دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۵ خرداد ۲, یکشنبه

چه باید کرد؟ نقدی به گذشته و نگاهی به امروز- قسمت اول و دوم و سوم و چهارم.حنیف حیدرنژاد

این مطلب قبلا در چهار قسمت جداگانه منتشر شده بود و اینک با تغییراتی در ساختار، بطور یکجا منتشر می شود.
چه باید کرد؟ نقدی به گذشته و نگاهی به امروز
عوامل موثر در شکل دهی تحولات سیاسی- اجتماعی ایران امروز
موانع و راهکارهای تغییر سیاسی
نقش "اصلاح طلبان" حکومتی در تداوم عمر نظام
http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/images/stories/2016/che-bayad-kard-19.05.2016.pdf

۲۱۶ نظر:

‏1 – 200 از 216   ‏جدیدتر›   ‏جدیدترین»
ناشناس گفت...

(1)
آقای حیدر نژاد عزیز ! تیتر مقاله ات را دیدم خوشحال شدم و با خودم گفتم بالاخره یکی پیدا شد که گذشتەی خودش و سازمان و جریانش را نقد کند . نوشته ات را که خواندم متاسف شدم .
یکم :باید هر کسی از خودش و جریان فکری خودش شروع به نقد کند . اینکه ما گذشتەی دیگران را نقد کنم چه سودی دارد؟ اگر ما ثابت کنیم که دیگران بدند ، آیا نشانەی این است که خودمان خوبیم؟!؟
دوم : مردم بسیار فهیم و باهوشند و خوب می دانند چکار می کنند . اگر توده های مردم فریب خمینی را خوردند ، به خاطر این بود که متفکرین و روشنفکران و مبارزانشان قبل از آنها فریب او را خوردند . اصولا کسی که خودش را مبارز می داند مردم را نقد نمی کند ، خودش را نقد می کند .
سوم : کدام اصلاح طلب گفته که من می خواهم رژیم را سرنگون کنم؟ معلوم است کسی که رویەی اصلاح طلبی دارد ، باید در یک چهارچوب خاص خودش را تعریف کند . اگر در چهارچوب قانون اساسی نخواهد کار کند ، خب باید اعلان جنگ مسلحانه کند و بعد هم بیاید در اروپا مشغول کامنت نویسی شود . کسی که رویەی اصلاح طلبی دارد یعنی می خواهد با ابزار موجود اندکی شرایط را بهتر کند . دکتر مصدق هم یک اصلاح طلب بود . آیا هیچ وقت خواست شاه را سرنگون کند؟ مگر در چهارچوب همان قانون اساسی کار نمی کرد؟
چهارم: کسانی که هر گونه حرکت اصلاح گرایانه را به عنوان تثبیت حاکمیت رژیم محکوم می کنند ، اندیشە های مهدویت و آخرالزمانی دارند . یعنی می گویند بگذارید وضع آنقدر خراب شود ، تا امام زمان ظهور کند ! بگذارید جامعه آنقدر بدبخت شود ، تا مردم انقلاب کنند . این تفکر دیگر محلی از اعراب ندارد . دیروز مجلس شورای اسلامی رژیم قانونی تصویب کرد که در تصادفات رانندگی دیەی زن و مرد و دیەی مسلمان و غیر مسلمان برابر شد . قبلا دیەی زن نصف مرد بود و دیەی غیر مسلمان هم از مسلمان کمتر بود . این قانون ، شرکت های بیمه را موظف می کند تا دیە ها را فارغ از جنسیت و دین ، به صورت برابر پرداخت کند . این یک حرکت اصلاحی است که حاصل مبارزات مدنی مردم ایران است . فارغ از اینکه چه کسانی این قانون را تصویب کردند ، فارغ از اینکه در چه مجلسی بوده ، فارغ از اینکه ما چه نظری نسبت به آن مجلس داریم ، اگر از این قانون حمایت نکنیم ، باید در صداقتمان نسبت به دلسوزی برای مردم شک کرد . احتمالا منظورها و اهداف دیگری داریم . وقتی که شاه اصلاحات ارضی کرد ، شعار جبهەی ملی این بود : "اصلاحات ارضی آری ، دیکتاتوری شاه نه !" یعنی از اصلاحات ارضی شاه حمایت کرد و همزمان با استبداد او مخالفت کرد .
جبهەی ملی در آن زمان در اهدافش صادق بود . آیا شما الآن این شعار را می دهید :" تساوی دیەی زن و مرد آری ، دیکتاتوری خامنه ای نه !"
اگر این شعار را بدهید من قبول می کنم در اهداف مردم دوستانەی خود صادق هستید . در غیر این صورت به من حق بدهید که فکر کنم منظورها و اهداف دیگری دارید . از جملە همان اهداف آخرالزمانی : آنقدر مصیبت زیاد شود ، تا امام زمان ظهور کند !
سهراب

ناشناس گفت...

(2)
پنجم :
اصل ٣٧ قانون اساسی جمهوری اسلامی این است : "اصل، برائت است و هیچ‌کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی‌شود، مگر این که جرم او در دادگاه صالحه به اثبات رسیده باشد .

اصل ٣٨ : هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.
. یک نفر که رویەی اصلاح طلبی دارد می گوید من همین دو اصل را مبنا قرار می دهم و بر اساس این دو اصل در مجلس قوانینی تصویب می کنم که وضعیت حقوق بشر در ایران را بهبود ببخشد . اینکه موفق می شود یا نمی شود به کنار ، ولی خود این تفکر چه اشکالی دارد؟
او از ابزار موجود برای بهتر کردن شرایط استفاده می کند . ممکن است قانون اساسی و ولایت فقیه را قبول نداشته باشد اما قبول می کند که در آن چهارچوب شرایط و وضعیت را بهتر کند . شاید هم معتقد باشد که با بهبود شرایط حقوق بشر و آزادی بیان ، از اساس رژیم سرنگون می شود . لذا اینها را وسیلە ای برای سرنگونی رژیم ببیند .
ششم : رژیم از رویەی اصلاح طلبی بیشتر از هر چیزی دیگری می ترسد . یک نگاه ساده به وضعیت سیاسی ایران به خوبی این را نشان می دهد . یک نمونه اش این است که خاتمی را ممنوع التصویر می کند و سه نفر از رهبران اصلاح طلب را در حصر می کند . بسیاری از اصلاح طلبان در زندان به سر می برند . یعنی می خواهی من قبول کنم که رژیم از ابوالفضل قدیانی که آبروی خامنه ای را برده نمی ترسد ، اما از من و شما می ترسد؟!؟

این که ما موافق این رویه باشیم یا مخالف ، حق ماست . بنده فقط قصدم این است که در کیسه های کلیشه ای که ٣٨ سال است به دوش کشیده ایم خراشی وارد کنم . مثلا بد نیست کلمات و اصطلاحات را دوباره تعریف کنیم . سری به ذهنمان بزنیم و دوباره همه چیز را ارزیابی کنیم . باور کنید اگر در مخالفتمان با رژیم صادق باشیم ، هر چه زودتر این کار را می کنیم . رژیم از این کیسه های کلیشەی ما بیشتر از هر کسی تغذیه کرده است .

سهراب

آدم بدبین گفت...

اقای سهراب فعلا کاری نمیشود کرد این رژیم موفق شده مردم را تکه پاره کند و بجان هم بیاندازد و کلا هم مردم در زیر بدترین فشارها از دگرگونی میترسند بنابراین حرف شما در باره باهوش بودن مردم کشک است مردم تا رهبریت و پیشتاز نداشته باشند برگ چغندر هم نیستند خیالت راحت باشد یک توده بیشکلی هست که هر دیکتاتوری ببازیش میگیرد الان هم وضع همین است تو هم نفست دارد از جای گرم بیرون میاید

ناشناس گفت...

آقا حنیف با سلام و خسته نباشد
۱- آقای طالقانی هیچوقت خانه نشین نشدند
۲-دعوای آقای شریعتمداری با خمینی بیشتر صنفی بود
۳- در رابطه با اصلاحات و اصلاحطلبان با نظریه سهراب موافق هستم و اضافه بر ان ,اینکه آنان چرخ پنجم و سوپاپ اطمینان حاکمیت هستند همان اندیشه مجاهدین است که متاسفانه این طرز تفکر و تهمت ها به مرحوم منتظری هم روا دیده شد که بعد ها عکس و خلاف ان ثابت شد و نیازی به اثبات دیگری نیست .اینکه رهبران آنان پیروانشان را تنها گذاشتد بیشتر شبیه کتمان کردن آفتاب نیمروز است این چه پیروان تنها گذاشته شده ای هستند که در هر فرصت به حمایت از رهبرانشان بر میخیزند .
۳- بخل و حسادت در مقابل ایثار و فداکاری است ,همگان میدانند که در زمان صدارت امیر کبیر بهاییان کشتار شدند و خود امیر کبیر دستور اعدام رهبر آنان را صادر کرده بود ,با این همه رهبران بهاییان به جامعه خودشان توصیه کرده بودند که به امیر کبیر اهانت یا سرزنش نکنند که زیرا وی انسان وطندوست و کشور را سربلند کرده است ,اگر قدری انصاف داشته باشیم می بایست به پذیریم که در دوران خاتمی و اصلاحات ایران حامی تروریسم به ایران گفتگوی تمدنها تبدیل شد و خطوط قرمز استبداد و دیکتاتور در مقوله های سیاسی و اجتماعی و هنری و ..... عقب رفت
۴- و اینکه چه باید کرد به نظرم ما اعضا و هوادران حرفه ای سابق مجاهدین و خود مجاهدین فعال بطور اولی یک پوزش بزرگ به جنبش آزادیخواهی ملت ایران بدهکاریم ما در شعله ور شدن آتش خانمان سوز خشونت به ویژه از فردای ۳۰ خرداد ۶۰ و خشکاندن نهال جنبش آزادیخواهی و آبادانی ایران بدون تعارف با خمینی شریک هستیم و تا خود را نقد نکرده و در محک ترازو نگذاریم و از ملت خود طلب حلالیت نکنیم صلاحیت نسخه پیچی نداریم .پیشاپیش نوروزت پیروز باد .
علی

صفر.د گفت...

اقا علی سلام امیر کبیر دستور کشتار بهائیان را صادر نکرد بلکه با بابیان درگیری داشت علتش هم این بود که میخواست یک ایران قدرتمند و متمرکز بسازد البته از نظر انسانی اینکار مورد انتقاد هست ولی متاسفانه در تاریخ اخلاق جائی ندارد خصوصا وقتی یک آدمی مثل خمینی بعنوان معلم اخلاق ملتی را به صلیب کشیده

ناشناس گفت...

حنیف عزیز
بهتر بود تا مدتهای مدید دیگر مطلبی نمی‌نوشتید. چرا؟ خودتان فکر کنید دلیلش را شاید پیدا کنید.
بیچاره مردم ایران. ایران

ناشناس گفت...

آقای علی عزیز ! مشکل ما این است که امثال آقای حیدرنژاد نه تنها خودشان را بدهکار مردم نمی دانند ، نه تنها به نقش خود در به وجود آمدن این وضعیت اذعان نمی کنند ، بلکه طلبکار مردم هم هستند . انگار نه انگار در به وجود آمدن این وضعیت نقش دارند . این ژست طلبکارانه نسبت به مردم خیلی عجیب است . وقتی هم می خواهند خودشان را نقد کنند ، یقەی مردم را می گیرند .

سهراب

ناشناس گفت...

گذشته چراغ راه آینده است! هم واسه زمستون نشینها، هم واسه بقیه ما؛ در نتیجه اونقدر که من می فهمم راه آینده یقیناً از پیدا کردن اشتباهات و پیروزیهای گذشته مجموعه جنبش میگذره. به نظر من حداقل دستاوردهای اوندسته از ما که در ایران معاصر از رذالتهای رجوی، نکبت اکثریت و توده و رژیم و ... جداشده و در نه گفتنمون به جنایتهای رژیم و رذالت های رجوی و ...، به رژیم حاکم، به آخرین استفراغ تاریخ ایران و یا تیم "دخالت بشردوستانه" نپیوستیم، نه تنها باعث و بانی قدرت گیری جانیان حاکم نیستیم، بیمار نیستیم، خائن نیستیم و به کسی هم بدهکاری چندانی نداریم، بلکه در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم زمستون زدگان، در زمستون موندگان، بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه! چنین دستاوردهایی طعنه ی تاریخه بر طاعنان و نسلهای شیفته آزادی و برابری رو همین بس!

اما بر سیاق عیب می‌ جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو! ما باید بتونیم اشتباهاتمون رو پیدا کنیم و با جمعبندی اونها قوانین و زمینه های لازم واسه عدم تکرار شون و پیشرفت نسبی (پیشرفت نسبی و نه به قهقرای جناحهای رژیم خزیدن)، رو بوجود بیاریم!
در اینصورت شهرام نمی تونه در خمینی باز تولید بشه و بعدش هم خمینی نمی تونه در رجوی رذل حلول کنه! لیست رو میشه اینجوری شروع کرد:
- سطح آگاهی عمومی باید ارتقا داده بشه (نه مثل رجوی روشنفکری رو مترادف فحش کردن)!
- انتقال تجربیات نسل قبل (مثل مصاحبه های آقای یغمایی، معرفی سایت گلشن، انتشار خاطرات جداشدگان و فعالین سیاسی...)
- پذیرش واقعی راه حل جبهه ای/ ائتلافی مرحله کنونی تغییرات در ایران
- از ارزشهای نسبی (ارزشهای نسبی)، تاریخ مون تا زمانی که زنده هستند باید قدردانی کنیم (پرویز یعقوبی، بنی صدر، حاج سیدجوادی، ...)
- هدف وسیله رو توجیه نمی کنه!
- در مقابل دروغگویی باید مقاومت همه جانبه کرد!
- دمکراسی درون تشکیلات و جامعه رو تحت هیچ عنوانی، کسی نتونه تعطیل کنه!
- بر اساس سابقه تاریخی جریانات از گروههای نادمکرات و تمامیتخواه مثل تشکیلات رجوی، نگهدار، توده، اصلاح طلبانی که هنوز خواستار بقای ولی فقیه و رژیم هستند و ... با تمام قوا دوری کرد!
- جدایی ناپذیری آزادی سیاسی و برابری در جامعه و تشکیلات ...
- انتخابی و محدود بودن همه مناصب اجرایی
- نقد و افشا دیدگاههای عکس العملی ترس خورده، زمستون زده، رو به قهقرا و ...
...
....

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

ناشناس گفت...

دوستان،

توجه شما را به چند نکته دیگر جلب می‌کنم:

۱- دنیا بیشتر از اون که سیاه یا سفید باشد، خاکستری هست. بیشتر پدیده‌ها پر از پارادوکس‌ هستند. بنا بر این قرار دادن آنها در دو گروه (خودی یا غیر‌خودی، خوب یا بد) درست نیست.

۲- شیوه مسلحانه یا مدنی تاکتیک هستند و نه‌ استراتژی. تقسیم کردن نیروها به مخالف رژیم و حافظ رژیم بر اساس تاکتیکی که به کار میبرند هم درست نیست. کمااینکه بختیار اصلاح طلب بسیار دمکرات تر از رجوی سرنگونی طلب بود. پیشنهاد من این است که طبقه بندی را کمتر استفاده کنید و بیشتر نیروها را بر اساس استراتژی آنها طیف بندی کنید. زمانی‌ که با طیف در چارچوب استراتژی کار کنیم، حیطه همبستگی‌ و همکاری بسیار قویتر خواهد بود.

۳- سرنگونی طلب و اصلاح طلب میتوانند خواهان تغییر رژیم باشند ولی‌ با تاکتیک‌های متفاوت (تدریجی‌ یا مسلحانه) مارتین لوتر کینگ و دیگر مبارزان سیاسی مدنی اصلاح طلب بودند، و با اینکه رژیم آمریکا سرنگون نشد، ولی‌ تفاوت غیر قابل مقایسه با ما قبل برده داری، ما قبل آزادی رای برای خانمها، ما قبل برابری حقوق مدنی دهه شصت، ما قبل بهداشت همگانی دارد. و امروز دارای رئیس جمهور آفریقایی تبار هست. چیزی که حتّی ده سال پیش قابل تصوّر نبود.

۴- نیررها را به صورت موج روز ببینید تا اینکه آنها را بدون نقص، بدون ضعف، بدون پارادوکس‌. ما باید از این موجها بر اساس ضرورتهای زمان استفاده کنیم. مثلا رضا شاه همزمان مدرنیته و دیکتاتوری به ایران آورد. ولی‌ همیشه تمرکز ما بر یکی‌ از دو بعد او هست. چرا هر دو وجه پارادوکس‌ را در تحلیل‌های خود قرار ندهیم. چرا برای محکوم کردنش حتما باید او را کودتاگر انگلیسی بشناسیم در جایی‌ که مدرک قابل اثبات ارائه نمیدهیم.

رضا

احمد رضا.ص گفت...

این سهراب و ایران خانوم و خیلیای دیگه بنظر من یه نفرن که خیلی خورده حساب با آقای حیدرنژاد دارن وگرنه اینقده حرف مفت نمی نوشتن خوب آدم ناحسابی بتو چه مربوطه واسه مردم تعین تکلیف میکنی حرف داری بزن اینکه کی چی مینویسه یا نمینویسه بتو مربوط نیس دایره امر بمعروف و نهی منکرات میخای برو وردس ملاها اینجا جاش نیس

esmail گفت...

جناب احمد کامنتت خطاب به من و خانواده من قابل نشر نیست برایت شعور و ادب آرزو میکنم

ناشناس گفت...

آحمد رضای عزیز ! کسی که مقاله می نویسد و در فضای مجازی انتشار می دهد ، در واقع آن را در معرض نقد دیگران قرار می دهد . این حق دیگران است که آن مقاله و طرز فکر را نقد کنند . من یک نفرم که به اسم سهراب کامنت می گذارم و هیچ خورده حسابی هم با آقای حیدر نژاد عزیز ندارم . بحث می کنیم بلکه چیزی از هم یاد بگیریم . موفق باشی

سهراب

ناشناس گفت...

رضای عزیز ! کامنت هایت با ارزش است . لطفا باز هم بنویس .

سهراب

هرمز ایرانی گفت...

این مملکت با این کثافتی که دین و ومذهب و ملای ضد ایرانی به آن زده است تا یک دیکتاتور ایران پرست امثال رضاشاه یا ناپلئون بناپارت پیدا نشود درست بشو نیست. مساله اول ایران و ایرانی آزادی نیست اگر بود اینطور در لجن غوطه نمی زدیم و اینطور تحمل نمیکردیم اول از همه باید این مملکت از آخوند و مذهب حکومت گند زدائی بشود و این کثافتهای تاریخ جارو بشوند بعد تازه نوبت این میرسد که به آزادی فکر کنیم ببینیم خوردنی است یا پوشیدنی شما یک عده انسان شریف را که دارند رنج میکشند با همه مردم اشتباه نگیرید مردم دارند زندگیشان را میکنند به ملا هم عادت کرده اند و ملاها هم دارند کیفشان را میکنند امیدوارم آن ناپلئون یا امیر کبیر یا رضاشاه پیدا شود و سر این ملاها را اول به مستراح فرو کند تا بعد مملکت راه بیفتد

ناشناس گفت...

هرمز عزیز ! امیر کبیر از کرەی مریخ به ایران نیامد . وزیر دربار ناصرالدین شاه بود . عزیزم مشکل اصلی ما فرهنگ ماست . هوچی گری ، ترور شخصیت ، بدنام کردن ، فحاشی و تهمت زدن از مشخصه های فرهنگ ماست . امیرکبیرهای زیادی در زندان اوین هستند که ما آنها را مزدور می نامیم . امیر کبیر از ابرها نیامد . ایرانی بود و وزیر دربار ناصرالدین شاه . تا کمر هم برای ناصرالدین شاه خم می شد . اما اصلاحاتی کرد که تاریخ آن را فراموش نمی کند . ما دارای یک فرهنگ زشت هستیم . هیچ وقت هم خجالت نمی کشیم از این که در خارج کشور بنشینیم و به کسی که در داخل ایران در زندان خامنه ای تحت فشار است بگوییم بیا موضعت را در قبال خامنه ای روشن کن . اصلا و ابدا شرم نمی کنیم . پس مشکل یک فرهنگ پلید است که ما به آن خو گرفته ایم و از بس که به آن عادت کرده ایم ، بوی نحسش دیگر آزارمان نمی دهد .

سهراب

jahandid گفت...

با درود به ازاديخواهان و ايران دوستان عزيز،
بعد از پايان گرفتن خيمه شب بازى انتصابات، نيروهاى امنيتى حكومت با بررسى فيلمهاى مربوط به فعاليتهاى جوانان، انها را شناسايى كرده و دستگير نمودند. به زندان بردند و اخبار بعد از ان هم قابل حدس است! من هم اين را فلول دارم كه مردم فقط به دليل اينكه جايگزينى براى اين ديكتاتورى ندارند مجبور هستند كه با إكراه هر چه عميق تر در دل به نمايشات اين حكومت قرون وسطايى بيايند، خوب اين را هم ناگفته نگذاريم كه عدهء زيادى از اين "مردم" در نمايش هاى اعدام خيابانى هم از صبح زود ميروند كه جاى خوب گير بياورند!!! و اى واى بر انسانيت!
تبليغ براى مبارزه و انواع ان كردن يك چيز است ولى براى رژيم خونخوارى كه اين چنين مردم را مسخ كرده است تبليغ كردن مطلقن در كيفيتى ديگر قابل ديد و بررسى ست! مقايسه هايى از قبيل اميركبير و مصدق را در حرفهاى گنجاندن هم نميتواند اين را بگويد كه حرف ما "درست" بدليل اين مقايسه هايى كه اورده ميشوند. فرضن بعد فقط دانش و اموختگى مصدق را با تمام اين استمرار طلبها مقايسه كنيم. همين يك مورد را شما بگيريد تا برسيد به اينكه وقتى مصدق بر سر دو راهى حفظ وضعيت موجود يا پافشارى بر تغيير ان رسيد راهم ببينيد. راه براى مصدق كاملن روشن بود. بايد رو به جلو رفت و وضعيت موجود را ديگر نميشود حفظ كرد. ممكن است بگوييد شايد اگر اينكار را نميكرد فرصث بيشترى براى اصلاحات ميداشت. در تئورى شايد درست باشد ولى در عمل درست نميبود و درست است كه نتائج ان درجا به كودتا رسيد، كه ان هم نياز به بررسى هاى دقيق تر دارد كه چرا چنين شد ولى همين كه الان مصدق، مصدقى شد كه الان تا پايان تاريخ همين خواهد ماند، اين بود كه روى رو به جلو رفتن و سرنگونى ديكتاتورى مصمم پيش رفت. كارى كه نه موسوى و كروبى كردند و نه بقيه استمرار طلبهاى عاشق "دوران طلايى خمينى" حاضر به انجامش هستند!!! تعارف نبايد داشت. ما اگر معتقد به تغيير هستيم و به فكر ارائه راه كارهاى پيشبرنده هستيم، نميتوانيم يكى به ميخ و يكى به نعل بزنيم. خط اصلى ما نبايد حفظ نظام باشد و همدم و پوز با خاتمى و ديگران شويم و دوران "طلايى" را هدف خود بدانيم. اين بزرگترين توهين به هوش و فهم يك انسان ازاده است كه دوران خمينى را "طلايى" رنگ بكند و بخواهد انرا با اصلاحات بازاورى كند.
اى كاش كه ما خودمان با دست و زبان خودمان به ناريخ پر از تجربه هاى تلخ خودمان بى اعتنايى نمى كرديم و ان را "طلايى" رنگ نميكرديم، زمانى كه زير ان سياهى و تباهى مطلق سر تا سر انرا بلعيده. پس به خودمان اين لطف را داشته باشيم كه در تحميق كردن و تحميق شدن حداقل آگاهانه شزكت نكنيم!
پيروز باشيم

esmail گفت...

احمد آقا فرض کن حرفهایت درست! چه چیزی نصیب تو میشود عزیز
خداونند بتو آرامش عنایت کند

jahandid گفت...

ادامه،
حرف از مقايسه ها شد. كارهاى امير كبير و دكتر مصدق را شبيه سازى كردن براى اينكه بگوييم خوب در اين رژيم هم ميشود و بايد دنبال اميركبيرى و يا مصدقى گشت و او را مورد حمايت قرار داد! خوب تا اينجا حرف را ميشود با كمى حسن نيت گوش كرد و به ان توجه نمود. در گام بعدى ميبينيم كه كسانى كه چنين حرفى را ميزنند، از قبل نمونه هاى اين "قهـرمانان " را هم در نظر گرفته اند و مفروض دانسته اند! فرق هاى بسيارى در بين هستند كه ميشود روى انها متمركز شد و بحث را سبك وسنگين كرد.
١- سال ١٣٨٨ و جنبش سبز از جانب مردم به اوج بلوغ لازمه براى تغييرات بنيادين رسيد. براى بررسى اين پديده بزرگ از زاويه شعارهاى مردم وارد شويم. از حركتى كاملن مسالمت اميز و مردم پسند و مردم گرا شروع شد و با شعار "رأى من كجاست" رشد كرد و به ارقام ميليونى رسيد و تمامى طبقات و اقشار مردم را نيز در بر گرفت. وقتى ابعاد مردمى به بالاى ميليون و گستردگى تمام سرزمين ميرسد و بدون شك قدرت مردمى تمام و كافى را براى تغييرات بنيادين دارد؛ يعنى اينكه از سوى مردم همه با جان و دل و حاضر به فدا كردن خودشان وارد ميدان شدند. جنبش ويژگى صنفى نداشت و مردم بخاطر حقوقهاى پرداخت نشده و يا دست مزد هاى كم به خيابانها نريخته بودند. اگر چه كه اوضاع وخيم اقتصادى و فقر نيز دليل كافى براى اينكار بوده و هستند. ولى ميبينيم كه جنبش مردم يك راست رفته بود سر اصل داستان و ويژگى سياسى ان موتور محركه ان بود. رفته رفته اوج گرفت و با قدرت روزافزون ميرفت كه طومار رژيم اخوندى را بهم بپيچد و به ذباله دان تاريخ در افكند. همه اين اوج را هم بدون اينكه رهبريى داشته باشد، خودجوش و پويا به پيش برد. هوش جمعى اين پديده نيز اين بود كه از خود رژيم و نفرات ان بر عليه ان استفاده كرده و طبق حرفهاى خود موسوى و كروبى "انها پشت سر مردم حركت ميكردند." و مردم هم هى انها را به جلو حول ميداند. هيچوقت از طرف اينها اعلام برگزارى تظاهرات نشد بلكه مردم در خيابانها بودند و اينها نيز ميامدند و به دنبال مردم وارد تظاهرات ها ميشدند! مكانيسمى كه در صحنه خيلى روشن داشت جنبش را بدون سرى كه خواهان تغييرات بنيادين باشد به ان سوى ميبرد كه منجر به سرنگونى تام و تمام ديكتاتورى بشود.
شعار "استقلال، ازادى، جمهورى ايرانى" شدت سرعت اين جنبش را خوب نمايان ميكند كه چگونه ان خواست قلبى مردم در عرض مدت چند روز يا هفته تبديل به موتور محركه جنبش ميشود و جاى ان شعار نخستين،"رأى من كجا ست" را ميگيرد. پس قلب جنبش و ارزوى جنبش در اين شعار "ازادى، استقلال، جمهورى ايرانى" به تپش واقعى خودش ميرسد. جايى كه بايد سر و قلب ان يك رنگ خون در رگهايشان جارى باشد، والا ان ميشود كه شد.

jahandid گفت...

ادامه،
خوب حال بعد از اين مقدمه كوتاه، ببينيم كه چرا چنين بلايى به سر ان جنبش مردمى، مردم گرا و مردم پسند امد؟ ايا زمينه هاى مردمى ان كمبود داشت؟ ايا شعارهاى ان بر خواسته از دل مردم نبودند؟ ايا حضور مردم كم بود؟ ايا هدف ان مشخص نبود؟ ايا هدف ان غير قابل دسترس بود چون نميتوانست نيروها را گرد خودش جمع كند؟ ايا قدرت ايجاد تغييرات را نداشت؟ ايا جامعه بين المللى با ان مخالف بود؟ ايا رژيم توان مقابله با انرا هنوز داشت؟ ايا رژيم همچنان يكدست باقى مانده بود؟
وقتى سير تحولات را چه داخل و چه خارج در ان زمان نگاه ميكنيم، ميبينيم كه پاسخ به تمام پرسش هاى بالا مطلقن منفى ميباشند. يعنى تمام فاكتورها با سرعت خيره كننده اى به سوى ان شعار "ازادى، استقلال، جمهورى ايرانى" در حال پيش روى بودند و تا روز سرنگونى فاصله اى نمانده بود. پس چه شد كه نشد؟ كمبود مادى، واقعى و بنيادين در كجا بود؟ چرا روز ٢٥ اسفند مردم سرخورده باز گشتند به خانه هايشان كه در روزهاى بعد گرگ هاى وحشى اخوندى بريزند و ببرند و شكنجه كنند و بكشند؟ واقعن چه شد كه نشد؟ گناه اين نشدن را هم بايد به گردن اشتباهات سالهاى پيش انداخت؟! در اينجا كه همه چيز براى تغيير و سرنگونى مثل يك موزاييك چند بخشى كنار هم قرار گفته بودند و سيماى ان شعار "ازادى، استقلال، جمهورى ايرانى" را داشتند كامل ميكردند. پس چه شد كه نشد؟
Bracht

آذر گفت...

آقای حنیف نژاد مقاله خوبی نوشته و حقیقت را گفته ای ما زنان حتی نمیدانستیم در رساله خمینی چه نوشته شده است والاّ اینهمه زن مدرن و تحصیلکرده که بخش بزرگی از جامعه است دنبال او راه نمیافتاد که در این زمینه نقش مخرب خزنده علی شریعتی را در تطهیر اسلام و جاده صاف کن خمینی میبینیم حالا یک جریان به اصطلاح اصلاح طلب رژیم ساخته است که در محتوا یکی هستند اگرچه در سطح اختلافاتی دارند ولی همین زیبا کلام است که مردم را به پای صندوقهای رای میفرستد و به خامنه ای وبقاء رژیمش کمک میکند هدف اینها اینست که همانطور که خودشان اقرار کرده اند از ملت ایران گوسفند بسازند تا در موقع ضروری بنا بر منافعشان ذبحشانند.این رژیم مکار، حیله گر، دروغگو،خونریزو...است و امروز برای ساکت کردن ما مقوله فرهنگ سازی را مطرح میکند تا خشم و جنگ ما را تحت پوش فرهنگ درست داشتن خفه کند و اهداف خودش را پیش ببرد.کودکی که در همین لحظه در ایران متولد میشود چه آینده ای برایش متصوّر است؟ این رژیم مقصر همه مشگلات و خونریزیها و جنگ و .... هست و باید سرنگون شود.

سیما. فرانسه گفت...

اقای حیدر نژاد گرامی . بحث بسیار خوب و البته بسیار مشکلی را شروع کرده اید من واقعا از خواندن قسمت اول این نوشته استفاده کردم چون تمام بحثی که هست همین هست امیدوارم در این زمینه هرچه میتوانید روشنگری بکنید موفق باشید

ناشناس گفت...

جناب سهراب
شما حرفهایت را تا بحال در ده ها کامنت نوشته ای و خوانندگان اگر بخواهند بخوانند به آنها دسترسی دارند. بنا بر این لزومی ندارد که خود را موظف بدانی که به کامنت های همه دیگر خوانندگان پاسخ بدهی. بحث بر سر این است که "چه باید کرد؟ " و شما هم بارها نظرت را نوشته ای. حالااجازه بده دیگران هم نظرشان را بنویسیند و در هر صورت آنچه که مهم است کیفیت نظر شماست نه کمیت آن.

ح ر

ناشناس گفت...

