دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۴ مرداد ۲۴, شنبه

اسماعیل وفا.یغمائی قصیده سنگسار روسپی

فتواي رجم حاضر و ملا به منبر است
ميدان زازدحام خلائق چو محشر است
هر کس گرفته در کف خود سنگپاره ای
گوش فلك ز غلغله مومنان كر است

۳ نظر:

م- ت اخلاقی گفت...

با درود،
در یک جامعه طبقاتی ،اگر همین تن فروشان مظلوم وفی الواقع بی گناه نبودند،جامعه آنچنان دچار بحران می شد که مشکلات روانی از آنچه که در آنها بود وهست ،غیر قابل پیش بینی می بود. یک قلم همه مردان بیمار،بهم ریخته وبطور کلّی آنهائی که جامعه نگاهشان هم نمی کند وبه قول معروف تحویلشان نمی گیرد،وحتّی آنهائی که قدرت ازدواج وتشکیل زندگی عادی را ندارند ،این تن فروشان مظلوم و بی گناه هستند که آنها را حتّی برای لحظه ای هم که شده در آغوش خود جای میدهند و آنها را به یک آرامش نسبی می رسانند. فکرش را بکنبم که اگر همین مظلومان(که اوّلین قربانیان رژیمهای ستمکار واستثمارگر،بویژه بنیادگرا) نبودند،چه مقدار آمار تجاوز وجنایت بالا می رفت .نه که این معضل اجتماعی،یعنی روسپی گری باید باشد،نه، ولی باز تاکید می کنم در جوامع طبقاتی .
ضمنا در آخر قصّه ای واقعی را برایتان نقل می کنم که نشان دهنده پاکی ودرستی مردم است، از شرف وانصاف یک روسپی و شرف وانسانیت مشتری او.
داستان به قرار زیر است :
دوستی فلسطینی داشتم که انسانی سیاسی و روشنفکری قابل احترام بود وهست ،می گفت : لحظه ای در خیابان بودم واز روی بهم ریختگی ودرد غربت و دوری از وطن،داشتم یک روزنامه را ورق می زدم،در یکی از صفحات روزنامه دیدم آدرس چندین تن فروش آمده است، به سراغ خانه یکی از آنها رفتم،ابتدا زنی میانسال آمد،سلام کرد ومبلغ 100 دلار از من گرفت،وسپس مرا به داخل اطاقی راهنمائی کرد،من وارد اطاق شدم،پس از لحظه ای کوتاه دختری حدود 25 ساله وارد اطاق شد.بهم ریخته بودم،این دختر را همه چیز می دیدم، بین رفتن به سراغ او یا نه،خواستم او را یک لحظه در آغوش بگیرم، دیدم راضی امّا معذّب است ،این فلسطینی شریف برایم تعریف می کرد که دیدم آن دختر جوان اشک در چشم دارد،من هم گریان شدم،وحاضر نشدم به او دست بزنم،موقع ترک خانه،آن تن فروش شریف ومظلوم با اشاره گفت : یک لحظه صبر کنید،ورفت 50 دلار برایم آورد.او به من با اشاره رساند که 50 دلار باقیمانده برای ارباب است(منظورش کسی بود که او را مجبور به این کار کرده بود) . این بود قصّه 2 انسان شریف در یک جامعه طبقاتی .

esmail گفت...

تنفروشان در جهان کنونی ما بخشی از مظلومترین وبیگناهترین انسانها را تشکیل میدهند اگر صفی برای گناهکاران وجود داشته باشد مطمئن باشیم در انتهای این صف قرار خواهند داشت وکیلومترها قبل از ان به کسانی تعلق خواهد داشت که ظاهرا تجسم پرهیز و دوری از گناهند

esmail گفت...

در ضمن این شعر پر اندوه نصرت رحمانی هنوز هم فریاد تنفروشان غمدیده را پس از پنجاه شصت سال منعکس میکند


شهر نو
دیوارهای خیس
سگ های هرزه گرد
جوی بدون آب
نجوای چند مرد

آواز گل پری
از توی کافه ها
تک لکه های خون
روی ملافه ها

چادر نماز چیت
روی طناب رخت
صدها سفیدتن
اماسیاه بخت

آغوش های سرد
زن های لخت و عور
در پیش این و آن
خوابیدن به زور

شمشادهای خشک
رخسارهای زرد
بیماری و فساد
اندوه، فقر ، درد

دیوارهای خیس
سگ های هرزه گرد
جوی بدون آب
نجوای چند مرد

نصرت رحمانی