دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۴ بهمن ۲, جمعه

مبارز سرفراز محمد رحیمی تن وا نهاد و جان به رازها سپرد.مجموعه 49یاداشت و گفتگو در یاد و سوگ عباس

    49-مجید موسوی (بیدار)میخوامت با همه دردسرهات
48-
جمال عظیمی.عباس محمد رحیمی نمادی از شرافت و جوانمردی
47-
حمید منتظری تسلیتی به مادر صونا حمید منتظری
46-بنیاد برومند: «از پنج خواهر و برادری که دستگیر شده بودیم، تنها من زنده ماندم» 

45- محمدرضا روحانی نامه به آقای مسعود رجوی چرا با نام خودتان به نوشتن ادامه نمی دهید؟
 44-ابراز همدردی با خانواده محمدرحیمی از سوی جمعی از دوستان و آشنایان عباس
43-عاطفه اقبال  بیدار شو، عباس، بیدار شو! در سومین شب رفتن عباس رحیمی   
42-مصاحبه با عباس محمدرحیمی، برای تهیه مستند «عدالت انقلابی»
 41-گفتگوی لادن بازرگان وعباس محمدرحیمی .تلویزیون من و تو

40- احمد شهبازیبیاد یارمان عباس رحیمی 
39-
مژگان پورمحسن عیاران .
38-
فریاد آزادی.از هر سنخی آدم مجذوب شخصیت اش می شد
37-
بهروز قاسمی.به یادِ «عباس سرطلا»
36-
مختار شلالوند همنشین بهارعباس رحیمی و قاعدهِ طلایی .
35-
الف دوستدارعباس مردنی نیست
 34-شهنام شرقی.عباس، آنگونه که می شناختم 
33-
رضا گوران.«عباس رحیمی(سپهر) چه زیبا جاودانه گشت» 
32- راضیه متینی.به یاد عباس نازنین و اراده‌ی نیک‌اش 
31-اطلاعیه زندانیان سیاسی و خانواده جانباختگان دهه 60 به مناسبت خاموشی عباس محمدرحیمی
30-اسماعیل وفا یغمائی .ای مقصد حقیقت. در بدرقه عباس محمد رحیمی. .
 29-منوچهر محمدرحیمی.آقای رجوی بس کنید! ما عزاداریم  
28-م- ت اخلاقی.عبّاس از "ملّی کشی" راحت شد
 27-شهادت عباس (ابراهیم) محمدرحیمی در «ایران تریبونال» 
 26-اشرف علیخانی (ستاره)تسلیت و تعظیم در برابر مادری از تبار ِ عشق و شکیبایی: مادر صونا‎
25-پیام تسلیت مهدی اسحاقی به مناسبت در گذشت عباس رحیمی

24-« عباس نماد مظلومیت و صداقت » 
  23-فرهاد کوهستانی. پیام تسلیت 
22- منیژه حبشی.در سوگ مردی مبارز و نمونه ای شگرف از عشق به زندگی و آزادی
21-لادن بازرگان.یاد و خاطر عباس رحیمی گرامی باد‎  
20-مینا زرین.همدردی با مادر صونا   
19-مهناز قزلوهیچکدام از ما نمی مانیم... 
18-عاطفه اقبال.عباس رحیمی از حامیان کمپین چشم از جهان فروبست
17-اسماعیل وفا یغمائی.جانی بی جسد و نه جسدی بی جان   
16-کریم قصیم.درسوگ عباس فریاد مشترکم!  
15-رحمان علی کرمی.مادر صونا زبانم قاصر است که به شما چه بگویم؟
14-یاری از یاران زندان از میان ما رفت  

13- سعید جمالی.عباس رحیمی به آرامش رسید و جاودانه شد
12-
همایون کاویانی.عباس جان برادر ، یار، هم زنجیر خداحافظ.
11-حسین ملکی.عباس آرام بخش روحیه های درهم شکسته   
10-علی دماوندی.در سوک انسان شریف و مبارز انقلابی عباس محمد رحیمی
9-شاهدی از شاهدان ایران تریبونال، به خاموشی گرائید

8-مهرداد فتحی.به مادر صونا، به سپهر و به همه خانواده سرفراز محمد رحيمى
7-ایرج مصداقی. عباس رحیمی آن جان شیفته
6-مهدی اصلانی. به بچه های دروازه غار بگین داش عباس مرد

۶۲ نظر:

اکبر ایل بیگی گفت...

تسلیت به خانواده محترم عباس رحیمی و دوستان آن بزرگوار.
یاد او که مبارزی از تبار عشق، رنج و نیکی بود، گرامی باد.

آذر گفت...

سپهر عزیز تسلیت میگویم روحش شاد.

David گفت...

یک انسان شریف دردمند و رنجکشیده خاموش شد و از دست این همه جفا و رذالت راحت شد.
ولی‌ سرگذشت دردناک عباس رحیمی و فرزند و مادر و خانواده رنجدیده او چهره پلید رجوی و دار و دسته‌اش را هر چه بیشتر آشکار و در معرض دید افکار عمومی قرار داد. رو سیاهی برای رجوی‌پرستان و عاطفه باختگان عقیدتی‌ که با اظهار فضل در اینجا و آنجا علیه عباس و فرزند دردمندش جلوه جدیدی از سقوط عاطفه و فرومایگی را از خود نشان دادند!

jahandid گفت...

با ابراز همدردى و ارزوى صبر براى بازماندگان اين مبارز راه ازادى
او عاشق زيست و عاشق راهى ديار دگر شد.
يادش گرامى و روحش سرشار از شادى باد.

molaynejad گفت...

درد مندانه باید اعتراف کنم که جوانمرد عباس رحیمی را نمی شناختم و سعادت دیدارش را نداشتم ولی در همین مدت که دوستان در باره اخلاق و رفتار و جوانمرد ی عباس گفتند و نوشتنداز آنجائی که به درستی و راست گوئی و شجاعت دوستان اعتماد دارم عباس راانسانی یافتم با ویژیگی های که در فرهنگ ما با صفت هائی چون معرفت -جوانمردی وفداکاری شناخته شده است .خنده وامید به زندگی که صفت ویژه انسانی است در ذات خود- خود کامگی ستیز است و خود کامگان را به سخره می گیردو برای جزم ها و قشریت ها حرمتی قائل نیست ودر نتیجه تحمل نا پذیر است این از مشخصات عباس رحیمی بود و همین عامل سبب گردید که به آخرین خواسته انسانی عباس و فرزند پر مهرش سپهر برای واپسین دیدار از همسر ومادر اعتنا نشود .شاید بتوان با توجیه های گوناگونی از این مسئله گذشت اما وقاحت و دریدگی سیاسی درآنجا است که پدری در حال مرگ و پسری جوان که درگیر و ثانیه شمارآخرین نفس های عزیز خوداست متهم به جاسوسی برای وزارت اطلاعات نظام ضد بشری شود وقاحتی که کمتر در تاریخ ما سابقه داشته و شاید بی سابقه باشد واین لکه سیاه از پرونده مدعیان آزادی پاک نخواهد شد. روح جوانمرد وپر شکوه عباس رحیمی همیشه باما خواهد بود و من برای بازماندگان و خانواده محترم رحیمی آرزوی شکیبائی دارم. .

احمد رضا.ص گفت...

خداحافظ عباس آقا در پناه خدا و سفرت خوش مثل یک مرد آزاده زنگی کردی درود بر تو

انتی آخوند گفت...

خدا رحمتش کند روحش شاد و لعنت بر هرچه آخوند و آخوند صفت که اینطور جوانهای رشید ما را بخاک و خون کشیدند

ماشالله گفت...

درود بر عباس سمبلی از ایستادگی در مقابل اخوندهای حاکم و آخوندهای منتظر قدرت روحش غرق نور و رحمت خدا باد

بایرام گفت...

ان سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

ناشناس گفت...

بچه ها، یاران شفیق، آخ که عباس هم رفت! وچشمهای خونبار و دلهای گُرگرفته ما شاهد زنده نا به عبث بودن سفرش!

