان ان را نشان خواهد داد که ما با چه موجودی طرف بودیم .اما یک واقعیت دیگر راجب رجوی این فرد شیوه کارش ضعیف کشی است علیرغم ژستش که خود را نشان میدهد بسیاری را از زندگی محروم کرد شاید روزی در اینجا از کارهائی کثیفی که رجوی بر جداشدگان سازمان در اردوگاه رومادیه عراق در زمان صدام کرد بنویسم کارهائی که قلب هر انسانی را بدرد خواهد اورد گفتم ما ذره ای را از دریای ظلم وستم این رهبر می بینیم که هنوز به قدرت نرسیده است او هنوز حکومت ندارد این میکند .شنیده ایم از قتل های زنجیره ای رژیم جمهوری اسلامی ولی هنوز تازه دفتر قتل های زنجیره ای در درون سازمان باز نشده است قتل فرمانده ای به نام کمال که حتما میشناسید قاتلینش جای دوری نیستند تعدادشان در اور هستند وبخشی هم هنوز در لبرتی ودهها مورد دیگر فرمانده کمال را جائی بقتل رساندند که یک ساختمان انور تر رجوی نشست داشت خیلی چیزها بماند تا زمان کمی بگذرد همه چیز شفاف تر خواهد شد ما سوالات زیادی داریم از این رهبر راجع به مفقودان راجع به کشته شدگان راجع به کسانی که ظاهرا خودکشی کردند خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی سوالات منتظریم رهبر ظهور کند برایش ارزوی سلامتی دارم وارزی ظهورش را .

ناشناس گفت...

جناب جمالى سلام
تا اينجاى سخنتان را با درد و اندوه دنبال كردم، همانگونه كه نامه سرگشاده ايرج مصداقى را و نوشته هاى وفايغمائى و يا شاكرى و حيدرنژاد را و ... همچنين " افشاگريهاى " مجاهدين را در مورد شمايان.
شما هر كدام سالهاى جوانى را در اين سازمان گذرانده ايد و حيرت انگيز است كه چگونه امكان دارد كه رهبرى مجاهدين چنين بيرحمانه بر شما حمله برد و با ان ادبيات زننده، شما را به اطلاعات جمهورى اسلامى وصل كند
شما رنجهاى بسيار كشيده ايد. شايد براى رهبرى مجاهدين بهتر ان بود كه سكوت ميكرد، اگر نميخواست به مطالب شما پاسخ دهد، و يا حداقل پاسخى ميداد در شان يك سازمان سياسى.
ميبينيد كه من همچنان به اين رهبرى توهم دارم!!
موفق باشيد و سلامت
شاهد

Unknown گفت...

با سلام...آقای جمالی هر بار مقاله از شا انتشار می‌یابد اقق جدیدی ازخیانت رهبری آشکار میشود که چگونه با سؤ استفاده از اعتماد برادرانه به تک تک اعضا و هواداران که تمام در و ندارشان را به پای او صادقانه ریختن خیانت کرد حالا خائن کیست کسی‌ که خود را نوک پیکان تکامل میدانست یا کسانی‌ که برأی آزادی از همه چیز خود گذشتند و این روزها تاوان سنگینی‌ از تهمت و دشنام که شایسته خودتان است را تحمل میکنند و به آزاد‌گی خود پایبند هستند

ناشناس گفت...

آقای افشار ذکر چند نکته را ضروری میدانم:

نقد کردن یک جریان بسیار راحت است خصوصاً وقتی‌ که سعی‌ شود که خود را از آن جریان جدا دانست. نوشتهای شما نیز به همین روال است.
قبل از پرداختن به یکی‌ دو مورد باید روشن کنم که من به این تئوری که فرد یا افرادی بخواهند که رهبر را مقصر بدانند و خود را مبرا و یا از طرف دیگر رهبر را مبرّا و دیگران را مقصر اعتقادی ندارم. اگر که شما یک عضو ساده بودید داستان متفاوت میشد که چنین نبوده است (به قول خودتان شما از افراد بالای این جریان بوده آید). نکته دیگر اینکه متاسفانه اکثریت قریب به اتفاق راویان و مقاله نویسان تحلیل‌های خود را یا گفته‌ها و شنیده های افراد معلوم الحال را مبنا قرار میدهند و در مرحله بعدی آن را در پوش سند بخورد خوانندگان خود میدهند که شما نیز از این روش مبرا نیستید (نمونهای فراوان از شکنجه و ضرب و شتم و .... در نوشتهای شما موجود است، چگونه شما میتوانید خود را از این داستانها بی‌ اطلاع بدانید و بگویید که در آنها نقشی‌ نداشته اید). اینجاست که صداقت باید حرف اول را بزند که متاسفانه از آن خبری نیست.

یکی‌ دو نکته در مورد نوشته کنونی تان:

تا آنجائی که به شروع مبارزه برمیگردد، این حاکمان بودند که تظاهرات را به رگبار بستند و شروع به عدم کردن دستگیرشدگان کردند.

شمایی که از اواسط سال ۶۱ به نتایجی‌ که در مقاله تان نوشتید رسیدید، چرا از آن مقطع تا وقتی‌ که به طیف رفتید هنوز در آنجا ماندید؟ به خاطر داشته باشید که در زمانهای مختلف می‌توانستید از آنان جدا شوید سوای یک بار که تقاضای رفتن به داخل برای زندگی‌ عادی را کرده بودید که به نظر می‌رسد که بعدا آنرا پس گرفتید.





جمال

حمید گفت...

نیروی آزاده شده مردمی سرشار از انرژی و تشنه کسب آگاهی و تجربه بود و حداقل به یک دوره زمانی ده ساله نیاز داشت تا به حداقل های لازمه دست پیدا کرده و بصورت عضوی از این جریانات سیاسی در آیند که بدلایلی که در نوشته های قبلی توضیح داده شد، این امر محقق نشد، جذب شدن این نیروها نیز نه از سر شناختی عمیق و بررسی و تحقیق، که بر اساس تمایلات مذهبی، شعارهای روز، آشنایی با دوستان و اقوام و پارامتر هایی از این دست بود ... و بعد از جذب شدن؛ تنها کار صورت گرفته آموزشهای بسیار ابتدائی برای نیروهای بود که هدف از آن این بود که بتوانند در خدمت سیاستهای تشکیلات در آیند و نه اینکه فی الواقع سیاسی شوند و قدرت تشخیص پیدا کنند...

حمید گفت...

جناب جمالی گرامی عزیز خسته نباشی !

متود و رویکرد نوشته هایتان با ادراک ، آگاهی ، تجربه و فروتنی خاصی همراه هست که در نوع خودش شبیه و نظیر نداشته !
روشی که دیگران انتخاب کردن اگر چه با ارزش بود در مقابل باند رجوی اما بیشتر جنبه افشاگری داشت تا تحلیل و جمع بندی این همه شارلاتن بازی و فاجعه !
من خودم از زمان فاز سیاسی (میلیشیا ) تا کردستان و اشرف شاهد و در جریان تمام نکاتی که شما طرح میکنید بودم !
درود به شما قهرمان هادی افشار
حمید

محمد علی ــ ر گفت...

آقای اسماعیل یغمائی سلام، من چون فحش خورم ملس هست چیزهائی را می نویسم که مخالفان مجاهدین تحریک بشوندو بیایند فحاشی کنند. ماموران و مواجب بگیران رژیم هم که در پوش دلسوزی برای بریدگان نفت روی آتش میریزند . اما حرفی که من دارم بر میگردد به بی صداقتی این آقای سعید جمالی یا هادی افشار. ایشون دیگه نمیتونه بگه رهبری مجاهدین یا به قول خوش شازده ازش به زور و با تهدید و شکنجه سند و مدرک گرفت اند.بخصوص اون دستخط هائی که مرب.ط میشه به سالهای دهه هفتاد . من نمیدونم ایشون که برید و رفت چرا نامه نوشت که اجازه داشته باشه در جلسه های شورا به صورت نخودی شرکت کنه؟ ایشون که برید و رفت چرا نامه نوشت و درخواست کرد که دوباره برگرده عراق؟کسی تو فرانسه یا انگلیس لوله تفنگ گذاشته بود پشت گردنش که تقاضای برگشت بنویسه؟ مگه ابراهیم آل اسحاق خدا بیامرز که رفت چی شد؟ مگه خیلی های دیگه که رفتند دنبال زندگیشون کسی بهشون حرفی زد و مجبورشون کرد که بر گردند؟ آقای سعید جمالی یا هادی افشار شما یک ریگی به کفشت هست؟ شما دهه شصت نمیتونستی بفهمی انقلاب ایدیولوژیک یعنی کشک. دهه هفتاد هم که بریدی و از مناسبات مجاهدین زدی بیرون نفهمیده بودی؟این ایرادهائی که توی این هفت هشت نامه ات گرفتی همش مربوط میشه به همون وقتها و پیش از بریدنت. پس چرا برگشتی؟ من نمیدونم اینها که کم میارند و میبرند چرا همشون یهو متحول میشن و چشم و گوششون باز میشه؟یکیش همین آقای سعید جمالی .یکی دیگرش همین آقای قصیم که تا هفت هشت ماه پیش عاشق و کشته مرده مریم و مسعود رجوی بود و حالا از اونها را تو رادیو و تلویزیونها دیو دیکتاتور تحویل
میده. اینها به نظر من فقط و فقط با مسعود رجوی دشمنی دارند و بس. حالا به اراده خودشون مینویسند یا از کسی دستور میگیرند خدا داند و بس ولی آخرش معلوم خواهد شد.

esmail گفت...

محمد علی گل
باید در انج میبودی و میدیدی که دستخطها را باید داد یعنی به چنان موقعیت روحی پا میگذاشتی و بمدد نیروی جمع و شرایط ادم مینوشت برادر این سعید جمالی هم بنده خدا وقتی رسید خارج کفش درست و حسابی نداشت چه برسد به ریگ
خدا یارت

asb گفت...

برگرفته از سايت آفتابكاران


پاسدار تازه سردوشي گرفته هادي افشار (سعيد جمالي) كيست؟

سياوش جعفري
http://iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=11589:2013-10-30-09-36-29&catid=5:2010-12-28-06-03-02&Itemid=6

حسن کچل گفت...

حرف های مسخره مجاهد قهرمان سياوش جعفري در سایت ایران افشاگر واقا به خواندنش می ارزد:

....سايت او اكنون پژواك‌، صداي پاسداران جديد وزارت اطلاعات‌، از قبيل، عاطفه اقبال، مهناز قزلو، حنيف حيدرنژاد، كريم قصيم و محمدرضا روحاني و.... و اخيرا هم يك پاسدار، نوظهور ديگر، به نام هادي افشار و يا سعيد جمالي شده است .
پاسدار تازه سردوشي گرفته، هادي افشار، طي چند شماره، مطالب بي‌سروته، بي‌محتوي و بي‌ارزشي كه سراسر توبه و ندامت و شكر خوردنهاي ، مهوع و مكرر به دربار ولي‌فقيه است را سياه قلم مي‌كند كه در سايت مصداقي چاپ مي‌شود...

او درجاي ديگري مي‌نويسد ”ملاك سلاح بدست گرفتن هم نيست، ملاك راه حلهاي منطقي و پراتيك رو به جلو است “.
يكي به اين پاسدار بگويد!! ميخواهي بروي داخل، خوب اين همه صغرا و كبري چيدن ندارد، بگو حضرت امام!! ... خوردم! من اهل منطق شما شده‌ام، بگو من مي‌خواهم مثبت باشم و همه را خلاص كن. او درلجن نامه‌اش مي‌نويسد: ”اگر اگر قرار بود كه مبارزه‌اي ادامه پيداكند‌، بجز مبناي صاف و صادقانه، خدمت و توجه به منافع مردم و سرزمين، شرط ضروري و مادي آن اين بود كه مي‌بايست به هر قيمتي در ايران و در ارتباط با جامعه باقي مي‌مانديم“. ولي به‌نظر مي‌رسد كه آخوندها براي اين مزدور شرط و شروط گذاشته‌اند و گفته‌اند كه فعلا وجود تو براي ما در خارجه نان و آب بيشتري دارد.

محمدعلی ـ ر گفت...

آقای یغمائی گل گلاب. شما هم انگار نوشته ها را آنطور که دلت میخواهد می بینی و میخوانی. من میگم سعید جمالی وقتی که از شورا رفت بیرون چرا دوباره نامه نوشت که میخام نخودی در جلسات شورا شرکت کنم؟ این را اگر خود مسعود رجوی هم بیاد و بگه من مجبورش کردم ازش قبول نمیکنم. باز هم پرسیدم آقا سعید جمالی که استعفا داد و اومد بیرون چرا دوباره از خارجه نامه نوشت و گفت میخاد برگرده به عراق؟ شما حالا هی بگو این نامه ها را به زور ازش گرفته اند. ولی برای هیچ آدمی که یک کمی منطقی فکر کنه قابل قبول نیست. .میدونی آقای یغمائی؟ من هم مثل تو خیلی ها را میشناسم که از مجاهدین زدند بیرون. ولی اونهائی را که من میشناسم و به اسم و رسم و سابقه میشناسم هیچکدامشان از این کارها که سعید جمالی کرده نکرده اند.اونها یا انقلاب ایدئولوژیک را قبول نداشتند یا نمی خواستند خانواده شون را به هم بزنند یا کشش نداشتند یا با ایدئولوژی مجاهدین تناقض پیدا کرده بودند. به همین دلیل هم با صداقت زدند بیرون و گفتند خدا حافظ ما دیگه نیستیم. اما امثال سعید جمالی وضعشون فرق داره. ایشون تا وقتی که دیده اونجا براش صرف میکند( حالا صرفه روحی یا اجتماعی یا هر چیز دیگر)، در مناسبات مجاهدین مانده است. وقتی هم که دیده نیکشد آمده بیرون ولی دوباره تقاضای برگشت داده. اینو نمیتونه بگه رجوی مجبورم کرد. یعنی اگر بگه من یکی بهش میگم پدر آمرزیده فکر نکن دیگرون احمق تشریف دارند. حالا آقای یغمائی شما اصل مطلب و لب حرف منو نبین و هی ساز خودتو بزن که این امضاها و دستخط ها زیر فشار شازده و خانمش داده شده. ایول . من میگم انتقاد بکنید، مخالفت بکنید، دشمنی هم بکنید ولی مخاطب خود را احمق فرض نکنید.

ناشناس گفت...

جناب آقای محمد علی – ر ، سلام
امیدوارم شما خودتان این یاداشت را «آنطور که دلتان می‌خواهد نبینینید و نخوانید.»
ببین عزیز، در اینکه در مناسبات سازمان فشار جمع و جوی که ایجاد می کنند، وجود داشته و دارد هیچ تردیدی نیست. این حقیقت را خودشان هم نمی‌توانند انکار کنند، منتها برایش توجیه می‌تراشند.

به کمک چنین جوی توانستند به زرکشها و یعقوبی ها و مهدی تقوایی ها و مهدی افتخاری ها و ابراهیم آل اسحاق ها آنهمه ظلم کنند.
توپچی چنین جو و فشاری هم امثال مهدی ابریشمچی و جابرزاده، ابوالقاسم رضایی و محمود احمدی بودند که بفرموده در نشستها پا می شدند و جار و جنجال راه می‌انداختند. (حتی عربده می کشیدند) این را که دیگر نمی توانید حاشا کنید.

کسانی که با بی‌مروتی و خودشیرنی افراد نامبرده ستم دیدند، با وجود رنجش عمیقی که بر روح و روانشان تحمیل می‌شد، به دلیل خاطرات خودشان در مجاهدین و زندگی با شهیدان و...، طبیعی است که لحظه به لحظه با خودشان کلنجار می‌رفتند و جنگ می‌کردند و گاه برمی‌گشتند. برمی‌گشتند و آنچه را دیده و شنیده بودند، آگاهانه ندیده و نشنیده می گرفتند. آخر آنها به خاطر اهداف بالاتری وارد مبارزه شده بودند و دل کندن از خاطرات پیشین آسان نبود (و نیست)

کسانیکه شما می‌فرمایید « با صداقت زدند بیرون و گفتند خدا حافظ ما دیگه نیستیم» خوب است با صداقت هم ، بی صداقتی های درون مناسبات سازمان را افشا کنند و به نسل بعد بگویند که چه دیدند و شنیدند. بی صداقتی هایی که رنج و شکنج صدها مجاهد سرفراز را برباد داد و به زحمات محمد حنیف نژاد و یارانش عملاً تیپا زد.
با احترام
سائل

حميد ع گفت...

با درود به فرمانده افشار و روشنگری ايشان، تنها دروغ گويان فرصت طلب از روشن شدن حقايق
وحشت دارن.

يک روز خط اين بود که با دولت بازرگان بايد مخالفت کرد چون ليبرال ها خطر انقلاب و سازش
با امريکا بودن پس بايد از ا عدامها ی بی ضابطه حمايت ميکرد و يا از گروگان گيری سفارت امريکا حمايت ميکرد.
ولی آخوندا حاضر نبودن هيچ مقامی بهش بدن حتی نمايندگی مجلس، خط اتحاد با بنی صدر ليبرال شد خط اصلی،

ما فکر ميکرديم همه چی رو حساب کتاب دقيق و تمام ابعاد برسی شده و روی برنامه دقيق داره پيش ميره!! آخر جان يک نسل
و سرنوشت يک خلق در ميان بود، ما فکر ميکرديم وقتی ميگه 6 ماه حتماً حساب کتابی در کار هست! فکر نميکردم
استراتژی فقط زدن سر مار (خمينی) هست که حساب کرده بود بدون او رژيم خود به خود سرنگون ميشه
ولی او دم مار (بهشتی) را زد و خودش فرار کرد و مار را به جان نسلی انداخت که بهش اعتماد و باورش کرده بود.

همينطور که 10 سال پيش فکر ميکرديم حساب سرنگونی دولت عراق را کرده و براش برنامه داره!! ولی دوباره خودش فرار کرد
و بقيه را در دست جانيان وحشی ولی فقيه تنها گذاشت و از ترس رو شدن حقايق اصرار که بايد همانجا بمانند !!

وقتی موسی خيابانی، نفر دوم سازمان يا به گمان بعضی ها همرديف! شهيد شد، همه شوکه شدن
و سؤال اين بود که چطور سازمان اين ضربه را خورد مگر قرار نبود شش ماهه سرنگون بشه؟
رجوی نواری پر کرد که در آن بشدت زار زده بود و نوحه خوانی کرده بود، ولی نوار را زود جمع کردن
چون اثر منفی داشت و مدت کمی بعد خط جديد آموزشی اين بود که ما اشرف را درست نشناخته
بوديم و مقام اشرف خيلی بالاتر از موسی بود و ما بايد ذهن خودمان را تصحيح ميکرديم!!. ولی چند ماه
از شهادت اشرف نگذشته بود که ما که هنوز غم موسی و اشرف را بدل داشتيم در کمال حيرت خبر دار شديم
که رجوی با دختر جوان و زيبا ی بنی صدر ازدواج کرده! چند تحليل به ما گفتن که مسخره ترين آن اين بود
که رجوی اين کار را کرده که بچها که اينطور روزانه خبر شهادتها را می شنون و غم زده هستن شاد بشن
و به زندگی اميدوار و الان در زندانها موجی از شادی راه افتاده و روحيه ها بالا رفته!!

