گوارنده آبي کزين تيره خاک
بدو شايد اندوه را شست پاک
به شغل جهان رنج بردن چه سود
که روزي به کوشش نشايد فزود
جهان غم نيرزد به شادي گراي
نه کز بهر غم کرده اند اين سراي
در اين جاي سختي نگيريم سخت
از اين چاه بي بن برآريم رخت
مي شادي آور به شادي نهيم
ز شادي نهاده به شادي دهيم
چو دي رفت و فردا نيامد پديد
به شادي يک امشب ببايد بريد
چنان به که امشب تماشا کنيم
چو فردا رسد کار فردا کنيم
غم نامده خورد نتوان به زور
به بزم اندرون رفت نتوان به گور
مکن جز طرب در مي انديشه اي
پديد است بازار هر چه پيشه اي
چه بايد به خود بر ستم داشتن
همه ساله خود را به غم داشتن
چه پيچيم در عالم پيچ پيچ
که هيچست ازو سود و سرمايه هيچ
گريزيم از اين کوچگاه رحيل
از آن پيش کافتيم درپاي پيل
خوريم آنچه از ما به گوري خورند
بريم آنچه از ما به غارت برند
اگر برد خواهي چنان مايه بر
که بردند پيشينگان دگر
اگر ترسي از رهزن و باج خواه
که غارت کند آنچه بيند به راه
به درويش ده آنچه داري نخست
که بنگاه درويش را کس نجست
نبيني که ده يک دهان خراج
به دهليز درويش دزدند باج
چه زيرک شد آن مرد بنياد سنج
که ويرانه را ساخت باروي گنج
چو تاريخ يک روزه دارد جهان
چرا گنج صد ساله داري نهان
بيا تا نشينيم و شادي کنيم
شبي در جهان کيقبادي کنيم
يک امشب ز دولت ستانيم داد
زدي و ز فردا نياريم ياد
بترسيم از آنها کزو سود نيست
کزين پيشه انديشه خوشنود نيست
بدانچ آدمي را بود دسترس
بکوشيم تا خوش برآيد نفس
به چاره دل خويشتن خوش کنيم
نه چندان که تن نعل آتش کنيم
دمي را که سرمايه از زندگيست
به تلخي سپردن نه فرخندگيست
چنان بر زن اين دم که دادش دهي
که بادش دهي گر به بادش دهي
ز بهر درم تند و بدخو مباش
تو بايد که باشي درم گو مباش
مشو در حساب جهان سخت گير
همه سخت گيري بود سخت مير
به آسان گذاري دمي مي شمار
که آسان زيد مرد آسان گذار
شبي فرخ و ساعتي ارجمند
بود شادماني درو دلپسند
۲ نظر:
اصلا از کجا معلوم که این افراد واقعا مزدوران رژیم نباشند و برای اینکه افراد را بجان هم بیاندازند نمی ایند کامنت بگذارند چون به نظر میرسد مجاهدین به دلیل اشتغالات زیاد در اساس این چیزها را نه جواب میدهند و نه ارزش برای این نوع نوشته ها قائلند
سیف الله
جناب سیف الله کامنت خود را اشتباه گذاشته ای عزیز جایش اینجا نیست
ارسال یک نظر