به شهادت تاریخ و همه جنمهای شریفی که دور و نزدیک می شناختندش؛ عباس برگ عیاری از حافظه تاریخی سرزمینمون، قربانی شیله پیله و باد و برودت زمستونی شریرانی چون خامنه ای جنایتکار، رجوی موش رذل پابفرار و اون کالای جنسی شد! آخ که در غم رفتنش دلم ناجوانمردانه بگرفت و نامنتها چه بسوخت!

واسه خونواده سروسانان رحیمی صبر جمیلم آرزوست، که بیش از اینم در چنته فقیرانه نیست! و برای رفقا و همراهاش خشمی عظیم، نثار همه رذالت پیشگان حاکم و درتبعید!

بچه ها چه نشستین که رفیق شفیق نازنیمون عباس رفت! رفت که رفت که رفت! آره عباس رفت!!! حالا اما پیش از اونکه بیش از این دیر شده باشه، رفقای اسیرش، رفقای اسیرمون در لیبرتی؟! (طعنه نابکار تاریخ رو نیگا!)، اون برگهای زنده حافظه تاریخی معاصر سرزمینمان رو زودترک باید که دریابیم! آره زودترک باید که دریابیم!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی یادتون نره!

رفیق سائل.

نازنین گفت...

خدا رحمتش کند خیلی رنج کشید در سراسر زندگیش

ناشناس گفت...

اقای ایرج مصداقی سلام و همچنین من یک معذرت به شما بدهکارم من تا دیروز فکر میکردم واقعا بر اساس چیزهائی که در مقالات هوادارهای مجاهدین یا اطلاعیه های خودشان میخواندم شاید شما سر و کاری با اخوندهای داشته باشید ولی در جریان مرحوم عباس رحیمی که دنبال میکردم دانستم که واقعا اینها چه هستند و حتی به یک مریض هم رحمی نمیکنند و حرفهای شما درست است من واقعا از شما عذر خواهی میکنم و ممنون هستم که با شهامت از حقیقت سخن میگوئید.
محمد ر. ت کانادا

ناشناس گفت...

دوستان و رفقائی که خبر دارند لطفا اطلاع بدهند که مراسم وداع و خاکسپاری این مرد شریف و مبارز کی و در کجا هست تا بتوانیم بیائیم و ادای احترامی بکنیم. یادش سبز باد و درود بر او
حمید مروی زاده

سیما.فرانسه گفت...

عباس به معنی واقعی کلمات هم شهید راه آزادی مردم بود و هم شهید راه عشق به زنی که دوست میداشت و روی کسانی سیاه که حرمت این مرد با شرف را نگاه نداشتند اینها میخواستند و هنوز هم میخواهند بر مردمی که عباس یکنفر از آنها بود حکومت کنند واقعا حیرت میکنم

ناشناس گفت...

بله خوبست مراسم مفصلی برایش گرفته شود روی شمر ها سیاه

غمگین

پدر چشم انتظار یکی از ساکنان لییبرتی گفت...

از نامردها و بی شرافتهائی که عباس ما را ازار دادند چه انتتظاری جز این داشتید این ها همین هستند قبل از این هم همین بودند مثل آخوندهائی که ما فکر کردیم جانشین پیغمبرند آمدند همه چیز مملکت را هم نابود کردند اینها هم همان هستند همان خمینی دجال و کثافت منتها ریش ندارند خدا رحمت کند عباس را که در آخرین ماههای زندگی اش خیلی خوب اینها را شناساندشان روحش در بهشت باشد به لطف حق

ناشناس گفت...

سلام بر «مبارز» خیلی حق گو و بیش از حد »شجاع»، خانم مینا انتظاری

خانم مینا انتظاری
نظر جنابعالی در مورد مقاله افشاگرانه «هوشنگ، سپهر، و من» که یکی از نزدیکان آقای رجوی، به اسم «رحمان. ش» علیه عباس رحیمی نوشته و، وی را که هنوز به خاک سپرده نشده و خانواده اش عزادار است، «مردار» لقب داده، چیست؟
http://www.ppa-iran.com/%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF%D8%8C-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1-%D9%88-%D9%85%D9%86-%D9%80-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4/
مقاله فوق در سایتهای اورسوروازی، که آن نوشته مفتضح شما را علیه خواسته بر حق عباس درج منتشر نمودند، درج شده است.
لعیا

مسلمان سابق گفت...

دریدن مردگان صفت کفتار ها است به اینها باید گفت کفتار فقط و فقط کفتار جدا حالت استفراغ دارم اینطور را دیگر ندیده بودم وقتی مقاله منوچهر رحیمی را خواندم دانستم که واقعا کفتار یعنی چه کفتارهای دو پای وحشتناک

ناشناس گفت...

روحش شاد . زندگی اش ارتجاع غالب را رو سیاه کرد ، مرگش ارجاع مغلوب را

سهراب

محمود گفت...

در گذشت عباس را به خانواده و به دوستان وفادارش مخصوصا آفای مصداقی تسلیت میگم و آرزوس صبر و شکیبایی برای مادر گرامی اش دارم.

محمود.

جواد گفت...

روحش شاد
چه زیباست اینگونه زیستن. و هرگز نمردن و در حاطره خلق تا ابد زنده بودن

الف شاهدوست گفت...

من واقعا در تعجبم و میخواهم به آقای رجوی بگویم خوب یک روزگاری شما فکر میکردید با این طلاقها تشکیلات حفظ میشود و جنبش شما پیروز میشود حالا که نشده چه اصراری هست که بگوئید مرغ ما یکپا دارد و اینطور حتی یک انسان را که دارد میمیرد مورد توهین قرارش بدهید ایکاش روشن میکردید از این کارها چه سودی واقعا میبرید که اینطور همه را میکوبید و اسلا توجه نمی کنید که چه تاثیرات بدی میگذارد

احمد رضا.ص گفت...

این رحمان ش که جرئت نداره اسمشو بنویسه احتمالا همان رحمان شاشخوار زاده است که بنا به فرمان رهبرش اینطور به ...ه خوری افتاده من به این رحمان شاشخوار زاده میگم اگه یه جو شرف داری با اسم واقعیت بنویس تا معلوم بشه کی هستی در هر حال نوش جانت باشه بنوش تا عطشت رفع بشه

ناشناس گفت...

از «شیر» همیشه در رؤیا، و از این دستگاه به دغل افتاده بی حیا انتظاری نیست.

از جغد بی نصیب چه پرسی كه باغ چیست
با عندلیب نغمه برآور كلاغ چیست
بزمجه ای كه خاك خورد در مغاك ها
كی ره برد كه باغ چگونه است و زاغ چیست
افسرده پیكری كه عصب نیست در تنش
آگه نشد كه سرد كدام است و داغ چیست
در جمع ابلهان چه كنی داستان عقل
لب را ببند، كور چه داند چراغ چیست
بسیار آدمی كه به ظلمتسرای جهل
در چشم من طویله نماید , الاغ چیست
سهیل

گ. مورو گفت...

استاد گرامی جناب یغمائی
در نوشته بسیار جالب خود نوشته اید
ما از زن و مرد آمده و آماده بودیم تا جان خود را برای آزادی مردم بدهیم و این را تا همان هنگام بر خلاف مراد گریخته از میدان،و سه بار ظرف چهار سال ازدواج کرده، نشان داده بودیم ولی این ماجرای بی ریشه حکایتی بود که تن دادن به آن در گرو مسخ کامل و تمام عیار انسانی ما بود و ما یانتوانستیم و یا تن به دگرگون شدنی دادیم که نامش تحول بود ولی چیزی جز ویران کردن پایه ای و خطرناک عواطف و احساسات انسانی نبود و همین جاست که میتوان در کنار این ویرانی هولناک دستگاه عواطف و احساسات انسانی فهمید چرا این همه بریدند، یا به دشمن پیوستند و یاسر در گریبان فرو بردند و... این را تنها روانشناسان میتوانند دریابند وروشن کنند که چه میشود یک چریک مسلح و جنگاور پس از پنج، ده، یا بیست سال مبارزه چنان ویران میشود که به ندای آخوندهای خونریز حاکم لبیک میگوید و در خدمت او در میاید یا پس از بالا بردن دستها به دنبال زندگی معمول و دردناکش میرود.
>>>>>>>>>>>>
ایکاش این مقوله را بیشتر و بیشتر باز میکردید من پس از خواندن این مقاله تازه فهمیدم که چطور در طول این سالها گاه مثل یک ماشین میشوم و گاه خودم را نمی شناسم گویا آدم دیگری شده ام و تا مدتها اینوضع طول کشید بعد از خواندن این نوشته شما فهمیدم این انقلاب کثافت چطور همه چیز مرا داغان کرده بطوریکه من از شناختن خودم هم گاهی عاجز میمانده لطفا این مسئله را در نوشته ای باز کنید که خیلی کمک میکند با تشکر

اسدالله روزگار غریبی ست نازنین گفت...

یک نفر میرود زن نزدیکترین رفیقش را میگیرد و جشن میگیرد و ساز و دهل میزند و اسمش را میگذارد انقلاب درونی و هیچکس جرئت ندارد به او بگوید بالای چشمش ابرو هست و بخودش میگوید انقلابی
یکنفر مثل عباس دم مرگ میخواهد زنش را ببیند و وداع کند به او میگویمد مزدور واقعا ما کی هستیم و کجا هستیم

مش باقر گفت...

اسدلله جون چرا تعجب میکنی ادم که نباید فقط مث آخوند بیشرف خون مردمو بخوره تا رذل بشه سی سال نوکری صدام حسین ومثل اونو کردن ادم رو به همین روز میندازه که میبینی یعنی اخلاقیات اون دیکتاتور مرحومو در اینا زنده میبینی تعجب ندارهمن و تو شوت بودیم برادر وگرنه اینا همین بودن که میبینی

فیل فیلسوف گفت...

سئوال این است که چطور اعضا و هواداران مجاهدین از این همه تهمت و دشنام علیه عباس متناقض نمیشوند واقعا چرا؟

دوستدار گفت...

از همون عکسهائی که عباس رو روی تخت بیمارستان نشون میداد / با یک تومور بدخیم در مغز ، که فقط تصورش برای "بعضی" ها قفل کننده و بعضاً کشنده است ! مشخص بود که او مردنی و رفتنی نیست ! بعضی ها اینطوریند یعنی "مرگ" هم آنان را نمیمیراند ! و اینهم چیزی مثل رنگ چشم و قد بلند و کوتاه نیست که از هنگام تولد از مادر با انسان همراه باشد ، بلکه اکتسابی است ! و برای کسب چنین جربزه و شهامتی که حتی عفریت مرگ را هم که در یک قدمی میباشد به سُخره بگیری مقدار نا قابلی شهامت و شرف لازم است !

خیر ، عباس مردنی نیست ! شاهد چنین مدعائی هم اینکه اگر عباس "مرده" بود و "رفته" بود دیگه مقاله "هوشنگ ، سپهر و من" نوشته فرهیخته ای !! با ماسک رحمان ش موضوعیت پیدا نمیکرد که !
چه کسی تا بحال و در کجای این جهان فردی را که "مرده" و از مرز زمان عبور نموده را اینگونه پلشت و سلیطه وار به زیر چاقوی کینه و نفرت برده است ؟ البته که رسم است از درگذشتگان با ذکر صفات و خصائل نیکویشان یاد کنند ! اگر هم چنتۀ متوفی از این خوبی ها تهی بوده باشد رحمت و طلب آمرزشی برایش خواستار گردند ! اما مقاله "هوشنگ ، سپهر و من " "راز" زنده بودن و نفس کشیدن عباس را بر ملا میکند چرا که نشان میدهد که از نگاه "فرهیخه رحمان ش" و سوته دلان همراهش ، عباس با تمام اُبهت و گردنفرازی اش حی و حاضر است و نفس کش میطلبد و همین حضور است که "فرهیخته رحمان ش" را واداشته که آخرین تیرهای جاسازی شده در ترکش اش را به سوی او پرتاب کند / تا شاید اثر بخشی واقعاً معجزه آسای ِ عباس ِ روی تخت بیمارستان را ! در طول یکماه واندی گذشته خنثی نماید ؛ عباسی که در طول این مدت نه یک کلام گفت و نه یک خط نوشت !!!
راستی معجزۀ عباس و اثر بخشی اش در طول یکماه و اندی گذشته ، آنهم بدون اینکه فاعل عملی مشخص بوده باشد ، چه بوده که "فرهیخته رحمان ش" را ــ علیرغم فرهیختگی ــ به چنین دنائت به حماقت تنیده شده ای وادار کرده است ؟

آری ! همین معجره و اثر بخشی آن بوده است که اجازه نداده عباس از مرز زمان عبور کند ! او هست ! و آینده بخوبی این حضور را فریاد خواهد کرد !

با درود و احترام برای مادرش ، سپهرش و سایر بازماندگان ارجمندش

دوستدار

حمید ع گفت...

تسلیت به خانواده محترم رحیمی، نمونه ای از خانوادهای انقلابی و مردمی که برای ازادی و مقاومت در مقابل دژخیمان و شکنجه گران و جنایتکاران ولایت فقیه رنجها کشیدند و بزگترین بها را با هستی خود دادند. برای خانواده محترم ارزوی صبر و توان پیشتر دارم. و چند جمله هم در باب بی شرفترین و پلید ترین گروه تاریخ ایران: ننگ بر انها که در اخرین روزهای زندگی او از هیچ پستی و رذالتی دریغ نکردند و بدترین فحاشی ها را نثار او و پسرش و بقیه فامیل که با دلی پر خون نظاره گر مرگ دردناک او بودند کردند. بیشرمان تاریخ ایران که خود در رفاه خارج کشور کنار خانواده و دوستان و سگ نازنین شان!! زندگی میکنند و برای خود شیرینی در مقابل رهبر بزدل فراری و خائن که بهترین هنرش به کشتن دادن و نابودی اعضای سازمان بوده، و مزدور هر دیکتاتور و مرتجعی که خرج امپراتوری کاغذی و مخارج سرسام اور لباس و مهمانی های زنش را بدهد هست، هر چه توانستند به خانواده رحیمی دهن دری و فحاشی کردند و انها را مزدور خطاب کردند!!!. در حالی که خود از جهنم رجوی ساخته تشکیلاتی فرار کردن و به هیچ قیمتی حاظر نیستند یک روز هم دوباره زیر ان فشار فاشیستی و ضد انسانی قرار بگیرن به کسانی جسارت میکردند که همه هستی و خواهر و برادر و زن و شوهر و پدر و مادر و .. همه چی را فدا کردند و حالا در لحضه اخر در بستر مرگ ارزو دیدار و یا حداقل گفتگو تلفونی با مادر و همسری که بزور رجوی جدا شده بودند را داشتند. ننگ بر این تشکیلات و ننگ بر این بیشرمان تاریخ ایران که هر چه ارزش و ارمان بود را به گنداب مغز پلید و مریض رهبری خودپرست و خائن بزدل و فراری از خطر الوده کردند.

عارف گفت...

درود بر عباس این مرد مبارز و درود بر برادرش منوچهر که در نامه اش حقایق زیادی را مطرح کرد و شرم بر رجوی لومپن و سازمانش. شرم، شرم، شرم.

حمید ع گفت...

در هفته های گذشته چندین نوشته در فحاشی به خانواده محترم رحیمی از سوی تشکیلات رجوی پخش شده است. یکی اخر در روز بعد از فوت عباس رحیمی بود. اکثر اینها بدون نام اصلی نویسنده هستند.
زمانی بود که هوادار و مجاهد شدن و بودن افتخار بود . زمانی بود که آرزو داشتیم اسم مان در لیست مجاهدین باشه! زمانی بود هوادار و مجاهد بودن برای ما ارزش بود. وقتی سازمان لیست مسئولین تشکیلات را بعد از شروع جنگ مسلحانه با رژیم اعلام میکرد ما با افتخار ان را نشان از شجاعت و اعتماد به نفس سازمان میدیدیم. ولی حالا ! بعد از پیشتر از سه ده به اصطلاح مبارزه میبینیم مجاهدین (و از نوع موضع گیری میشه نتیجه گرفت مسئولان بالای سازمان) حتی در خارج کشور ! و بدون هیچ دلیل امنیتی و اطلاعاتی از نوشتن اسم خود در زیر نوشتهای خود وحشت دارند!!!!! و ان هم مخصوصا وقتی در ضدیت با منتقدین در دفاع از رهبری و خطوط سازمان مینویسند!!؟؟ در این مورد نکات زیر مطرح میشود :
- سازمان در بن بست خود به مرحله ای رسیده که حتی اعضای بالای سازمان از گذاشتن اسم خود در دفاع از رهبری و سازمان وحشت دارند.
- در حالی که به اعضا بدبخت گیر کرده در جهنم عراق دستور مقاومت و بیا بیا گفتن به مزدوران تا دندان مسلح رژیم میدهند، خود در خارج از افشاء شدن نامشان در دفاع از سازمان وحشت دارند.
- در حالی که نامه از داخل زندان اوین!! از طرف زندانی بدبخت اسیر در چنگال رزیم در سایتهای سازمان چاپ میکنند ولی خود از درج اسمشان حتی در امنیت و رفاه پاریس می ترسند!
- میدانیم هر گونه انتقاد را سازمان حمله به رهبری میداند چرا که مسئول همه خطوط و دستورها رهبری مطلق دیکتاتور عقیدتی رجوی میباشد، ولی کار بجائی رسیده که دیگر حتی رهبری هم ارزش به گند!! کشیده شدن نام خود را ندارد!.
- میدانیم که همه فحاشی ها به دستور خود رجوی هست و هر موقع که بخواهد شروع و یا قطع میکند . و میدانیم که رهبری همه چی را فدای خود میخواهد و میداند، و در حالی که از داخل زندان لیبرتی و حتی زندان اوین نوشته ها به دستور او به اسم خود افراد چاپ میشود ولی قدرت رهبری در تشکیلات خارج چنان نزول کرده که افراد حاضر به فدا کردن نام خود در دفاع از رجوی نیستند و او هم هیچ غلطی نمیتواند بکند!!!
- چون مسئله امنیتی و اطلاعاتی نیست تنها دلیل وحشت از درج نام خود در دفاع از رهبری ، دانستن نفرت عمومی ایرانیان از جمله خیلی از هواداران و اعضا که هنوز در کنار سازمان باقی ماندند از روش برخورد رجوی میباشد. اینها دیگر نمی خواهند نامشان به گند و کثافت برخورد رجوی الوده شود.
- سازمان به چنان منجلابی از سقوط و پوسیدگی رسیده که مسئولان بالا به دلیل واقف بودن به نفرت عمومی ایرانیان در وحشت حاضر به نوشتن نام خود در زیر نوشته خود هم نیستند.
- در نتیجه چون خود مسئولین از نفرت عمومی ایرانیان از برخوردهای رجوی خبر دارند ، تنها دلیل ادامه این روش برای افراد از همه جا بی خبر لیبرتی و تشکیلات هست و اینکه بین بد و بدتر را رجوی بد را انتخاب کرده در غیر اینصورت نقاب ها میافتد و امکان نگاه داشتن انها در عراق مشکل تر میشود.
- دیگر دوران مزدور سازی و رژیم مالی افراد ی که حاضر به قبول خطوط غلط و خائنانه رجوی نبودند گذشته است و ایشان نمیتواند معترضین را با کمک صدام حسین به ایران بفرستد تا که فرد یا نابود شود و یا همکاری با رژیم را بپذیرد. افرادی از جمله عباس رحیمی با خاری در گلو و قلبی پر ز درد از خنجر رجوی ، دندان روی جگر گذاشتند و صبر کردند تا راهی برای خروج و رهائی از جهنم ازمایشگاه و تیمارستان ایدیولوژیک رجوی باز شود. درود بر صبر شان!! انها بعد از سقوط صدام وقتی که امکان جدا شدن بدون اجبار رجوی برای فرستاده شدن به دست پاسداران را پیدا کردند و با وجود سختی ها و ریسک ها جدا شدند و سالها زندان تیف را تحمل کردند تا از زیر جهنم ایدئولوژی رجوی نجات پیدا کنند و بتوانند ازادانه بدون خفقان تشکیلات و سین جین شدن و فحش و کتک!! فکر کنند! بله ازادانه فکر کنند و از خود سئوال کنند که کجای کار خراب بود که تشکیلات و سازمان در چنین منجلاب و لجنی گیر کرده؟

محمد گفت...

با سلام
ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

esmail گفت...

خانم ژاله از هلند
با سلام بسیار
شما میتوانید شکایت و گلایه خودتان را برای اقای مصداقی مستقیم برای خود او بفرستید چونطرح شکایات در قسمت کامنتها موجب جدالی میشود که چندان خوش ایند نیست من کامنت شما را برای اقای مصداقی میفرستم با درود

مهدى گفت...

فروشدن چو بدیدی، برآمدن بنگر غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟.
بعضى مرگ ها عين خود زندگيست و بعضى "زندگى ها" جز مرگ و نيستى معانى ديگرى ندارد.
آنچه كه ماندگار است عشق ، رهايى و زيبايست و انسانهايى مثل عباس رحيمى آنرا بخوبى دانسته و درك ميكردند و با عمل به آن به ديگرانى چون ما آموختند و مى آموزند.
آنها كه جزء اين قافله نيستند جز زيان و ضرر و نيستى نصيبى نداشته و نخواهند داشت.

"هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید"

عباس رحيمي يك عاشق بود ، عاشق مردم و آزادى ، او رها از هرچه سالوس و نيرنگ بود و اين را در رفتار و حرفهايش بخوبى نشان داد.
رنج نامردمى را خوب چشيده و به چشم ديده بود و بهمين خاطر قدر دوستى و دوست داشتن را بخوبى ميشناخت .
رنج زندان و شكنجه خود و ديگران را در حكومت نامردمان و جنايتكاران آخوندها ديده بود.
رنج در كنار رياحكاران و مدعيان دروغين و نآن به نرخ روز خوارها را كشيده و خنجر نامردمى را در پشت خود و همراهانش بارها ديده بود.

ولى او يك عاشق بود و بهاى آنرا بارها و بارها پرداخته بود، و خوب ميدانست كه انسان بودن و انسان ماندن تا به آخر بسيار سخت و جان گداز است .
تفاوتها هم در همين جاست و هيچ راز و رمز ديگرى نيست. عباس رحيمى عاشق بود و از همين رو عاشق مردم بود و رنج و محنت آنها را برنمي تافت .
آنها كه اينها را نمى بينند و نمى فهمند، بر چشمهاشان پرده اى از حقارت و خودخواهى ست ، معناى عشق را نفهميده و در تاريكي ها و بند هاى مادى خود گرفتارند و سرنوشتى جز مرگ و نيستى نخواهند داشت .
اين منطق جهان هستي ست و از آن هيچ كس را گريزى نيست، دير يا زود راهى را كه عباس رفت همه ما خواهيم رفت و هيچ كس در اين سراى نخواهد ماند.
آنچه كه ميماند و پايدار است و با ديگران ميتوان تقسيم كرد و در انتها با خود به أبديت برد عشق است و عشق است و عشق
و عباس رحيمى يكى از آن عاشقان بود، و اكنون در هيبتى ديگر در اين پنهاى هستى همچون تمامى عاشقان زنده و پايدار است
نامش ماندگار زمان و روح و روانش جاودانه باد

مهدى



ناشناس گفت...

خدا عباس را رحمت کند و مجاهدین را هم هدایت کند واقعا بسیار تلخ است اینطور وضعیت
ترانه.80

ناشناس گفت...

روحش قرین رحمت الهی . خدای بزرگ به خانواده و یاران آن عزیز سفر کرده صبر بدهد.
یاد و خاطره آن یل دلاور در قلب و ضمیر آزادی خواهان همیشه زنده باد،

اسفندیار

علی ف گفت...

آقای رجوی!
وعده داده بودید که پس از پیروزی بر آخوندها، نشستهای عملیات جاری را بطور علنی در جوادیه برگزار می کنید.
اینک عباس که از مرز زمان عبور کرده و یکسره جان شده است، به صد زبان شما را به محله اش در جنوب تهران فرا می خواند، تا نشست عملیات جاری شخص شما را برپا کند.
اینک آینه یی در برابرتان قرار داده تا خود را در آن بنگرید. نشست عملیات جاری شما همین است.
آیا غیر از خمینی و خامنه یی، گیلانی و لاجوردی در آن می بینید؟
به عمق آینه بروید و خود را باز در آن بنگرید، در عمق تاریخ، جز همه دیکتاتورهایی که بر ایرانزمین برای دوره یی حکم راندند و همه عواطف و انسانیت را بپای قدرتمداری خود ذبح کردند، چیز دیگری می یابید؟ قدرتمدارانی که حتی یارای تحمل فرزندان خونی خود را نداشتند و آنها در پای حاکمیت خود کور و دور کردند و از کاسه سر فرزندان این میهن مناره ها برپا نمودند.
نامشان و یادشان، ننگ تمامی تاریخ این میهن است!!
امید آنکه تا فرصت از کف نرفته است، سربلند از نشست عملیات جاری تان بیرون بیایید!!

ناشناس گفت...

آقای یغمائی شما که محقق این زمینه ها هستید باید بهتر از ما بدانید. یک صحنه ای بوده در بارگاه یزید که با عصا میزده به دندانهای سر حسین در حضور زینب و پسر او. جزئیاتش را نمیدانم. بوی چنین سفاکیتی
در فضا پیچیده.

بوینده

رجوی بخواند گفت...

جناب آقای علی ف
دست مریزاد . خیلی معقول بود. خیلی صفا کردم. اگرچه او گمان میکند که خدایگونه است و نیازی به عملیات جاری ندارد ولی اگر بخواند که حتما میخواند نشادر را کاملا احساس خواهد کرد.
خیلی قشنگ بود

ناشناس گفت...

مسعود رجوی یک چیز را نفهمید و این هم این مسئله بود که قدرت او وسازمان او حاصلجمع قدرت هزاران عباس بود و وقتی عباسها بروند او میماند و یک مشت آدمهائی که خود او میداند چند مرده حلاجند من تا حالا نمی دانستم عباس داغ چند شهید را دارد وقتی فهمیدم دیشب فریاد زدم بروید بمیرید بیشرفها بروید بمیرید بیشرفهای پست فطرتی که به عباس لقب مزدوری زدید خدا بلای شما اشغالها را هم مثل آن خمینی بیشرف و خامنه ای بیشرف از سر ملت ایران کوتاه کند شماها کی هستید وای وای که آدم می ماند
کیوان .ک.و امریکا

یزید گفت...

بنده گه میخوردم که چوب به دندان حسین عموزاده خودم بزنم اینها را این آخوندهای مادر... درست کردند برای من. یک جنگی شد متاسفانه این عمر سعد حرامزاده تند روی کرد حسین را کشت ومن خیلی متاسف شدم بعد این آخوندهای پدر سگ این قصه ها را سر هم کردند که خدا لعنتشان کند من بعدها حضرت زینب و خانواده آنها را با احترام روانه کردم و هیچوقت هم به آنها نگفتم فامیل الدنگ ما در هر حال این چیزها را نکردم و بعد هم سرم را هفت مرتبه به دیوار خلای خانه زدم که این چه گهی بود که ابن سعد خورد این آخوندهای مادر فلان بعد این چیزها را سر هم کردند تا نانش را بخورند و الان هم خودشان دیوثها صد برابر من جنایت کردند من بدبخت جوانمرگ شدم و تا بودم دنبال زنبازی بودم بعد هم خود امام حسین مرا بخشید و الان افتخار میکنم آفتابه دار ایشونم

علی ف گفت...

آقا یا خانم رجوی بخواند،

من همانطور که در پایان مطلبم نوشته ام، آرزو می کنم که شخص آقای رجوی سربلند از عملیات جاری شان بیرون بیایند.

مطلقا هدفم از نوشتن آن توهین، تحقیر نبوده و نیست. ما در دنیایی زندگی می کنیم که بیش از هر چیز به تفاهم و تعاطی افکار و همدلی و همبستگی و محبت نیاز داریم، بخصوص که در میهنمان ایران با رژیمی سر و کار داریم که ضد هرگونه بارقه انسانی و عشق است.

به باور من همانگونه که رژیم آخوندی در ایران ماحصل و نتیجه بیش از سه دهه دیکتاتوری رژیم پیشین بعد از کودتای 28 مرداد و سرنگونی دولت قانونی دکتر محمد مصدق است، عملکرد اپوزیسیون سازمان یافته مجاهدین هم لاجرم برآمده از بیش از سه دهه دیکتاتوری آخوندی است.
اگر خمینی از بدو ورودش به ایران به وعده هایش در نوفل لوشاتو عمل می کرد و یا درصدی حق حیات برای مخالف سیاسی اش قائل بود تا مخالفتش را در عرصه سیاسی و با اهرمهای سیاسی بیان کند، در کنش واکنش اجتماعی-سیاسی نیروها و مردم با گروهها و سازمانهای سیاسی، ما با وضعیت کنونی مواجه نبودیم.

سازمانهای سیاسی و منجمله مجاهدین هم مجبور بودند خود را در انطباق نیرویی با جامعه، تعدیل کنند و به افراط و تفریط هایی از نوع آنچه در این سه دهه شاهد بودیم نیافتند. در واقع آنچه شاهدش هستیم دامی بود که خمینی و همدستانش برای این سازمان پهن کردند و متاسفانه رهبری این سازمان هم به این دام افتاد و در طی این سه دهه در زمین خمینی بازی کرد. تاکید می کنم در زمین خمینی بازی کرد.

من فکر می کنم بایستی قدر بهایی که این ملت با تحمل رنج و مرارت فراوان و نثار خون بهترین فرزندانش برای تحقق دموکراسی در ظلمات سیاه دیکتاتوری ها پرداخته است، دانست و نیز آنچه را که بدست آورده است.

مردم ایران سازمانی همانند سازمان مجاهدین را مجانی به دست نیاورده است که آن را به ثمن بخس بخواهد از دست بدهد. این یک سرمایه ملی است. باید قدر آن را دانست و تلاش کرد که رهبری این سازمان را با مردم آشتی داد و از او خواست که تا سرفرازانه قدر سازمانش را بداند و آن را قبل از آنکه ملک خود ببیند، از آن مردم بداند و خودش را نیز سربازی برای این سازمان، نه بیشتر و نه کمتر. آنگاه می توان امید داشت که در تحقق آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و عدالت اجتماعی در ایران فردا از این گنجینه ملی سود برد. به امید آن روز و به امید عشق و همبستگی هرچه بیشتر.

محمد قاسم اصفهانی گفت...

اقای یغمائی یاد عباس سبز و شاد باد واقعا این انسان سمبل صفا و محبت بود و چقدر در حقش نامردی شد.از نوشته تان واقعا استفاده بردم این پیغمبرها و امامها اگر الان بودند باید یا در زندان میرفتیم به ملاقاتشان یا در بیمارستان روانی به امید اینکه این پیروانشان سر عقل بیایند و اینقدر مزاحم بشریت نباشند

رجوی بخواند گفت...

آقای علی ف
با تک تک کلماتتان موافقم و کلمه ای به آنچه نوشته اید اضافه نمیکنم، منهم متوجه شدم که هدف شما توهین و تحقیر نیست. منهم به احترام تمام رنجها و خونها و به احترام تاریخ این میهن بسا بیش از شما شاید مدافع و خواستار این تفاهم و دوستی مفروض هستم.
تاریخ ما در مرحله خطیر و سرنوشت سازی قرار دارد البته باید در جهت همدلی کوشید اما
افسوس که رجوی نه به مثابه یک فرد بلکه به مثابه بلوغ اندیشه و ایدئولوژیی پر شکاف و مخدوش با مرزهای ناروشن ماتریالیسم و اسلام نمیتواند جز این کند.
من جبرگرا نیستم ولی علیرغم احترامی که برای تلاشتان قائلم از آنجا که او را بیشتر بصورت برآیند ایدئولوژی و وضعیت سیاسی ایران میدانم بعید میدانم که از عهده این بار گران برآید. وارد فازی شده ایم که اعلام آشتی ملی توسط رجوی برایش بهای گزافی خواهد داشت (حتی اگر به ضرورتش برسد). آیا او حاضر خواهد شد که منافع ملی را بر منافع گروهی خودش ترجیح دهد.
من گمان نمیکنم. ولی ای کاش چنین میشد.

عمر سعد گفت...

یزید بیشرفتر از خودت پیدا میکنی ای بیشرفتر از هر چه آخوند. بیشرف تو دستورش دادی و من بدبخت را که پدرم مجاهد علی بود و سگ علی یا قورباغه علی بود به همین علت به او میگفتند سعد ابن علی واق واق یعنی سگی که در خانه علی واق واق میکرد یا سعد ابن علی والقاص یعنی سعد قورباغه علی خلاصه من بدبخت را سر کار گذاشتی و دستور دادی بروم حسین را بکشم وحالا میخواهی گناهها را به گردن من بیاندازی. خوب من بدبخت چه گهی بخورم پفیوز.مجبور بودم اطاعت بکنم و همه گناهها افتاد به گردن من و کار تو بیشرف مادر ... موجب شد این آخوندها....تر از تو بتوانند هزار و پانصد سال روزه خوانی کنند و سر همه را شیره بمالند و اخرش هم بیایند سرکار و برینند به سرتا پای مملکت و هر روز هم در مجالس روضه خار و مادر تو و مرا هواکنند و اینجا هی تن من بلرزد.حال مادر بزرگ تو هیچی همه میدانند رئیس ... خانه بود و خیراتش به همه میرسید حالا من بخاطر عمه ات که زن حضرت پیغمبر بود هیچی نمیگم که خواهر و مادر و عمع و خاله ات چکاره بودند ولی ننه بزرگت را همه میدانند چکاره بوده. بیشرف نامرد مگر پدر بی همه چیزت وصیت نکرده بود با حسین در نیفت و نکشش ولی تو پفیوز گوش نکردی و من بدبختو فرستادی تا آبروم بره و چندین و چند قرنه هی منو کنار تو لعنتم میکنند و تنور اخوندها گرم میشه تازه من که نکشتم من فرمانده بودم اون شمر دیوث گرفت سر حسن رو برید ولی مختار وجه نکرد تو بیشرف هم که سقط شده بودی و نبودی ببینی چه بلائی سر ما اوردند مختار آمد پوتینش را گذاشت روی سر من بدبخت و گفت سرم را ببرند.سر شمر را بریدند و آنقدر بر بدنش اسب تاختند تا با خاک یکی شد. خولی و ابن زیاد و شرحبیل را زنده زنده آتش زدند. چار دست و پای حرمله را بریدند و یک نیزه در ماتحتش کردند که از دهنش بیرون آمدسنان مادر مرده را انداختن توی دیگ روغن و ابگوشت درست کردند وضع بقیه هم همین بود و همه اینها بخاطر دستور تو بیشرف بود که حالا از زیرش در میری تف به شرف تو نامرد واقعا ننگ ما ننک ما یزید الدنگ ما. رهبر به دیوثی تو بیشرف من ندیدم حالا خون حسین را به گردن من میندازی دیوث.خراب کردن مکه رو چی میگی اون همه جنایت در مدینه که حتی روی مزار پیغمبر به زن و بچه مردم تجاوز کردن چی میشه خلاصه میخوام بگم پدر سگ بیشرف خیلی نامردی برو بگرد نامرد تر از خودت پیدا کن

مش باقر گفت...

دلتان خوشه تا این خانم و آقا رهبرند خیالتان راحت باشد هیچ چیز عوض نمیشود اقای علی ف شما کجای کاری برادر این آقا میرود تا بیفتد توئ ی دره یا بخیال خودش تا وقتی ایران بشود مال او

ناشناس گفت...

با احترام به خانم عاطفه اقبال و تشکر از احساس ایشان نسبت به خانواده رحیمی و با نفرت از برخورد زشت و پلید دستگاه اورسورواز با عباس

ویدئویی که خانم اقبال با اشاره به دوست عزیز زنده یاد عباس محمد رحیمی گذاشته اند، یک نغمه ترکی است در مورد امام حسین و داستان کربلا که سال ۲۰۱۴ پیش از درگذشت عباس ارائه شده و در آن اشاره به عاشورا، حضرت عباس و اکبر (پسر امام حسین) دارد.
اگر در توضیح ایشان این مسئله اشاره میشد و اینکه پیشتر ترجمه شده، بهتر بود.

ترجمه درست آن این است:

بیدار شو‌، ای یار وفادار من
علمدار من! مرا تنها مگذار، بیدار شو
ای مظهرشرافتِ آدمیان! بیدار شو
عباس زیبای من! بیدار شو
من تو را ماه خوابیده در خون می‌خوانم
سینه‌ات مثل لاله
اگر کسانیکه سنگ پرت می‌کنند امانم دهند
اشک می‌ریزم و برایت لالایی می‌خوانم
تو را به جان اکبر قسم می‌دهم از که بپرسم
چه بر سر دستان برادرم آمده است؟
وای به حالِ چادرهایِ سیاه
وای به حالِ اصغر شیرخواره‌ام
ای مظهرشرافتِ آدمیان، بیدار شو
عباس زیبای من! بیدار شو

حسین. د

مهناز.س گفت...

روحش شاد و کاش این جنگ و دعوا نبود ایکاش

سهراب عندلیبی گفت...

عباس جان به خدا سلام برسون بگو آقا این چه وضعیه تو این دنیا یک گوشه چشمی به این بنی بشر بکن روحت غرق نور

ناشناس گفت...

دستاورد های مهاجرت، نبودن در کنار خانواده به وقت مرگ

http://www.radiozamaneh.com/253340

هلندی

ناشناس گفت...

ممنون از آقا یا خانمی که ایرانی هستند البته، و با امضای «هلندی» لینک رادیو زمانه و گفتگو با آقای «جهان ولیان‌پور» را در همین ستون گذاشته اند.
لطفاً نظر ایشان را در مورد برخوردی که با زنده یاد عباس رحیمی، جماعت رجوی داشته هم، همین جا بنویسید. آیا آن برخورد دموکراتیک و صحیح بود ؟ یا سراسر دافعه؟
با احترام: دوستدار ایران

کوچک مصدقی گفت...

این را بخوانید باندازه کافی گویا هست
http://aftabkaran.com/maghale.php?id=5321
حبیب! نامه و عیدی‌ای که برایم فرستادی بی‌نهایت مرا خوشحال کرد. می‌دانم این رابطه‌ها ایدئولوژیکی است و نه چیز دیگر و در راستای جنگ با این رژیم خونخوار است.

حبیب! هر چه فکر کردم چه برایت بنویسم که در راستای جنگ و پایداری باشد، و با خودم بالا و پائین کردم، به این رسیدم که دو خاطره از ایرانی بگویم که توسط خمینی خورده و له شد. آنها را هیچ وقت تا به‌حال فراموش نکرده‌ام.
اولی: برای خرید وسیله‌ای به میدان توپخانه تهران رفته بودم. دیدم پدری بالای سرش نوشته: هرکس توان خرید این بچه‌ها را دارد ببرد من نمی‌توانم نان اینها را در بیاورم. او نوشته بود: راننده کمرشکن بودم، الآن مشکل دارم و نمی‌توانم کار کنم.
من به خودم گفتم مگر کسی هست بچه‌های خود را بفروشد؟ اما واقعیت این بود که سه تا دختر بودند. از 10سال تا 6سال، با چهره‌های معصوم که قلب آدم به درد می‌آمد. به‌خصوص آن که 10سالش بود خیلی دردناک بود. از طرف دیگر تعدادی دور آنها را گرفته بودند و مثل گرگ و کفتار و روباه هر کس دنبال ثمر خودش بود. من آنجا را ترک کردم و به خانه برادرم بر گشتم. این اولین باری بود که چنین چیزی می‌دیدم. دو روز غذا نمی‌توانستم بخورم...