جهاندید عزیز ! یکم : نوشته اید مصدق در سرنگونی شاه مصمم بود . این از کشفیات شماست . لطفا آن را با مورخین و کارشناسانی که در این زمینه ده ها کتاب نوشته اند در میان بگذارید . مصدق هرگز به دنبال سرنگونی شاه نبود . او حتی درخواست نظامیان هوادار خود برای کودتا بر علیه شاه را رد کرد .
دوم : مصدق یا امیرکبیر نیامدند در آلمان یا فرانسه بنشینند و بعد به مردم ایران پیام بدهند : شاه را سرنگون کنید ! رویەی اصلاح طلبی با بی پرنسیبی میانه ای ندارد .
سوم : امیر کبیر تا آخر عمرش به سلطنت و به ناصرالدین شاه وفادار بود . تا آنجا که از دستش بر آمد در بهتر کردن اوضاع کوشید و بعد هم جانش را بر سر آن نهاد . هیچ گونه مرزبندی هم با ناصرالدین شاه نداشت .
چهارم : رویەی اصلاح طلبی با قهرمان بازی و آرنولد بازی فرق دارد . هیچ اصلاح طلبی در طول تاریخ نخواسته است قهرمان باشد . فقط خواسته اوضاع را در حد توانش بهتر کند .
چهارم : همانطور که قبلا نوشتم کسانی که رویه های اصلاح گرایانه را به عنوان تثبیت حاکمیت رژیم نفی می کنند ، اندیشه های مهدویت و آخرالزمانی دارند : بگذارید آنقدر فساد زیاد شود تا امام زمان ظهور کند !
پنجم : علیرغم همەی اینها ، اگر خواستید راه بیفتید که رژیم را سرنگون کنید ، اطلاع دهید که بنده وقتتان را نگیرم . می گویند وقتی فتحلعیشاه قاجار قسمتهای وسیعی از ایران را به روسیه باج داده بود ، در کاخش در جمع درباریان شمشیر کشید و گفت : کسی مانعم نشود تا بروم مسکو را به آتش بکشم ! درباریان البته مانعش شدند و به خیر گذشت !...
شما اما اگر شمشیر کشیده اید که رژیم را سرنگون کنید ، بنده مانعتان نمی شوم و برایتان دعای خیر می کنم .

سهراب

ناشناس گفت...

ح ر عزیز ! باب خوبی باز شده که همه نظراتشان را بگویند . در این ٣٨ سال ، فکر کنم تنها کار مثبت مجموعەی مجاهدین و اعضای جدا شده و جدا نشده ، همین قسمت نظرات دریچەی زرد بوده است . گام ناچیزی ست اما حداقل منفی نیست ، تخریبی نیست و رو به جلو است . تمرین دموکراسی می کنیم عزیزم . تمرین آزادی بیان می کنیم که فردای رفتن آخوندها ، گلوی یکدیگر را ندریم و با آر پی جی به جان هم نیفتیم . در آزادی بیان و دموکراسی ، نقل و نبات خیرات نمی کنند . دموکراسی یعنی زندگی در بحران . یعنی یادگیری زندگی در آشفتگی . نظام سیاسی آمریکا راببینید . چقدر کشمکش و بحران و یارگیری و چالش وجود دارد؟ ذات دموکراسی این است . در حاکمیت صدام و قذافی و خامنه ای چنین چیزهایی نیست . یک نفر چیزی می گوید ، بقیه اجرا می کنند . خیلی آسان است . . دموکراسی یعنی : تو آزادی که هر چیزی که می خواهی بگویی اما انسان باش و توهین نکن ! حالا ما بعد از ٣٨ سال ، تازه آمده ایم کمی تمرین دموکراسی کنیم . در دموکراسی همیشه نخاله هایی هم پیدا می شوند که سوء استفاده می کنند . اما این قیمتی ست که باید پرداخت شود . لذا من اگر از آزادی بیان سوء استفاده کردم و جواب همه را دادم ، شما به بزرگواری خودتان ببخشید . خوسحالم که داریم یاد می گیریم مثل آدم با هم حرف بزنیم .

سهراب

جواد گفت...

جهاندید عزیز من هم با نظرتان موافقم، در شرایطی که آلترناتیو مناسبی وجود ندارد، چند نفر آخوند جنایتکار را به اسم اصلاح طلب رنگ کردن هوش و ذکاوت چندانی نمیخواهد، بخصوص که با باد جهانی هم همخوان باشد.

ناشناس گفت...

آقای جهاندید ! چه شد که نشد؟ سوال خیلی جالبی ست؟ جنبش سبز ، صدای آزادیخواهی مردم ایران است . همان صدای مشروطه است . همان صدای انقلاب است که به خواسته هایش نرسیده ، رشد کرده و تبدیل به جنبش سبز شده ، سرکوب شده و در لایه های زیرین جامعەی ایران لانه کرده و در یک شرایط مناسب دیگر ، دوباره بیرون می زند . شاید با رنگ دیگر ، یا اسم دیگر ، یا رهبران دیگر . اما آن رنگ دیگر ، هر رنگی که باشد ، قرمز نیست . این را مطمئن باش . چون دوره اش گذشته ، مردم دیگر بازگشت به عقب نمی کنند . اسمش هم هر چه که باشد ، انقلاب نیست . چون دوره اش گذشته و مردم یک تجربه را چند بار تکرار نمی کنند . رهبرانش هم هر که باشند ، دیگر رهبران کاریزماتیک نیستند . چون دوره اش گذشته و مردم ، رهبران کاریزماتیک را دیدند و آزمودند . آنها کسی را می خواهند که بتوانند یقه اش را بگیرند و سوال پیچش کنند . بتوانند هر وقت که خواستند از قدرت به زیرش بکشند . رهبرانش هر که باشند از داخل ایران هستند . یا در حصر و یا در زندان اوین . فرقی نمی کند . اما اگر قرار باشد رهبری انتخاب کند ، آن رهبر در ایران است ، نه در خارج از ایران . احساس می کنم درک درستی از مفهوم اصلاحات ندارید . عزیز من ! وقتی در انگلیس تصمیم گرفتند اصلاحات کنند ، نرفتند آدم از فرانسه بیاورند!!! نرفتند رهبر از آلمان بیاورند!!! وقتی ژاپن تصمیم گرفت در اقتصاد و سیاستش دست به اصلاحات بزند ، از آمریکا آدم آورد؟!؟! اصلاحات چیزی ست که در بطن یک کشور و جامعه اتفاق می افتد و آدمهایش هم همانجا هستند و اتفاقا آدمهای نا کاملی هستند با هزار عیب و نقص . مردم همین آدم های ناقص و ناکامل و معیوب را می خواهند ، چرا متوجه نیستید؟ در سیستم های دموکراتیک ، رهبران همیشه زمینی و خاکی و ناقص و نا کامل هستند . فقط انقلابات هستند که آدمها را تا ماه بالا می برند و یا در حوضەی تقدس می گذارند . اصلاحات در واقع آنتی تز انقلاب است . پیشنهاد می کنم کتاب "انقلاب یا اصلاح" ، مناظرەی هربرت مارکوزه و کارل پوپر" را حتما بخوانید . این کتاب به فارسی هم ترجمه شده و بسیار بسیار مفید است . حداقل تعریف ها را روشن می کند و می دانیم راجع به چه چیزی داریم صحبت می کنیم .
سهراب

جواد گفت...

سهراب جان،
مواردی از قبیل
" لذا من اگر از آزادی بیان سوء استفاده کردم و جواب همه را دادم ، شما به بزرگواری خودتان ببخشید "
که به طعنه در پاسخ "ح ر" دادی، در کامنتهایت فراوان دیده میشود، بجای اینکه دنبال آموختن باشی تلاش داری با طعنه و کنایه پاسخ نفر مقابل را بدهی. این آزادی را طبعا داری و کسی منکر آن نیست ولی از آزادی به گونه های مختلف میتوان استفاده برد، میتوان آموخت، میتوان به اشتباه خویش اعتراف کرد و میتوان به نفر مقابل پاسخ منطقی داد، میتوان هم با طعنه و کنایه نفر را از میدان به در کرد.
بسیاری از نفرات( و از جمله خودم) در همین کامنتها پاسخ تو را داده اند و می دهند ولی تو بجای اینکه مورد به مورد پاسخ دهی عبارتی از کل کامنت را گرفته روی آن مانور میدهی، طعنه و کنایه میزنی، و سپس کمی روضه خیانت مجاهدین میخوانی و سپس از نو فیل اصلاحات خودت را اینبار در شکل دیگری هوا میکنی، گویی که کشف جدیدی است.

صرفا جهت مثال
در یکی از کامنتهایت نوشته بودی، هیچ کشوری با مبارزه خشونت بار به خوشی و سعادت نرسیده( نقل به مضمون)
در پاسخ من فرانسه و آمریکا را برایت مثال آوردم.
در پاسخت به جزییات مشغول شدی و این نکته را مسکوت گذاشتی.
در پاسخ دیگری نوع ادبیات بکار رفته در کامنت مرا بهانه کردی که این "گفتمان"، گفتمان مجاهدین است و نیروهای کهنه. ( باز نقل به مضمون است) غافل از اینکه محتوای کلام مهم است و از تو انتظار میرفت سخن را دریابی ودر ضمن بدان که ادبیات نگارش چیزی است و "گفتمان" چیز دیگری.

در مجموع برای خودت ظاهرا رسالت تبلیغ اصلاحات را قائلی، این رسالت البته هیچ اشکالی ندارد،
فقط میماند دو نکته:
اولا که بزعم شما مردم خودشان عاقلند و راه را یافته اند پس شما چرا نگرانی که این یا آن تاثیر منفی بگذارند و یا اینکه "مجاهدین جداشده و نشده تابحال خرابکاری کرده اند پس بهتر است کاری نکنند و...." ، نگران مردم نباش آنها با شخصیتهای اصلاحات کار مبارزه را پیش میبرند و کسی هم نمیتواند مانع شود.
ثانیا حالا اگر میخواهی تبلیغ کنی، تلاش کن تا بجای نوار تکراری عدم خشونت و ....، حرف و سخن نو و در پاسخ دیگران بیاوری، وقتی خودت را به آن مقید کنی، مطمئن باش که خواهی آموخت.

در پایان نوشته ای تنها (روی کلمه ی تنها تاکید میکنم) کار مثبت مجاهدین در این 38 سال، همین.....
آیا شعار صلح طلبی مجاهدین در زمان جنگ از دید تو منفی ارزیابی میشود؟
لطفا اگر خواستی پاسخ بدهی، مورد به مورد و مشخص جواب بده، سخنان تو را اندر فضیلت عدم خشونت من میدانم.
موفق باشید

ناشناس گفت...

جناب سهراب
بنده که تا اینجااز شما هر چه دیدم روش های برخورد آخوندی بود و چیز دیگری که مثل آدم باشد ندیدم عزیز دل بابا از آدم بودن گر نشانی مختصر داری بگو.
ح ر

شکاک گفت...

قابل توجه کسانی که رفتند و بین بد و بدتر ( البته اگر بدی وجود داشته باشد !؟ ) بد ها را انتخاب کردند !! ببینید این وزیر خارجه ای که قهرمان ملی نامیدید !!! یک شیاد است یا یک قهرمان !؟ همچنین ببینید که چگونه از رای شما و در کجا و برای چه منظوری استفاده میکنند !؟
این قسمتهایی از صحبتهای ایشون هست .
ظریف که اخیرا در سفری منطقه‌ای در جنوب شرقی آسیا و اقیانوسیه به سر می‌برد، این اظهارات را در گفتگو با "فلیپ ویلیامز"، خبرنگار ارشد حوزه سیاست خارجی تلویزیون ای.بی.سی استرالیا بیان کرده است.
جواد ظریف، وزیر خارجه جمهوری اسلامی، می‌گوید :
ایرانیانی که به عنوان پناهجو به کشورهایی مانند استرالیا می‌روند درباره‌ی وضعیت حقوق بشر در ایران دروغ می‌گویند.
او هم‌چنین ادعا کرده که ایران تنها کشور منطقه است که در آن انتخابات برگزار می‌شود و نزدیک به ۷۰درصد مردم در آن شرکت می‌کنند.
�این افراد کسانی هستند که از حقوق بشر برای مقاصد سیاسی استفاده می‌کنند. شما ببینید ایران تنها کشوری در منطقه‌ی ما است که انتخابات دارد.
در ۳۷ سال گذشته، ما برای تک‌تک سِمَت‌های‌مان انتخابات برگزار کرده‌ایم. از جمله مقام رهبر که توسط نهادی انتخاب می‌شود که انتخابات آن اخیرا برگزار شد .
شما از آن کشورهایی که اصلا کاندیدایی در انتخابات‌شان ندارند انتقاد نمی‌کنید اما ایران را که برای ۳۰۰ کرسی مجلسش ۶۰۰۰ کاندیدا دارد، مورد انتقاد قرار می‌دهید. آن هم انتخاباتی که عدد بزرگی از مردم در آن شرکت می‌کنند و به کسانی که می‌خواهند رای می‌دهند. آن‌ها گزینه‌های کافی دارند که بتوان آن را یک انتخابات رقابتی دانست. مردم درواقع به کاندیداهایی که دوست داشتند رای دادند و حالا، نتیجه بر خلاف انتظار آن‌هایی است که پیش‌بینی کرده بودند مردم پای صندوق‌ها نمی‌روند. آن‌ها مانند شما مدعی بودند که خیلی از کاندیداها غیرمنصفانه ردصلاحیت شده‌اند، پس میزان مشارکت پایین خواهد بود. اما نزدیک به ۷۰درصد در انتخابات اخیر شرکت کردند. در ایران، مانند استرالیا، شرکت در انتخابات و رای دادن، اجباری نیست. بنابراین، عدد ۷۰درصد، یک مشارکت بزرگ در انتخابات پارلمانی به حساب می‌آيد. و کل ماجرا این بود: مردم شرکت کردند؛ رای دادند؛ و شما هم‌چنان انتقاد می‌کنید.

jahandid گفت...

با درود،
تعدادى از به اصطلاح تحليلگرانى هستند كه اغلب در برنامه هاى بى بى سى و صداى امريكا اورده ميشوند و نظرات خودشان را در مورد تحولات و رابطه انها با وضعيت ديكتاتورى اخوندى را ميدهند. شيوه بحث كردن انها هم خيلى با فاكت هاى تاريخى-تحقيقى نسبتن دقيق همراه است. از جمله اين افراد سازگاران، گنجى، نبوى، اميراحمدى، تيترا پارسى، بهنود، نورى زاده، محمدى، كار و... ميباشند. مخرج مشترك اين افراد بر اساس نظراتشان و سابقه همكاريشان با رژيم و در رژيم بر كسى پوشيده نميباشد. همگى اين افراد وجوه مشترك زيادى با هم دارند. براى بحث ما فقط يكى از اين وجوه مهم است. همگى انها از به اصطلاح اصلاح طلبان طرفدارى ميكنند و معتقد هستند كه رژيم انقدر ثبات دارد كه امريكا و اروپا ميتوانند با اين سيستم وارد سوداگرى شوند و سرمايه گذارى در ايران تحت حاكميت اخوندها كارى پرسود است. اين رويى ست كه براى خارجى ها بزك ميكنند و كوشش ميكنند خاتمى و روحانى و رفسنجانى و رى شهرى و نجف ابادى و ... "الهه هاى اميد" براى اصلاحات بزك كرده و به روى داخل نشان بدهند.
در اين بحثى هم كه ما اينجا به ان پرداخته ايم نيز بدنبال راه كارهاى مفيد در اين شرايط سياهى و تباهى تاريخ ميهنمان هستيم. البته كه مثل هميشه كليد برون رفت را فقط در دست و قدرت مردممان در داخل ميبينيم و نه هيچ جاى ديگرى و در ارزوى ديدن روزى هستيم كه جنبش مردمى داخل در حركت خودش موفق به بار نشاندن هدف ازاد سازى ميهن از شر هر كس كه مانع خوشبختى مردم است، بشود. در اين روى كرد كه خواهان خوشبختى مردم است، يك عده هستند كه همانند ان تحليلگران كه در بالا اوردم خواهان استمرار غارت و چپاول مردم هستند و عده نيز ميگوييم كه هر يك روزى كه اين رژيم زودتر سرنگون بشود، معادل سالهاى كمترى خواهد بود كه ما براى باز سازى اينده خود و مردم بدان نياز خواهيم داشت. معادله خيلى ساده است. در عالم ارزو و رويا خودمان ببريم به سالى كه دكتر مصدق داشت براى ازادى مردم تلاش ميكرد و توانست با توانمندى در مقابل دنياى ان زمان از راه قانون حق مردم را به كرسى عدالت بنشاند. كارى كه صد روى صد منافع مردم را در بر داشت و توانست مردم ما را سر بلند و پيروز گرداند. حال ان پيروزى را با "پيروزى" برجام مقايسه كنيد. خود اخوندا از ان بعنوان جام زهر دوم ياد ميكنند. حال شما ببينيد كه مردم از اين "پيروزى" چه سودى ميبرند! صد روى صد به ضرر مردم تمام شد و ميلياردها پول مردم كه نابود شد هيچ، هر انچه هم كه از پول مردم ازاد شد نيز باز به غارت و چپاول به يغما رفت. از اين دو پديده نتيجه زير را ميشود در اورد.
هر انكس كه به خودش اجازه ميدهد كه ظريف را با مصدق و روحانى يا خاتمى را با اميركبير مقايسه بكند، حتمن يه چيزيش ميشه و اون چيز هم بدون كوچكترين شكى ذره اى منافع مردم در ان نخواهد بود.

ناشناس گفت...

در مورد مطلب آقای حیدر نژاد فعلا به دو نکته اشاره می کنم تا بعدا نکات دیگری را نیز اضافه کنم. اول این که چون پیش از این او به مردمی که رفته و رای داده بودند اهانت کرده و آنها را "ابله" نامیده بود بهتر این بود که قبل از نوشتن مطلب دیگری از مردم عذرخواهی میکرد و بعد ادامه میداد این باعث میشد تا دیگران رغبت کنند نوشته او را بخوانند. دوم این که این مطلب را ظاهرا در دعوت به فراخوان دریچه زرد نوشته است بنابراین اینجا هم بهتر این میبود که مطابق عرف رسانه ای مطلب را مستقیمم برای دریچه میفرستاد نه این که آن را ببرد روی سایتهای دیگری بگذارد. رعایت این نکات احترام به ضوابط برای اظهار نظر در حوزه ی عمومی است و فضای گفتگو را مساعد و مهیا میکند.
جهاندار

jahandid گفت...

با درود،
مژده دهيد مسلمونا كه نتايج اصلى و واقعى انتصابات و خيمه شب بازى هاى اخير اعلام گرديد، نخست اينكه امار شركت كنندگان رسمن ٧٠٪ اعلام شد. دوم اينكه حكومت اخوندى حتا از استراليا هم "دمكراتيك تر" است و انها هستند كه حقوق اخوندى را پايمال ميكنند و برايش ناظر حقوق بشرى از طرف سازمان ملل تعيين ميكنند!!! در حاليكه كشورهاى ديگر حتا مثل اخوندا اصن انتخابات هم ندارند ولى كسى برايشان ناظر حقوق بشرى نميگذارد! واويلا كه اين اخونداى "دمكرات" چقدر تحت ظلم و ستم استراليا دارن خفه ميشن!!! اخوندا براى تمامى سيستم ديكتاتورى خودشون "انتخابات" دارن و مردم هم حضور ٧٠٪ ى در انها دارند!!! در جاييكه مثلن در المان وقتى ٤٠٪ شركت بكنند انرا يك حضور فعال مردم مينامند! خوب از اينكه بگذريم، شباهت و يا بهتره بگويم "تفاوت" استمرار طلب و بخش هار حكومت كه احمدى نژاد ان را نمايندگى ميكرد چه خوب در اين شارلاتان خندان (خندان را هم از پدرخوانده استمرار طلبها يعنى خاتمى گرفته است) با چنان خيره سرى در چشمان مجرى خيره ميشود و دروغ پشت دروغ و طلبكارى از استراليا و ديگر ممالك غربى ميكند كه حق اخوندى انها را در كشتار و سركوب مردم بى دفاع زير سؤال ميبرند! اين مصاحبه ظريف را با مصاحبه احمدى نژاد با تلويزيون المان (Kleber) از شبكه ARD كنار هم بگذاريد و "تفاوتهاى" دو سر اين رژيم را اگر توانستيد پيدا كنيد.
مصرف شركت در خيمه شب بازى اخوندى را ميبينيد؟

ناشناس گفت...

مشدی جواد اومدی که نسازی عزیز

شعار صلح طلبی مجاهدین در زمان جنگ ؟
شعار که همیشه مطابق با واقعیت نیست. درست مثل این است که نتان یاهو بیاید شعار بیرون رفتن اسرائیل را از مناطق اشغالی در بوق و کرنا بدمد!
یا خامنه ای و جنتی علیه ولایت فقیه استدلال کنند!

اسناد موجود نشان می دهد که نمایندگان سازمان در نشستهای گوناگونی که در یوتیوب هم موجود است، (یا سران اطلاعاتی و امنیتی رژیم صدام) عملاً بر آتش جنگ هیزم ریختند .
مشدی جواد وقتی آتش بس اعلام شد، مسعود رجوی و مریدانش همه عزا گرفتند. شما دیگه چرا؟
بابا ایوالله

ناشناس گفت...

جواد عزیز ! انتقادت را در مورد سخنان کنایه آمیز می پذیرم . کار درستی نیست و از این به بعد سعی می کنم آن را انجام ندهم . در مورد اینکه فرانسه و آمریکا با مبارزات قهر آمیز به آزادی و دموکراسی رسیده اند ، موافق نیستم . انقلاب فرانسه اگر بعدها با اصلاحات عظیم همراه نمی شد ، الآن یک رژیم دیکتاتوری خونریز بود . ضمن اینکه عنصر زمان را باید در نظر بگیریم . مثلا ما نمی توانیم جنبش اسپارتاکوس را با نگاه الآن تجزیه و تحلیل کنیم . به هر حال فرزند زمانەی خویشیم . اگر هم در زمان های گذشته این روش جواب داده است ، دیگر جواب نمی دهد . این تجربەی بشری است . هزاران نمونه وجود دارد . تغییرات تدریجی ، ثابت ، ریشه ای و اصیل هستند . تغییرات یک شبه ، یک شبه هم از بین می روند . قبلا هم گفتم که دموکراسی پیش از هر چیزی یک فرهنگ است . ما این فرهنگ را یاد نگرفته ایم . مبارزەی اصولی ، ترویج این فرهنگ است . رسالتی هم در مورد تبلیغ اصلاحات ندارم . صرفا نظر خودم را می گویم . اصلاحات باید اول از درون هر کسی شروع شود . من تبلیغ هیچ کس را نمی کنم . می گویم واقعیت ها را ببینیم . فکر می کنم که ما در فضایی از کلیشه ها زندگی می کنیم . لذا اگر رسالتی برای خودم قائل باشم ، قلقلک دادن کلیشه هاست . کلیشه ها کم کم مقدس می شوند و شکل افکار و رفتار ما را تعیین می کنند . بهتر است با آنها هویت نگیریم و از بیرون به آنها نگاه کنیم . در مورد مردم هم باید بگویم حرفم این نیست که بدون خطا هستند و یا سرور دنیا تشریف دارند . حرفم این است که بر اساس شرایط و موقعیت های عینی و ملموس ، بر اساس تجارب عینی و ملموس و بر اساس زندگی عینی و ملموس تصمیماتی می گیرند و در کل تصمیماتشان ترقی خواهانه و رو به جلو است . در مورد اینکه گفته ام تنها کار مثبت مجاهدین و اعضای جدا شده و جدا نا شده ، همین سایت نظرات دریچەی زرد است ، پای این حرفم می ایستم . حالا شعار صلح را عمەی من هم می داد (امیدوارم این را حمل به کنایه زدن نکنی) مهم این است که در مجموع رفتارشان مخرب و ویران کننده بود . نتیجەی عملکردهایشان تثبیت رژیم بود . من وقتی می گویم در طول ٣٨ سال تنها کار مثبت ، همین دریچەی زرد بوده ، (البته بسیار ناچیز) از زاویەی دید فرهنگی نگاه می کنم . چون دموکراسی را یک فرهنگ می دانم که ما نیاموخته ایم ، و دموکراسی را چیزی بجز تحمل یکدیگر و زندگی مسالمت آمیز در اختلاف نمی دانم ، لذا می گویم تنها کار مثبت همین قسمت نظرات دریچەی زرد بوده است . امیدوارم توانسته باشم این بار جواب شما را بدهم و پراکنده گویی نکنم .
سهراب

ناشناس گفت...

جهاندید عزیز ! نوشته ای " کاری که مصدق کرد صد در صد به سود مردم بود و کاری که در برجام شد صد در صد به ضرر مردم بود ."
بسیار عالی . مشکل ما با شما همین است . همین "صد در صد" ! عزیزم هیچ چیزی صد در صد نیست . نه کار مصدق صد در صد به نفع مردم بود( می توانید به مورخین و متفکرین رجوع کنید) و نه برجام صد در صد به ضرر مردم بود . اصولا تحلیلهای صد در صدی ، تحلیهای آبکی هستند . همین ذهن صد در صدی است که بعد اینطور تحلیل می کند :" در اين روى كرد كه خواهان خوشبختى مردم است، يك عده هستند كه همانند ان تحليلگران كه در بالا اوردم خواهان استمرار غارت و چپاول مردم هستند و عده نيز ميگوييم كه هر يك روزى كه اين رژيم زودتر سرنگون بشود، معادل سالهاى كمترى خواهد بود كه ما براى باز سازى اينده خود و مردم بدان نياز خواهيم داشت."
می بینید که ذهن صد در صدی چطور خیال خودش را راحت می کند ؟ آدمها دو گروهند : بد یا خوب . با مردم یا ضد مردم . موافق نظر من یا مخالف نظر من . هیچ حد وسطی هم ندارد . این ذهنیت صد در صدی است : ساده کردن قضایا ، ساده سازی مسئله . خیلی جالب است که در ادامه می گویید : " معادله خيلى ساده است !"
قبلا هم گفتم که برای ذهن های صد در صدی معادله خیلی ساده است و نیازی به فکر کردن نیست . دو کیسه به دستشان می گیرند . یکی سیاه و دیگری سفید . هر چیزی را هم که می بینند درون یکی از همین کیسه ها می اندازند . نه عزیزم ! دنیا را نمی شود اینطور دید . ما قبل از هر چیز باید این طرز تفکر را عوض کنیم . هیچ چیز صد در صد نیست .
سهراب

ناشناس گفت...

ح ر عزیز ! هیچ دلیل و مدرکی ندارم که به شما ثابت کنم که آدم هستم . ممنون که مرا با آخوندها مقایسه کردی . سعی می کنم آدمیت را از شما بیاموزم .
سهراب

ناشناس گفت...

به آن آقا که با شیادی به زعم خود می خواهد مصدق را هم با رفسنجانی و روحانی و خاتمی در یک جوال بکند این نوشته مصدق را که با دست خط خود در زیر عکسش نوشته است می آورم:
--------------------------------------------------------
"به کسانی که وقتی پای مصالح عموم به میان می آید از مصالح خصوصی و نظریات شخصی صرفنظر می کنند، به کسانی که در سیاست مملکت اهل سازش نیستند و تا آنجا که موفق شوند مرد و مردانه می ایستند و یک دندگی به خرج می دهند و باز به کسانی که در راه آزادی و استقلال ایران عزیز از همه چیز خود می گذرند این عکس ناقابل اهدا می شود.

احمدآباد آبان ماه ۱۳۴۱
دکتر محمد مصدق "
-----------------------------------------------------------
ح ر

جواد گفت...

سال نو به همه ی هم میهنان عزیز، به کلیه کوشندگان آزادی، به آقای یغمایی محترم، به دوستان کامنت گذار در اینجا از جمله آقایان جهاندید ، رضا، صفدر، ح ر، سهراب، رفیق سائل و ..... و خانمها منیژه حبشی، فرورنده ، آذر، سیما و .... و ناشناسان کامنت گذار مبارک. سالی سرشار از موفقیت و بهروزی و تفاهم برایتان آرزو میکنم.
زنده باد ایران دمکراتیک و متحد و یکپارچه با تنوع قومی ان

ناشناس گفت...

آقای «ح ر» سلام و سال نو بر شما و بر همه «ح ر» ها مبارک

دوست عزیز پس از تاسیس نهضت آزادی؛ دکتر محمد مصدق، در گوشه ای از عکس خود (آنچه را شما در نظر خودتان آورده‌اید)، نگاشت و برای سران نهضت ارسال نمود. برای مهندس بازرگان و دوستانشان.
«به کسانی که وقتی پای مصالح عموم به میان می آید از مصالح خصوصی و نظریات شخصی صرفنظر می‌کنند. به کسانی که در سیاست مملکت اهل سازش نیستند .... و به کسانی که در راه آزادی و استقلال ایران عزیز ازهمه چیز خود می گذرند»
مبارک

ناشناس گفت...

من هم سال نو را به همەی کامنت گذاران و کامنت خوانان و به همەی مردم عزیز تبریک می گویم . سالی سرشار از تازگی و طراوت برای همه آرزو می کنم .
نوروز بمانید که ایام شمایید !
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!
آن دشت طراوت زده ، آن جنگل ‌هشیار
آن گنبد گردانندەی آرام شمایید!
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند
خوڕسید شما ، عشق شما ، بام شمایید!
هم آینەی مهر و هم آتشکدەی عشق
هم صاعقەی خشم بهنگام شمایید!
امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فن کمین ، حوصلەی دام شمایید!
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است
در کوچەی خاموش زمان ، گام شمایید!
ایام ز دیدار شمایند مبارک
نورزو بمانید که ایام شمایید!(پیەایه یغمایی)
انتساب این غزل به مولانا در فضای مجازی نا درست است
زنده باد آزادی
سهراب

ناشناس گفت...

غزل بالا از پیرایه یغمایی بود

سهراب

آذر گفت...

بادرودبه همه آزادگان راه آزادی خجسته نوروز باستانی بر همه مبارک باد.

jahandid گفت...

با درود به ازاديخواهان و ايران دوستان عزيز،
خجسته باد بهاران بر تمام ازاديخواهان
پيروز باد تلاشهاى مردم سرزمين مان براى رهايى از سياهى هاى قرون وسطايى اخوندى
و با شادباشى بى كران خدمت دوستان خوبى كه دريچه زرد را مكانى پاك يافته و در بالندگى ان كوشا هستند
با سپاس فراوان از بانوان و مهربانان دست اندركار دريچه زرد، نظر دهندگان منصف و خلاق، دوستان عزيز مهربانان جواد، رضا، سهراب، ح ر، اذر، سيما، بانو حبشى، بانو اقبال، سائل و ساير عزيزان كه ما را با نظرات موافق يا مخالف سبب باز شدن ذهن و ديد ميشوند.
پيروز باشيم

ناشناس گفت...

بهار و عید بر همه شما زحمتکشان و جانهای شیفته آزادی و برابری مبارک و با آرزوی پیروزی بر استبداد و استثمار و قهقرا!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

آذر گفت...

فیلمی از روضه خوانی جدید آخوندها در سایتها آمده است که واقعاً نشان میدهد اینها برای بقاء رژیم هرروز رنگ عوض میکنند واینکار خطی است آخوند برسر منبر میگوید:«...حضرت محمد ازکشته شدن کافر و دشمنش ناراحت میشد آدم کشتن دیدن ندارد چرا اینهمه مردم برای دیدن اعدام یکنفرمیروند و....»محتوا به مضمون.
حالا نمیگویند اگرکشتار ومردن بد است چرا اینها جنگ باصدام را هشت سال ادامه دادند و این همه ملت ایران بچه های بسیج مدارس وافراد عادی وسربازان بیگناه و...را به کشتن دادندودربین آنان هیچ آقازاده ای دیده نشد،درحالیکه میتوانستند پس از دوسال با پیروزی ودریافت خسارت آن را خاتمه دهند،آیا برای ساکت کردن مردم و بقاء رژیم نبود؟نمیگویند چرا مجاهدین وهوادارانشان را حتی زن باردار،بچه های مدرسه،افراد جوان و غیر مسلح و ...ومبارزان را از فدائیان خلق ، فرقان ،کومله،پیکارو....را در این کمیت بزرگ کشتند و هنوز هم میکشتند؟چرا مخالفانشان که مبارزه روشنگرانه و نه مسلحانه با رژیم میکردند مثل داریوش و پروانه فروهر ورا...با قتلهای زنجیره ای وتصادفات ساختگی قتل عام کردند؟چرا نزدیکان خودشان را که با آنها همخوانی نداشتند آیت الله شریعتمداری ،آیت الله طالقانی و...راسربه نیست کردند؟چرا مخالفانشان در خارج کشور از هرقشرو گروهی شهریار شفق،منیر خواجه نوری،شاهپور بختیار،کاظم رجوی،محمد نقدی،عبدالرحمن قاسملو،صادق شرفکندی، فریدون فرخزاد ،زهرارجبی«فائزه»و ....ترورکردند؟آخوندها را چه شده است که با این دریای خون که در ایران راه انداخته اند حرف از دوستی و رحم و مروّت و بخشش و دوستی میزنند و مرگ و کشتار که همچنان هرروز در ایران ادامه میدهند را مکروه اعلام میکنند و نهی میکنند؟آیا به این خاطر است که میدانند اکثر ملت ایران خواهان سرنگونی رژیم هستند و رژیم در مقابل قدرت مردم اگر به پاخیزند توان ندارد و سرنگونیش حتمی است؟ ادامه دارد

آذر گفت...

ادامه
رژیم خیلی وقت است که به این مهّم پی برده است به همین دلیل اوّل صادق زیبا کلام را بامخالف خوانی های مستدل و شیرینش به میان مردم میفرستد واودربین مردم علیرغم اینکه به او مشکوک هستند طرفداران زیادی بدست میاورد سپس روحانی را از صندوق بیرون میاورد و آقازاده ای که در فرار از جنگ به آمریکا فرستاده شده بود وزیر خارجه میشود و رژیم بناچار جام زهر، برجام را با همه وجوع مثبت و منفی آن از روی ناچاری میپذیرد در حالیکه میتوانست در دوره احمدی نژاد با امتیازات بیشتری آن را به انجام برساند ولی در آنزمان فضا بخصوص از نظر داخلی تا به این حد براوتنگ نیامده بود پس از برجام انتخابات درپیش رو دارد که باید در جهان ژست دموکراسی بگیرد و نیاز مبرم به حضور مردم پای صندوقهای رأی دارد لذا توسط محسن ربانی نامه سرگشاده نوشته و در بین مردم پخش میکند ولی با وجود بیان بخشی از مشگلات از مردم میخواهد که در انتخابات شرکت کرده و رأی بدهند و در ترس از سرنگونی به مردم گوشزد میکند عاقلانه عمل کنید براندازی اشتباه است و زمانه عوض شده است و در صورت براندازی ایران مثل عراق و افغانستان و سوریه و...میشود و از مردم میخواهد این رژیم را حفظ کنند و همگام اصلاح طلبان برای بهبود شرایط و قوانین حرکت کنند سپس برای ساکت کردن مردم آب نبات چوبی میدهد و دیه زن ومرد را در تصادفات برابر میکند یا در دید و بازدید عید دربین اقوام نزدیک اجازه کشف حجاب میدهد و حالا برای اینکه به دنیا بگوید من مدره هستم و حقوق بشر را که اصلاً در این رژیم محلی از اعراب ندارد را رعایت میکنم ساز انسان دوستی میزند.ادامه دارد

آذر گفت...

ادامه

این رژیم موفق شد با صادق زیبا کلام و محسن رناّنی بخشی از مردم را پای صندوقهای رأی بکشاند و چهره جهانی خودش را با ظریف ظاهراً کمی اصلاح کند در همین حال ظریف در مصاحبه های خارجیش از دموکراسی و وجود حقوق بشر در ایران دم میزند از طرف دیگر به ایرانیان خارج کشور میگوید:«من وزارت خارجه هستم و به همه ایرانیان پاسپورت میدهم من قوه قضائیه نیستم » سپس سه نفر از افرادیکه گول ظاهر دوستانه فریبکارانه آنها را میخورند پس از سالیان سال راهی ایران شدند و مستقیماً از فرودگاه به زندان منتقل شدند حال آنکه آنها اصلاً سیاسی نبودند و هیچگونه فعالیتی درخارج علیه رژیم نداشتند. خامنه ای در پیام نوروزیش مشگل اصلی مردم که سیاسی است و خواهان سرنگونی رژیم هستند را بعد از نامه سرگشاده رناّنی اقتصادی خواند و به اینصورت به مردم گفت پیام شما را شنیدم بخوانید راه حل بقاء رژیم را یافتم.
خوشبینانه نگاه کنیم و اصلاح طلب ها را که به گفته خودشان یک و نیم در صد قدرت را در تاثیرگذاری دارند و نه در قدرت تصمیم گیری بپذیریم وبا آنها همراه شویم، چه چیزی به صورت زیربنایی و کیفی تغییر میکند؟ هیچ چیز ،چرا؟ چه کسی تضمین میکند در انتخابات بعدی که رژیم کمی به خودش مطمئن شد بازهم اینها بیایند و بازهم اصلاحات صورت گیرد؟ هیچکس .ادامه دارد

آذر گفت...

ادامه
چرا هیچکس نمیتواند تضمین کند؟ چون هر جریانی در کل ماهیتش و قوانین پایه ایش قابل بحث و بررسی است نه در تک نمودها و تأثیرگذارهای گذرا که به اقتضاء منافع رژیم سرکار میایند،این رژیم یک حکومت دینی با اصل ولایت فقیه است حالا هرچقدر هم که خودش را بزک کند در محتوا هیچ تغییری نمی کند و براساس دین واصل ولایت فقیه هرلحظه برعلیه مردم بنام خدا برگشت پذیر است لذا مردم خواهان سرنگونی حکومت دینی و براندازی اصل ولایت فقیه هستند ملت ایران خواهان برقراری یک حکومت سکولار با رهبرانی از میان خودشان با همه نقایصش هستند و این حق مسلم این ملت است آنوقت در چنین حکومت مردمی میتوان از اصلاح طلبی و سازش و...با همه معایبش حرف زد و مقوله سرنگونی را فراموش کرد وبه سازندگی پرداخت امّا نه با دین و ولایت فقیه بلکه با یک حکومت سکولار.

ناشناس گفت...

آدر عزیز ! یکم : رژیم برای اینکه به مردم دنیا نشان بدهد که حقوق بشر را رعایت می کند اجازەی کشف حجاب می دهد و دیەی زن و مرد را برابر می کند؟ خیلی خب ! بسیار عالی ! به خاطر اینکه نشان بدهد رژیم خوبی ست ، زندانیان سیاسی را هم آزاد کند و سرکوب نکند و مطبوعات را نبندد . چه عالی ست . چه کسی بدش می آید؟ انگیزه اش هر چه که هست چه فرقی می کند؟ مثلا انگیزەی آمریکا از حقوق بشر هر چه باشد چه فرقی می کند؟ مهم این است که حقوق بشر را رعایت کند. آیا مهم این است که دیەی زن و مرد برابر شود ، یا مهم این است که حرف ما راست در بیاید که این رژیم تغییر پذیر نیست؟ کدامش مهم تر است؟ دوم : شما گفتید که صادق زیباکلام را خود رژیم به میدان فرستاده است . به هیچ وجه اینطور نیست . ایران یک کشور چند صدایی است که رژیم در طول ٣٨ سال هر کاری که کرده است ، نتوانسته است آنرا تک صدایی کند . من یک سوال مشترک از سه طرز تفکر می پرسم : ١. از خامنه ای می پرسم : آیا کسی هست که مخالف شما باشد و وابسته به آمریکا یا اسراییل و یا سرویسهای جاسوسی بیگانه نباشد؟ ٢. از رجوی می پرسم : آیا کسی وجود دارد که مخالف شما باشد و وابسته به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نباشد؟ ٣. از شما می پرسم : آیا کسی هست که مخالف خامنه ای و مشی و تفکر شما باشد و جاسوس خود رژیم نباشد؟!؟ . این سه تفکر ، از یک جا سرچشمه می گیرد . این تفکر ، یک تفکر انحصار طلبانه است : هر که با من نیست ، یا جاسوس است ، یا مزدور. سوم : شما که حرفهای خامنه ای را به خاطر نامەی رنانی می دانید ، معلوم است چقدر با اوضاع جامعەی ایران بیگانه هستید . در ایران صدها نامه از این سنخ نوشته شده و روزانه صدها تحلیل مختلف از اوضاع ایران می شود که رنانی در میان آنها گم است .چهارم : خیلی جالب است : پس اول مردم حکومت را سرنگون کنند و بعد با خیال راحت بنشینند اصلاحات انجام دهند؟!؟! اول پس مشکل را حل کنند بعد بنشینند از سر بیکاری و خوشی ، دور هم جمع شوند و اصلاحات بکنند؟!؟! باشد ، پیشنهاد جالبی ست . حتما آن را با مردم در میان بگذارید .
سهراب

جواد گفت...

با درود و سلام به آذر خانم گرامی
آیا از نظر شما تضادهای درونی رژیم، یعنی تضاد رفسنجانی و خامنه ای واقعیست یا خیمه شب بازی؟

آذر گفت...

جواد گرامی: هدف هردو حفظ جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه است هر تضاد ی هم که داشته باشند در شیوه اداره کردن کشور است والاّ ماهیتاً فرقی ندارند.

جواد گفت...

آدر خانم گرامی، من هدفم از سئوال رد کامنت شما نبود، فقط خواستم از نظرتان مطلع شوم، من هم با شما موافقم که دعوای رفسنجانی و خامنه ای بر سر چگونگی حفظ نظام است، هیچکدام به فکر میهن نیست، پس قبول دارید که دعوا خیمه شب بازی نیست.
اگر این را قبول کنیم، باید از تضاد موجود بین این دو استفاده کرد و ضعیف تر را بر علیه قویتر تقویت کرد،
در واقع میشود همان شعار خودجوش مردمی.... که موسوی بهانه است، کل نظام نشانه است.
بنابراین بی توجهی به این تضاد و "همه را به یک چوب راندن" چپ روی است.

ناشناس گفت...

خانم آذر عزیز نظام و سیستمی که بتواند همان گونه که شما می پندارید تشکیلاتی عمل کرده و به موقع نیاز مهره هایش را از استنینش برای مردم فریبی و قدرت نمایی بیرون آورد ,باور کنید فوق العاده قدرتمند است و به این سادگیها سرنگون نمی شود و این با طرز تفکری که همه ساله وعده سرنگونی میدهد در تضاد است .علی

jahandid گفت...

با درود هاى بهارى،
دوستان گرامى بانو اذر و مهربان جواد،
وقتى با رژيم روبرو ميشويم بنظر من نبايد به شكلهاى متفاوت ان نگاه كرد. ديكتاتورى وحشى اخوندى از يك سابقه و پيشينه تاريخى برخوردار است. به زبانى ديگر يك محتوايى ست كه اشكال گوناگونى از خودش بروز ميدهد. مثالى بزنم كه منظورم روشن تر شود. وقتى بدن دچار بيمارى ميشود، از طريق نشانه هاى ان بيمار ميشود به نوع ميكروب يا ويروسى كه عامل ان ست پى برد كه روش درمان و داروى مورد نياز چيست. ان گاه ميشود به بيمارى حمله كرد و با امكانات موجود انرا از بين برد و تن را سالم نمود. يعنى تن بيمار نشانه هايى را ميدهد و بعد براى هريك از ان نشانه ها دارويى و يا روشى بكار گرفته ميشود ولى هدف نهايى از درمان دست يابى به تنى سالم است وان هم مستلزم نابودى ان ميكروب يا ويروس است. يعنى تا ان ريشه بيمارى خشكانده نشود، باز دردها و بيمارى در شكلهاى ديگرى بروز ميكند و چه بسا كه بيماريهاى ديگرى را نيز توليد كند. شعار "موسوى بهانه است، كل نظام نشانه است" حكايت از همين دارد كه ريشه بيمارى بايد خشكانده شود.
برخورد با هيولاى اخوندى نيز در همين چارچوب قابل ديدن و بررسى كردن است. رژيم اخوندى يك محتوا ست كه قدمتى بيش از ١٤٠٠ سال انرا پرورده است. خامنه اى يا رفسنجانى بر سر محتوا هيچوقت دچار مشكل نميشوند. حتا اگر يكى اون يكى رو بكشد و از سر راه بردارد. خمينى مرد، كسانى اداء داشتند كه خمينى مرگش، مرگ كل رژيم خواهد بود. اب از اب تكان خورد؟ محتواى قرون وسطايى باز زايشى كرد و على خامنه اى را داد بيرون. انواع اخوند را اوردند و بر سر كارها گماردند و سازه ديكتاتورى را عليرغم عمق پوسيدگى اش جنازه اش همچنان بر روى سينه مردم مانند بختك مانده است. وقتى ما روى مهره ها متمركز شويم، درست مانند اين است كه ميخواهيم با نشانه هاى بيمارى برخورد بكنيم و از ريشه ان كلن غافل شويم، اگر چه كه در گفتارمان چنين چيزى را نميگوييم! پس براى درمان دردها بايد ريشه انها را ديد و به ان پرداخت. حتا اگر اين دو سر اژدها همديگر را از هم بدرند، باز نبايد از بدنه ان و ريشه ان غافل. گرديد چون باز دوباره سر ديگرى را بالا مياورد.

جواد گفت...

خانم آذر گرامی
توجه شما را به مقاله ی خواندنی" چپ رادیکال و رفرم بحثی در تحلیل موضع چپ رادیکال در برابر انتخابات هفتم اسفند(قسمت اول)"
جلب میکنم.البته مقاله جدید نیست و شاید خوانده باشید.
لینک آن
http://www.pezhvakeiran.com/indexm2.php?id=76827&pg=%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87

آذر گفت...

آقای جواد گرامی سپاس از کامنت و راهنمائی شما .در مورد کامنتت منفی فکر نکردم.

جواد گفت...

آقای جهاندید عزیز
با بخشی از آنچه شما در مورد رژیم نوشته اید تا حدودی موافقم ولی در یک مورد اساسی نمیتوانم با شما موافق باشم.
اساسا شبیه سازی جامعه با بدن انسان و تلاش در جهت تحلیل جوامع به این شکل درست نیست، بسیاری موارد از این دست در کامنتهای دریچه مشاهده میشود ولی این ساده سازیها گاها ناخواسته راه به مغلطه میبرد.
صرفا جهت مثال: بیماری اجتماعی و حاکمیت رژیم، مشابه یک بیماری نیست چرا که ویروس یک موجود تک یاخته ایست که در درون خودش وحدت دارد ولی دشمن جامعه ایران یک پدیده اجتماعی است که در درون خودش تضاد و وحدتهایی دارد نمیتوان به سادگی با شبیه سازی آنرا تحلیل کرد، در واقع شما با شبیه سازی رژیم به یک بیماری، پیشاپیش وحدت درونی آنرا فرض گرفته اید، چرا که هیچ بیماری در درون خودش تضاد ندارد.
برای مثال فرض کنید در درون بدن بیمار غده ای وجود دارد که بخشی از آن با بخش دیگر در تضاد است طبیعی است علیرغم اینکه هر دو وجه غده، نابودی بدن بیمار را اراده کرده اند ولی پزشک دلسوز از این تضاد در جهت تضعیف کل غده استفاده خواهد کرد.
ولی اساسا جامعه مقوله ای به مراتب پیچیده تر از بدن انسان است و نباید تمثیل از بدن انسان بیاوریم، حتی در موارد بسیاری شبیه سازی جوامع مختلف با هم نیز باعث به اشتباه افتادن می شود.
علم اجتماع مقوله مستقلی است که اصول شناخته شده خود را دارد، باید با زبان خودش سخن گفت. توجه شما را برای نمونه به مقاله ای که در کامنت قبلیم قید کردم جلب میکنم.
با سپاس از توجهتان و دلسوزیتان برای یافتن راهی برای خروج از این بن بست

jahandid گفت...

با درود،
اقا جواد گرامى،
سپاس از توجهى كه به نظرات ميكنيد. اگر اجازه بدين من جواب در همان برگه اصلى سؤال بياورم. بنظرم اينجورى سر جمعتر خواهد بود و ميشود همه را يك جا داشت.

ناشناس گفت...

سلام بر دوستان عزیز نظردهنده
شماری از نظرات بسیار خوب در دریچه، قابل تامل و ارزشمند هستند. اما حیف
چرا حیف؟ چون، با وجود زحمات آقای یغمایی که برخلاف سایتهای مدعی و حراف، در دریچه ستون نظرات گذاشته اند –
نوشتن در این ستون (ستون نظرات) مُرده مال میشود.
یعنی جز ده بیست نفر کسی نمی‌بیند و نمی‌خواند.
حیف که گفتم از این بابت بود.
بهتر است دوستانی مثل سهراب و آذر و جهاندیده و جواد...، به جای نظرات (یا در کنار نظرات) تلاش خود را صرف نوشتن مطلب به صورت مقالات کوتاه بکنند.

در گذشته سایت خوب دیدگاه (که دیگر مثل آن پیدا نشد متاسفانه) در سمت چپ صفحه اول، ستون مجزایی داشت که تمامی نظرات نه فقط زیر نوشته‌ها، آنجا در آن ستون مجزا و پشت سر هم می‌‌آمد و دسترسی به آن راحت بود. چون بهر دلیل این شیوه در دریچه نیست، نظرات عملاً گم و گور می‌شود.
لطفاً تلاش خود را صرف نوشتن مطلب به صورت مقالات کوتاه بکنید.
با احترام- محمد

محمود گفت...

آقای حیدرنژاد گرامی قسمت دوم مطلب "چه باید کرد" را خواندم
دوست عزیز اینکه چه نباید کرد و چه را دوست نداریم، حداقل 80درصد مردم ایران بخوبی بهتر از من و شما میدانند(70 درصد رای دهندگان بسیار ا ز من و شما به این مهم واقف و بیشتر از من شما آخوند نمیخواهند. زیرا ما در اروپا فقط مشکل ذهنی مان است ولی مردم ایران مشکل عینی شان).
دوست عزیز به آدم گرسنه نمیتوان گفت "این غذا سمی است"، "این غذا فاسد شده"، "این غذا بدبواست" پس "نباید خورد".این نفی تمام امکان موجود روی میز است. این کار برای آدم سیر راحت ترین کار است.
تمام این نفی ها زمانی مسئولانه است بلافاصله یک نان خشک مانده دندان شکن و یک جرعه آب برای خیساندن آن در اختیار فرد گرسنه قرار دهید.
این همان مشکل بزرگ روشنفکران اروپایی سرنگون طلب است. در این زمینه بهترین و مسئولترینشان اتفاقا سارمان مجاهدین است. چون حداقل از جیب مردم ایران هم شده و با نامردانه ترین پرداخت قیمت، یک راه حل (هرچند غیر عملی) ارائه میدهد. میگوید جنگ مسحانه و یا حمله آمریکا و نابود کردن رژیم(البته به همراه تمام زیرساختهای کشور و حتی به قیمت جنگ طولانی داخلی و چه بسا تجزیه کشود). او فقط سرنگونی میخواهد. جنگ ولایت هاست. فقیه با رهبری نوین.
دوستان چه نباد کرد و اینکه جامعه اومانیستی، سکولار و دمکراتیک بسیار خوب و لازم است نیاز به تعریف ندارد. این که شما میفرمائید آنطرف دره ای است که پلی و مسیری برایش وجود ندارد. هر موقع یک طناب کوچکی برای رسیدن به آن نشان دادید آنوقت در حداقل به این چه باید کرد پاسخ داده اید.

ناشناس گفت...

1

قای حنیف حیدر نژاد عزیز ! : تحلیلهای شما همان تحلیهای همیشگی جماعت خارجه نشین است که از پشت چراغ قرمزی در ٣٠ خرداد ١٣٦٠ آب می خورد . عرض می کنم چرا . شما در مورد وضعیت ایران یک نگاه یک جانبه و صفر و صدی دارید . تا این نگاه عوض نشود ، این تحلیلهای عجیب و غریب عوض نمی شوند . نوشته اید
:
حضور مردم در صحنه در چنین نظام هائی اما، نه یک مشارکت واقعی، بلکه یک تئاتر، یک صحنه سازی و یک نمایش است. مردم نمی آیند، بلکه به اشکال مختلف به صحنه کشانده می شوند

اصلا اینطور نیست .خامنه ای یک پایگاه اجتماعی دارد که افراد این پایگاه حاضرند جانشان را هم برایش فدا کنند . بسیاری از خانواده های سنتی و مذهبی ، فقط به خاطر اعتقاد و نه به خاطر منافع ، طرفدار خامنه ای هستند . خانواده های شهدای جنگ عراق ، جانبازان ، اسرا ، بالقوه طرفدار او هستند . چون رژیم را از خود و متعلق به خود می دانند . اینها سوای کسانی هستند که در حاکمیت پست و مقام دارند و منافعشان ایجاب می کند . باند ولایت فقیه در ایران ١٤ درصد (این آمار دقیق و علمی نیست و تقریبی است) طرفدار واقعی دارد که خیلی هم مصمم هستند . پس همەی اینهایی که در طرفداری از رژیم به خیابان می آیند ، به زور آورده نمی شوند
سهراب

ناشناس گفت...

2

"همه این اقدامات جزئی از یک ماشین سرکوب و کنترل و هراس پراکنی است تا مردم، تا جامعه به عنوان یک پیکر واحد نتواند نفس بکشد. تسلیم باشد، دائما بترسد و "خدا خدا" کند که فردا نوبت او نباشد.

اصلا اینطور نیست . این حرفها را شما از کجا می آورید؟ این نگاه از کدام سیاهچال تاریخ ایران در می آید؟ شگفت آور است . نه عزیزم ! من تا سال ١٣٨٠ در ایران بودم و اصلا هم خدا خدا نمی کردم که فردا نوبت من نباشد .در ایران مانند همەی رژیم های سرکوبگر ، سیستم سرکوبگرانە ای وجود دارد که عمل می کند ولی اینطور که شما توصیف کردید ، آدم را به خنده می اندازد . چرا متوجه نیستید که این نگاه در بین مردم ایران طنز آمیز است . مردم ایران اینطور به ما نگاه می کنند : این ویدئو را ببینید

https://www.youtube.com/watch?v=_H15cqEPQ3A

نگاه صفر و صدی یک نگاه واپسگرایانه است . در ایران اعدام هست ، سرکوب هست ، زندان هست ، ولی این همەی واقعیت ایران نیست . در ایران جوانانی هستند که کار می کنند ، تحصیل می کنند ، شادی می کنند ، می رقصند و اکثر آنها هم سیاسی نیستند . اگر از سیاست با آنها حرف بزنی ، یک نگاه عاقل اندر سفیه می اندازند . شما در مورد یک جامعەی هشتاد میلویونی حرف می زنید و اینطور ساده کردن قضایا راه به جایی نمی برد . مثلا بیایید کشور ترکیه را که از نظر استانداردهای بین المللی یک کشور دموکراتیک است و می خواهد به اتحادیەی اروپا بپیوندد را در نظر بگیریم : آیا در زندانهایش روزنامه نگار زندانی ندارد؟ آیا قیام مردم را در استانبول سرکوب نکرد؟ چند هزار نفر به جرم مواد مخدر در زندان هستند؟ چگونه با پناهجویان رفتار می کند؟ حالا فرض کنید که یک نفر فقط همینها را در نظر بگیرد و کاری به بقیەی چیزها نداشته باشد . خب بعد همین تحلیلی که شما راجع به ایران کردید ، راجع به ترکیه هم می کند . حالا عربستان و امثال آن به کنار ، که هنوز زنها حق رانندگی هم ندارند . میخواهم بگویم نگاه صفر و صدی راه به جایی نمی برد
سهراب

ناشناس گفت...

3
نوشته اید
"در ارتباط با باقی ماندن یا نماندن نظام جمهوری اسلامی، مردم ایران آن نیروی اصلی و تعیین کننده ای هستند که در مورد زمان و چگونگی پایان حکومت کنونی تصمیم خواهند گرفت.

بسیار خب ! اگر وقعا اینطور است پس چرا باید به آنها ابله یا واداده بگوییم . آنها بر اساس شرایط داخل تصمیم می گیرند . ما چکاره ایم آنها را ابله بنامیم؟

نوشته اید
آیا نظام سیاسی حاکم بر ایران به ارزش هائی که در بالا آمد باور دارد؟ پاسخ کاملا منفی است. این نظام نه تنها به این ارزش ها باور ندارد، بلکه بر علیه آنهاست، با آنها ضدیت دارد و برای نابودی آنها می جنگد.

شما نظام حاکم بر ایران را یک نظام یکدست می بینید . اصلا اینطور نیست . اگر منظورتان از نظام حاکم بر ایران مجموعەی حاکمیت است . اعم از رهبری ، ریاست جمهوری ، مجلس ، شورای شهر ، قوەی قضاییه و... پس باید بگویم تحلیلتان به طور صد در صد غلط است . در برخی از این نهادها کسانی هستند که به نظام ارزشی دموکراتیک و مبتنی بر حقوق شهروندی باور دارند و در حد خود هم تلاش کرده اند . آنان ترجیح داده اند که در مقامشان باقی بمانند و روزانه برای یک نفر از مردم مفید باشند ، تا اینکه به خارج بیایند و مقاله بنویسند . تضادها و اختلافهایشان هم که دیگر علنی شده و نیاز به هیچ توضیحی نیست . حاکمیت ایران یک حاکمیت یکدست نیست .
اگر شما واقعا در حرفتان صادق هستید که سالها مشغول تفکر و خودشناسی بوده اید ، باید در عمل آن را با رها شدن از کلیشه ها نشان دهید . میرحسین موسوی نخست وزیر خمینی بود . با همان تفکرات ارتجاعی . او بیست سال خانه نشین شد و فرصت تفکر و تعمق پیدا کرد و کارش به جایی رسید که گفت : تسلیم این صحنه آرایی نمی شوم" و نشد . مردم ایران او را به جایی رساندند که گفت : ما هدفمان در ابتدا جلوگیری از قانونگریزی بود اما در میانەی راه به اهداف بلندتری رسیدیم . حالا دیگر به چیزی بجز آزادی رضایت نمی دهیم "
سهراب

ناشناس گفت...

4
اگر مردم ایران توانستند مغولها را که که قومی وحشی بودند و هیچ سنخیتی با فرهنگ ایران نداشتند و یک کلمه فارسی هم بلد نبودند ، استحاله کنند و آنها را شبیه خود سازند و به آنها فرهنگ بیاموزند ، چرا نتوانند آخوندها را عوض کنند؟ آیا این کروبی در دامان فرهنگ ایران استحاله نشده است که چنین بر سر مواضعش می ایستند ؟ آیا این خاتمی را فرهنگ ایران استحاله نکرده که از گفتگوی تمدنها می گوید؟!؟ چرا فقط باید وجه منفی قضایا را در نظر بگیریم؟ اگر شما نتوانید از کلیشه ها رهایی یابید ، مدام خودتان و افکارتان را تکرار می کنید . طرز تفکری که می گوید مردم ایران دو دسته اند : یا در ایران افسرده و معتاد هستند و یا به خارج می آیند!!!! این طرز تفکر ، میلیونها سال نوری از جامعەی ایران فاصله گرفته است . عزیز من ! بخش عمده ای از نسل جوان امروز اصولا سیاسی نیستند و کسانی که حرف سیاسی بزنند، چه مخالف و چه موافق ، چه ضد رژیم و چه طرفدار رژیم ، را یک مشت آدم امل و خل و چل می دانند . چرا متوجه نیستید ؟ آنها طرز فکرشان فرق می کند . از کجا معلوم که آنها درست تر فکر نمی کنند؟؟ یعنی هر چه که در مغز ماست حقیقت است؟ وقتی می گویم باید از کلیشه ها فاصله گرفت ، منظورم دقیقا همین است . شما خاک و باد و آتش و آفتاب و ریز گرد و خشکسالی را به گردن رژیم انداخته اید . معلوم است که این نگاه ، یک نگاه کینه جویانه و کور است و قادر نیست یک تحلیل درست از اوضاع بدهد . مثلا شما قادر نیستید که بدانید در بخشهایی از ایران ، مردم با رژیم جمهوری اسلامی مخالفند چون فکر می کنند خوب اسلام را اجرا نمی کند!!! کم گردن می زند . دست دزد را قطع نمی کند و در برابرمجرمان کوتاه می آید و تساهل و تسامح به خرج می دهد .
سهراب

ناشناس گفت...

5
شما قادر نیستید ببینید که اکثر مردم ایران با حکم قصاص موافقند(این را یک نظر سنجی بی طرف نشان داد) و این دیگر مسئله ای فرهنگی ست ، نه سیاسی . قادر نیستید ببینید که در جاهایی از هرمزگان ، مردم با رژیم مخالفند چون اعتقاد دارند که باید حق داشته باشند دخترشان را اگر خلافی کرد بکشند و رژیم حق ندارد آنها را به زندان بیندازد . چند سال پیش در هرمزگان ، یک نفر که سر دختر نه ساله اش را فقط به خاطر یک تهمت بریده بود ، توسط یک قاضی جوان به اعدام محکوم شد و فعالان حقوق بشر هم از آن قاضی حمایت کردند . شما قادر نیستید که ببینید در بعضی از مناطق ایران ، مردم با رژیم مخالفند چون رژیم اجازه نمی دهد دخترانشان را ختنه کنند . قادر نیستید ببینید که بعضی ها از موضع ارتجاعی با رژیم مخالفند . یعنی می گویند چرا رژیم شریعت اسلامی را خوب رعایت نمی کند . می خواهم بگویم که نگاه شما به جامعەی ایران یک نگاه عجیب و غریب و و بیگانه است . همەی اینها را نه به خاطر طرفداری از رژیم ، بلکه به خاطر خراش دادن کیسه های کلیشه ای که به دست گرفته ایم ، گفتم . رژیم جمهوری اسلامی در کلیتش یک رژیم سرکوبگر است و محکوم به نابودی است . شکل و مکانیسیم مبارزه با آن را مردم ایران تعیین می کنند . ما هم بهتر است در خارج کمی کتاب بخوانیم و خودمان را بروز بکنیم . اقلا اینطور کمتر مورد تمسخر مردم قرار می گیریم .

در کل این نوشتەی شما را بهتر و پخته تر از نوشتەی قبل می دانم و به نظرم حرفهای درستی هم در آن بود . از جمله توجه به مسئلەی فرهنگی . پیروز باشید

سهراب

آذر گفت...

بادرود به آقایان محترم جواد و جهاندیده؛
در رابطه با اینکه آیا درون رژیم تضاد است و یا اینکه یکدست هستند باید به این نکته در وحله اول توجه کنیم که موجودیت مهره های این رژیم بسته به موجودیت وحفظ رژیم است لذا هر تضادی هم که داشته باشند خانگی است و بهیچوجه نمی گذارند که درشکاف این تضاد مردم تقویت شوندونمی گذارند مخالفان روی این تضاد کارکرده وبنفعع مردم استفاده کنند بلکه همه تلاششان آن است که بنحوی مردم را آرام کنند ومخالفان را گمراه و رژیم را رو به مدره شدن نشان دهند در واقع دو شیوه مختلف برای مقابله با مردم دارند سرکوب و کشتار و ارعاب و وحشت و یا در جاهایی همگامیهای سطحی با مردم جهت فروکش نمودن خشم مردم با بزک کردن چهره رژیم و کمَکی آزادی دادن است مثل همین داستان برابری دیه و ... چون اینها از خواست مردم ایران که همانا سرنگونی این رژیم در تمامیتش است آگاه هستند. پس امید بستن به تضادهای درونی رژیم آب در هاون کوبیدن است،مگر موسوی با خامنه ای تضاد نداشت؟مگر وقتی مردم خواستند با استفاده از او رژیم را سرنگون کنند سکوت نکرد؟و تا امروز هم هنوز حرفی از سرنگونی رژیم نزده است و نخواهد زد.
آنچه مهمّ است اینکه مردم هشیار شده اند و گول این بازیهای رژیم را نمی خورند اماّ رهبر ندارند به همین خاطر با اصلاح طلب ها همراهی میکنند تا زمان مناسب برسد.

ناشناس گفت...

آقای حیدرنژاد سلام به نظر من چند نکته در بخش دوم مقاله شما احتمالاً نیاز به بازبینی داره:
1- اگه شخص به دلیل تجربه تشکیلات رجوی رذل دیگه کار سیاسی تشکیلاتی نکنه؛ یعنی به سفلگانی چون خمینی، خامنه ای، رجوی، کیانوری، نگهدار، ... یا به قهقرا رفتگان و زمستون زدگانی که تبلیغ حل شدن در رژیم رو می کنند و نسلی/نسلهایی که - در نه گفتنمون به چنان جنایتها و چنان رذالت هایی، به رژیم یا آخرین استفراغ تاریخ ایران و یا تیم "دخالت بشردوستانه" نپیوستیم، و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید رو بعنوان کمترین دستاوردمون در کارنامه داریم- رو بدهکار اصلاح طلبها؟! و جنگ طلبهایی مثل گنجی، افشاری، سازگارا، مخملباف، ... می کنن، عرصه مبارزه برای دنیایی لایق انسان رو واگذاشتن!

2- واسه نمونه در همین آلمانی که شما زندگی میکنی، احزاب مذهبی هستند و فعالند. یعنی جدایی دین از سیاست امریست محال و حتی اگر هم شدنی باشه امریه استبدادی و نقض آزادی عقیده و احزاب سیاسی! چون کسی (ولی فقیه/ رهبر خاص الخاص/ پیشوا/ یا اکثریت جامعه ...) به شخص معتقد به عقیده ای خاص میگه تو با استفاده از دستگاه عقیدتی خودت خق مداخله در سیاست رو نداری (اگرچه همه عقاید برابرند اما بعضی از عقیده ها برابرترند؟!)! میبینید که در اینصورت فرقی بین ما و رژیم و رجوی و هیتلر و مک کارتی و ... نیست! به نظر من اونچه که درسته و باید اتفاق بیفته؛ جدایی عقیده از دولته و نه جدایی عقیده از سیاست! بدین معنی که یه شخص/حزب مذهبی یا یه شخص/حزب عرفی با اعتقاد/التزام به قانون اساسی یی که با الهام از عقیده ای چون قوانین تقدس بازار یا سوسیالیزم و یا مذهب/مذاهب خاصی و یا ترکیبی از بعضی یا همه اینها (مثل قوانین اساسی اکثر کشورهای اروپایی)، تدوین شده، میتونه فعالیت کنه و بجز پذیرفتن قانون اساسی (قابل تغییر)، حضور یا غیاب اعتقادی خاص لازمه بدست گرفتن قدرت و شرکت در سیاست نیست!

3- تجربه دمکراسی اروپایی از دمکراسی برده داری؟! شهرهای تکه پاره ای که ما به اون مجموعه می گیم یونان تا تلاش کرامول و انقلابهای فرانسه و آلمان و حتی استقلال/انقلاب آمریکا همه از نظر تاریخی اثبات کردن که حاصل آزادی سیاسی بدون برابری اجتماعی-اقتصادی چیزی جز جنگل داروینیسم اجتماعی نیست که در اون برابرترها با خوردن برابرها ارتزاق می کنند و واسه برابرتر شدن برابرها نسخه شرکت در ماراتون رذالت می پیچند و دهکده جهانی ما رو به جنگل آدمیخوار رقتبار کنونی تبدیل کردن! به نظر من آزادی سیاسی و برابری باید همیشه بهمراه هم و بدون هیچ تقدم وتاخری پیگیری بشند!

4- از ارزشهای نسبی (ارزشهای نسبی)، تاریخ مون تا زمانی که زنده هستند باید قدردانی کنیم (پرویز یعقوبی، بنی صدر، حاج سیدجوادی، ...). در غیر اینصورت همونطور که امروزه قانون نوشته و نانوشته در جوامعی مثل ایرانه؛ مصادره عقاید دیگران، همیشه طلبکار بودن، خرمردرندی، بی اعتنایی به حق و حقیقت، حسادت، مالیخولیا، عقده حقارت، نون قرض دادن بدنبال نام و نان و رذالت تبدیل به ارزش می شن و ما رو به قهقرایی عمیقتر از امروزمون میبرن!
....
.....

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

ناشناس گفت...

مردم در سر فصل های مختلف(از جمله دوم خرداد ٧٦ ، ٨٨ و..) به دو رویه و طرز تفکر "نه" گفته اند . این دو رویه و طرز تفکر ، دو روی یک سکه هستند . یکی طرز تفکر باند ولایت فقیه ، و یکی هم طرز تفکر خارجه نشینان منفک از جامعه ( نه همەی آنها ، توجه داشته باشید به یک طرز تفکر خاص و شناخته شده اشاره دارم). این دو نوع طرز تفکر به طرز عجیبی هم به هم شبیه هستند . یکم : هر دو تندروی و دادن شعارهای افراطی را سر لوحەی خود قرار داده اند : یا همه چیز ، یا هیچ چیز . دوم : هر دوی آنها به مخالفان و منتقدان طرز تفکر خود برچسب می زنند . برچسبهای آماده هم در جیب دارند . از یک طرف : مزدور سی آی ای ، وابسته به بیگانگان ، ضد انقلاب و... و از طرف دیگر : مأمور وزارت اطلاعات ، مزدور رژیم و... سوم : هر دوی آنها هر گونه راه مسالمت آمیز را بر نمی تابند و آن را سازش یا عقب نشینی از اصول می دانند . از یک طرف باند ولایت فقیه و کیهان ، هر گونه سازش با غرب و فضای آزاد داخلی را به معنای سقوط اصول انقلاب و فروپاشی آرمانها می داند و با آن به شدت مخالفند . در این سو هم هر گونه راه مسالمت آمیز برای تغییر در جامعه را به نام سازش ، عقب نشینی از سرنگونی و.. محکوم می کنند . چهارم : هر دوی این طرز تفکر ، دغدغەی مردم را ندارند . اگر مردم در ایران اعدام شوند و یا به کهریزک بروند و شکنجه شوند ، در این سو با شور و شعف بسیار هورا می کشند می گویند : نگفتیم ؟!؟ نگفتیم این رژیم درست بشو نیست؟!؟ نگفتیم هر گونه تغییر امکان پذیر نیست؟!؟ نگفتیم افعی کبوتر نمی زاید؟ و... اگر هم در نتیجەی تلاشهای مبارزان و مردم و جامعەی مدنی ، گامی به جلو برداشته شود و مثلا قانونی اصلاح شود و یا زنان به حقی از حقوق خویش برسند ، ماتم می گیرند!!! سکوت می کنند . باید گفت : اگر واقعا دغدغەی مردم را دارید و نیت دیگری ندارید ، همانطور که از اعدام و شکنجەی مردم به بالا و پایین می پرید و به همگان می گویید که این رژیم تغییر پذیر نیست ، باید به همان میزان هم از اصلاح یک قانون(مثلا برابری دیەی زن و مرد در تصادفات) خوشحال باشید . به نظر می رسد که دغدغەی مردم را ندارید و اهداف دیگری دنبال می کنید . از آن طرف هم همین صحنه را شاهد هستیم : اگر آمریکا تحریمی اضافه کند ، حرفی تند علیه ایران بزند ، تیتر یک کیهان می شود : نگفتیم؟!؟ نگفتیم این اوباما فرقی با بوش ندارد؟!؟ نگفتیم سیاست درهای باز فاجعه بار است؟!؟ نگفتیم دشمن تغییر پذیر نیست؟ نگفتیم جمهوری خواه و دموکرات فرقی با هم ندارند؟
پنجم : هر دوی آنها نفرت عجیبی از مبارزین واقعی ایران در داخل زندان دارند . از یک طرف کیهان و باند امنیتی بزرگترین دشمن رژیم را امثال عیسی سحرخیز و قدیانی و طبرزدی و زیدآبادی و نسرین ستوده و... می داند و در پرونده سازی و تهمت و توهین و اجحاف و ظلم و ستم به آنها سنگ تمام می گذارند ، از این طرف هم کینه و غیظ عجیبی نسبت به آنها وجود دارد : واداده ، مزدور ، بچەی خمینی و بچه پاسدار و...کمترین القابیست که نصیبشان می شود . ششم: هر دوی آنها برای مردم ایران پرونده دارند . وقتی خاتمی با بیست میلیون رای پیروز انتخابات شد ، احمد جنتی در نماز جمعه گفت : اگر لازم باشد بیست میلیون پرونده درست می کنیم! از این طرف هم تا دلتان بخواهد پرونده زیر بغل دارند . هفتم : هر دو آنها پیام "نه" را نمی شنوند . به همان اندازه که خامنه ای و باند امنیتی ها این پیامهای "نه" از جانب مردم را نشنیده گرفتند ، در این طرف هم این پیامها نشنیده گرفته شد . در آن طرف خامنه ای ، بعد از دوم خرداد ٧٦ که بیست میلیون مشت بر دهانش کوبیده شد ، گفت : به من "نه" نگفته اند و از لج رفسنجانی بیست میلیون رای به خاتمی داده اند ! حالا این طرف را ببینید . حیرت انگیز است . در این طرف هم گفتند : این "نه"ها متوجه ما نبود . از لج خامنه ای به خاتمی رای دادند!!!!!!!!!

سهراب

jahandid گفت...

با درود،
يه چند سؤالى از اين جناب سهراب داشتم. من اصلن قصد برچسب زدن و يا خداى نا كرده بى احترامى ندارم و صرفن كنجكاوى مرا برانكيخته ايد!
١- شما نظرت در مورد كشتار هاى سال ١٣٦٧ چيست؟ ايا بايد در اذهان باقى بماند و از ان حرف زده شود؟
٢- مأموريت احمد شهيد، ناظر حقوق بشر سازمان ملل خوب كارى است يا كه دخالت به امور داخلى است؟
٣- توافق برجام مشخصن چه سودى براى مردم ايران داشت، اگر داشت ايا رژيم ميتواند انرا براورده بكند؟
٤- چرا بايد معتقد بود كه مردم در ايران بيشتر غير سياسى هستند و به ادمهايى كه از سياست سخن ميگويند را با "نگاه عاقل اندر سفيه" رد ميكنند؟! چه درصدى هستند؟
٥- كجاى رژيم اخوندى را بايد مورد حمايت قرار داد كه بعدن بشود "به حكم قانونمندى تاريخى" انرا تغيير داد؟
٦- از اين دو تن "تحليلگر" هوشنگ امير احمدى و ابراهيم نبوى كدام يك را ميشناسيد و اگر ميشناسيد نظرتان در مورد تحليل هاى انها چيست؟ نا گفته نماند كه تحليل هاى شما شباهت غير قابل انكارى به تحليل هاى اين دو تن دارند!
٧- در تمام اين بحث چرا روى اين "ناراه كار" اصرار داريد كه "چه نبايد كرد" بريد دنبال "كتاب خواندن"؟! رژيم از اين كار ما ناراحت ميشه يا كه عددى نيستيم يا اينكه شما از اين كار ما خوشت نميايد و قابل نميدانى؟!
٨- كدام كار رژيم مثبت است و چرا؟
ضمن سپاس از بذل توجه شما، خواستم قدرى از شباهت هاى شما با تحليل هايى كه ميكنيد شناخت پيدا كنم. و ياداور بشوم كه اينجا ما براى تغييرات بنيادين دست به قلم و كى برد ميبريم و اينكار را از سر نادانى و بى كارى و يا روياهاى رومانتيك و غير واقعى نميكنيم! بحث هايمان خيلى جدى و از روى اعتقاداتى كه براى اينده اى روشن و بهروزى خودمان ومردممان ريشه ميگيرند، ميباشند. از انتقادات رو به جلو و سازنده استقبال ميكنيم ولى از سم پاسيفيسم و نااميد كردن بيزارى مجوييم.

حنیف حیدرنژاد گفت...

آقای سهراب، شما با صرف وقت بسیار بطور سیستماتیک به نظر دهی مشغولید. تاکید می کنم بطور سیستماتیک. این احساس به من دست می دهد که گویا شما این کار را به عنوان یک وظیفه یا یک شغل انجام می دهید. (اینگونه است؟!) اصل حرف من اما چیز دیگری است: شما بطور واضح از نظام جمهوری اسلامی و ماندگاری این رژیم دفاع کرده و آنچنان که در تازه ترین نظر نوشته شده ی خود (شماره 4- 7 فروردین) آورده اید به "استحاله" آن چشم دوخته اید. شما آزاد! هستید هر طور میخواهید بیاندیشید. اما لطفا وقت خود را صرف گفتگوی مجازی با من نکنید. دوره ی کار اقناعی بر سر خوب بودن یا بد بودن رژیم و جناح بندی های آن گذشته. آنزمان که حزب اللهی ها جلوی دانشگاه سر می شکستند و چشم در میاوردند، باید روی آنها وقت گذاشته و کار می کردید. یا همین الان وقت خود را صرف حزب اللهی هائی کنید که در این شهر و در آن شهر سخنرانی های اصلاح طلبان درونی مورد علاقه ی شما را بهم می زنند.

از آنجا که در زیر نوشته من نظر می دهید، به عنوان نویسنده مقاله، درخواست میکنم که در مورد نوشته من اظهار نظر نکنید (با نام سهراب یا هر نام دیگری). اگر این درخواست را به حساب محدودیت آزادی بیان خود می دانید، می توانید اینگونه بیاندیشید. این حق من است که با جنایتکاران و آنان که از جنایتکاران دفاع کرده و باقی ماندن حیات آن ها را توجیه و تبلیغ می کنند خط قرمز خودم را ترسیم کنم. شما می توانید نظر خود را بطور یک مقاله ی جداگانه نوشته و به هر جا دوست دارید بفرستید. اینکه دیگران آن را چاپ کنند یا نه، مسئله مدیر هر سایت است. من اما، نمیخواهم در زیر مطالب من نظری بنویسید. این یک درخواست است. رعایت یا عدم رعایت آن با خود شماست.

ناشناس گفت...

جواب سهراب به جهاندید 1
با درود به جهاندید عزیز .
١_ کشتار ٦٧ یک جنایت علیه بشریت بوده و عاملین آن هر که باشند و هر کجا که باشند باید در دادگاهی عادل محاکمه شوند . باید یاد و خاطرەی جانباختگان را گرامی داشت و ریشه های این جنایت را کاوید تا از تکرار آن جلوگیری کرد . اما نباید تبدیل به عاملی برای کاشتن تخم کینه و نفرت در بستر اجتماعی شود . حادثه های مصیبت بار می توانند بالقوه تبدیل به ابزاری برای انشقاق و فروپاشی یک جامعه یا تبدیل به یک جنگ داخلی شوند . یهودیان هر ساله یاد جانباختگان هولوکاست را گرامی می دارند اما هرگز در کتابهایشان ، در سخنرانیهایشان و در اظهارنظرهایشان نفرت پراکنی نمی کنند . آنها هرگز زیارتنامەی عاشورا برای لعن کردن نازی ها درست نکرده اند . آنها مسیحیان و یا آلمانی ها را عاملین آن مصیبت معرفی نمی کنند . به مخالفانشان برچسب نازی نمی زنند . آنها شناسایی و محاکمەی آن جنایتکاران را به هیأت های ذیصلاح و به دادگاههای عادلانه سپرده اند . هرگز در کتابهای درسی در ذهن بچه ها نفرت نمی کارند . چون عواقبش را می دانند .
٢_مأموریت احمد شهید می تواند در راستای بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران باشد . به هیچ وجه دخالت در امور داخلی ایران نیست . حقوق بشر یک اصل جهانی است
٣_توافق برجام سودهای زیادی برای مردم ایران داشته است : یکم : خطر و سایەی شوم جنگ و حملەی خارجی را از سر کشور دور کرد . دوم : تحریمها را برداشته و درهای اقتصاد ایران را به روی جهان می گشاید . سوم : در نهایت ، باز کردن فضای داخل و گشایش سیاسی اجتناب ناپذیر خواهد بود . دوستان بعضی نکات را در نظر نمی گیرند : طبقەی متوسط در ایران ، بزرگترین مشکل خامنه ای است . همان طبقه ای که هر گاه تصمیم به کاری می گیرد ، رژیم را با درد سر مواجه می کند . این طبقه سمبل جامعەی مدنی ایران است که اهدافش هم آزادی و دموکراسی است .اگر یک کشور در حالت تحریم و رکود اقتصادی باشد ، طبقەی متوسط آن ضعیف می شود و در نتیجه جامعەی مدنی تضعیف می شود . خواسته هایی مثل آزادی و دموکراسی ، به خواسته های صنفی تقلیل می یابند . اگر نیازهای اولیەی مردم بر آورده نشوند ، به فکر نیازهای دیگر ، مثلا آزادی بیان ، مطبوعات و یا دموکراسی نیستند . نیازهای اقتصادی در اولویت هستند . چرا خامنه ای سیاست کنترل رشد جمعیت را محکوم می کند؟ چرا مردم را تشویق به بچه دار شدن می کند؟ چرا تنها انتقادی که از خودش کرد این بود که با خاتمی در یک دوره برای کنترل رشد جمعیت همراه شده بود و از آن توبه کرد؟ چون کنترل رشد جمعیت ، یکی از نمادهای توسعه در یک کشور است و باعث تقویت طبقەی متوسط می شد . خامنه ای به خوبی می داند بزرگترین دشمنش طبقەی متوسط جامعه است . مثلا خواستگاه جنبش ٨٨ طبقەی متوسط بود . توافق هسته ای می تواند بالقوه به بهبود اقتصادی ایران کمک کند . بهبود اقتصادی ، به صورت ناگزیر باعث رشد سیاسی می شود و خواسته های سیاسی و مدنی را افزایش می دهد .
سهراب

ناشناس گفت...

جواب سهراب به جهاندید 2

٤_ این سوال شما سوال بسیار جالب و پر مفهمونی است . باید این سوالها را از خود بپرسیم که اصولا ما تا چه حد جامعەی امروز ایران را می شناسیم . در ایران نسلها عوض شده اند . طرز فکر ها و خواسته ها عوض شده اند . همه چیز برای نسل جدید ، سیاست نیست . آنها طور دیگری به زندگی و دنیا نگاه می کنند . نه اینکه نظر سیاسی نداشته باشند ، اما مثل نسل انقلاب ٥٧ نیستند . اصولا آرمانگرایی و حماسه گرایی ، نه فقط در میان نسل جوان ایران ، بلکه در هیچ کجای جهان دیگر محلی از اعراب ندارد . یک زمانی حماسه های سیاهکل و قهرمانیهای چریکهای فدایی مجاهدین و... الهام بخش شاعران و نویسندگان بودند . آن دوره تمام شده است . شما اگر مثلا سری به ادبیات امروز ایران بزنید ، به خوبی متوجه می شوید که با تغییر نسل ها ، افکار ، طرز فکر ها و باورها عوض شده است . اما خارجه نشین ها متاسفانه هنوز در همان فضای قبلی زندگی می کنند . ذهنشان بر روی ٣٠ خرداد ٦٠ قفل شده است . شعر معاصر ایران از شعر ناب(هرمز علیپور) به جریان شعر گفتار(سید علی صالحی) رسید و از آنجا عبور کرد و جریانهای دیگری پدیدار شدند : شعر حجم ، شعر دهنەی هفتاد ، شعر دهەی هشتاد و... همەی اینها جریانهای شعری هستند که شاعران مطرحی دارند و کارهای بی نظیری ارائه داده اند . تم اصلی در این شعرها به هیچ وجه سیاست نیست . شما بعد از احمد شاملو در ایران به آن صورت شعر سیاسی نمی بینید . چون دوره اش گذشته است . اگر کسی هم در شعرهایش بنمایه های اجتماعی و سیاسی داشته باشد ، آن را به گونه ای با تخیلات سورئال و سایه روشن های عاشقانه می پوشاند که اصلا شعر سیاسی به نظر نمی رسد . اما این وری ها هنوز با کتاب "مادر" ماکسیم گورکی به سر می برند !!! این یک انشقاق تاسف برانگیز است . شما برای اینکه بدانید نسل جدید ایران چطور فکر می کند لازم نیست کار خاصی انجام دهید . به سایتهایشان بروید ، با آنها حرف بزنید ، کتابهایی که در ایران چاپ می شود را بخوانید ، اشعارشان را بخوانید و فیلمهایشان را ببینید . علاقه مندیهای آنان متفاوت است . بسیاری از آنها شنیدن آهنگ جدید گوگوش را به هزار تحلیل سیاسی ترجیح می دهند . آنها قهرمانهای دهەی شصت نیستند که نارنجک بکشند و رویش بخوابند . اگر هم جنبش سیاسی می کنند ، آن را همه چیز خود نمی دانند . به خیابان می آیند اما بعد که فشار زیاد شد ، به خانه بر می گردند ، تا وقتی دیگر و فرصتی دیگر . آنها نه قهرمان هستند و نه می خواهند قهرمان باشند . این خاصیت تغییر نسلهاست . اصلا هم چیز بدی نیست . نسلها اگر تغییر نکنند ، فسیل می شوند . می گندند . من می گویم که حق با آنهاست . این نظر شخصی من است . اگر به تاریخ شکل گیری دموکراسی ها نگاه کنیم ، هیچ کدامشان از دل نارنجک کشیدن و حماسه سرایی در نیامده اند . مردم یک کشور ، یک مصیبت را با هم زندگی کرده ، از آن عبور کرده ، با هم رشد کرده و به دموکراسی رسیده اند . یعنی دموکراسی را زندگی کرده اند . مردم ایران هم همین الآن در فضای داخل این کار را انجام می دهند . آنها یک سری حوادث تلخ و شیرین را زندگی می کنند . دموکراسی یک فرهنگ است که مردم در حال فراگیری آن هستند . اگر این فرهنگ در تمامی ما نهادینه شود ، خامنه ای یک روز هم نمی تواند حکومت کند .
سهراب

ناشناس گفت...

جواب سهراب به جهاندید 3

٥_ رژیم ایران یک رژیم یکدست و یکپارچه نیست . در ایران بسیاری از نهادها که قدرت محدودی دارند ، مردمی هستند . خوب است بدانید که مردم نمایندگان شوراهای شهر را از خودشان می دانند . رژیم ایران به طرز عجیبی به سمت تشدید تضادها پیش می رود و این نوید حوادث زیادی را می دهد . در ایران باند ولایت فقیه ، شمشیر را از رو برای روحانی می بندند . روحانی سمبل بخش انتخابی رژیم است که با هر نقص و ایرادی ، به هر حال یک عده از مردم پای صندوق رفته و به او رای داده اند . روحانی یا خاتمی و یا رفسنجانی ، هرگز هدفشان فروپاشی و سرنگونی رژیم نیست . اما نتیجەی سیاستهایشان چیزی جز انحلال جمهوری اسلامی نیست . اگر روحانی در سیاستهایش مبنی بر گشودن درهای اقتصاد ایران به روی غرب موفق شود ، بعد از آن باید دربارەی سوریه به مذاکره بنشیند و اوضاع داخلی را قانونمند و با ثبات کند . بعد هم باید در زمینەی حقوق بشر به مذاکره بنشیند . در نهایت همەی اینها شدنی نیست مگر اینکه آشتی ملی اعلام شود و زندانیان سیاسی آزاد شوند و رهبران جنبش سبز از حصر خارج شوند و این یعنی مرگ ولایت فقیه . بیخود نیست که خامنه ای در سخنرانی اول سال در مشهد ، شمشیر را از رو برای روحانی می بندد . اما اینکه ما از کدام جناح طرفداری کنیم ، سوال عجیبی ست . بنده از هیچ جناحی پشتیبانی نکرده ام . یک سری کلیشه ها را آنالیز کردم و یک سری سوالها مطرح کردم . گفتم سری به ذهنمان بزنیم و مفاهیم را دوباره وارسی کنیم . همین . گفتم وقتی آخوندی مثل خاتمی که "گفتگوی تمدنها" را مطرح می کند و سازمان ملل هم یک سال را به خاطر آن نامگذاری می کند ، چرا نگوییم این گهوارەی فرهنگ ایران است که حتی آخوندها را چنین عوض می کند و به آنها جامەی فرهنگ می پوشاند؟ چرا اینطور قضایا را نبینیم؟ چرا این اعتبار را به مردم و فرهنگ خودمان ندهیم؟ آیا این به معنی طرفداری از جناحی از رژیم است؟!؟

٦_ از هوشنگ امیر احمدی تحلیل زیادی نشنیده ام . فکر کنم معتقد است اگر رژیم با آمریکا آشتی کند ، به نفع مردم ایران است . اگر اینطور فکر می کند با او موافقم . آمریکا با هر کشوری که رابطه داشته ، منجر به بهبود حقوق بشر و آزادیهای مدنی شده است . در عوض هر کشوری که با آمریکا ارتباط ندارد ، از نظر حقوق بشر و دموکراسی و آزادیهای مدنی در درجەی پایینی قرار دارد . آقای ابراهیم نبوی هم یک طنز پرداز است که بعد از خرداد ٧٦ و باز شدن نسبی فضای سیاسی در مطبوعات ایران طنز می نوشت و بر لبان مردم خنده می نشاند . اول در روزنامەی جامعه می نوشت و بیشتر مردم این روزنامه را فقط به خاطر ستون طنز ابراهیم نبوی می خریدند . طنزهای او سیاسی و گزنده بود و حاکمیت آن را نتافت . روزنامه را تعطیل و نبوی را روانەی زندان کرد. شناخت من تا همین حد است . نمی دانم کدام نظر من به کدام نظر او شبیه است . اگر می نوشتی پاسخ می دادم . من آدمها را گتره ای و کیلویی قضاوت نمی کنم . برای من همه خوبند ، مگر اینکه خلافش ثابت شود . خلافش هم فقط می تواند در یک دادگاه عادل ثابت شود. پس تا آن زمان که آن دادگاه عادل شکل بگیرد ، برای من همه خوبند . می توانم با نظرشان مخالف باشم ، اما بی احترامی و توهین را جایز نمی دانم . یکی از چیزهایی که ما باید در فرآیند یادگیری فرهنگ دموکراسی مد نظر قرار دهیم ، مخالفت کردن با یدگیر بدون توهین و تهمت است .
سهراب

ناشناس گفت...

جواب سهراب به جهاندید 4
٧_ با عرض معذرت : عددی نیستیم . این جواب سوال شماست . نه اینکه من قابل ندانم ، رژیم قابل نمی داند!!! تاثیر گذاری ما بسیار بسیار اندک است . درک این موضوع هوش زیادی نمی خواهد . مردم در هر سر فصلی نشان داده اند که برای ما تره هم خرد نمی کنند و ما را جدی نمی گیرند . ما تا دلت بخواهد مخرب عمل کرده ایم . این را با هزار دلیل و مدرک به شما نشان می دهم . بنابراین اگر می گویم بهترین کار این است که هیچ کاری نکنیم ، این به معنی بی عملی نیست . این به معنی متوقف کردن تخریب است . نگاهی به سیر وقایع بیندازیم . در کجای داستان قرار گرفته ایم؟ نقشمان مخرب بوده و یا سازنده؟ ما در خارج کشور با بیمارهای روانی خطرناکی روبرو هستیم که فکر می کنند تنها ناجی خلق قهرمان ایران هستند و ششصد صفحه تحلیل می نویسند و تا همین الآن تا جنگ جهانی ششم هم پیش رفته اند!!! اینها باید بستری بشوند . بقیه هم که بیمار نیستند ، نقش مخربشان را متوقف کنند و از صفر شروع کنند . همین دریچەی زرد و تمرین دموکراسی و تحمل یکدیگر ، می تواند یک نقطەی شروع از صفر باشد .

٨_ اگر خامنه ای فردا اعدام خیابانی را ممنوع اعلام کند ، من از این کارش طرفداری می کنم . ضمن اینکه به او می گویم : خیلی عالیست ! ممنون از شما . حالا لطفا استبداد هم نورزید ، زندانیها را آزاد کنید ، نظارت استصوابی شورای نگهبان را بردارید ، ظلم نکنید ، سرکوب نکنید و....اما از مموعیت اعدام خیابانی هم حمایت می کنم . فارغ از اینکه چه کسی آن را ممنوع کرده و با چه انگیزه ای این کار را کرده باشد . مثلا انگیزه اش این باشد که وجهەی نظام در جهان ترمیم شود . خیلی خب ! بسیار عالی . با هر انگیزه ای از تغییرات مثبت حمایت می کنم . به او می گویم : حالا برای اینکه در جهان وجهەی رژیمت باز هم بهتر شود ، زندانیان سیاسی را آزاد کن و حق آزادی بیان را به رسمیت بشناس و نهاد های امنیتی را از زندگی خصوصی مردم بیرون بکش و.... . نلسن ماندلا گفت : برای رفع آپارتاید ، با شیطان هم مذاکره می کنم . اگر کسی واقعا دردش مردم باشد و نه قدرت ، و نه اهداف دیگر ، از تغییرات مثبت ولو کوچک حمایت می کند . یکبار دیگر خواهش می کنم کتاب " اصلاح یا انقلاب" مناظرەی هربرت مارکوزه و کارل پوپر را بخوانید . اگر نخوانده اید حتما بخوانید . فقط کسانی که عقاید آخرالزمانی دارند از تغییرات مثبت حمایت نمی کنند . پرسیده ای از کدام کار رژیم حمایت می کنم؟ از هر کاری که مثبت باشد و به نفع مردم باشد . از برابری دیەی زن و مرد در تصادفات حمایت می کنم . دیروز قانونی در ایران تصویب شد که بر اساس آن والدینی که مانع رفتن فرزندانشان به مدرسه شوند ، جریمه و زندانی می شوند
http://www.bbc.com/persian/iran/2016/03/160326_an_iran_education_schools_parents
بسیار عالی ! من حمایت می کنم. چرا حمایت نکنم؟ بچه های کشورم امسال کمتر گرفتار کار اجباری در خیابان می شوند . امسال کمتر گرفتار هرویین فروشها می شوند . چرا حمایت نکنم؟ برای اینکه حرفم راست در بیاید که رژیم تغییر پذیر نیست؟ می خواهم صد سال سیاه حرفم راست در نیاید . من به فکر آن بچه هستم که امثال پدرش از ترس زندان و جریمه او را به زور به کارگاهش نمی برد و استثمارش نمی کند . به فکر این هستم که این قانون امسال چند کودک را از تجاوز نجات می دهد؟ چند کودک سرزمینم از گرفتار شدن در باندهای قاچاق مواد مخدر نجات می یابند؟ چند نفر از آنها در مدرسه رشد می کنند و به دانشگاه می روند؟ اما کسانی که افکار آخرالزمانی دارند ، اگر ته ذهنشان را بکاوی به این گزاره ها می رسی : بگذار آنقدر کودک خیابانی زیاد شود و آنقدر بدبختی و مصیبت سر به فلک بکشد ، تا مردم انقلاب کنند !! آنها به خاطر این تفکر است که از این قانون حمایت نمی کنند . در بهترین حالتش اینطور است . چون ممکن است دلیل بد تری داشته باشد : بگذار آنقدر کودک خیابانی زیاد شود و آنقدر به آنها تجاوز شود ، تا حرف ما درست از آب در بیاید که گفتیم این رژیم هیچ تغییر مثبتی نمی کند!
من طرز فکرم اینطور نیست . حالا شما می توانید با قلم و کی برد به فکر تغییرات بنیادین باشید . هیچ کس از تغییرات بنیادین بدش نمی آید . همەی ما در اهداف مشترکیم . ممنون از شما که این سوالها را پرسیدی . سعی کردم صادقانه بر اساس عقاید و نظراتم به سوالهای شما جواب دهم . پیروز باشید
سهراب

ناشناس گفت...

