خوابم به گل نشست و بهار آمدم به خواب
با جامه اي ز شبنم و لبخند و آفتاب
با چهره اي ز برگ گل و بوي خوب خاك
با ديده اي ز نرگس و اشكي در آن گلاب
در آن گلاب و اشك چه ديدم چو در چكيد
از چشم او به ديده ي من در عميق خواب
محرم نمانده هيچكس اي يار ورنه آه
مي گفتم آنچه بود در آن اشك در حجاب
با من بهار گفت نگه كن چه بوده اي
با جامه اي ز شبنم و لبخند و آفتاب
با چهره اي ز برگ گل و بوي خوب خاك
با ديده اي ز نرگس و اشكي در آن گلاب
در آن گلاب و اشك چه ديدم چو در چكيد
از چشم او به ديده ي من در عميق خواب
محرم نمانده هيچكس اي يار ورنه آه
مي گفتم آنچه بود در آن اشك در حجاب
با من بهار گفت نگه كن چه بوده اي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر