خوش آن سبو كه كشندش به شهر دوش به دوش
به بانگ چنگ و ني و نغمه هاي نوشانوش
زبعداين همه شب در سحرگهي چون روز
چو شهر در فكند شادمانه جوش و خروش
در اين صلا كه فرو پيچ زلف يار به دست
قدح بگير و بنوشان و هر چه خواهي نوش
كه خرقه ها همه درآتش است خاكستر
و شيخ شهر هراسان روان به روزن موش
خوش آن سحر كه زخمخانه بر شود خورشيد
چنانكه پرتو او خاك را كند مدهوش
به ماه مژده رسانان كه بر فكن برقع
بتاب شنگ و غزلخوان و روي خويش مپوش
كه حكم خواجه شيراز جاريست و چنين
«سحر زهاتف غيبم رسيد مژده به گوش»*
از حافظ
۳ نظر:
الا خپل که بود تنگ بر تنت تن پوش
الا که با دو سخن میرسی به نقطة جوش
بگو چه کسی بود نیم قرن نوکر مسعود
همیشه سر به فرمان و چشم وگوش خموش
بگو چه کسی میدوید هر شب و روز
در امتداد خط مریم و سراپا گوش
اگر کسی سخنی غیر باب میلت گفت
میا به خشم و نیا ناگهان به خروش
زمانه طور دگر گشته است ای یغما
نصیحت اخوی بشنو و باغ را بفروش
کنون که دعوت شده ای به انجمن نجات
بسلامتی جناب هاشمی نژاد باده بنوش
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
بپر سریع در بغل خاتمی و سروش
تو را به جان برادرت نکن مرا سانسور
بذار پاسخ مخلص بدون هر پر و پوش
ارادتمند، ابراهیم مخلص
درود بر ابراهیم مخلص
باز هم بسرای عزیز
من که لذت بردم ،واقعا صفا کردم .
خیلی خوب بود همراه با صدای خوب وگرم شما می بود.
امیر صیاحی
ارسال یک نظر