آقای حنیف عزیز ,
نخست می باید از شجاعت و شهامت و صداقت شما در امر نقد گذشته خود که به درستی هم انجام گرفت سپگزاری کرده و تبریک بگویم این روش و منش زیبا بایستی به سنتی حسنه تبدیل گردد تا راهگشای آیندگان شود
تمامی مطالب بخش دوم مقاله تان بجز پاراگرافی مصداق این سخن زیبای" جانا سخن از دل ما می گویی " بود . در چه باید کردتان خواهان عدم شرکت مردم ایران در هر نوع انتخاباتی که از سوی حاکمیت برگزار می شود ,شدید .از گفته ها و مطالب شما مبارزه مسالمت آمیز با راه و روش های غیر خشونت بار یا همان مبارزه مدنی منفی استنباج می شود زیرا آرزو ها و آمال شما در تضاد کامل با راه و روش مسلحانه و خشونت بار است .آیا واقعا رای سلبی و ان حماسه بزرگ مدنی که حاصل مبارزه منفی چندین ساله مردم ایران بود را ارج نمی نهید و ان را در راستای به عقب راندن خطوط قرمز استبداد مذهبی نمی بینید امری که از خود خامنه ای گرفته تا تمامی گماشته گانش بدان اعتراف میکنند و تحسین جهانی به همراه داشته .به نظر شما مردم ایران با چه شیوه ای می توانستند این چنین صدای رسای خودشان را به گوش همگان می رساندند که ما با دیکتاتوری و خشونت مخالفیم .حنیف عزیز راه دمکراسی راهی سخت و دشوار و شکیبایی میخواهد و ملت ایران راه را به خوبی می شناسند اگر نانجیبان و مردم گریزان
وابسته و دل خوش کرده به بیگانگان در این راه سنگ اندازی نکنند مردم ایران با افت و خیز و سرافراز به سر منزل خود خواهند رسید .مردم آگاه ایران می دانند که دیکتاتوری مذهبی برای بزک کردن چهره منفور خود تن به انتخابات می دهد ولی با شرکت آگاهانه و مختارانه خود ان را در جهت منافع ملی مام وطن به کار می گیرند و این همان استفاده بهینه از کمترین امکانات است .پیروز باشد .علی

همرزم سابق گفت...

https://www.facebook.com/Chpksh/videos

ناشناس گفت...

آقای حنیف حیدرنژاد ! شما با این کامنتی که گذاشتید تمام حرفها و محتویات کامنت های مرا تأیید کردید . اگر منظورتان این است که کسی به من پول داده و یا مأموریت دارم که اینجا کامنت بگذارم ، پس هنوز فکر می کنید که وزارت اطلاعات رژیم به آدم ها پول می دهد که در یک سایت یک جدا شده از مجاهدین در صفحەی کامنتها ، کامنت بگذارد!!!! همین نشان می دهد که چقدر از اوضاع ایران پرت شده و بیگانه اید . من در هیچ کامنتی از هیچ جنایتکاری حمایت نکرده ام . کامنتها موجود است و دیگران می توانند بخوانند و قضاوت کنند . اگر هم فکر می کنی کسی می تواند در مورد مقاله ای که انتشار می دهد ، دهان کسی را ببندد که نظر ندهد ، اشتباه فکر می کنی . چون مقاله ای که انتشار یافت ، دیگر مال شما نیست . یک طرز تفکر است که موافقش حق دارد آن را بستاید و مخالفش حق دارد آن را نقد کند . شما هنوز ذهنتان مشغول حزب اللهی هایی هست که ٣٨ سال پیش در جلوی دانشگاه سر می شکستند و چشم در می آوردند!!! همین خودش نشان می دهد که در کجاها سیر می کنید . شما بهتر است بدانید که وقتی یک مقاله منتشر می شود ، صاحب مقاله نمی تواند به کسی بگوید نظر ندهید . فضای مجازی ملک شخصی کسی نیست . من با نهایت احترام نظرات خودم را نوشتم و از این به بعد هم می نویسم . صاحب سایت حق دارد که نظر را انتشار بدهد یا ندهد . من یک ایرانی هستم که در غربت زندگی می کنم و مانند اکثر ایرانیان نگران سرنوشت کشورم هستم . من نگاهم یک نگاه صرف سیاسی نیست . از زاویەی جامعه شناختی و فرهنگی هم به قضایا نگاه می کنم . این طرفداری از جانیتکاران است؟!؟ یک جمله از کامنتهای من بیاور که از جنایتکاری طرفداری کرده باشم . اگر در حرفهایی که می زنی حقیقتی نهفته باشد ، آن حقیقت می درخشد . اصلا نگران نباش . هیچ کامنت گذاری نمی تواند یک حقیقت را خاموش یا کمرنگ کند . اگر هم در حرفهایی که من نوشتنم حقیقتی نهفته باشد ، آن هم می ماند و از بین نمی رود . در شما هنوز گرایش فرقه ای و دیوار کشیدن به دور خود به وفور یافت می شود . اگر ضدیت با رژیم برایتان تبدیل به هویت شده و هویت دیگری ندارید ، پس باید بدانید که آن هویت ، یک هویت کاذب است . چون هویتی که در ضدیت با چیز دیگری شکل بگیرد ، اصیل نیست . وابسته به بیرون خویش است . روزی که آن ضد از بین برود ، این هویت هم از بین می رود . اگر این شعارهای صد من یک قاز تبدیل به ردایی شده و برهنگی و بی سوادی تان را پوشانیده ، پس بهتر است در میان مردم لخت بگردید . باد و خورشید به تنتان آسیبی نمی رسانند .

سهراب

ناشناس گفت...

سمندر
جناب اقای حنیف حیدر نزاد عزیز اول سلام و بعد چند نکته راجب نوشته شما به اقای سهراب
عزیز من کی گفته تو خط قرمزت را با رزیم حفظ بکنی یا نکنی خط قرمز مال خودت انشالله که همیشه همراهت باشد
دوما عزیز من چیکار به اقای سهراب یا ایکس یا ایگرگ داری که نظر بدهد یا ندهد
سوما عزیز من شما قاضی کدام قضات هستی که بصورت غیر مستقیم به کسی به صرف نوشتن کامنت طولانی مارک میزنی اصلا گیریم که اقای سهراب شغلش این است شما اگر حرف مشخص داری به او بگوئید اگر ندارید چی کار داری که او نظر بدهد یا ندهد
چهارما اینترنت صاحبش من و تو و دیگران نیستند که به کسی بگویند زیر مطلب من کامنت ننویس اگر شما راست میگید بروید مطلبتان را جائی بگذارید که جای کامنت نداشته باشد نه اینکه در جائی بگذارید که کامنت گذاشتن در ان مرسوم است
پنجما بنظر من این حرف شما مثل همان حزب اللهی است که روزی جلوی دانشگاه سر میشکست و میگفت حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله خودتان دقت کنید عمق ان را میفهمید
شششما عزیز من مطلب شما را خواندم ولی اصلا سردر نیاوردم که بالاخره باید چیکار کرد همش یک مشت حرف بود و نکته جالبش اینجاست اخر نگفته اید که چه باید کرد
راستی در یک خط بگید چی کار باید کرد ؟
اگر به این سوال در یک خط یا چند خط مختصر بگید چی باید کرد ممنون میشم
هفتما عزیز من دور سرت بگردم من هر چی نگاه میکنم می بینم مطالب جناب سهراب از مطلب شما خیلی صریح تر شفاف تر و گویا تر است
حال خود دانید
روزگارتان خوش باد

بهمن گفت...

دوست گرامی آقای حنیف حیدر نژاد!
راستش من هم از لحن و محتوای پاسخ شما به سهراب یکه خوردم! در همان جمله نخست تلاش کرده اید که با مشکوک جلوه دادن منتقد خود, آب پاکی روی دست وی و همفکرانش ریخته و درب نقد و انتقاد و نظر دهی را گل بگیرید. این کار را نکنید؟ این شیوه زشت و ضد دموکراتیک ناشی از همان فرهنگ سیاسی تکفیری و آلوده ای است که مهمترین مروجین آن در ایران ملایان, رهبران حزب توده و باند تبهکار رجوی و خاتونش بوده و هستند.
این امر کاملا طبیعی است که منتقد نظر شما نظرات کاملا متضادی با شما داشته باشد. نظرات متفاوت یا مخالف سیاسی, پاسخی سیاسی میطلبد, شلوغ کاری و شانتاژ و تلاش برای لجن مال کردن منتقد سیاسی, نشانه سستی و بی مایگی نظرات خودی است. نگاهی به دکانهای ورشکسته خامنه ای و رجوی بیاندازید تا منظورم را بهتر دریابید.

ناشناس گفت...

زید زمستون زده ما میگه سال 1380 از ایران خارج شده! یعنی تمام سالهای کشتار و خفقان دهه 60 و 70 ایشون داخل کشور زندگی میکرده. اگه فرض کنیم ایشون زندون بوده خب واسه اثبات برادریش یه توضیح راجع به پروسه زندون و آزادیش به همون مردمی که سفت و سخت سنگ معتاد و روسپیش رو هم به سینه میزنه، بد نیست بده تا همه بدونن و ما هم بدونیم از نظر تاریخی واقعا با کی طرفن و طرفیم! اونهم نه بخاطر اینکه دیگه کسی از خارجه نشینهای بیسواد جفنگ باف جرات نکنه راه حل "صد من یه غازی" بده بلکه به این دلیل خیلی ساده که گذشته چراغ راه آینده است! و نه هیچ دلیل دیگه ای( هیچ دلیل دیگه ای)!

البته این احتمال وجود داره که ایشون زندون نبوده، پس بدک نیست همون مردم و ایضاً خارجه نشینهای چرندبافی که ممکنه بگن داداش جون تو که لالایی به این ابوعطایی میخونی چرا خودت نمیخوابی؟! رو شیرفهم کنه واسه چی درست وسط بروبیای گفتگوی تمدنها و ریاست جمهوری خاتمی و استحاله و مدره شدن رژیم، صحنه مبارزه مسالمت آمیز استحاله گرانه رو ترک کرده و پشت سید اولاد پیغمبر استحاله چی رو درست وسط صحرای کربلا و ظهر عاشورای دوره دوم ریاست خاتمی خالی کرده و به بقیه ناکثین و فراریهای چرندباف خارج کشوری دریچه زرد، اونهم بعد این همه سال پیوسته؟!

اگه زبونم لال نمی تونستن رژیم رو استحاله کنن و پشنگ خان ما هم مجبور شده به جمع خارج کشوریهای چرندباف دریچه رزد بپیوندند خب منطقاً باهاس یقه خامنه ای رو بچسبه پس چرا طلبکاریشون رو از خارجه نشینها میکنن؟! در ضمن اگه شما استحاله بازی کردین و نشد، چرا از بقیه میخوای آزموده شکست خورده رو دوباره و چندباره بیازماین؟! اگه هم شما نسخه ای رو که واسه دیگرون می پیچی خودت استفاده نمی کنی هم که درست مثل رجوی رذل داری عمل می کنی که بقیه رو حواله شکست میدی اما خودت کنار وایسادی هی استحاله استحاله میکنی!

از نظر من اگرچه تضادهای درون طبقه حاکم(از جمله جانیان حاکم بر ایران)، بازتاب حقیقی و نه دروغین تضادهای درون یک جامعه است و نیروی ترقخیواه هرگز جناح ضعیفتر حاکمیت رو در مقابل جناح هارتر حاکمیت تضعیف نمی کنه، اما هرگز هم خودش رو تبدیل به سیاهی لشگر جناحی از حاکمیت که در نهایت حداکثر خواستار بزک بوزوک مناسبات غیر انسانی حاکم هست، نمی کنه! اما این نسخه استحاله ای که پشنگ زمستون زده به قهقرا رفته واسه ما پیچیده انگاری خدای ناکرده داستان اون کلاغ نه بدترش دریده باشه که واسه گلاب زدن، دیواری کوتاهتر از دیوار نسلی/نسلهایی که همه داروندار خودشون رو واسه آزادی و برابری خلق فدا کردند، پیدا نکرده بود؟!

به نظر من حداقل دستاوردهای اوندسته از ما که در ایران معاصر از رذالتهای رجوی، نکبت اکثریت و توده و رژیم و ... جداشده و در نه گفتنمون به جنایتهای رژیم و رذالت های رجوی و ...، به رژیم حاکم، به آخرین استفراغ تاریخ ایران و یا تیم "دخالت بشردوستانه" نپیوستیم، نه تنها باعث و بانی قدرت گیری جانیان حاکم نیستیم، بیمار نیستیم، خائن نیستیم و به کسی هم بدهکاری چندانی نداریم، بلکه در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم زمستون زدگان، در زمستون موندگان، بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه! چنین دستاوردهایی طعنه ی تاریخه بر طاعنان و نسلهای شیفته آزادی و برابری رو همین بس! همه زمستون زدگان و به قهقرارفتگان اگه فکر می کنن طلبی دارند نه از ما بلکه از رژیم و خامنه ای باید وصولش کنند!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

جواد گفت...

این قسمت کامنت رفیق سائل را با اجازه دوباره تکرار می کنم.
"
از نظر من اگرچه تضادهای درون طبقه حاکم(از جمله جانیان حاکم بر ایران)، بازتاب حقیقی و نه دروغین تضادهای درون یک جامعه است و نیروی ترقخیواه هرگز جناح ضعیفتر حاکمیت رو در مقابل جناح هارتر حاکمیت تضعیف نمی کنه، اما هرگز هم خودش رو تبدیل به سیاهی لشگر جناحی از حاکمیت که در نهایت حداکثر خواستار بزک بوزوک مناسبات غیر انسانی حاکم هست، نمی کنه"

ولی حتی می توان به تقویت جناح ضعیفتر در مقابل جناح قویتر پرداخت
البته ضمن رعایت خطوط قرمز و اصل سرنگونی و اجتناب از سیاهی لشکر شدن برای ارتجاع سبز

ناشناس گفت...

آقای رفیق سائل عزیز ! بنده در کامنت ها یک سری افکار و عقاید خودم را به اشتراک گذاشتم . اینها نتایجی ست که من پس از تفکر و تعمق و مطالعەی زیاد به آنها رسیده ام . ممکن است اشتباه باشند . هیچ وقت نگفته ام که این نظرات به من وحی شده و خطا ناپذیر است . اینکه من چرا از ایران آمده ام می تواند هزار دلیل شخصی داشته باشد . چه ربطی به موضوع دارد؟ اتفاقا این کامنت شما و کامنت آقای حیدر نژاد تمام حرفهای مرا تایید می کند . شما به جای اینکه جواب حرفها و کامنتها را بدهید ، در صدد بر آمده اید بدانید من کیستم یا کی از ایران آمده ام و یا زندان بوده ام یا نه!!! این همان فرهنگی ست که من در کامنتها آن را مورد نقد قرار دادم . خامنه ای هم وقتی که کسی از او انتقادی می کند ، به جای اینکه جواب انتقاد را بدهد ، فورا امنیتی هایش را می فرستد تا کشف کنند که کی از ایران خارج شده و از چه موقع به دستگاه امنیتی موساد وصل شده است!!! باند رجوی هم از آن سو همین کار را می کند . من از اول گفتم ما حامل یک فرهنگ مشترکیم . به جای اینکه به حرفها توجه کنیم ، فورا به ذهنمان می زند که " کار کار انگلیسی هاست ." اصلا فرض کنید کار کار انگلیسیهاست . شما لطفا به انتقاداتی که می شود پاسخ بگویید . حرف من از اول این بود که ما جنبه های زشت فرهنگ خود را باز شناسیم و در فکر ترمیم آن باشیم . سعی کردم بسیاری از کلیشه هایی که در ذهنمان حک شده و آنها را مقدس می پنداریم را مورد واکاوی دوباره قرار دهم . سعی کردم پرسش هایی مطرح کنم و از تکرار مکررات پرهیز کنم . ٣٨ سال است که نظام جمهوری اسلامی بر سر پا ایستاده است . همەی ما هم می دانیم که اکثر مردم آن را نمی خواهند . خب با عرض معذرت (این را خطاب به خودم می گویم) اگر یک کرگدن را هم ٣٨ سال به تبعید بفرستی ، باز هم احتمالا از خودش سوال می کند که من اینجا چکار می کنم؟ سوال می کند که چرا ٣٨ سال گذشت و آنکس که مرا به تبعید فرستاد هنوز سر و مر و گنده بر سر جایش ایستاده است؟ یک کرگدن هم شروع می کند به سوال کردن و واکاوی ذهن . به خودش احتمالا می گوید : نکند یک چیزی در ذهن من درست کار نمی کند . نکند من گرفتار توهم شده ام . نکند اوضاع آنطور که من ٣٨ سال فکر کرده ام نباشد . یک کرگدن هم بعد از ٣٨ سال مغزش را به کار می اندازد و سعی می کند که قضایا را عمیق تر نگاه کند . ولی ما انگار نه انگار . همانیم که از قبل بوده ایم . خیلی جالب است . کامنت حنیف حیدرنژاد را اگر کسی واقعا بفهمد ، چهار ستون بدنش به لرزه در می آید . می گوید برو برای آنان که در جلوی دانشگاه سر می شکستند و چشم در می آوردند کار توضیحی کن !!! یعنی ذهنش هنوز گرفتار آنجاهاست . ماکسیمیلیان در اصحاب کهف یادتان هست؟!؟!

سهراب

محمود گفت...

در مورد سهراب فکر میکنم که فرد مسئول ددمند و کسی است که مسئولانه وقت گذاشته و به درستی نظرات درستش را مطرح میکند. اینکه چرا مطلبش را به صورت مقاله جداگانه نشر نمیدهد را خودش میداند و میتوانم این را درک کنم.
از نظریات سهراب بطور صددرصد حمایت میکنم و شاید در کل کامنت گذاران دریچه زرد در تمام مطالب طی این چند سال یکی از معقولترین و منتطقی ترین کامنت گذاران است و به نظرباتیش احترام میگذارم. شخصا از خواندن نظریات طولانی و تکراری خسته کننده به دلیل ارزش که وقتم برایم دارد صرفنظر میکنم ولی باید اعتراف کنم تمام کامنتهای سهراب را میخوانم و تک تک کلمات آن برایم با ارزش و داری محتوای غنی و از روی حس مسئولیت و از روحی دردمند و نیازمند به تغییرات واقعی در می آید.
نمی دانم سهراب از کدام نسل است ولی اگر نسل سوخته که در دهه شصت جوان و نوجوان بودند باشد، رسیدنش به این دیدگاه مایه امید است و اگر از نسل جدید باشد بیشتر.
در ضمن آقای حیدرنژاد من به عنوان کسی که شما را میشناسم و سالها در صحراهای عراق همرزم بوده ایم از نظرتان در مورد سهراب بسیار شرمنده و مبهوت شدم. قهرمان عزیز چرا؟
فکر میکنم هنوز حصارهای سازمان در ذهنت کار خودش را میکند. امیدوارم این واقعیت را از جانب یک دوست جدی بگیری.
من از همان نسل سرشکسته و چماق خورده جلوی دانشگاه تهران و خانواده از دست داده در جریان جنایتهای دهه 60 و بیش از 25 سال از عمرم را صادقانه تقدیم مبارزه در خط مجاهدین کردم و در این راه بهترین سالهای عمر، خانواده، عمر، جسم، و روحم را تقدیم کردم و امروز دقیقا نگاهم به جامعه، فرهنگ، اقتصاد، سیاست و تغییر در جامعه ایران همان شیوه نگاه سهراب است.
اگر جامعه فسیل شده و به قول این روزها "مانده پشت یک چراغ قرمز در 35 سال قبل" عینک خود در نگاه به تحولات ایران را تغییر ندهند، نه تنها تاثیرشان در تحولات مثبت نخواهد بود، بلکه به عنوان چرخ شکسته گاری موجب زحمت و انرژی گرفتن بیشتر از مردم در جهت مسیر درست خواستهای مدنی و سیاسی شان خواهند بود.
نگاه ما؛! چپ روهای دهه شصت از ابتدا نادرست، چپ روانه، آنارشیستی، غیراصولی و فرصت طلبانه بوده و تنها نقش کمک کننده به راست ترین و جنایتکارترین نیروهای رژیم حاکم داشته. اگر هنوز هم با همان عینک داریم نگاه میکنیم کلاهمان خیلی پس معرکه است.
در ضمن جهت متوهمان باورمند به حساب جاری وزارت اطلاعات برای کامنت نویسان؛ به تمام مقدسات از هیچ فردی برای نوشتن این مطلب پول، امکانات، تسهیلات و هر چیز دیگری نگرفته ام. فقط به دلیل مسئولیتم برای بیان باورها و تقویت حقیقت ساعتی وقت برای خواندن مطالب و نوشتن نظرم کردم.
ای کاش میتوانستم بیشتر وقت بگذارم ولی متاسفانه به دلیل مشغولیات شخصی و بعضا خستگی بیش از حد وقت و توان این کار را ندارم.

ناشناس گفت...

آقای حیدر نژاد
آیا واقعاً این نظر که چند ستون بالاتر امضای جنابعالی را دارد توسط شما نوشته شده یا حسین الله کرم و حسین توتونچی نوشته اند و برای بدنام کردن، اسم شما را زیر نظرشان آورده اند؟

آیا بی منطق تر از این می‌توان صحبت کرد؟ من به سهم خویش از آقای سهراب تشکر میکنم و امیدوارم همچنان بنویسند. ماهان

آذر گفت...

با درود آقای یغمائی ؛
پیشنهاد می کنم طنزهای پرویز صیاد را در سایت دریچه زرد بگذارید:
ویدیو: طنز خوانی پرویز صیاد ء قسمت اول

ویدیو: طنز خوانی پرویز صیاد ء قسمت دوم

ویدیو: طنز خوانی پرویز صیاد ء قسمت سوم

ویدیو: طنز خوانی پرویز صیاد ء قسمت چهارم

ویدیو: طنز خوانی پرویز صیاد ء قسمت پنجم

ناشناس گفت...

آقای حنیف ,همچنانکه میدانید سایت دریچه و سایتهای مشابه تقریبا سایتهای تخصصی هستند و اغلب بازدید کنندگانش وابسته های سابق و یا مسئولین فعلی مجاهدین هستند و مطالب شما که به درخواست آقای یغمایی (مسئول سایت )در این سایت به رشته تحریر در آمده حالت مناظره مجازی به خود میگیرد مناظره از ریشه نظر می باشد و مناظره کنندکان صاحب نظر هستند و فرد مناظره کننده باید به طرف مقابل خود به عنوان صاحب نظر نگاه کند و تمامی شرکت کنندگان در ان آزاد و متساوی الرای هستند ودر مناظره نمی توان فرد مقابل را که به تمامی اصول مناظره پایبند بوده را از اظهار نظر منع کرد و درخواست شما از آقای سهراب برای عدم نظر دهی به نظرات شما ناقض اصول اولیه هر مناظره ای است ,آرزو ها و امالی که در بخش دوم مقاله تان بدانها اشاره کردید در تضاد کامل با درخواست غیر دمکراتیک شما از آقای سهراب است . علی

ناشناس گفت...

ضرباتی که دستگاه عفن مسعود رجوی به جامعه و فرهنگ ایران زده، آنقدر مهیب است که حتی ذهن و روحیه ۹۹ درصد جداشده های آن سازمان را هم آلوده کرده است.
مقاله مشعشع آقای حنیف (واقعا نمیدونی چقدر ابلهی؟!)، همچنین فتوای جدید ایشان (در مورد نظرات سهراب) را از همین زاویه باید نگریست. مینو

ناشناس گفت...

جناب سهراب
این سیاه بازی هایت را بردار ببر جای دیگری اخوی.
اینکه به چهار اسم در دفاع از مزخرفات خودت به حید نژاد می پری از آن شیادی های ست که پیش ازتو بارها توسط آیت عظام خرمال شده. شما اگر نظری داری یکبار بنویس تا همه بخوانند وگرنه اینکه یک نظر در میان چرندیات آخوند پسند بنویسی و با نظرات تکراری به زعم خود بخواهی تلاش کنی فضا و بخث و نظرات دیگران را آخوند مال کنی در هیچ دمکراسیی مجاز نیست.
حکایت سرکار مثل آن یارو ست که فلانش را دستش گرفته بود و روی دیوار مجلس آخوندها می شاشید. پرسیدند چکار داری می کنی گفت دارم با ادرارم روی دیوار مجلس می نویسم درود بر خامنه ای. حال شما هم که احتمالا از آن توابانی هستی که به دامن آخوند برگشته اند و در بارگاه شیخ به کشفیات شگرف در باب اَخ بودن انقلاب و به به م بودن آخوند رسیده ای اینجا زیر نوشته حدیرنژاد یک بند درود بر خامنه ای ات را می نویسی. خوب یکبار نوشتی ده بار نوشتی صد بار نوشتی بلاخره یک جایی باید نظرات سر کار پایان بگیرد. نه؟

جمال ن

ناشناس گفت...

سلام جمال ن . من فقط با اسم سهراب کامنت می گذارم . کسانی را که در طرفداری از من کانت گذاشته اند نمی شناسم . بر روی نظراتم هم تعصبی ندارم . شاید غلط باشند . نتایجی ست که تا به این لحظه به آنها رسیده ام و خواستم آنها را با شما هم به مشارکت بگذارم . تواب هم نیستم و به دامن شیخ هم برنگشته ام . اخ بودن انقلاب هم ٥٠ سال است که به اثبات رسیده ولی خبرش به ماها نرسیده . چون فکر نمی کنیم ، مطالعه نمی کنیم و با خاطراتمان در گذشته زندگی می کنیم . من با شما هیچ مشکلی ندارم و قصد آزار کسی را هم ندارم . شاید در کامنتهایم نیش و کنایه زدم و کسی را رنجاندم . این را قبول دارم . اما نظریاتم را صادقانه بیان کردم . حق یارت

سهراب

ناشناس گفت...

عرض کرده بودم: نه به هیچ دلیل دیگه ای (نه هیچ دلیل دیگه ای)!) بلکه به این دلیل خیلی ساده که گذشته چراغ راه آینده ست! فقط به همین خاطر پرسیده بودم که زید زمستون زده ما میگه سال 1380 از ایران خارج شده! یعنی تمام سالهای کشتار و خفقان دهه 60 و 70 ایشون داخل کشور زندگی میکرده. اگه فرض کنیم ایشون زندون بوده خب واسه اثبات برادریش یه توضیح راجع به پروسه زندون و آزادیش به همون مردمی که سفت و سخت سنگ معتاد و روسپیش رو هم به سینه میزنه، بد نیست بده تا همه بدونن و ما هم بدونیم از نظر سابقه تاریخی واقعا با کی طرفن و طرفیم! اونهم نه بخاطر اینکه دیگه کسی از خارجه نشینهای بیسواد جفنگ باف جرات نکنه راه حل "صد من یه غازی" بده بلکه به این دلیل خیلی ساده که گذشته چراغ راه آینده است! و نه هیچ دلیل دیگه ای(نه هیچ دلیل دیگه ای)!

همونطوری که عرض کردم خودش گفته 1380 خارج شده اما به من تهمت میزنه که چرا میپرسی کی خارج شدی؟! خداوکیلی این وسط کی داره رجوی بازی و خامنه ای بازی درمیاره؟! عینهو رجوی اصلاً عین خیالش نیست که ملت کور نیستن! چون از انقلاب رجوی رذل به بعداصل همیشه طلبکار بودنه!

در مورد دیگه هم خودش گفته حضرتشون طرفدار خط استحاله می باشند و من هم پرسیدم اگه استخاله بازی اینقده خوبه که میخوای به ما بیسوادهای خارج کشوری حقنه کنی درست مثل واعظ غیر متعظ چرا وسط استحاله بازی پشت سید اولاد پیغمبر استحاله چی رو درست وسط صحرای کربلا و ظهر عاشورای دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی خالی کرده و به بقیه ناکثین و فراریهای چرندباف خارج کشوری دریچه زرد، اونهم بعد این همه سال پیوسته؟!

اما حضرتشون به هیچ سوال مقدری که نتیجه اظهارات خودش بوده نه تنها جواب نداده بلکه تازه طلبکار هم شده که خارج اومدن چه ربطی به موضوع داره؟ زید رجوی قورت داده ما صورت مسئله -وسط استحاله بازی جیم شدن- رو تبدیل کرده به خارج اومدن؟! و دوباره درست عینهو رجوی طلبکار شده که چرا تفتیش می کنی؟! نازنین زمستون نشین کدوم تفتیش؟! خودت حرف زدی اینها هم که من پرسیدم سوال مقدر اظهارات خودته! اتفاقاً ربطش رو هم پیشاپیش توضیح داده بودم که اگه کسی واسه بقیه تبلیغ استحاله بازی بکنه ولی خودش وسط بازی جیم بشه، عملش درست مثل عمل رجوی رذله چون زید زمستون نشین مون واسه همه نسخه بیااستحاله بیااستحاله می پیچه، اما بنابر اعتراف شخص شخیص خودش، حضرتشون وسط بازی جیم شده رفته خارج کشور! تازه اونجا هم که رسیده به جماعت خارج کشوری چرندباف بیسواد اکابر نرفته کتاب نخونده ای که از فرط نفهمی دنبال معتاد و روسپی بیچاره ای که مسئله درجه یکشون امروز رو به فدا رسوندنه نیافتاده، میگه شما هم باهاس استحاله چی بشین!

چون نه ایشون و نه بقیه ما کور نیستیم علی ایحال سوالات مقدری که برمبنای اظهارات زید زمستون نشین ماست هنوز به قوت خودشون باقیند و همونطور که پامنبریهای خامنه ای و رجوی نتونستند با هوچیگری و شانتاژ از زیر جواب دادن دربرن زید زمستون نشین ما هم بهتره از تعارف کم کنه و به مقدار توضیح مقدر اظهارات خودش بپردازه.

چون همونطوریکه عرض کرده بودم: زبونم لال اگه نتونستن رژیم رو استحاله کنن و پشنگ خان ما هم مجبور شده به جمع خارج کشوریهای چرندباف دریچه رزد بپیوندند خب منطقاً باهاس یقه خامنه ای رو بچسبه پس چرا طلبکاریشون رو از خارجه نشینها میکنن؟! در ضمن اگه شما استحاله بازی کردین و نشد، چرا از بقیه میخوای آزموده شکست خورده رو دوباره و چندباره بیازماین؟! اگه هم شما نسخه ای رو که واسه دیگرون می پیچی خودت استفاده نمی کنی، که درست مثل رجوی رذل عمل می کنی که بقیه رو حواله شکست میدی اما خودت کنار وایسادی هی بیااستحاله بیااستحاله میکنی!

درست به همین خاطر که میدونم زمستون نشینها و قهقرارفتگان شدیداً ازدست آوردهای نسلهای شیفته آزادی وبرابری گزیده می شند، عنان از کف میدند و کارشون به آیینه شکستن در ملا عام میکشه، به این امید که قبح کارشون رو خودشون هم بتونن ببینند تاکید کرده بودم و باز هم تاکید می کنم: به نظر من حداقل دستاوردهای اوندسته از ما که در ایران معاصر از رذالتهای رجوی، نکبت اکثریت و توده و رژیم و ... جداشده و ... در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم زمستون زدگان، در زمستون موندگان، بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه! چنین دستاوردهایی طعنه ی تاریخه بر طاعنان و نسلهای شیفته آزادی و برابری رو همین بس! همه زمستون زدگان و به قهقرارفتگان اگه فکر می کنن طلبی دارند نه از ما بلکه از رژیم و خامنه ای باید وصولش کنند!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

ناشناس گفت...

آقای سهراب

شما نظرت تماما در کادر رژیم است و نقطه اغاز هر نظر شما قبول رژیم است.بهر صورت بهتر است یکبار بشکل مستدل و کامل اگر راه حلی برای حفظ رژیم یا منافع مردم یا هر چیز دیگر در همین کادر فکری ات داری بنویسی و دریچه هم احتمالا آنرا منتشر خواهد کرد. نکته ای اما که در نظرات پخش و پلای شما قابل توجه است کینه بی حد شما نسبت به کسانی است که با رژیم مرز دارند و تلاش هایشان در راستای سر نگون کردن رژیم است. معلوم نیست چه کسی این رسصالت را بر دوش شما نهاده که در اینجا پاچه هر کسی که دم از سرنگونی رژیم می زند را بگیری. آقا جان اینجا کسانی هم هستند که نقطه آعاز هر نظرشان در راستای سرنگونی رژیم است و در این رابطه به "چه باید کرد؟ " پاسخ می دهند. بجای آلوده کردن فضا بگذارید خوانندگان نظرات سرنگون طلب ها و حامیان جور واجور رژیم را بخوانند و قضاوت کممد.

تهمینه

ناشناس گفت...


آقای سائل
کشته مرده جان‌های شیفته آزادی و برابری ، باز هم بنویسید.
باورکنید با نوشته های نوع شماست که زلالی نظرات امثال سهراب جلوه می کند.
بیچاره جانهای شیفته آزادی و برابری.
همت

ناشناس گفت...

دوستان عزیز لینک کتاب انقلاب یا اصلاح را اینجا می گذارم . به راحتی می توانید دانلود کنید و بخوانید . این کتاب از کتابهای مرجع است و ساده و قابل فهم است . دو نظریه که یکی طرفدار انقلاب در جامعه است و هربرت مارکوزه آن را نمایندگی می کند ، با کسی که خواستار اصلاح در جامعه است و کارل پوپر نماینده آن است ، با هم به مناظره می نشینند . اگر نخوانده اید حتما آن را بخوانید .

http://bookiha.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%DB%8C%D8%A7-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%B1%D8%A8%D8%B1/

سهراب

محمود گفت...

آقای جمال ن (اینکه چرا "نون" را لابد باید از تئوریسن "نون" وحشی پرسید)
اگر ذره ای ادبیات را بدانید و حیاط خلوط سازمان نیز چند روز پرسه زده باشید، متوجه تفاوت متون اینجانب و ادبیات سهراب خواهید شد.
من هر چقدر هم زور بزنم بازهم بوی گند ادبیات مجاهدینی در متونم حضور پررنگ دارند و با ده بار بازبینی باز هم خودنمایی میکنند و کسانی که اهلش باشند به درستی آن را متوجه میشوند.
در ضمن قهرمان اسم تشکیلاتی آقای حیدرنژاد است و کسانی که از نزدیک او را میشناسند این را میدانند. بعید میدانم که سهراب این را بداند چون حدس میزنم یا اصولا در سازمان نبوده و اگر هم بوده باشد در حاشیه بوده و به طور عمیقی از تفکر و ایدئولوژی مجاهدین فاصله گرفته است و از این بابت باید الگویی برای تمام جداشدگان از سازمان باشد.
احتمالا اسماعیل هم این تفاوت را میداند و شاید هم مرا بشناسد. چون در مباحث مختلف هم نظر میدهم.
چرا مثل سازمانت چشم و گوش و عقلت را بسته و فقط دهانت را باز میکنی؟
من اساسا نمیدانم سهراب کیست. کجا زندگی میکند. نمیدانم اصولا از جداشدگان سازمان است چند سال دارد و متعلق به کدام نسل است. اتفاقا بسیار خوشحال خواهم شد با چنین فرد روشن بینی آشنا شده و تبادل نظر کنم. بخصوص اگر هم نسل ما نباشد.
ولی خودم را میشناسم و میدانم که بعد از 25 سال فعالیت حرفه ای در منجلاب سازمان تا عمق چاه باطل را دیده ام و تک تک سلولها و باقیمانده روانم به رجاله بازی های سازمانت گواهی میدهند. هنوز هم بعد از 13 سال جدایی از سازمان هرچند رمقی برای کار سیاسی و دهان به دهان شدن با مشتی فسیل خشک شده در کارگاه فسیل سازی سازمان ندارم ولی از امثال سهراب و این تفکر از طرف هر کسی باشد حمایت کرده خواهم کرد.
شما هم میتوانید همراه سایر فسیل شدگان "خار مریمتان" را روی دوش گرفته به تهران ببرید.
دوست گرامی دوران شور و فتور و شعار شیپور را از سرگشاد نواختن سپری شده. کی میخواهید چشمتان را باز کنید.

جواد گفت...

من سهراب را نمیشناسم
ولی حرف و سخن را باید با استدلال حواب داد.
من خیلی از حرفهای او را قبول ندارم ولی با این شیوه بحث از اساس مخالفم.
وقتی گپان میکنیم همه چیز را می دانیم و همه ی حقیقت نزد ماست نمی توانیم سخن دیگران را بشنویم.

جواد گفت...

دوستان بسیاری کسان در داخل ایران چون سهراب فکر می کنند.
اینکه درست فکر می کنند یا نه موضوع بحث نیست ولی کسی که در جستجوی راهی برای سرنگونیست
اولا باید پاسخ تمام این سخنان را داشته باشد تا بتواند پیشاپیش مردم راه را روشن کند.
ثانیا باید نقطه ی عینی جامعه را و مختصات جامعه را بشناسد تا بتواند فاصله خود را با مردم فقط در حد یک گام نگه دارد و نه بیشتر.
اینکه ما به دنبال راه حل هستیم به معنای این نیست که مبارزه تئوریک را فراموش کنیم.
مبارزه تئوریک با جنبش انحرافی سبز مبرمترین وظیفه نیروهای سرنگونی طلب است. ما در این صحنه غایبیم.

در یک کلام آنچه که من از سخنان سهراب قبول ندارم. تعمیم اصلاحات تا حد استراتژی و طرفداری از رفرم تا به آخر است در حالیکه جنبش سبز مردمی نیست ولی مردم فریب است.بدلیل سکتاریسم حاکم بر سازمان مجاهدین سالهاست که این جنبش حریف جدی نه در صحنه عمل و نه در صحنه تئوری نداشته ما باید اتفاقا بجای طرد سهراب و سرکوب او؛ با پرداختن به همین بحثهای تئوریک "چه باید کرد "خود را از همینجا شروع کنیم. حتی اگر فردی مهره رزیم است او را منطقی از میدان به در کنیم. اینطوری نه تنها ضرر نمی کنیم بلکه منفعت می کنیم.
سخنم با سهراب هم پدرانه این است که بجای تکرار حرفها، و مانور دادن روی کامات پاسخ دقیق به بحث مشخص بدهی.اگر نکته درستی در سخنانت باشد که البته هست اینطور بهتر بازز میشود.

ناشناس گفت...

آقا محمود تا حالا اینقدر مزخرف در یک نظر ندیده بودم. خوب تو اصلا برای خودت معلوم هست بحث قهرمان و حیدر نژادت چه ربطی به نظر من دارد؟ کی اسم قهرمان آورده؟کی اسم مجاهدین را آورده؟ چرا مزخرف می نویسی؟ به من چه که عمرت بر فناست؟ خوب حالا که تا ته چاه رفته ای یک قدم دیگر بردار و با داش سهرابت برو بر دل خامنه ای بمیر مگر کسی جلویت را گرفته عوضی؟
جمال ن

ناشناس گفت...

خطاب به تمامي نويسندگان،خوانندگان و كامنت گذاران(نظر دهندگان)
سلام
دوستان
"دمكراسي" يك روش، يك منطق(نحوه انديشيدن)،يك سبك كار وبالآخرة يك فرهنگ است.
دموكراسي يك كالا نيست. تا بتوان ان را خريد وَيَا وارد كرد.
دموكراسي در عين حال يك بسته وپاكت نيست تا با خريدن ويا با فراگرفتن ان، صاحب دموكراسي شويم
.......
دموكراسي در عين اين كه شماري إز ارزش هاواصول است(شماري رااقاي حيدرنژاد رديف كرده) يك مسير و باصطلاح يك پروسه است.
إز جايي شروع ميشود ولي انتها ندارد
ابتدايش. پذيرفتن حق مخالفت و حق مخالف است.
شهروند برابر حقوق
به بيان ديگر، دموكراسي همزيستي در عين مخالفت و حتي ضديت است،ضديت را با مسامحه مي گويم ومراد خشونت و براندازي خشونت بار نيست
دموكراسي ، يك قرار داد و مصالحه است
مصالحه است ، زيرا ناشئ إز ناتوانايي طبقات و نيروهاي اجتماعي براي هضم و حذف ديگران است
قرار داد است، قراردادي اجتماعي. بر أساس مهمترين و اصلي ترين سند مابه الاتفاق و مورد اجماع(قانون أساسي )
با اين مقدمه و عرض معذرت إز توضيحات گاه واضح

١/جداشدن إز دستگاه انديشه وعمل استبدادي( خواه حاكم نظير نظام شاهنشاهي وَيَا جمهوري إسلامي ، خواه غير حاكم نظير تشكيلات رجوي ) البته نيكوست. اما گام نخست است.
٢/: سايت دريچه يك آموزشگاه و يا بهتر بگويم يك كارگاه ياد گيري وتمرين است.
داريم در ميانه سالي وچه بسا پيرانه سري تاتي تأتي مي كنيم. خسته نباشيم......
اما مايوس هم نبايد بود
فقط بايد تمرين تحمل كنيم. حتي تحمل دشمنانمان .
همان كه در نو جواني برايمان مي خواندند: با دوستان مروت با دشمنان مدارًا
پس دشنام ندهيم چه با نيش زبان چه با نيش قلم
كه اين هردو إز مظاهر ضعف است
٣/ سعي كنيم تا مي توانيم فارسي بنويسيم و مهمتر إز ان درست بنويسيم. إز جمله در همين نوشته
با كمي وقت وتوجه شدني است. بنابراين اگر بجائ كامنت و شماري كلمات ديگر كلمه فارسي سراغ داريد. بنويسيد تا من هم استفاده كنم.
ضمنا دوما و سوما و چهارما ووووو غلط فاحش است
٤/ يك پيشنهاد هم دارم: به نظر من گروهي كه أكنون تحت رهبري خانم و آقاي رجوي فعاليت مي كند هر نامي ميتواند داشته باشد به جز
"سازمان مجاهدين خلق ايران" خود آقاي رجوي ذَر جزوه اموزشي در باره سازمان. به گمانم شماره ٣، در توضيح اين كه جريان ماركسيستي نمي تواند حامل نام مجاهدين باشد توضيحات مفصلي داده كه در حال حاضر تماما در باره خودش صادق است. إز آنجا كه سواي محتواي خطاب كردم انان بنام فرقه هم إز سويي نوعي دشنام و إز سوي ديگر مشابهت با گفتمان جمهوري إسلامي دارد و با توجه به اين كه در عراق مردم عادي و نيز افسران عراقي أفراد سازمان را " جماعه رجوي" خطاب مي كردند ونيز انقلاب ايديولوژيك كه همه را فرزندان مسعود و مريم ناميد. براي ناميدن اينان پيشنهاد "گروه وَيَا سازمان رجوي " را دارم كه هم توهين نباشيد هم با واقعيت و ماهيت كنوني شان بخواند.
مجاهدين خلق در مقطعي إز تاريخ پديد امدند و در مقطعي إز بين رفتند
راستش مجاهدخلق ناميدن گروه رجوي جفا به حنيف و سعيدو بديع زاده گان و رضائي ها و شريف و كاظم وهزاران جان شيفته است
دوستدارتان
م.س. شريف

esmail گفت...

سمندر گرامی
فضائی ایجاد شده که افراد بتوانند نظر دهند با بکار بردن کلمات خائن و... برای هر طرف که باشد فضا لطمه میخورد لطفا با تحلیل نظرتان را تند و تیز بنویسید دشنام و... همان فرهنگی است که من و شما داریم از ان فاصله میگیریم. ممنون

ناشناس گفت...

جمال ن . همین ادبیاتی که به کار می بری نمایانگر همه چیز است . لذا نیاز به هیچگونه پاسخگویی به شما نیست . دست رهبر عقیدتی به همراهت

سهراب

ناشناس گفت...

جواد عزیز من از پیشنهاد شما استقبال می کنم . مایلم از شما بپرسم که چرا جنش سبز را انحرافی می دانید؟ دلیل شما از اینکه می گویید جنبش سبز مردمی نیست اما مردم فریب است ، چیست؟

سهراب

ناشناس گفت...

سمندر
سلام اقای یغمائی عزیز بله درست میفرمائید من هم کمی عصبانی شدم و از روی عصبانیت کمی زدم به جاده خاکی واقعا متاسفم نمی دانم چرا اینطوری شدیم ما همه دردمندیم اما انقدر در چاه ویل به سربردیم نمی توانیم حرف مخالف را بشنویم من خودم را میگویم بعنوان یک اشکال از خودم از اینکه ظرفیت هایمان از بین رفته هر کس به اندازه ای
من درک میکنم جناب حنیف حیدر نزاد را و حتی کسانی که فحش میدهند البته جناب حنیف از نظر من ادم با پرنسیبی هستند و احترام برایشان قائلم و ایشان هیچگاه فحاشی نکرده اند حتی زمانی که مجاهدین او را فحش باران کردن ولی خوب امروز شرایط ایرانیان خارج از میهن سخت شده بیشتر منظورم بلحاظ روحی است همه به نوعی خودمان را گم کرده ایم مخصوصا کسانی که روزگاری را در سازمان سپری کرده اند داشتن شغل و کار و پول و زندگی و زن و بچه بخشی از صحنه است مابقی روحیات ما است که از بین رفته ظرفیت ها پائین امده بنظر من یک ادم معمولی که نه پایش به سیاست باز شده نه خوب میداند سیاست چیست بهتر و بیشتر از کسانی که روزگاری سیاسی بوده اند رفتار میکند و منش بهتری دارد
ممنون از شما بخاطر زحماتتان در سایت دریچه زرد

jahandid گفت...

با درود،
هر چقدر بيشتر پيش ميرويم، به اين سؤال بعدى كه "چه ميخواهيم" نزديكتر ميشويم. اين را نشانه اى از سلامت و تندرستى بحثها ميشود ارزيابى نمود. هر چه قدر بيشتر روى اينكه چه ميخواهيم متمركز شويم، بحثها و نظرات نيز محتواى تر ميشوند. باز اين نيز نشانى از سلامتى روش و راه كارى ست كه در پيش گرفته ايم. از اين رو دگر بار از دوستان ميشود در خواست نمود كه با رعايتهاى لازمه براى پيشبرد اين راه كار كه همانا با محتواى بحثها خودشان را روبه رو كنند و از هر گونه بى احترامى كه خود نشان از خالى بودن چنته ان تن ذيربط ميباشد، پرهيز كرده و اجازه بدهند كه گامى هر چند كوچك براى شناخت انچه كه ميخواهيم برداريم.
الان ظاهرن در مقابل دو محور بحث قرار داريم. يكى ان عده كه خواهان بدون درنگ سرنگونى ديكتاتورى اخوندى هستند.
محور بعدى هم ميگويند كه بر اساس پتانسيل موجود در جامعه كه ظرفيت انقلاب ديگرى را ندارد، بايد وارد بازى هاى بازى با تضادهاى درون رژيم شد و هر گونه اصلاح را حمايت كرد و جناحى كه ضعيف تر هست را در مقابل ان جناح قوى تر تقويت نمود و ذره ذره فضا را باز نمود.
در مورد "بازى" با تضادهاى درون رژيم با دو حالت برابر ميشويم. يك ديد ميگويد كه اين تضادها واقعى هستند در نتيجه هر نوع بازى با انها ميتواند منجر به تضعيف رژيم شود و او را وادار به عقب نشينى در مراحلى پى در پى ميكند و اين به نفع مردم است. در اين ديدگاه رژيم پديده اى يكدست نيست و تضادهايش واقعى هستند و نهايتن منجر به سرنگونى ان ميشوند. در موازات اين نظر اين مطرح ميشود كه رژيم در اصل و اعماق يكدست است و بر سر منافع خودش هرگز حاضر به عقب نشينى نبوده و نخواهد بود، بهاى ان هم برايش مهم نيست، از جيب و جان مردم انرا ميپردازد.

جواد گفت...

سهراب گرامی
اصل ولایت فقیه ناقض اصل حاکمیت مردم است. هر نیرویی که این اصل را قبول داشته باشد یک نیروی مردمی نیست.
جنبش سبز به اصل ولایت فقیه معتقد است بنابراین مردمی نیست.
جنبش سبز مردم فریب است چرا که میداند روند فعلی حکومت نتیجه طبیعی و بلافصل حاکمیت خمینی و مهره هایش (از جمله خودشان) است ولی بجای نقد گذشته و بالطبع خودشان، به مردم وعده های طلایی خمینی گونه می دهد. و مردم هم چون مفر دیگری برای ابراز مخالفت نمی بینند به این بازی وارد میشوند والا شما همین الان یک رفراندوم آزاد در ایران برگزار کنید. چند درصد بک نظام دموکراتیک را برمی گزینند و چند درصد خواهان حکومت مذهبی هستند.

محمود گفت...

آقای "ج" "ن"
آنکه باید متوجه مطلب شود میشود. شما فکری به حال آی کیو خود بکنید. البته 007 های تشکیلات که از رو نمیروند. داستان ترسیدن از سه چیز معروف است که یکی از آنها همین پرورش یافتگان دستگاه رهبری است (هم نوع فقیه هم نوع عقیدتی) البته برای دلدادگان رهبری از چنین مقولاتی سخن گفتن، کشت در شوره زار است.
خروجی و طعم ادبیات عاریه گرفته از رهبری تان نیز نوش جان شیفته گان رکابش. اگر شما با این گلاب نشئه میشود گوارایتان.
منطق و تفکر و آگاهی که از شما دریغ شده ولی حداقل ذره ای انسانیت را سعی کنید در خود زنده کنید.
مجاهدین و رهبرشان تنها چیزی که برای ارائه دارند خشم و کینه و نفرت پراکنی است (مهم نیست این فاظلاب را با زرورق "انقلابی" برک کردن و به خورد خلایق دادن ولی ماهیت همان است). امروزه این نگاه به عنوان یک بیماری روانی شناخته میشود.
آنچیزی که انسان سالم را از بیمار روانی جدا میکند، مهربانی، رافت، انسانیت، دوستی، محبت است. امیدوارم حداقل روزنه ای برای کسب این خصائل در شما و سایر قربانیان بیمار دستگاه روان پریش مجاهدین مانده باشد.
به امید شفای تمام بیماران روانی قربانی مجاهدین.

ناشناس گفت...

واسه اینکه توی گرد و خاک پامنبریها و لاالله... سوالات لازم گم نشن تکرار می کنم: نه به هیچ دلیل دیگه ای (نه هیچ دلیل دیگه ای)!) بلکه به این دلیل که گذشته چراغ راه آینده ست! فقط به همین خاطر پرسیده بودم، زید زمستون زده ما میگه سال 1380 از ایران خارج شده! یعنی تمام سالهای کشتار و خفقان دهه 60 و 70 ایشون داخل کشور زندگی میکرده. اگه فرض کنیم ایشون زندون بوده خب واسه اثبات برادریش یه توضیح راجع به پروسه زندون و آزادیش به همون مردمی که سفت و سخت سنگ معتاد و روسپیش رو هم به سینه میزنه، بد نیست بده تا همه بدونن و ما هم بدونیم از نظر سابقه تاریخی واقعا با کی طرفن و طرفیم! اونهم نه واسه اینکه دیگه کسی از خارجه نشینهای بیسواد جفنگ باف جرات نکنه راه حل "صد من یه غازی" بده بلکه به این دلیل خیلی ساده که گذشته چراغ راه آینده است! و نه هیچ دلیل دیگه ای(نه هیچ دلیل دیگه ای)!

همونطوری که عرض کردم خودش گفته 1380 خارج شده اما به من تهمت میزنه که چرا میپرسی کی خارج شدی؟! خداوکیلی این وسط کی داره رجوی بازی و خامنه ای بازی درمیاره؟! عینهو رجوی اصلاً عین خیالش نیست که ملت کور نیستن! چون از انقلاب رجوی رذل به بعد اصل همیشه طلبکار بودنه!

در مورد دیگه هم گفته حضرتشون طرفدار خط استحاله می باشه و من هم پرسیدم اگه استحاله بازی اینقده خوبه که میخوای به ما بیسوادهای خارج کشوری حقنه کنی مثل واعظ غیر متعظ چرا وسط استحاله بازی پشت سید اولاد پیغمبر استحاله چی رو درست وسط صحرای کربلا و ظهر عاشورای دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی خالی کرده و به بقیه ناکثین و فراریهای چرندباف خارج کشوری دریچه زرد، اونهم بعد این همه سال پیوسته؟!

اما حضرتشون به هیچ سوال مقدری که نتیجه اظهارات خودش بوده نه تنها جواب نداده بلکه تازه طلبکار هم شده که خارج اومدن چه ربطی به موضوع داره؟ زید رجوی قورت داده ما صورت مسئله -وسط استحاله بازی جیم شدن- رو تبدیل کرده به خارج اومدن؟! و دوباره عینهو رجوی طلبکار شده که چرا تفتیش می کنی؟! نازنین زمستون نشین کدوم تفتیش؟! خودت حرف زدی اینها هم که من پرسیدم سوال مقدر حاصل اظهارات خودته! ربطش رو هم پیشاپیش توضیح داده بودم که اگه کسی واسه بقیه تبلیغ استحاله بازی بکنه ولی خودش وسط بازی جیم بشه، عملش درست مثل عمل رجوی رذله! چون زید زمستون نشین مون واسه همه نسخه بیااستحاله بیااستحاله می پیچه، اما بنابر اعتراف شخص شخیص خودش، حضرتشون وسط بازی جیم شده رفته خارج کشور! تازه اونجا هم که رسیده به جماعت خارج کشوری چرندباف بیسواد اکابر نرفته کتاب نخونده ای که از فرط نفهمی دنبال معتاد و روسپی بیچاره ای که مسئله درجه یکشون امروز رو به فدا رسوندنه نیافتاده، میگه شما هم باهاس استحاله چی بشین!

چون نه ایشون و نه بقیه ما کور نیستیم علی ایحال سوالات مقدری که برمبنای اظهارات زید زمستون نشین ماست هنوز به قوت خودشون باقیند و همونطور که پامنبریهای خامنه ای و رجوی نتونستند با هوچیگری و شانتاژ از زیر جواب دادن دربرن زید زمستون نشین ما هم بهتره از تعارف کم کنه و به مقدار توضیح مقدر اظهارات خودش بپردازه.

چون همونطوریکه عرض کرده بودم: زبونم لال اگه نتونستن رژیم رو استحاله کنن و پشنگ خان ما هم مجبور شده به جمع خارج کشوریهای چرندباف دریچه رزد بپیونده خب منطقاً باهاس یقه خامنه ای رو بچسبه پس چرا طلبکاریشون رو از خارجه نشینها میکنن؟! در ضمن اگه شما استحاله بازی کردین و نشد، چرا از بقیه میخوای آزموده شکست خورده رو چندباره بیازماین؟! اگه هم شما نسخه ای رو که واسه دیگرون می پیچی خودت استفاده نمی کنی، که داری مثل رجوی رذل عمل می کنی! بقیه رو حواله شکست میدی اما خودت کنار وایسادی هی بیااستحاله بیااستحاله میکنی!

درست به همین خاطر که میدونم زمستون نشینها و قهقرارفتگان شدیداً ازدست آوردهای نسلهای شیفته آزادی وبرابری گزیده می شند، عنان از کف میدند و کارشون به آیینه شکستن در ملا عام میکشه، به این امید که قبح کارشون رو خودشون هم بتونن ببینند باز هم تاکید می کنم: به نظر من حداقل دستاوردهای اوندسته از ما که در ایران معاصر از رذالتهای رجوی، نکبت اکثریت و توده و رژیم و ... جداشده و ... در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم زمستون زدگان، در زمستون موندگان، بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه! چنین دستاوردهایی طعنه ی تاریخه بر طاعنان و نسلهای شیفته آزادی و برابری رو همین بس! همه زمستون زدگان و به قهقرارفتگان اگه فکر می کنن طلبی دارند نه از ما بلکه از رژیم و خامنه ای باید وصولش کنند!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

محمود گفت...

خانم تهمینه
صحنه سیاسی بازی شطرنج نیست که فقط مهره سفید و سیاه دارد. اگر از اعضای تشیکلات مجاهدین هستید که بحثی نیست. ولی اگر به عنوان یک ایرانی مسئول میخواهید به صحنه سیاسی ایران نگاه کنید، نگاه سیاه و سفید تنها و تنهاد نگاه ولایت فقیه و نگاه ولایت رهبری است. به جز این دو نگاه که در منتهی الیه راست نگاه ارتجاعی است و بزرگترین ضربه را به تاریخ و فرهنگ و جامعه ایران و روند مبارزات مدنی مردم ایران زده، برای سایر نیروها طیفی از نیروهای سیاسی نزدیک به سفید و نزدیک به سیاه وجود دارد. امیدوارم حداقل معنی طیف کمی در فرهنگ سیاسی ایران باز شود. نگاهی که فقط به دو نقطه سیاه و سفید معتقد است، نگاه ساده، و ناشی از ناآگاهی و ندانستن پیچیدگی پدیده هاست. بخصوص در صحنه سیاسی اجتماعی هرگز و هیچگاه سیاه و سفید مفهوم عینی ندارد.
نگاه سهراب و همفکرانش این است که باید از نزدیک به سفیدترین (این متفاوت است با نیروی سفید) جریان در داخل ایران حمایت کرد با جمع کردن نیروی اجتماعی پشت سر آن و حرکت گام به گام به سمت سفید را سازماندهی و به حرکت درآورد. به جز این فقط نواختن شیپور از سر گشاد آن است.
اینکه نیرویی با حیله گری مدعی سفید مطلق بودن دارد و به دروغ مدعی شود یک شبه همه چیز را سفید میکند و با این دروغ بزرگ به مدت چهاردهه در جهت منافع سیاه ترین نیروی ارتجاعی میدان دار باشد، دگیر محلی از اعراب ندارد.
تنها تعدادی خوش خیال و بریده از مبارزه به آن دخیل بسته و آن را برای از تک و تا نیفتادن حلوا حلوا میکنند. نه رهبری این جریان به معنی واقعی کلمه در این جهت قیمت داده و نه وادادگان اروپا نشین آن که از جیب مشتی به بردگی کشیده شده در صحاری عراق شعارهای چپ روانه بی محتوا و غیرجدی میدهند، اهل دادن قیمت واقعی هستند.
تفکر مانند سهراب از طرف این خودشیفتگاه مرتبا مارک میخورد و این حداقل قیمتی است که این تفکر میپردازد. در خط مقدم نظریه پردازان و افراد معتقد به این خط در ایران روزانه با زندان و تهدید و از هم پاشیدن خانواده خود قیمت آن را میدهند و از طرف مشتی ساحل نشین عافیت جو هم مارک بچه خمینی و شریک شنکنچه گر را هم باید بخورند. وقتی کینه و خشم و شور و فتور و انجماد در سالها قبل شاخص حرکت افراد باشد جز این محصولی ندارد.
عزیزان بهتر نیست چشمان خود را باز کنیم و از زاونه یک عنصر مسئول برای حل مسئله حرف و نظر بدهیم.

ناشناس گفت...

آقا محمود
شما چاک گند گاو چاله دهانت را کشیدی و هر چه دلت خواست بر ای من حواله کردی بعد حالا یکمرتبه انسانیت و دوستی و محبت یادت افتاد؟
نگفتم یک چیزیت می شود؟ آخربحث قهرمان یا حیدنژاد و مجاهدین به من چه ربطی دارد؟ مگر من از مجاهدین تعریف کرده ام عوضی؟
دعا کن اول خودت را شفا بدهد چون از همه بیمار تر خودت هستی.
جمال ن

ناشناس گفت...

جواد عزیز .یکم: شما جنبش سبز را که یک طیف وسیع و رنگارنگ از ندا آقا سلطان تا میرحسین موسوی است را یکدست می بینید و همەی آن را معتقد به ولایت فقیه . اینطور نیست . در جنبش سبز از خدا ناباور تا مذهبی وجود داشت . دوم : جنبش سبز یک حرکت مدنی و اصلاحی بود . معلوم است که باید برای فعالیت ، یک چهارچوب را بپذیرد .کسی از میرحسین موسوی و کروبی انتظار نداشت علیه حاکمیت دست به اسلحه ببرند . اصولا تمامی حرکتهای اصلاحی از یک چهارچوب و یک زیربنا که مورد قبول دو طرف باشد حرکت می کنند . معنای "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" همین بود . منظور این حرف این بود که آن اصولی که در قانون اساسی از حق مردم دفاع کرده رعایت شوند . مثلا یکی از اصول قانون اساسی این است "تفتیش عقاید ممنوع است" و یا در اصل دیگر می گوید " مردم هر وقت که بخواهند می توانند تظاهرات کنند" و... جنبش اصلاح گرایانه از این ظرفیت ها و شکاف ها برای پیشبرد اهداف خودش استفاده می کند . سوم : معلوم است که اگر در ایران یک رفراندوم برگزار شود ، اکثر مردم خواهان یک نظام سکولار هستند . مسئله این است که چه کسی این رفراندوم را می خواهد محقق کند . کسی که اندیشەی اصلاح طلبی دارد ، ترجیح می دهد به جای دادن شعار رفراندوم ، سعی کند از ظرفیت ها و ضوابط و قوانین آن کشور برای اجرای رفراندوم استفاده کند . این که موفق می شود و یا نمی شود ، بحث دیگری ست . چهارم : موسوی و کروبی که خود کارگذاران این رژیم بودند ، در نقطە ای خواسته های مردم را دیدند و قبول کردند و پای آن ایستادند . اینقدر صداقت داشتند که به خاطر آن مردم ، به نظامی پشت کنند که خود در تمام مراحل از دست اندرکاران آن بودند . آیا در ما هم اینقدر صداقت وجود دارد که خواسته های مردم را ببینیم و آن را تفسیر به رای نکنیم؟ آیا در ما هم این صداقت وجود دارد که گذشتەی خود را نقد کنیم و از نقش خود در به وجود آمدن این وضعیت ابراز تاسف کنیم ؟ چرا دیگران باید گذشتەی خود را بخوانند ، اما همیشه ژست های ما طلبکارانه است؟ یعنی خود ما هیچ نقشی در به وجود آمدن این وضعیت نداشتیم؟ پنجم : کسی که رویه های اصلاح طلبی دارد ، شعار نمی دهد . سعی می کند کاری را انجام دهد . "شعار سرنگونی" برای اکثر ما در خارج تبدیل به دکانی شده که بی عملی و پاسیویسم خود را در پشت آن مخفی کنیم . اگر کسی پرسید : خود شما چکار کرده اید؟ بگویم ما سرنگونی طلب هستیم!! شعار سرنگونی ( که خودش از همین کلمەی شعار، پیداست چقدر واقعی است) برای ما تبدیل به یک هویت شده است . اما من بی هویتی را به هویتی که تنها یک "شعار" است و تجربەی خود را هم پس داده ، ترجیح می دهم .
سهراب

jahandid گفت...

