فغان از اين دل مجنون بي شفيق و رفيق
كه سر بتافته از هر مرام و رسم و فريق
نداشت هيچ تطابق بر اين زمانو ازاين
دريده قيد و شكسته ست قالب تطبيق
بگفتمش شود اي دل كه فارغ از آئين
در اين زمانه نيفتي جدا ز راه و طريق
به خندهگفت«وفا»غرقه ام به اشك اما
گذشته ام دگر از راه و رسم عهد عتيق
طريقتي كه دران كيمياگران كهن كه سر بتافته از هر مرام و رسم و فريق
نداشت هيچ تطابق بر اين زمانو ازاين
دريده قيد و شكسته ست قالب تطبيق
بگفتمش شود اي دل كه فارغ از آئين
در اين زمانه نيفتي جدا ز راه و طريق
به خندهگفت«وفا»غرقه ام به اشك اما
گذشته ام دگر از راه و رسم عهد عتيق
زخون عشق كه جوشد ميانه انبيق
غذا و قوت ايمان كنند آماده
وزين طريقه چه غم گر به سينه دود حريق ـ
به سوختبار دل و آه و اشك ما برود
زخاك تا به كرانهاي آسمان عميق
نگار من نروي از دلم كه نقش رخت
نشسته تا به ابد خوش بر اين شكسته عقيق
من و تو ميگذريم و زمانه ميگذرد
بر اين مغازله كزآن بجز زفير و شهيق
بجا نماند وايام نو رسـد كه درآن
دل كسي نشود از دل كسي تفريق
«وفا» خموش كه با نام عشق خون كسان
بريختند كه يابند در جهان توفيق
۱ نظر:
چقدر عمیقی تو استاد
ما همه آخر غبار میشیم
وای وای
ارسال یک نظر