دومین خاطره: وقتی که تصمیم گرفتم به سازمان بیایم یک چیز مانع من بود و آن دخترم بود. خیلی او را دوست داشتم. تازه زبان باز کرده بود و ترک او برایم سخت بود. می‌دانستم وقتی او را ترک بکنم دیگر او را نخواهم دید. با خودم گفتم مگر بچه من از آن سه بچه که هر کدام یک قیمت داشتند بهتر است؟ پس این هم مثل آنها. و برای همیشه او را ترک کردم. به این فکر می‌کنم که یک روزی در ایران هیچ پدری بچه‌های خود را نفروشد و... ... ... ناراحت نشو! این واقعیت ایران ما در 25سال پیش بود الان که دیگر عادی شده...

قربانت: برادر کوچکت امیر حسین اداوی
عید 1393.

ناشناس گفت...

سلام داداش عزیز امیر حسین
به حبیب و به کاظم مصطفوی لطفاً این را یادآوری کن که زنده یاد عباس رحیمی، فرزند ۲۲ ماهه خودش را گذاشj و با اعتماد به رهبری مجاهدین همراه با مادر فرزندش (که عباس وی را تشویق به پیمودن این مسیر کرد) رفتند قرارگاه اشرف.
و دیدیم برخورد دستگاه مربوطه را با رنج و درد ایشان.

کافیست جنابعالی هم سر به اعتراض برداری و با آنچه متاسفانه اکنون در این تشکیلات عفن حاکم شده، سازش نکنی، آنوقت خواهی فهمید با چه واکنشی روبرو خواهی شد.
سلام بر شما و بر عباس محمد رحیمی

دوست امیرحسین گفت...

بله من حسین را میشناختم. برایم خیلی از خاطراتش گفته بود. این نامه از خود اوست. ولی آیا دست چین کردن نامه ای از تمام زندگی امیرحسین کافیست تا به ما بگوید که او چگونه می اندیشید؟
اگرچه برای کسی که حسین را میشناخت طعنه ای که در ابتدای نامه در باره ایدئولوژیک بودن نامه به مخاطبش میزند مخفی کردنی نیست.
حسین برعلیه شما عصیان میکرد.
آیا شما جربزه و صداقت آن را دارید که تمام گزارشات حسین را منتشر کنید؟
هرگز چنین نخواهید کرد. زنده و شهید مجاهدین تنها تا آنجا که در خدمت تشکیلات و مهره ای بی اراده در دست شما باشند برایتان ارزشمند است.
یادش بخیر که چه مظلومانه شهید شد .....برای تقدیس بتی که دیگرانش میپرستیدند. آری بتی که دیگرانش میپرستیدند و یا به طمع نانی و تکه استخوانی خوش آرمیده در دیار فرنگ مجیزش میگویند.

ناشناس گفت...

نوشته «گهر بار» (رحمان. ش) با عنوان «هوشنگ، سپهر و من »
که 27 دی, 1394 ساستهای هرزه نویس اورسوروازی منتشر کردند و به تازگی دستور حذف آن را داده‌اند در چند قسمت اینجا آورده میشود:
۱
هر دم از این باغ بری می‌رسد، تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد…
در جدیدترین دسته گل جرثومه کینه ورزی و خیانت و آن عصاره فردیّت و منیّت و انانیّت، آن «همه جا به هیچ جا» و آن «خزیده زیر قبا»، عباس نامی را عَلَم کرده است که قبلاً در سازمان بودهبریده و به تیف رفته است و از همانجا تواب تشنه به خون او را به عنوان طعمه شکار و شیره کش کرده است و حال برای اینکه سکانس آخر زندگی نامبرده را از دست ندهد و چیزی از شرافت انسانی او باقی نگذارد و مهر نفله شدن او را تکمیل کند، کامپیوتر را زیر بغل زده، مثل لاشخور کنار جنازه عباس اتراق کرده است و در نقش وکیل وصی او مدعی شده که چرا همسر سابق او که الان خواهر مجاهدی با ده‌ها سال سابقه مبارزاتی و انقلابی است را وادار نمی‌کنید که دست از مبارزه برداشته، به زندگی عادی برگردد؟!
داستان خیز این مأمورِ اطلاعاتی روی جنازه عباس را مولانا در دو بیت اینطور توصیف کرده است:
تا که مرداری در آید در میان
نفخ صور حرص کوبد بر سگان
چون در آن کوچه خری مردار شد
صد سگِ خفته بدان بیدار شد
برخی اوقات که مزخرفات مزدور مصداقی را می‌خوانم از میزان کینه حیوانی که نسبت به هواداران، سازمان و هر نوع مبارزه دارد تعجب می‌کنم.البته ندامت یا تسلیم شدن به دشمن، امری جدید در مبارزه نیست. برخی ناصادقانه خیانت خود را در زرورق‌های رنگین می‌پوشانند و به آن جلوه اختلافات نظری می‌دهند. اما مقاومت ما با در پیش گرفتن مشیِ اصولی با صبر و حوصله‌ای ایوب وار، به دور از افتادن در ورطه عکس العمل فردی و خودبخودی، در یک نبرد طولانی و روشنگرانه این مزدوران را افشا کرده است.
ادامه دارد. ادامه

ناشناس گفت...

قسمت دوم نوشته رحمان. ش که از سایتهای اورسوروازی حذفش کرده اند.
۲
بیش از سه دهه است که دیکتاتوری حاکم و مأمورانش نتوانسته اند جلوی جهانگیر شدن این آلترناتیو را بگیرند و خورشید تابان این مقاومت، راهنما و کعبه نیاز و نماز میلیون‌ها نفر نه فقط ایرانی، بلکه خلق‌های خاورمیانه شده است:
ای کعبه جمال توام قبله صلات
حس رخ تو داده به خورشید و مه زکات
ذرات کائنات به مهر تو قائمند
چون عالم صفات که قائم بود بذات
ادراک مهر روی تو خفاش چون کند
ای آفتاب روی تو مستجمع صفات
در کائنات غیر تو کس را وجود نیست
ای یافته وجود بذات تو کائنات
یادی از شهید هوشنگ محمدرحیمی:
سال 69 بود. یکروز ظهر من در خانه خاله‌ام بودم. گفتند چند مهمان از خانواده محمدرحیمی دارند. از خوشحالی خاله و بچه‌هایش حدس زدم که مهمانان عزیزی در راه هستند. بدلیل ارادت عامم به خانواده‌های مجاهد و هوادار، من هم برای دیدارشان علاقه‌مند شده بودم. میزبان خانه منتظر دو سه نفر بود ولی نزدیک ظهر 7 – 8 نفر آمدند. از لحظه ورودشان چشم و دل من روی یکی از آن‌ها که جوان خوش تیپی به‌اسم هوشنگ بود متوقف شد. با وجود اینکه آشنایی قبلی با هم نداشتیم ولی به محض این که متوجه شد من در آن جمع به نسبت بقیه غریب‌تر هستم بیشتر به من توجه ‌کرد و حتی من را که نوجوانی بودم کنار خود نشاند و طوری رفتار و صحبت می‌کرد که احساس می‌کردم مثل یکی از پسرخاله‌هایم است. هیکل چهارشانه و توپری داشت و آدم فکر می‌کرد ورزشکار قهاری بوده است و در عین حال خیلی متواضع و بامزه بود. حین نهار چون بدلیل زیاد شدن ناگهانی مهمانان غذا کم آمده بود و میزبان خجالت می‌کشید با شوخ طبعی و بذله گویی اندر فواید کمبود غذا و خاطرات انفرادی و زندان، طوری فضا را چرخاند که صمیمیت مجلس چند برابر شد. همین برخورد باعث شد که تصمیم مجاهد شدن که سالیان بود در وجودم شکل گرفته بود مهر تأییدی دوباره بخورد. دریغا و دردا که وقتی دفعه بعد سراغش را از خاله‌ام گرفتم و امیدوار بودم دوباره در جایی ببینمش، گفت هوشنگ دستگیر و اعدام شد! (احتمالا دستگیری وی مربوط به همان تور بزرگ و سلسله دستگیری‌های ضربه سال 69 بود که طی آن حدود 40 نفری دستگیر شدند).
ادامه دارد. ادامه

ناشناس گفت...

قسمت سوم نوشته رحمان. ش که از سایتهای اورسوروازی حذفش کرده اند.
۳
بهرحال هنوز که هنوز است بعد از 25 سال یادم نمی‌رود که زیر پنجره نشسته بود و با مهربانی از خودش و خاطراتش می‌گفت. باور کنید درباره بقیه همراهانش کوچک‌ترین نکته‌ای در ذهنم نمانده است که اصلا زن بودند یا مرد، ولی همه حرکات و صحبت‌ها و رفتار نازنین او در ذهنم مانده است. در نتیجه با شنیدن خبر شهادتش اولین و آخرین مسئولیت من تجدید پیمان برای ادامه این مسیر بود که همین کار را هم کردم و هر بار در این گونه صحنه‌ها آرزو می‌کنم که مانند او تا آخر بر سر پیمانم استوار باشم و هر روز شکر این نعمت که مجاهد بمانم، مجاهد بمیرم… را بجا می‌آورم. فلا تموتنّ الا و انتم مسلمون...
سال‌ها گذشت و شاید سال 76 که من در اشرف بودم از بچه‌ها شنیدم که «عباس نرگدا» (که خود این لقب هم داستانی دارد!) به سازمان پیوسته است. متأسفانه هرچقدر هوشنگ در رفتار انقلابی و متانت و تواضع الگوی من بود، عباس مظهر لمپنیسم و معرکه گیری بود که تحملش در یک مناسبات انقلابی و جدی را بسیار سخت می‌کرد! عاقبت هم بعد از حمله آمریکا به عراق نکشید و به تیف رفت…
ادامه دارد. ادامه

ناشناس گفت...

قسمت آخر نوشته رحمان. ش که از سایتهای اورسوروازی حذفش کرده اند.
بعد از جنگ عراق و آمریکا و قبل از بریدن عباس، وقتی خانواده محمدرحیمی، سپهر 8 – 7 ساله را به‌اشرف آورده بودند او را دیده و خیلی دوستش داشتم و برای من یادگاری از هوشنگ بود و آرزو می‌کردم روزی سپهر بزرگ شود و من بتوانم خاطره عموی قهرمانش را برای او تعریف کنم ولی لعنت بر آن افاک اثیم، آن مشاء بنمیم (تعابیر زیبای قرانی در وصف آن موجود دروغگو، آن گناهکار سخن چین زیرآب زن) که می‌خواهد همه چیز را خراب و مرده مال کرده و به کیسه رژیم بریزد…
البته تواب تشنه به خون این بار نیز به کاهدان زده و دوباره به تقلید از رژیم، روی برگ خانواده رفته است که سال‌ها مطرح شده و سوخته است و خوشبختانه، ایرانیان شرافتمند این قدر تجربه در این سالیان کسب کرده‌اند که تره هم برای این شامورتی بازی‌ها خرد نمی‌کنند و خودم در زمینه خانواده این قدر خاطره و تجربه و حکمت و آیه شنیده و جمع کرده‌ام و یکبار هم چند جمله نوشته‌ام که نیازی به تکرار آن نمی‌بینم. فقط کلام خودم را با دو جمله از حضرت مسیح به پایان می‌برم که وقتی به او گفته شد ای آقا، اجازه بده اول بروم و پدرم را به خاک بسپارم، گفت: «به دنبال من بیا و بگذار مردگان، مردگانِ خود را دفن کنند.»
انجیل متى: «انسان بوسیله آنچه می‌خورد و می‌نوشد نجس نمی‌شود بلکه آن چیزی که از دهان او بیرون می‌آید او را نجس می‌سازد.» همانا سازمان مجاهدین کسی مثل خمینی را لوله و راهی زباله دان تاریخ کرده است، موجودات حقیری که کرکس وار به دنبال طعمه مرده می‌گردند، میخچه پای او هم محسوب نمی‌شوند…
گوئیا باور نمی‌دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند
فستبصر و یبصرون بأیکم المفتون…
رحمان ش / دی 94

دوست امیر حسین گفت...

با سلام به آقای ناشناسی که متاسفانه نام مستعار برای خودشان انتخاب نکرده اند.
دوست گرامی:
امیر حسین اداوی در موشکباران اخیر در زمره ی شهداست.
امیرحسین خوب اینها را میشناخت و همواره هم اعتراض میکرد. حالا نامه ای را از انبوه نامه ها و گزارشات او برداشته و انتشار میدهند.
دوستان حسین اداوی از میزان ضدیت او با تشکیلات و شخص رجوی اطلاع دارند.

ناشناس گفت...

سفیر سابق خمینی جلاد فارغ التحصیل از دانشگاه پشت کوه و گرز رویدهل رهبر عقیدتی باز یک مقدار اسم از عناصر مقاومی از اینور و آنور اروپا در جریان جنگ دوم جهانی بلغور کرده که یک نان آبرو به خودش قرض بدهد و یکی هم به آن رهبر بی آبروی فاسد عقیدتی. هر چند کسانی مثل ژان مولن اینقدر ها هم که حاجی نوشته رو سفید نبودند و نه تنها در درون خود مقاومت مثل رهبر عقیدتی جنایت کردند بلکه وقتی هم که دستگیر شدند خیلی ها را هم لو دادند. از این گذشته اصلا معلوم نیست مقاومت آن ضد فاشیست ها چه ربطی به زن بازی این در غرب و آن یکی در عراق و بعد هم فرارش دارد.
در شهر نو رسم بود که جاکش ها به احترام همدیگر کلاه جاکشی شان را از سر بر می داشتند.
این نان آبرو قرض دادن حاجی سفیر سابق به رهبر فراری هم از نوع همان ادای احترام ها ست
زیرا که هر دونقطه مشترک یکدیگر را خوب می شناسند کههمان حساسیت و ضعف مفرط شان در برابر جنس زن است.
حاجی سفیر باشی سابق خمینی جلاد به سیاق یارو که به آن دو پاسبان که یکی را دست بسته می بردند می گفت ما دو نفر را کجا می برید سعی کرده که خودش را هم این وسط بعنوان ممبارزی که جانش در خطر است معرفی کند.
حاجی گرز سر دهل تو برو فکری به حال آن کار دیگرت کن که وقتی برای مبارزه برایت نگذاشته است.
اما اینها به کنار باید به حاجی سفیر سابق گفت که خودت خوب می دانی که در خارج جز چند عنصر شهوت ران مثل خودت کس دیگری برای رهبر عقیدتی معلوم الحال تره هم خورد نمی کند.
آنهایی هم که در لیبرتی هنوز سنگ رهبر کلاش و بانوی یک میلیون دلاری را به سینه می زنند بدلیل سی سال قطع ارتباط کامل از دنیای بیرون از حصار و بدلیل شستو شوی مغزی مداوم در این سی سال است که در نتیجه آن با شعور و تعقل و تفکر بیگانه شده اند. آنها فقط بر اساس تعصب و مرید و مرادی و بدون تفکر از رهبر عقیدتی خود خواه اطاعت می کنند و بهمین دلیل هم هست که رهبر کلاش این همه سال خود را به اب و آتش زد و اینهمه بی ابرویی و رسوایی را به جان خرید تا نگذارد آنها وادر دنیای آزاد شوند. آخر رهبر کلاش خوب می داند که در بیرون از حصار لیبرتی ریسک این هست که مریدانش چشم شان به دنیای بیرون و واقعی هایش گشوده شود و پی ببرند که چگون سی سال مثل اسب عصاری بر گرد محمور خود خواهی قدرت پرستی و شهوات نفسانی یک بیمار بریده واداده گردانده شده اند .

مجتبی

ناشناس گفت...

احمد
اقاى يغمايى سلام .
خواهش ميكنم مطلب خانم بور محسن را ببينيد روى سايت ايرج مصداقى وانرا با صلاحديد خودتان منتشر بفرمائيد . متشكرم