با درود،
جنبش "سبز" و يا بهتر است بگوييم جنبش ٨٨، جنبشى بود كاملن مردمى و بزرگترين شاخص ان اين بود كه مانند اتشى كه به خرمن اخوندا زده باشى، به سرعت خيلى بالا همه گير شد. اين جنبش تقريبن تمام ويژگى هاى يك جنبش ساختارشكن را دارا بود. تنها كمبود ان كه در حقيقت باعث شكست ان گرديد، نداشتن "سرى" كه مناسب بدنه ان باشد. جنس نيرويى كه در بدنه جنبش بود خيلى سريع مركز تضاد را تشخيص داد و خود بخود انرا نشانه رفت. شعار "ازادى، استقلال، جمهورى ايرانى" خاستگاه محورى جنبش بود. بدين معنا كه بدنه جنبش ميدانستند "چه ميخواهد"، فقط سر ان بود كه گويى از بدنه جدا ست و در ان نيرويى كه در بدنه جنبش بود كاملن غائب بود و در واقع نيرويى بود كه درست مقابل بدنه جنبش قرار گرفت و دست در دست ولايت فقيه أستين ها را بالا زد كه نظام را حفظ كند! با دستپاچگى و عين ناتوانى زود جا زدند و ٢٥ اسفند روزى بود كه اين جنبش با دست "رهبرانش" سرش به زير اب رفت و خفه گرديد! با ان حال نزار پيام داد كه "مردم برويد به خانه هايتان"! و مردم هم نااميد از اين ضعف، به خانه هايشان باز گشتند و وحوش ولايت هم به دنبالشان رفت به خانه هايشان و هركس را كه ميخواست گرفت و برد. داستانهاى غم انگيز بعد از ان بگير و ببندها هم براى همه روشن است. و چه افسوس از اين نامردمى!
جنبش ٨٨ در بدنه خود از تمامى شرايط بالندگى برخوردار بود:
_ شعارها و خواسته از روز نخست سياسى بودند
_ شعارها همگى مردمى و همه گير بودند
_ گستردگى جنبش تمام شئون و طبقات را شامل ميشد
_ از جانب مردم مسالمت اميز بود
_ فضاى بين المللى نيز تحت تأثير عظمت جنبش در داخل، كاملن از در حمايت و كمك به ان نزديك شدند
_ حماس هاى زيادى كه موتور محركه جنبش شدند نيز كار جنبش را سرعت بخشيده بود. شهادت تكان دهنده ندا اقا سلطان، تمام دنيا را تكان داد و تمام مردمان كشورهاى مختلف را تبديل به هواداران جنبش نمود. تا جايى كه در نمايشات مد، كنسرت ها، موزه ها، مراسم هاى رسمى يا مردمى در گوشه وكنار دنيا، همه و همه حاميان جنبش شده بودند.
_ جنبش انقدر قوى شده بود كه نيروهاى رژيم و اطرافيان رژيم شروع به فرار كرده بودند و يا تعدادى كه در مقابل ولايت خامنه اى ايستادند و عمان اعلان مخالفت كامل با كل رژيم نمودند.
تمام اين تحولات در يك روند خودبخودى و بدون رهبرى مشخصى در حال تكوين بودند و ميرفتند كه كار را تمام كنند. ولى چه شد كه نشد؟ همه عوامل مهيا شده بودند، فقط يك چيز كم بود! تنها كمبود جنبش "بى سر" بودن ان بود.
جنبش ٨٨ مردمى و مردم پسند بود.

جواد گفت...

سهراب جان
وقتی میگویم جنبش سبز مردمی هست یا نیست. منظور رهبران جنبش است. هر حرکت و جریان را به رهبرانش میشناسند.
نوشته اید:

" دوم : جنبش سبز یک حرکت مدنی و اصلاحی بود . معلوم است که باید برای فعالیت ، یک چهارچوب را بپذیرد .کسی از میرحسین موسوی و کروبی انتظار نداشت علیه حاکمیت دست به اسلحه ببرند . "

تلویحا میگویید جواز فعالیت در ایران قبول اصل ولایت فقیه است. ولی در اساسی ترین شعارها نمیتوان تابع مصالح روز شد این نقض غرض است. نوشته ارزشمند جهاندید را که بعد از کامنت خودتان آمده ملاحظه کنید تا میزان تعهد عملی آنها به ولایت مطلقه فقیه نیز مشخص شود. آیا حقظ جان رعبران جنبش اینقدر اززش داشت.
چون تمام مطلب را جهاندید ذکر کرده من تکرار نمیکنم.

ناشناس گفت...

جهاندید عزیز . به نظرم تحلیل شما از جنبش سبز به واقعیت نزدیک تر است و در بسیاری از موارد به درستی آن را آنالیز کردید . اما اینجا مسئله ای هست که من فکر می کنم برای ما تبدیل به یک کلیشه شده است . "بی سر بودن جنبش سبز" . وقتی از بیرون به قضایا نگاه کنیم ، تحلیل ها اینطوری است . فکر می کنیم جنبش بی سر بوده و یا رهبران آن مجازی و دروغین بودند و یا به آن جنبش خیانت کردند . حال آنکه فراموش می کنیم که جنبش سبز ، یک حرکت اصلاحی بود و نه بر اندازانه . رهبران آن هم ، خود می گفتند که عضو کوچکی از آن هستند و نه رهبر . وقتی از داخل به این جنبش نگاه شود ، آنوقت تحلیلها کاملا متضاد هستند . بسیاری از اصلاح طلبان معتقدند که میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند و زیادی بر خواسته هایشان پای فشردند و جنبش اصلاحی را به بن بست رساندند . آنها می گویند در نفس جنبش های اصلاح گرایانه ، چانه زنی ومذاکره و امتیاز گرفتن وجود دارد . در حالی که موسوی و کروبی با یکدندگی و لج بازی ، حاضر به هیچ مذاکره و امتیازگیری نشدند و جنبش را به بن بست رساند . می بینید تفاوت نگاه از داخل و خارج تا چه حد است؟ آنهایی که در داخل چنین تحلیهایی را می کنند ، شرایط داخل را در نظر می گیرند . طبیعت جنبس سبز را در نظر می گیرند که اصلاح گرایانه است نه بر اندازانه و ابزار و فرصت ها را در نظر می گیرند . در حالیکه آنها که از بیرون نگاه می کنند ، هیچ چیز را در نظر نمی گیرند الا اینکه بگویند " لنگش کن !" و به رهبرانی که به خاطر ایستادگی شان در حصر هستند ، واداده می گویند . این تفاوت دو دیدگاه ، از دو زاویەی دید است . یک زاویەی دید از بیرون به قضایا نگاه می کند ، زاویەی دیگر از درون .

سهراب

jahandid گفت...

با درود،
در ادامه جنبش ٨٨ و اينكه مردمى بوده است
يك تعريف از "شعار" بكنيم. اين واژه در كاربرد هاى گوناگونى كه دارد در اصل يك هدف را دنبال ميكند. بيان بيشترين خواسته ها در كمترين شكل واژه ها. وقتى در تبليغات تجارى بكار ميرود براى اينكه در ذهن خريداران ان محصول در رأس ليست خريد شان قرار بگيرد، در ميان اجناس مشابه، با يك "شعار" توليد كننده مذبور كالاى خودش را برجسته ميكند. فرضن كارخانه مرسدس در تبليغش ميگويد "يا مرسدس يا هيچى" خوب اين كار با اين هدف انجام ميشود كه ديگر مارك هاى خودرو را در ذهن تبديل به "هيچى" بكند در ذهن خريداران. نمونه هاى زيادى از دست در دنياى تبليغات هستند. و همين قانونمندى در دنياى سياست هم حاكم است. كاربرد هاى سياسى "شعار" بسيار تعيين كننده هستند در پيشبرد مقاصدى كه در دراز مدت در نظر گرفته ميشوند. يعنى هر "شعارى" در واقع نوك تيز يك كوهى از مجموعه أهداف و خواسته ها ست. و مجموعه هاى هوشيار داراى كوتاه ترين شكل در واژه ها و عميق ترين تأثير در رساندن خواسته ها ميباشند.
شعار ويژگى ديوار هم دارد. يعنى ميتواند مثل يك ديوار مانع از اشكار شدن چهره و مقاصد واقعى كسى يا كسانى كه پشت ان مخفى شده اند، بشود. بعنوان نمونه اين شعار "اصلاح طلبى" را در نظر بگيريم. انچه كه در حرف گفته ميشود ظاهرن خيلى منطقى و متمدنانه است! در كوتاه ترين تعريف ان "از راه روشهاى مسالمت اميز ايجاد تغييرات" خيلى زيبا و جهان شمول!
ادامه

محمود گفت...

ج ن عزیز هر چه بیشتر بگویی بیشتر ماهیت خودت را برملا میکنی. دوست گرامی کینه و نفرت و عصبانیت در تحلیل و نظر سیاسی یک دیدگاه است که مهمترین نماینده سیاسی آن مجاهدین هستند. شما فرهنگ و تفکر و تحلیل و سخن گفتن ات همان سنخ است. من هم به شیوه مجاهدینی نگاه و تحلیلت کار دارم اینکه کجای دنیا برای خودت لنگر انداخته ای و چکار میکنی مهم نیست. مهم این است که یک رجوی درسته قورت داده ای.
این فرهنگ گفتگو را خود رهبری عقیدتی باب کرده. زیرا به هر کسی که انتقاد به علمکردش داشت میگفت خمینی قورت داده ای.
دوست گرامی من نه تو را میشناسم و نه برایم مهم است که چشم بسته و دهان باز میکنی چه میگویی. ولی با این روش تفکر تنها نهایتا از نظر سیاسی در بهترین حالت جایگاه مجاهدین را خواهی داشت و از نظر فردی و روحی خدای نکرده جایت روی تخت بیمارستان.
این همه کینه و غضب و خشم و نفرت از کیست؟ از همه دنیا؟ رجوی کینه اش به این دلیل است که در توهم رهبر تمام انقلابیون جهان، به عنوان یک اپوزیسیون ساده هم کسی تحویلش نگرفت. یعنی مشکل کیش شخصیت وحشتناک دارد. ولی دوست عزیز مشکل تو چیست؟ با کسانی که اصلا نیمدانی کی هستند چرا کینه توزانه حرف میزنی؟ چه مشکلی از خودت، "خلق قهرمان"، "رهبری عقیدتی و فکر"ی ات حل میکند؟
دوست عزیز بهتر است تلاش کنی کمی تعادل در گفتگو، روان و اخلاق داشته باشی. وگرنه فرقی با اعضای داعش نداری.

ناشناس گفت...

هزلم از جدّ دیگران خوشتر
چنانچه مردم ایران «مهر تابان» را به ایران می بردند، جنبش «بی سر» نبود . نبردند دیگه. حالا بخورند تا کورشند.
هرچه خودش جوش زد و اطرافیانش داد زدند
مریم مهر تابان
می بریمت به ایران
هرچه فریاد کشیدند: ایران رجوی، رجوی ایران
به گوش کسی نرفت که نرفت. مع الاسف اوضاع همین شده که می‌بینیم.

اشرف دهقانی و فرخ نگهدار و فتاپور و کشتگر و حزب کمونیست کارگری و چه و چه ، هم، هر کدامشون یک ساز می‌زنند. یکی سرنا می‌زند، دیگری سه تار، یکی ضرب می زند، دیگری کمانچه !
همه خر خودشان را سوار می شوند و بهمدیگر لگد می‌زنند.

جبهه ملی ها و نظایر آن هم که قربونش برم، مدتهاست عصا از دستشون نمی‌افتد.
خب چه خاکی به سر کند این ملت بیچاره ؟ بازم به خارجه امید داشته باشه؟
باز هم مثل ما حرفهای مفت بزنه و نوحه سرنگونی بخونه؟
بسیار خوب.
کی عملاً حاضر است با این نوحه سینه بزند؟
تازه سرنگونی بشود که چی؟ کی بره و کی بیاد؟ سرنگونی بشه تا مهدی ابریشمچی و استخبارات رجوی بیان در ایران، بند از بند مخالف جدا کنند و استبداد تشکیلاتی پدر مردم ایران را درآورَد؟

چنانچه مردم ایران «مهر تابان» را به ایران می بردند، جنبش «بی سر» نبود . نبردند دیگه. حالا بخورند تا کورشند. سلام

محمود گفت...

تحولات عمیق اجتماعی در جهت مثبت به مثابه یک میوه رسیده است که نیاز به پروسه خودش را دارد. عده ای که سعی میکنند تحولات اجتماعی را به دلخواه خود تببین و تحلیل و در مسیر فکری خودشان به جریان بیندازند از یک کوتاه بینی، کم سوادی و خودبزرگ بینی بیمارگونه برخوردارند.
بطور طبیعی هر جنبشی وقتی شرایط عینی آن مهیا باشد قطعا سر خود را به معنی خط دهنده پیدا خواهد کرد.
جنبش سبز اتفاقا نقطه اوج خواسته های مدنی طبقه متوسط ایران بود و سرش هم مشخص بود. این جنبش در مرحله اول نه خواهان سرنگونی و یا تغییر انقلابی بلکه خواهان اجرای تمام کمال قانون اساسی و تا حدی تغییر بخشهایی از قانون اساسی (ولایت مطلقه فقیه) بود. اینکه موسوی به عنوان سر اصلی این جنبش قبلا در خود دستگاه حکومتی بوده ناقض اینکه امروز خواهان تغییرات در آن باشد نمیشود.
مجاهدین یک ماه قبل از شعار مرگ بر خمینی او را پدر معنوی و رهبر انقلاب میخواندند و حتی امروز هم سلطنت طلبان مجاهدین را بخش رانده شده ولی از عوامل اصلی پایه گذاری جمهوری اسلامی میدانند که تحلیل به شدت نادرستی است.
من به مدت 25 سال همراه و در تشکیلات مجاهدین بودم ولی امروز صد در صد این دیدگاه و تشکیلات را قبول ندارم.
دیدگاه انسانها در طی زمان تغییر میکند و این اتفاقا نشان از تکامل به معنی واقعی کلمه دارد. اگر عنصر سیاسی این حداقل را متوجه نشود تمام تحلیلهاش ناشی از جمود فکری است و خواه ناخواه ارتجاعی(یعنی عقب مانده و در جازده) خواهد بود.
به همین دلیل هم هست که دستگاه تحلیلی مجاهدین امروز ارتجاعی ترین دیدگاه است. چون هنوز در 29 خرداد 1360 درجا میزند و میخواهد تاریخ را از همان نقطه به سلیقه خودش بنویسد.
موضوع اصلاحات سیاسی در مسیر دمکراسی (و نه انقلاب) بیشترین طیف بدنه اجتماعی ایران را شامل میشود و هرگونه برخورد سکتاریستی با آن، نیروی مورد نظر را تبدیل به نیروی ارتجاعی و بالفعل در خدمت راسترین جریانهای حاکمیت و در مقابل اکثریت جامعه قرار خواهد داد.
این در طی سالهای گذشته به خوبی در اکثر جریان سیاسی دیده میشود و حتی افرادی که نظر میدهند به نوعی کینه و خشم خود را به بدنه اجتماعی و اکثریتی که به این راه حل به عنوان تنها راه برون رفت از بن بست حکومت ارتجاعی میدانند، بروز میدهند. اگر این سکتاریسم و ارتجاعی نیست چه اسمی بر آن باید نهاد؟
این دیدگاه حتی بدتر عمله ارتجاع، نیروهای میانه را به تهمت، و تهدید و انواع شیوه های آنارشیستی (به عبارتی تروریستی) مرعوب میکند که مبادا به جنبش اجتماعی اصلاحات بپوندند. اگر این خدمت به ارتجاع سیاه نیست پس نامی بر آن باید گذاشت؟

esmail گفت...

پنجاه و هشت کامنت به دلیل رعایت نکردن موازین اخلاقی و توهین و تحقیر منتشر نشد. دوستان لطفا در تحلیل و با زبانی شایسته بنویسید ولی دشنام دردی را دوا نمی کند جز اینکه وقت مرا برای خواندن این دشنامها هدر میدهد بعنوان مثال من کامنتهای اقای جهاندید را گاه بدون خواندن منتشر میکنم زیرا میدانم اوبا منطق و زبانی شایسته نظراتش را مینویسد . از این نمونه میتوان اموخت با درود و تشکر

ناشناس گفت...

زید زمستون نشینمون که الحمدالله به کمک سایر پامنبریها و دوستان و رفقای والله چه عرض کنم از جواب دادن به سوالات مقدر مطروحه در بالا که فرار کرده! اما درحین فرار از جمله فرموده: "بسیاری از اصلاح طلبان معتقدند که میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند و زیادی بر خواسته هایشان پای فشردند و جنبش اصلاحی را به بن بست رساندند"

واقعاً این "بسیاری از اصلاح طلبان"؟! که معتقدند "میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند"؟! مگه غیر از راهییه که پشنگ خان و پامنبریهاش دارن جلوی پای ما میگذارن؟


اگه اونچه که در سطور فوق مطرح کردم درسته، حداقل حالا دیگه همه باید حالا فهمیده باشیم .... اما چرا بعضی هااز کدخدا گرفته تا بابابزرگ هی لی لی به لالای پشنگ خان می زارند و هی قربون صدقه ش میرند و به سایرین انواع و اقسام دروس از اخلاق تا انشا و سیاست و سعه صدر و ... می دند رو بد نیست تو تنهایی واسه خودشون (لطفاً تو تنهایی واسه خودشون)، تحلیل کنند!


مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

ناشناس گفت...

پیش از هر چیز بعنوان مقدمه باید عرض کنم که من با هر کسی که بهر نحوی از رژیم منحوس اسلامی خمینی حمایت کند چه اطلاعاتی و پاسدار باشد و یا اصلاح طلب و غیره با بی ادبانه ترین صورت ممکن حرف می زنم و فلانی جان گفتن و وبهمان عزیزشنیدن با این جماعت ندارم از این نظر پیشا پیش گفته باشم که بهتر است این جماعت به نظر من عکس العمل نشان ندهند و اما بروم سر موضوع بحث:
ما سرنگون طلب ها و بر انداز هااینطور که واداده های تواب می خواهند وانموند کنند در داخل کشود بی پایگاه نیستیم. در ذهن نسل جوان امروز ایران نام مجاهد خلق هنور بسیار احترام بر انگیز است و اینهمه علیرغم اشتباهات آقای رجوی و شکستهایی که تحت مسئولیت ایشان به جنبش انقلابی مردم ایران تحمیل شد. برای نسل جوان امروز نام مجاهد خلق مترادف با رشادت و شجاعت نسل جوان مجاهد سال شصت در برابر هیولای خمینی است. اینرا من در همه گقتگو هایی که در اینترنت با جوانان داخل دارم کاملا احساس می کنم. تاکید می کنم که حتی آقای مسعود رجوی و رهبری کنونی سازمان هم هر چه دارند از قهرمانی های آن جوانان و نوجوانان قهرمان است که در دفاع از آزادی و حقوق مردم از هیچ فداکاریی دریغ نکردند. اینرا که می نویسم قصدم دفاع سیاسی از شروع مبارزه مسلحانه در سی خرداد نیست. سیاست برای سیاست بازها ست اما از نقطه نظر فلسفی خاطره مقاومت آگاهترین و پاکترین و فداکار ترین جوانان ایرانی هنوز که هنوز است علیرغم همه تلاشهای رژیم و حامیان رنگوارنگ اش بر تارک تاریخ مبارزات مردم ایران برای نیل به آزادی چون خورشیدی فروزان می درخشد. سقف فداکاری نسل سی خرداد برای جوانان ایرانی امروز و آینده چه بخواهیم چه نخواهیم مبنای سنجش مبارزاتی است. اتفاقا رژیم هم اینرا خیلی خوب می داند و بهمین دلیل رسم و نام مجاهد هنوز که هنوز است لرزه بر اندام تمام رژیم می افکند. هنوز که هنوز است اطلاعات رژیم مادران و پدران و مادران و خانواده های آن نسل را زیر نظر دارد. چرا؟ چون از پتانسیلی که آن خونها در فرهنگ ومبارزاتی مردم ایران ایجاد کرده اند می هراسد. امروز تمام تلاش رژیم و حامیانش این است که نسل جوان ایرانی را تا آنجا که می توانند از نسل سی خرداد و اندیشه و رسم و سنتهای مبارزاتی آن نسل دور نگاه داررد اما مگر می شود باد را از وزیدن و خورشید را از تابیدن باز داشت؟به نظر من نسل امروز جوانان مابعد از سی و پنج سال گم شدگی در صحرای بی آب و علف وعده های اطلاح طلبان از همه رقم بیش از پیش تشنه دانستن تشنه پیوند زدن و بازگشت به آن ارزشهای نسل سی خرداد دربعد فلسفی و انسانی اش است و همین مسئولیت ما را بیشتر و بیشتر می کند تا بتوانیم بدون تزلزل و تردید مبنا و ریشه درد ها و راه برون رفتن از سی و هشت سال نکبت حکومت آخوندها را به آنها نشان بدهیم. رژیم جمهوری اسلامی و همه اعوان و انصار ش تنها با خشونت ترور تهدید شکنجه اعدام و اختناق بر سر پاست. باید به نسل جوان ایرانی امروز آموخت که مرعوب خشونت رژیم نشوند. این رژیم وحشی ضد انسانی باید سرنگون شود و بی تردید با قهر مردم ایران سرنگون خواهد خواهد شد.
س خ

ناشناس گفت...

محمود عزیز . دقیقا با شما موافقم . من به خوبی شما نتوانستم این تفکر را بیان کنم . دست مریزاد

سهراب

jahandid گفت...

با درود،
ادامه
پس ما در شعارهايى كه ميدهيم حتمن بدنبال يك گستره اى از خواسته ها هستيم، چه مثبت و چه منفى. از اين روى بايد به شعارها دقت زيادى مبذول داشت. با اين پيش گفتار ميخواهم چندتا از شعارهاى جنبش ٨٨ را زير دقت ببرم.
"رأى من كجاست؟"،
در اين شعار چندين نكته نهفته است. نخستين انها، انسانهايى كه رفته اند رأى داده اند براى خودشان و رأي شان ارزش بالايى قائل هستند و انرا جزيى از خودشان ميدانند بدنبال به كرسى نشاندن ان ميباشند و براى ان با وجود تهديداتى كه حتا براى جانشان هم داشت، انرا پذيرفته و به ميدان امده بودند. در اين نقطه تمام بى تفاوتى ها از بين رفته و انسان ايرانى ميخواهد بر سرنوشت خودش سوار شود واز حقوق نخستين خودش بهره مند شود. در يك نگاه دقيق تر "من" اين انسانها براى خودشان پديده اى قابل باور تر گرديد. در يك روى كرد همگانى "هويت" تازه اى براى خودش ساخت. بهاى ان را نيز روزانه با شركت در راه پيمايى ها با ريسك جان ميپرداخت. و اين يعنى همه ان چيزى كه تك ادمها در ابعاد ميليونى تبديل به يك تن ميشوند و تبديل به ان گرزن گرانى كه در دست كاوه اهنگر بر سر ضحاك مار بدوش كوبيده ميشود است. با ان تعريفى از شعار كرديم، اين پديده را بهتر ميشود ديد.

"نترسيد، نترسيد، ما همه با هم هستيم"،
شايد بشود گفت كه اين زيباترين همه شعار ها بود. در اين شعار عمق فرهنگ انسانى مردم اين مرز و بوم را نمايان ميكند. شعارى مردم را به اوج فداكارى ارتقاء ميداد و از ان طرف هم دشمن را در زبون ترين نقطه ضعف قرار ميداد. من فكر ميكنم كه وحوش اخوندى و خود اخوندا بيشترين وحشت را از اين شعار ميگرفتند. شعارى كه لرزه مرگ را بر تمام اندام پوسيده ديكتاتورى اخوندى ميانداخت. پيام اين شعار "وحدت" با عزمى كه حاضر به پرداخت بهاى ان وحدت نيز بود.

"خس و خاشك نويى، دشمن اين خاك تويى"،
اين مقدمه اى بود بر زايش شعار نهايى كه شعار "مرگ بر اصل ولايت فقيه" و در اوج ان "مرگ بر خامنه اى" . باز بنا به تعريف مان از ويژگى هاى "شعار" ميبينيم كه در اين پروسه تكوين چگونه يك سير فوق العاده تندى را براى رسيدن به ان خواست محورى مردم، طى ميكند. از "رأى من كجا ست" تا "مرگ بر خامنه اى" بعنوان بالاترين نهادى كه مسئول تمام جنايات و تباهى هاى اين دوران ميباشد را هدف قرار ميدهد. اشتباه نشود، اين بلوغ در شعارهاى اگر چه تند و برق اسا بنظر ميرسد ولى در ذات خودش داراى يك سابقه ٣١ ساله بود كه توانست اين چنين تند به كمال برسد. پروسه رشد خود را در سه دهه پر درد در خود داشته است.

"نه غزه، نه لبنان، جانم فداى ايران"،
در اين شعار به روشنى مردم خواسته خودشان را براى روابط خارجى و مناسبات بين المللى فرياد ميكردند. يعنى نه به سر تا پاى تروريسم اخوندى و همه چيز اين رژيم. از جمله "جانم" فداى ايران، اوج عشق به ميهن بدون اخوندا.

"مرگ بر اصل ولايت فقيه" "مرگ بر خامنه اى"
در اين دو شعار خواستگاه جنبش تا روز تحقق اين شعار ها مثل افتابى گرم و سوزان ولى شفاف و روشن افق تابناك ايران بدون اخوندا را ميخواهد.
پس با اين مرور كوتاه ميشود اين نتيجه را در اورد كه:
_ جنبش ٨٨ مطلقن جنبشى اصلاح طلبانه نبود
_ جنبش ٨٨ مطلقن مردمى بود
_ جنبش ٨٨ با هوش و رهبرى جمعى برخاسته از خواسته هاى مردم به اوج بلوغ خود رسيد
_ جنبش ٨٨ برخاسته از تمامى احاد و طبقات مردم بود
_ جنبش ٨٨ متعلق به مردم بود و ان عده اى كه از رژيم در ان بكار گرفته شدند به سبب هوش جمعى و بالاى مردم انها را به دنبال خودش كشيد
_ جنبش ٨٨ ساختار شكن و مترقى بود و مورد تحسين دوست و دشمن بود
_ جنبش ٨٨ فاقد سر بود، ان عده كه مردم انها را به جلو انداخته بودند، دنباله رو بودند و نه رهبر
_ جنبش ٨٨ كوچكترين خصيصه اصلاح طلبى نداشت و اين وصله اى ست كه بهيجوجه به ان نمى چسبد
ادامه

ناشناس گفت...

آقا یا خانم س خ . اینطور که شما وارد شدید ، انگار با بولدوزور داشتید به سمت رژیم می رفتید که سرنگونش کنید ، فقط ما جلوی راهتان را گرفتیم . بفرما عزیزم . ما از سر راه کنار می رویم . تشریف ببرید سرنگون کنید . معطل این کامنتها نشوید . نسل شما احتمالا قبل از هر چیز خودش از نظر ذهنی سرنگون شده است . چنین شعار های پر طمطراقی را ٣٨ سال است که می دهید و رژیم هم از این بی سوادی و نا آگاهی و جهالت ، بیشترین استفاده را کرده است . شما خود شریک جرم خمینی در به وجود آوردن این وضعیت هستید . لذا لازم نیست چیزی به نسل جوان ایران بیاموزید . نمی دانم شما با کدامشان حرف زده اید که می گویید هنوز ما را قبول دارند ، اما اگر می خواهید واقعیت را بدانید ، واقعیت این است که با شنیدن نام شما ، فکر می کنند که نام شاخه ای از حزب بعث را شنیده اند . این شعار ها و گزافه گویی ها دیگر مال الآن نیست . رژیم هم اگر یک بدبخت را می گیرد و او را به "سازمان مجاهدین" منتسب می کند ، به خاطر این است که راحت تر سرکوب و اعدامش کند . می داند که اگر به آن سازمان منتسبش کند ، اعدام و سرکوبش کمترین حساسیت را در بین مردم بر می انگیزد . اگر نمی دانید بدانید . این واقعیت است . این "شعار" سرنگونی هم تبدیل به دکانی شده که ٣٨ سال است نانش را می خورید . بی عملی و پاسیویسم و انزواو جهالت خود را پشت آن پنهان کرده اید . تبدیل به نقابی شده تا بی سوادی و اضمحلال خود را پشت آن بپوشانید . احترام آنها که برای آزادی به پای دار رفتند و کشته شدند ، سر جایش است . کسی به آنها بی احترامی نکرده و نمی کند . اما ما باید حد و اندازەی خود را بشناسیم . کسی که حد و اندازەی خودش را نشناسد ، مورد تمسخر قرار می گیرد . درست مثل مسعود رجوی که در دوم خرداد ٧٦ گفت : دو درصد از مردم ایران در انتخابات شرکت کرده اند . و مورد تمسخر ٣٠ میلیون نفر که رفته بودند و رای داده بودند ، قرار گرفت . پس در وهلەی بهتر بهتر است حد و اندازەی خود را بدانیم و گزافه گویی نکنیم .
سهراب

حمید ع گفت...

به نظر من این دو نوشته، تا امروز، تحلیل بسیار با ارزش و نزدیک به واقعیت و موقعیت جامعه امروزی ایران است. مخصوصا در رابطه با سرکوب که بطور خلاصه ارائه شده. سرکوب در ایران بطور دائم از روز تولد تا مرگ در تمام زوایای زندگی روزمره دیده و تجربه میشه. چه در خیابان ، پارک ، خرید، محل کار یا تحصیل، در تفریح یا مسافرت ... مردم با سیستم های مراقبت و سرکوب محسوس و غیر محسوس روبرو هستند. در هر بخشی از نظام سیستم و لایه های متفاوتی از تشکیلات اطلاعاتی و سرکوب وجود دارد. با اینکه قدرت مطلق در دست ولی فقیه و نیرو های نظامی، اطلاعاتی و پلیسی تحت کنترل اوست ولی باز هم لایه های مختلفی از نمایندگان و ماموران ، پیشنمازان و مداحان و... او وجود دارند که هر کدام بخشی از جامعه را کنترل میکند، ولی باز هم برای کنترل پیشتر گروهای نظارتی مختلفی را تشکیل داده . در این نظام حتی اگر مجلسی با اکثریت مخالف ولی فقیه تشکیل شود که محال است! باز هم این مجلس کاری نمی تواند انجام دهد چرا که هر چیزی که تصویب کند باید به تائید لایه های کنترلی بالای سر مجلس برسد. با اگر حتی یک نماینده وارد مجلس شود که حتی حرفی خارج از مرزهای سرخ نظام بزند، با تصویب قوانین جدید چند وقت پیش که مصونیت نماینده ها هم برداشته شد او بازداشت و نابود میشود، ولی برای جلوگیری این احتمال هم برای کاندید شدن باید از لایه های مختلف و امتحانات قبول شود و نظام او را تائید کند و تازه اگر از این هم عبور کرد باز نظام رای های او را باطل میکند و به مجلس راه نمیدهد که این در مورد نماینده زن از اصفهان اتفاق افتاد. پس صحبت از امکان رفرم و تغییر تدریجی درونی حرف مفت و سراب است! و بدتر اسم مبارزه مردمی و انقلابی و... روش گذاشتن کلاه برداری رذیلانه ای پیشتر نیست! و برای اینکه خودش را موجه و مشروع جا بزند از اسامی معترضین مدنی همچون نسرین ستودها و..( مبارزه مدنی و حقوق بشری و رنجی که در این راه متحمل میشوند قابل احترام است ) در ایران سو استفاده میکند، این استفاده نظام از بازی اصلاحات برای حفظ و ادامه همین نظام است و نه تغییر.!!
با این همه سیستم سرکوب نظام در بالاترین سطوح خواب راحت ندارد و دائم حرف از توطئه و خطر و نفوذ دشمن... میزند و اعلام خطر و هشدار میدهد! او نیاز به این بازی های انتخاباتی برای ایجاد شبهه مشروعیت دارد.
اینکه چون چند تا نماینده از جناح رفسنجانی دزد جنایتکار که دست راست خمینی بوده و در تمامی سرکوب و کشتار و تروریسم رژیم مهره اصلی بوده به مجلس راه یافتن را پیروزی مبارزات مردم بر علیه نظام جا بزنن و چماقی کنن بر سر مخالفان واقعی نظام شارلاتانیسم بیش نیست. اینکه اول با زبان درازی و با فحاشی و توهین به کسانی که تمام هستی را در راه مبارزه برای آزادی و سرنگونی نظام گذاشتن به دلیل خیانت و شکست رهبری رجوی انها را باطل اعلام کنند و بجای استفاده از این تجارب خط بطلان بر همه کشیدن و همه را مردود شمردن و با این ادعا که مردم خود بیدار و اگاه و هشیار هستند و میدانند چکار میکنند و استراتژی درست و منسجمی را پیش میبرند، گویا کمیته ها و شوراهای مخفی انقلابی بطور شبانه روزی در حال تبیین شرایط پشت این استراتژی قرار دارن!!!، این شعبده بازی زذیلانه است!
مردم در غیاب طولانی مدت نیروهای رهبری کننده انقلابی و نا امید شدن از اونها (چون نیروهای کلاسیک یا در سرکوب نابود شدن یا تبدیل به ماشین حرافی شدن، و یا خودشون را همچون زگیل به باسن جناح راست فاشیستی امریکا چسباندن و به امید حمله خارجی نشستن ) ، و در حالی که بخش وسیعی از مردم در این بازی شرکت نمیکنند (چیزی که عمدا مسکوت گذاشته میشه!!) بخشی به امید پایین کشیدن ذره ای از فتیله سرکوب بین جنایت کاران به کسانی که فکر میکنند کمتر و یا ملایم تر سرکوب میکنند تمایل پیدا کرده و در انتخابات شرکت میکنند، مثل ان است که زندانی شکنجه شده شلاقی را که فکر میکند کمتر درد دارد انتخاب کند! حالا پرتقال فروشی امده و این را میخواد به عنوان مبارزات انقلابی مردمی به ما خارجه نشین های شکست خرده و دور افتاده و مردود و.. بفروشد. و دعوت میکند خواستهای ازادی و حقوق بشر و سرنگونی و نابودی این سیستم جهنمی ضد انسانی را کنار بگذارید و بیایید همراه من وارد بازی تحت کنترل نظام شوید.!! افرین به این پر روئی و وقاهت! تازه طلبکار هم میشه که داره لطف میکنه ما شکست خورده گمراه را دعوت میکنه به دخول در این بازی ! فقط یک کلمه جواب داره خودتی!
و من با ان مقاله هم موافقم "واقعا نمیدونی چقدر ابلهی؟"

در اخر باید به صداقت نمایان در این دو نوشته احترام گذاشت و از نویسنده برای تحلیل با ارزشی که ارائه داده تشکر کرد.

