کنون خورد باید می خوشگوار- که میبوی مشک آید از جویبار
هوا پرخروش وزمین پرزجوش -خنک آنک دل شاد دارد به نوش
هوا پرخروش وزمین پرزجوش -خنک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نقل و جام نبید-سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست فرخ مر آن را که هست - ببخشای بر مردم تنگدست
همه بوستان زیر برگ گلست- همه کوه پرلاله و سنبلست
به پالیز بلبل بنالد همی- گل از نالهی او ببالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم- ندانم که نرگس چرا شد دژم
شب تیره بلبل نخسپد همی- گل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هر دوان - چو بر گل نشیند گشاید زبان
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر- چو از ابر بینم خروش هژبر
مرا نیست فرخ مر آن را که هست - ببخشای بر مردم تنگدست
همه بوستان زیر برگ گلست- همه کوه پرلاله و سنبلست
به پالیز بلبل بنالد همی- گل از نالهی او ببالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم- ندانم که نرگس چرا شد دژم
شب تیره بلبل نخسپد همی- گل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هر دوان - چو بر گل نشیند گشاید زبان
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر- چو از ابر بینم خروش هژبر
بدرد همی باد پیراهنش- درفشان شود آتش اندر تنش
به عشق هوا بر زمین شد گوا- به نزدیک خورشید فرمانروا
به عشق هوا بر زمین شد گوا- به نزدیک خورشید فرمانروا
که داند که بلبل چه گوید همی -به زیر گل اندر چه موید همی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی- ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی- ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر