صبح نوروز است،
در میان خانه ویرانه ام در دوردستانی که دور از من
مادرم باز آمده از راههای دور
از جهان ناشنا سی که بود دروازه ی آن گور.
مادرم!
سالها بعد از وفاتش آمده
تا سفره ی نوروزی خود را بیاراید
خانه را جارو زده چونان گذشته
شسته حوض کاشی سبز قدیمی را
فرش را انداخته اندر کنار حوض
کرده قلیان پدر را چاق با تنباکوی مرغوب حکان
دانه پاشیده برای قمریان زیر درخت توت
چادرش را چون همیشه تا زده
افکنده روی شاخه ی انجیرک فرتوت
سفره را آراسته اما به ترتیب عجیبی
نیست بر خوان سکه و سیر و سماق و سبزی و سرکه
نیز سیبی
جای هر سین ساعتی بنهاده بر خوان
دوخته بر صفحه ی هر هفت ساعت هر دو چشمان را
گوشها را بسته بر هر تیک تاکی در گذرگاه زمان
غرق در اندیشه ای و آرزوئی روشن و تاریک
زیر لب با خویش می گوید:
که زمان جاریست
و به پایان می رسد این جابران را روزگاران.
صبح نوروز است می بینم
غیر آن ساعت که بر برج بلند شهر «برج مارکار یزد»
دور دستی از زمان را پیشتر زانکه فراز آید
با نگاه خویش می بیند و می پاید
در میان صدهزاران بیشماران خانه در ایران
برسر هر خوان
در کنار زندگان و مردگان
در کنار مادران باز گشته زآنسوی آفاق گورستان
هفت ساعت
در گذرگاه زمان
آواز خوانان....
نوروز 1386 خورشیدی
در میان خانه ویرانه ام در دوردستانی که دور از من
مادرم باز آمده از راههای دور
از جهان ناشنا سی که بود دروازه ی آن گور.
مادرم!
سالها بعد از وفاتش آمده
تا سفره ی نوروزی خود را بیاراید
خانه را جارو زده چونان گذشته
شسته حوض کاشی سبز قدیمی را
فرش را انداخته اندر کنار حوض
کرده قلیان پدر را چاق با تنباکوی مرغوب حکان
دانه پاشیده برای قمریان زیر درخت توت
چادرش را چون همیشه تا زده
افکنده روی شاخه ی انجیرک فرتوت
سفره را آراسته اما به ترتیب عجیبی
نیست بر خوان سکه و سیر و سماق و سبزی و سرکه
نیز سیبی
جای هر سین ساعتی بنهاده بر خوان
دوخته بر صفحه ی هر هفت ساعت هر دو چشمان را
گوشها را بسته بر هر تیک تاکی در گذرگاه زمان
غرق در اندیشه ای و آرزوئی روشن و تاریک
زیر لب با خویش می گوید:
که زمان جاریست
و به پایان می رسد این جابران را روزگاران.
صبح نوروز است می بینم
غیر آن ساعت که بر برج بلند شهر «برج مارکار یزد»
دور دستی از زمان را پیشتر زانکه فراز آید
با نگاه خویش می بیند و می پاید
در میان صدهزاران بیشماران خانه در ایران
برسر هر خوان
در کنار زندگان و مردگان
در کنار مادران باز گشته زآنسوی آفاق گورستان
هفت ساعت
در گذرگاه زمان
آواز خوانان....
نوروز 1386 خورشیدی
۱ نظر:
با سلام، من اینگونه خوندم:
صبح نوروز،
در میان خانه ویرانه ام
مادرم باز آمده
از جهان ناشناسی که بود دروازه ی آن گور.
مادرم!
آمده تا سفره ی نوروزی خود را بیاراید
خانه را جارو زده چونان گذشته
شسته حوض کاشی سبز قدیمی را
فرش را انداخته کنار حوض
کرده قلیان پدر را چاق
دانه پاشیده برای قمریان زیر درخت توت.
با پوزش از این پررویی!
ارسال یک نظر