حالا ميفهمم چرا من گيج ميشدم و نمی تونستم جواب چرا ها را بفهمم. اشتباهی که فکر کنم اکثر ما ميکنيم.
آری اگر با رجوی در کادر يک انقلابی بخواهيم اين تضادها را حل کنيم گيج ميشيم و به جواب نميرسيم
ولی اگر، همينطور که فرمانده افشار ميگه، به رجوی به عنوان يک حقه باز شارلاتان به اين تناقضات فکر کنيم انوقت
مضوع روشنتر ميشه.

حميد ع

حمید گفت...

زمان فاجعه ٣٠ خرداد نشست های هفتگی در توجیه سرنگونی رژیم درمدت ٦ماه بعدش آمدم منطقه کردستان و آخرین ایستگاه دوزخ اشرف محمود عطایی نشست پشت نشست که اگر رژیم تن به صلح بده ٥٠ درصد از خواسته های مقاومت دست یافتیم بعد از صلح یک فیل دیگر شازده هوا کرد مبنی براینکه اگر خمینی جانی به درک واصل شه گرگها همدیگر پاره میکنند وارتش آزادیبخش کاره یک سره میکنه ! قبل از همه این فیل هوا کردن ها نشست پشت نشست که با آمدن شازده به عراق فقط ٢ سال وقت داریم که عراق بمانیم اگر نتونیم ایران بریم سوختیم !

نه تنها سوختین دود شدید مورد نفرت نفرین آدم و عالم هم شدین بزرگترین خدمت به رژیم منفور و نکبت خمینی هم کردید سازمانی که پایه و اساسش برادری و دوستی بود همه از بوی تعفن اندیشه و ادبیات مهیب حاکم بر ان گریزان و متاسفانه بعضی از این افراد به دامن ناپاک رژیم پفیوز خمینی پناه بردن !
حمید

محمدعلی ــ ر گفت...

جناب آقای سائل سلام . به هرچی که برای خودم مقدسه مطلب شما را آن طور که نوشته اید خواندم و آنطور که دلم خواست برداشت نکردم. ولی شما هم به توجیه برگشتن کسانی پرداخته اید که از یک جریان می برند و پس از مدتی دوباره سرشون را می اندازند پائین و نه به خودشون بلکه به رهبرانشون که از اونها به خاطر انتقاد ها بریده بودند با زبان بی زبانی میگویند غلط کردیم ، نفهمیدیم، ما را ببخشید و دوباره ما را بپذیرید. آقای سائل اجازه دارم یک نکته ای را عرض کنم؟
الان آقای سعید جمالی داره ماجرای علی زرکش را شرح میده. نوشته خودش اونجا بوده و همان وقت هم فهمیده که درحق زرکش ظلم شده و همان وقت هم میدانسته که داره کار خلاف میکنه. ولی مانده و بلند شده و علیه زرکش هم حرف زده و تا بیست سال پس از اون واقعه هم همینطوری در اون مناسبات چریده. آقای سائل باور کنید مشکل من با امثال سعید جمالی و کریم قصیم این نیست که چرا بااین دم و دستگاه مجاهدین چپ افتادن و چرا خط و ربط اونو دیگه قبول ندارند. مشکل من اینه که من نمیتونم در وجود اینا صداقت پیدا کنم. اینا تا وقتی توی اون دستگاه بودند به بیرون از خودشان دروغ تحویل دادند. حالا که زده اند بیرون میخواهند همه بار گناهو بندازند رو شونه های مریم و مسعود. ایول!حالا شما صد تا قسم و آیه بیار که اینها سختشون بوده بیان بیرون و ال و بل و احساساتشون اجازه نمیداده و از این حرفها. میدونین اگه من بخواهم این استدلالتون را بپذیرم باید چی بگم؟ باید بگم گور پدر همه کسونی که ادا و اطوار های اینا رو تماشا میکردند و فکر میکردند اینا راستی راستی توی مناسبات مجاهدین بهشت برین رو دیده بودند که با رفتارشون به بقیه می چپاندند. خلاصه و لب کلام اینه که اگه مسعود و مریم گناهکارند گناه این بادمجون دور قاب چین های سابق که میدونستند دارند به مردم دروغ میگن هزار برابر بیشتر هست.