جواد گفت...


یکی کردن جنبش سبز با سران مشخص و تعریف شده اش و جنبش مردمی و خودجوش 88 درست نیست.
الان وقتی از جنبش سبز سخن به میان می آید، در اذهان به درستی موسوی و کروبی و خلاصه جناح اصلاح طلب رژیم تداعی میشود، جریانی که مردمی نیست ولی به دلیل سرکوب شدید و نبودن آلترناتیو مردمی و خلاء ناشی از آن در صحنه سیاسی، مردم وجود آن را غنیمت شمرده و بدرستی روی تضادهای رژیم کار می کنند، کاری که نیروهای انقلابی میبایست میکردند،
بنابراین محصول کار و رنج و خون مردم را به جیب جناح "اصلاح طلب" رژیم ریختن درست نیست.
جنبش سبز مردمی نیست و مردم فریب است، و چنانکه دیدیم در جنبش 88 پشت مردم را خالی کرد.

ناشناس گفت...

رفیق سائل عزیز
شما اصرار دارید سهراب بگوید کیست و کجا بوده، ربط این موضوع با پاسخ دادن به او را نمیدانم ولی فرض بگیرید که سهراب سال 60 متولد شده سال 80 به مجاهدین پیوسته، زندان هم نبوده، حالا فهمیده مجاهدین صداقت ندارند و جدا شده، الان شما بعنوان یک فرد آگاه و انقلابی چه راهی داری پیش پایش بگذاری؟
سعید

آذر گفت...

بادرود؛
آنچه که در این بحث گم شده است همان سئوال اصلی یعنی راه حل در پاسخ چه باید کرد است یعنی رژیم با عناصرش قصد انحراف بحث را داشته و هردم و در هر پیام پای مجاهدین را وسط کشیده است و تلاش میکند جای غالب ، ظالم و مغلوب ، قربانی را تعویض کند آنکه حاکم است این رژیم با همه جناحهایش است بنابراین این رژیم باعث فساد ،قتل ، غارت،بی اعتمادی،نفاق،بدبینی و ....تباه کردن چندین نسل ایرانی است مجاهدین هم بعلت اینکه متشکلترین و قویترین نیروی اپوزیسیون در طی این همه سال بودند متاسفانه از کثافات رژیم متاثر شدند پس تنها و تنها با سرنگونی این رژیم است که همه چیز دگرگون میشود و صفات پاک که در ملت ایران نهادینه است بروز میکند، بنابراین یکی از چه بایدکردها اینست که حیله ها و فریب کاریهای رژیم را که با عنوان مخالفت خوانی و لباس روشنفکری پوشیدن است را افشاء کنیم چون رژیم تلاش دارد نیروهایی که به دو سر طیف وصل نیستند را جذب کند و برای اینکار اتفاقاً بهاء بسیار زیادی میپردازد و خبره ترین عناصرش که به ادعای خودشان کارشان روانشناسی است را وارد گود میکند و آنها را در طی بحث تغذیه اطلاعاتی میکند .یکی از افراد در اینجا مدعی شده است که همراه ما است اماّ شیوه دیگری دارد در حالیکه تمام ادعایش دروغ محض است تناقض در حرفهای او و نوشتارهای قبلیش در موضوع چه باید کرد و بحث انقلاب ایدئولوژیک این را تأیید میکند او در جواب منکه نوشتم «ما یعنی ملت ایران،از خون عزیزانمان نمیگذریم و ...» در ابتداء مسئله را برای من شخصی مطرح کرد و بدنبال آن مرا خیلی واضح تهدید کرد که سروکارت با دژخیمان رژیم تحت نام مردم است.در تمام نوشته های این عنصر غیظ و کینه اش نسبت به مبارزان کاملاً روشن است لطفاً کامنتهای او را که در پاسخ دیگران نوشته است بخوانید و ببینید .ضمناً من عزیز کسی نیستم بلکه دشمنم و چون زن هستم ضعیفه هم نیستم .

ناشناس گفت...

رویکرد ذهنی برخورد با واقعیت مورد مطالعه ذهن­گرایی است و ذهنی گرایی ریشه در ایده­آلیسم دارد. هرچند افراد متوهم خود را ماتریالیست یا زئالیست بپندارند.
جز یکی دو نفر که توهمات سه دهه گذشته را واقعیت جلوه نمی‌دهند و به همین دلیل، کفر خیلی ها را درآورده اند، بیشتر ما ــ بی تعارف ــ دچار «ذهنی گرایی» شده و از این لحاظ مریض هستیم. مریض...

آیا داوری‌های نادرست ما و اینکه هنوز عملاً در دستگاه حسین الله کرم و حسین توتونچی ورد می‌خوانیم، نشان نمی‌دهد که با کینه های کور عجین شده و هنوز زیر همان عَلَم و کُتَل سینه می‌زنیم که مثلاً دورش انداخته و از آن جدا شده ایم؟
واقعاً جدا شده ایم؟
مریض

ناشناس گفت...

خانم آذر گرامی . چون گفتی عزیز کسی نیستی و احتمالا منظورت من بودم که در جلوی اسامی از کلمەی عزیز استفاده می کنم ، به شما احترام می گذارم و این کلمه را نمی گویم . یکم : بنده قصد انحراف هیچ بحثی را نداشته ام . برای یافتن جواب درست به سوال "چه باید کرد؟" ، اول باید فهمید که "چه نباید کرد؟" . اول باید جایگاه و حد و اندازەی خود را شناخت . وگرنه به جواب درستی نمی رسیم . همینطور که در این ٣٨ سال نرسیده ایم . دوم : بنده یک مخالف جمهوری اسلامی هستم که وقتم را به مطالعه در مورد جامعه و فرهنگ ایران اختصاص داده ام . به جای اینکه با خاطرات گذشته و کلیشه ها به سر ببرم ، ترجیح داده ام که کتاب بخوانم و مسائل را عمیق تر نگاه کنم . نگاهم یک نگاه صرفا سیاسی نیست . از زاویەی جامعه شناختی و فرهنگی هم به قضایا نگاه می کنم .سوم : فکر نمی کنم رژیم اینقدر بیکار باشد که نیرویش را صرف قسمت کامتنهای یک سایت یک جدا شده از مجاهدین بکند .اگر اینطور فکر می کنید ، با عرض معذرت : در توهم به سر می برید . چهارم : هیچگونه کینه و غیظی نسبت به شماها نداشته و ندارم . نظریاتم را با کمال احترام نوشتم و قصدم این بود که از زاویەی دیگر به قضایا نگاه کنیم . پنجم : نمی دانم منظورت از اینکه " یکی از افراد ادعا می کند که همراه ماست اما شیوەی دیگری دارد.." چیست؟ همراه شما یعنی چه؟ شما یک حزب هستید که من ادعا کرده ام که عضو حزب شما هستم ولی نبوده ام ؟ ششم : دموکراسی یک فرهنگ است که باید آن را آموخت . اگر کسی مثل ما فکر نکند و ما سریعا آن را به دشمن ربط دهیم و نفوذی بدانیم ، پس نه می دانیم دموکراسی چیست و نه اصولا شایستگی و لیاقت رسیدن به آن را داریم . هفتم : ٣٨ سال است که اینطور به دنیا نگاه کرده ایم و رژیم هم سر و مر و گنده بر سر جایش ایستاده است . آیا وقت آن نیست که سری به افکار و باورها و طرز فکرهایمان بزنیم؟ آیا وقت آن نرسیده که ذهن خود را مورد بررسی دوباره قرار دهیم؟ هشتم : من کجا شما را تهدید کرده ام؟ گفتم دو طرف طیف را ببینیم و به دور خودمان دیوار نکشیم . جامعەی ایران یک جامعەی شقه شده و پر گسل است . جنگ ایران و عراق و مبارزەی مسلحانەئی مجاهدین ، جامعەی ایران را با یک انشقاق و گسستگی خطرناک روبرو کرده است . من حرفم این است که اگر می خواهیم به جواب درستی برای سوال "چه باید کرد ؟" برسیم باید دو طرف طیف را ببینیم . باید یک نگاه همه جانبه داسته باشیم . خانم آدر گرامی . بنده با شما هیچ مشکلی ندارم . همەی جوامعی که به اندکی از آرامش و آزادی و دموکراسی دست یافته اند ، شجاعت این را داشته اند که خود را ببینند ، واکاوی کنند و مورد نقد قرار دهند . شجاعت این را داشته اند که از کلیشه ها رهایی یابند و جنبه های زشت فرهنگ خود را اصلاح کنند . من هم از اول قصدم نشان دادن آن جنبەی زشت فرهنگمان بود و همچنین نشان دادن کلیشه هایی که سالهاست به آنها خو کرده و حاضر به وابینی آنها نیستیم . شاید در کامنتهایم از کلمات درستی استفاده نکرده و شما را رنجانده باشم . این را قبول دارم و از این بابت عذر خواهی می کنم . اما نظراتم را صادقانه بیان کردم . پیروز باشید

jahandid گفت...

با درودى شادى افرين، سيزده همگى ازاديخواهان و ايران دوستان خوش نهاد بدر،
امروز روزى ست كه تمام مردم ميهن و در مجموع ٣٠٠,٠٠٠,٠٠٠ پارسى زبان دنيا به رسم شيرينى كه قريب به ٣٠٠٠ سال قدمت دارد، به اغوش طبيعت ميروند و اغاز زندگى با طبيعت را همراه با او به شادى خوش ميگذارند. به رسم نوروزى در اين روز نيز با نوشيدن زندگى از درياى بزرگ هستى، انچه را كه نماد غم، انجماد، نااميدى، سياهى، تباهى و در يك واژه اخوند را با تمام زير و زبرش و با تمام اقمار استمرار طلبش از صميم قلب بدر ميكنند و براى شادابى و سرزندگى اماده ميشوند. باشد كه اين نيروى ناب طبيعت همه ما را در برابر تمام نكبت و زنگار اخوندى هر روز قوى تر و پايدار تر نمايد كه روز پيروزى و ازادى ميهن عزيزمان كمر به ابادانى و بهروزى مردممان ببنديم و ان گلستانى كه زادگاه عشق و دوستى ادمهاى پاك و ازاديخواه است دوباره براى تمام ادمها اباد سازيم. در اينكه اين روزگار دگرگون خواهد شد، ذره اى شك يا ترديدى در ان نيست. حكم تاريخ و حكم طبيعت و روند ازادى در طول تاريخ انرا گواه است و بقولى، دير و زود داره ولى سوخت وسوز نداره! با اغوش، باز و چشمانى بازتر در افق شفاف پيروزى نور بر تاريكى را خوب ببينيم.
حكومت اخوند دمر ميگردد
تنبان ملا تر ميگردد
با اجازه جناب يغمايى، با كمى تغيير وام گرفته شد.

ناشناس گفت...

آذر خانم شما چرا دشمنی؟ دشمن چه کسی هستی؟ والله کلمه عزیز کلمه احترام است و شما عزیز هستی یعنی با عزت و احترام چرا باید از محترم شمرده شدن ناراحت شد
سیف الله

ناشناس گفت...

من نوشتم که رژیمی ها در جواب نظر من چیزی ننویسند ولی رو که نیست!
اینجا اما گویا کسی هست که وظیفه دارد که به هر نظری پاسخ بدهد! آنهم با یک مشت حرفهای بی ارزش و تکراری که بله من کتاب خوانده ام من کتاب می خوانم من کتاب خواهم خواند. بخوان باز هم بخوان اما برای سر هم کردن چنین حرفهای بی ارزش و پیش پا افتاده ای که ظاهرا از اتاق فکر آیات عظام تولید می شود نیازی به مطالعات اجتماعی و فرهنگی نیست.
واقعیت همان است که نوشتم و همین را دکتر ملکی اتفاقا دیدم گفته است. لابد حضرات با پر رویی تمام خواهند نوشت که دکتر ملکی هم از اوضاع داخل پرت است و چیزی نمی فهمد! واقعیتی که من در نتیجه گفتگوهای فراوان با جوانان امروز در ایران به آن رسیده ام دقیقا همین است که اکثریت مردم ایران خواهان سرنگونی رژیمند. رژیم هم اینرا خوب می داند و آقایان اتاق فکر اطلاعات هم تمام تلاششان همین است که همین خواست اصلی مردم ایران که سرنگونی رژیم است را با طرح راه حل های غلط به بیراهه بکشانند.
س خ

ناشناس گفت...

خمینی از نردبان جهالت ما بالا رفت و در ماه سکنی گزید . این نردبان جهالت را باید در هم شکست . اگر در سال ٥٧ کسی می پرسید : حالا شما اینقدر مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه می کنید ، بعد از شاه چه کسی می خواهد بیاید؟ آیا این خمینی بد تر از شاه نیست؟ اگر کسی این را می پرسید ، در بهترین حالت او را به نادانی و نفهمی متهم می کردیم . در اکثر موارد هم او را مزدور ، واداده ، مشکوک یا نفوذی می خواندیم . هنوز هم به همان نردبان جهالت چسبیده ایم . اصلا من به کنار ، من به خانم آذر گرامی و امثال ایشان پیشنهاد می کنم با یک جامعه شناس بیطرف صحبت کنند . مثلا اگر در آلمان زندگی می کنید ، به یک جامعه شناس آلمانی مراجعه کنید و مختصری از تاریخ معاصر ایران را برایش شرح دهید و از او بپرسید آسیبهای جامعەی امروز ایران چیست؟ بپرسید آیا با رفتن این رژیم فعلی همه چیز حل می شود؟ از او بپرسید "چه باید کرد" ببینید چه پاسخی می دهد . یک جامعه شناس بیطرف ، که نه شما را دشمن خود می داند و نه رژیم را ، ببینید چه جوابی می دهد . مسائل و معضلات و آسیبهای جامعەی ایران بسیار پیچیده است و نباید ساده سازی کرد . با زنده باد و مرده باد چیزی درست نمی شود . همەی ما از این رژیم آسیب خورده ایم . امروز مخالفت با رژیم جمهوری اسلامی و شعار دادن هنر نیست . اکثریت مردم با آن مخالفند . باید به فکر راهکار و چاره بود . راهکار و چارەی درست هم از دیدن خود ، آنالیز کردن شرایط ، دست برداشتن از کلیشه ها و واکاوی ذهن و باورها در می آید . تمام حرف من از اول همین بوده است . کسی که می گوید تمام مردمی که در تظاهرات های ایران شرکت می کنند را رژیم به زور آورده است ، درک درستی از شرایط ندارد . لذا نمی تواند پاسخ درستی به سوال "چه باید کرد" بدهد . چرا متوجه نیستید ؟ اگر من می گویم خامنه ای در ایران درصدی طرفدار دارد که بسیجیان ، خانواده های کشته شدگان جنگ ، جانبازان ، اسرا و بخش کوچکی از خانواده های مذهبی و سنتی را شامل می شود ، مزدور رژیم هستم؟ من یک واقعیت را می گویم که هر کس در ایران زندگی کرده به عیان آن را دیده است . پس همەی حرف بر سر این است که چکار باید کرد تا به جواب درستی برای سوال "چه باید کرد" رسید . وگرنه همەی ما در اینکه این رژیم به ایران و ایرانی خسارت زده و دشمن ایران و ایرانی است ، تردیدی نداریم . کامنتهایی که من گذاشتم از اول تا آخر در همین راستا بوده . جاهایی به عمد خواسته ام کیسه های کلیشه را خراش دهم . هیچ اصراری هم ندارم که نظر کسی را تغییر دهم . هیچ کس نمی تواند نظر کسی را تغییر دهد . نظر یک نفر ، یک شبه به وجود نیامده که من یا شما با یک کامنت آن را عوض کنیم . در پشت آن نظر ، یک عمر تجربه ، خاطره ، حوادث ، کلیشه ها ، تحلیلها ، شرایط خانوادگی ، فرهنگی ، مهاجرت و... نهفته است . لذا من انتظار ندارم که نظر کسی را عوض کنم . صرفا نظرات خودم را به اشتراک گذاشتم . اگر هم از کلمات درستی استفاده نکردم از همەی دوستان معذرت می خواهم . قصدم به هیچ وجه توهین یا رنجاندن کسی نبوده است . اگر بدانم کامنتهای من باعث رنجاندن کسی می شود ، دلیلی نمی بینم که کامنت بگذارم . من چکیده ای از نظرات خودم را گفتم و اگر بدانم حضورم در اینجا برای کسی رنج آور است ، از حضور همه مرخص می شوم .
سهراب

آذر گفت...

آقای سیف الله ،مشخص است که من یکی از آحاد ملت ایران هستم و دشمن ، دشمن این ملت یعنی رژیم منحوس خمینی و هر آنکس که برای بقاء آن بکوشد بوده و هستم.

جواد گفت...

میتوانیم هر کس را با نظر ما مخالف بود مزدور اطلاعات بخوانیم و چه بسا که مزدور هم هست، و یا نیست ولی حرف همانها را تکرار می کند، ندانسته.
میتوانیم شعارها و حرفهای خودمان را مدام تکرار کنیم،

ولی اگر فراتر از خودمان در قبال دیگران و بخصوص نسل جوان تعهدی احساس می کنیم باید پاسخ تئوریک " فتنه سبز " را بدهیم، این مقدمترین گام در "چه باید کرد" است، هیچ جنبشی تا مرزهایش را قبل از هر چیز تئوریک با جریانات سیاسی دیگر روشن نکرده باشد نمیتواند در روشنایی گام بردارد.اگر اصلاحات توطئه ی دشمن است برای فریب افکار عمومی، پاسخ در این نیست که اکتفا کنیم به گفتن اینکه این توطئه ی دشمن است، این را بگوییم ولی باید در عین حال پاسخ داد.

ناشناس گفت...

آقای یغمایی
این خبر را برای آنکس به اصطلاح اصلاح طلب منتشر کنید تا بفهمد چقدر از اوضاع داخل پرت است:
دادستان شهر "کازرون" در استان فارس از کشته شدن سه مامور پلیس در جریان تیراندازی در یکی از کلانتری های این شهر خبر داد.
طبق گزارشات منتشره، فرد مهاجم از غفلت یکی از مامورین نیروی انتظامی که در حال باز کردن اسلحه کمری خود بوده، استفاده کرده و اسلحه وی را برداشته و به قصد فرار، به سمت ۴ مامور نیروی انتظامی اقدام به شلیک کرده است. در این حمله علاوه بر کشته شدن سه مامور نیروی انتظامی یک پلیس هم به شدت زخمی شده و در بیمارستان تحت مداوا است. این حادثه درحالی اتفاق افتاده که روز پنجشنبه خبر کشته شدن رئیس اداره جرائم جنایی در ایرانشهر و یک مامور پلیس دیگر در هرمزگان منتشر شده بود.

سیاوش

ناشناس گفت...

متاسفانه هر پنجره ای که به سوی روشنی باز میشود، عده ای که جون به جون شون کنی با تاریکی خو دارند، با توهم اینکه نکند ابلیس می خواهد وارد شود، آنرا می بندند.
چقدر ما اسیر توهم و خیالبافی هستیم.
در نشریات رژیم تا مقاله روشنگری چاپ می‌شد حفاظتی های بی مایه و بی سواد به جای آنکه آن را پاسخ دهند، بحث «نفوذ دشمن» را پیش کشیده و تا پرونده سازی و دستگیری طرف پیش می‌رفتند.
در نشریات مربوط به سازمان هم، هر وقت نوشته ای درج می شد (یعنی می خواست درج بشود) که با نظرات غالب همخوانی نداشت، بفرموده، باران اتهام باریدن می گرفت و از قضا آقای هزارخانی در جریان یکی دو مورد آن هستند. همچنین آقای معصومی (اگر خدای ناکرده حاشا نکنند)

دوستان عزیز اگر قرار باشد چو «پرده دار»، شمشیر اتهام به دست بگیریم و...
چه فرقی با کسانی داریم که نقدشان می کنیم؟ واقعاً چه فرقی؟
آیا هر کس نظرات ما را نداشت لزوماً ابلیس است؟ این چه منطقی است؟
من به سهم خود بعنوان یک فرد، از آقایان سهراب ، محمود، جواد و بقیه سپاسگزاری میکنم و امیدوارم صبور باشیم و به نظرات متفاوت احترام بگذاریم. محمد

ناشناس گفت...

بسیاری از فعالین سیاسی، که تنها آرمان و آرزویشان، سرنگونی نظام جبار حاکم است، با واقعگرایی بیگانه اند.
واقعیت اینست که جمهوری اسلامی به هر صورت، توانسته به عمر این نظام ارتجاعی ادامه دهد. توانسته در رسیدن به اهداف خود )بقای رژیم) موفق باشد، و امثال مسعود رجوی را قال بگذارد و پی نخود سیاه بفرستد
این رژیم ، با داد و ستد های پشت پرده، بقای خود را تضمین کرده است، و چون عملاً امر سرنگونی به جهانخواران متکی شده و قرار است جان بولتون ها پیش بیافتند، این نظام حالا حالا ها تغییر نخواهد کرد. بهروز

ناشناس گفت...

آقای سیاوش این خبر چه چیزی را نشان می دهد؟!؟!؟!؟!

سهراب

ناشناس گفت...

این رژیم نکبت و کثافت سقوط میکند بحرانهای اقتصادی دارد خفه اش میکند تشکل ها در داخل هست رژیم از ظهورش جلو میکیرد ولی نخواهد توانست و در اینکه تغییر از درون ایران شکل میکیرد شکی نکنید بیشتر خارج کشوریها اگر همنتی بکنند باید به داخل کمکی بکنند در نکته آخر بگویم این بحث هم خیلی ضروری است که آقای حنیف می کنند به امید سرنگونی اخوند کثافت پست فطرت بیشرف ایرانسوز
علی اکبر خالزاد

ناشناس گفت...

دوستان، رفقا؛ بعنوان یکی از کارهایی که باید در راه رسیدن به مقصد آزادی-برابری رعایت کنیم یکی هم اینکه ما موظفیم نکات اصلی یه بحث روشنگرانه، تئوریک، افشاگرانه، ... رو فراموش نکنیم و اگه طرف مقابل داره آب رو گل آلود میکنه همه رو متوجه بکنیم، چون در غیر اینصورت ما همیشه درجا خواهیم زد.

یادمون باید باشه که همین چند روز پیش زید زمستون نشینمون به کمک سایر پامنبریها و دوستان و رفقای والله چه عرض کنم در حال فرار از جواب دادن به سوالات مقدر مطروحه در بالا از جمله فرموده بود: "بسیاری از اصلاح طلبان معتقدند که میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند و زیادی بر خواسته هایشان پای فشردند و جنبش اصلاحی را به بن بست رساندند"

و من گفتم: واقعاً این "بسیاری از اصلاح طلبان"؟! که معتقدند "میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند"؟! مگه غیر از راهییه که پشنگ خان و پامنبریهاش دارن جلوی پای ما میگذارن؟


اگه اونچه که در سطور فوق مطرح کردم درسته، چرا بعضی ها از بابابزرگ گرفته تا ... هی لی لی به لالای پشنگ خان می زارند و هی قربون صدقه ش میرند و به سایرین انواع و اقسام دروس از اخلاق تا انشا و سیاست و سعه صدر و ... می دند و نکته اصلی حرف پشنگ خان رو که گفته "میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند" به محاق میبرن؟! از پامنبریها که انتظار دیگه ای نیست، بابابزرگ و ... بد نیست تو تنهایی واسه خودشون (لطفاً تو تنهایی واسه خودشون)، تحلیل کنند!


اما حالا هم دوباره با کمک اظهار نظرهای پامنبریها مزین به چاشنی هندوانه گذاشتن زیر بغل امثال بابابزرگ و .. نه تنها اعتراف پشنگ خان رو به اینکه "میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند" از اذهان دارن پاک می کنند، بلکه دوباره درست مثل رجوی رذل که هرجا کم میاورد با صحنه سازی می گفت صفر-صفر از اول شروع کنیم؛ این جماعت هم دوباره زدن به صحرای کربلای بحثی انحرافی که ما اصلاح طلبیم، اطلاعاتی نیستیم و .... در حالیکه ما نشون دادیم به اعتراف خودشون اینها می گن "میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند". پس اونچه که این گروه تبلیغش رو می کنه بالاترین سقفش خواستهای کروبی و موسویه که بر سر اونها هم نباید پافشاری کنند! حالا دوباره چرا روز از نو روزی از نو که اینها اطلاعاتی هستند یا نیستند و .....؟!

دوستان عزیز، این گروه میگن: "میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند" نکته اصلی همینه! این جماعت میگه ما نه حتی مثل موسوی و کروبی بلکه بر اساس رهنمود این گروه باید روی خواستهای حتی حداقلی خودمون پافشاری نکنیم!! ذلتی رو که اینها تبلیغ می کنند نباید اجازه بدیم با مانورهای اصلاح-انقلاب، اطلاعاتی-اصلاح طلب و ... به انحراف ببرند! به همین خاطر اینهم مهمه که پشنگ خان به ما بگن کدوم پروسه تاریخی (گذشته چراغ راه آینده است)، اونها رو به تبلیغ چنین مواضعی("میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند"؟؟!!)، رسونده؟

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

ناشناس گفت...

سهراب خوب شما چون واقعا خیلی پرت هستی از داخل و خارج نمی فهمی که این خبر چه چیزی را نشان می دهد. بهتر است بروی در همان کتابهایت سراغ نخود سیاه بگردی. اینرا کسی می فهمد که شم سیاسی اجتماعی دارد.
سیاوش

ناشناس گفت...

سهراب
ساده لوحی حماقت یا بی سوادی مفرط نمی دانم چگونه باید سفارش شما به خانم آذر را را توصیف کنم. آخر اگر قرار بود که جامعه شناسی در آلمان همه تاریخ و فرهنگ و اقتصاد و روایط پیچیده حاکم بر یک جامعه تحت استبداد خونریز مذهبی اسلامی را بقول شما بتواند تبیین کند و مثل شما به چه باید کرد جواب بدهد که دنیای ما مثل نقاشی بچه های کودکستان ساده می شد.
جامعه امروز ایران ما بسیار پیچیده تر از آن است که شما فکر می کنی که با یک یا دو حامعه شناس تبیین شود. بگذریم که جامعه شناسی هم علم مطلق نیست و دو جامعه شناس بسته به دیدگاه فلسفی اقتصادی سیاسی خود می توانند نسبت به یک پدیدیه دو نظریه کاملا متضاد داشته باشند. جامعه شناسی که از دریچه دنیای سرمایه داری به یک سوژه اجتماعی نگاه می کند بهیچ وجه نمی تواند آنچه را که یک جامعه شناس مارکسیست از همان سوژه درک می کند را بفهمد.
منصور ص

ناشناس گفت...


«رفیق اکبیری» مخاص به قول خودت حانهای شیفته

اگر بنا بر حرفهای جفنگ زدن است ما هم بلدیم
آقا جان خجالت نمی کشی ؟ والله شرم هم خوب چیزی است.
سائل شناس

ناشناس گفت...

آقای منصور ص عزیز . منظور من این بود که همه چیز را نباید از زاویەی سیاسی دید و باید به مشکلات و شکاف ها و آسیب های جامعەی امروز ایران هم پرداخت . وگرنه فقط یک سری شعارها می دهیم . پشت شعار ها هم سنگر می گیریم و کم کم با شعارهایمان هویت می گیریم . منظورم این بود وگرنه با حرف شما که جامعەی ایران بسیار پیچیده است موافقم . "ساده لوحی" و "حماقت" و "بی سوادی مفرط " مرا هم به خاطر سواد و هوش و معرفت خودت ببخش .

سهراب

ناشناس گفت...

آقای رفیق سائل . عزیزم این نثرت را درست کن آدم بفهمد که چه می گویی . بنده باید بروم فرهنگ لغت تاریخ بیهقی را جلویم بگذارم ببینم حرف تو چیست . "پا منبری کیست"؟ "پشنگ خان" چیست؟ چه کسی چه راهی جلوی پای کی گذاشته؟ بابا یه جوری حرف بزن منم بفهمم . به خدا نمی فهمم چی می گی. این رو به حساب کم سوادی من بذار و یه خرده ساده تر بنویس . من برای نشان دادن تفاوت دیدگاههای داخل و خارج ، گفتم که بعضی از اصلاح طلبها معتقدند که موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند و بهتر بود به جای ایستادن و پا فشاری کردن ، با حاکمیت وارد مذاکره و بده بستان می شدند و برای جنبش امتیاز می گرفتند . خب این را گفته اند . از جمله صادق زیباکلام در یک مناظره این را گفته است . حالا میگی من چکار کنم؟ من تفاوت دو دیدگاه را نشان دادم . رفیق سائل جان . فدای جان شیفته ات . شک ندارم که دلت برای وطنت می تپد . کمی به قضایا عمیق تر نگاه کن رفیق .

سهراب

ناشناس گفت...

سیاوش جان تو که شم سیاسی و اجتماعی داری باید بدانی که در کشورهای مختلف چنین رویدادهایی رخ می دهد و لزوما بیانگر چیزی نیست . مثلا نشنیده ای که در آمریکا یک زندانی مأموری را بکشد و فرار کند؟ یا در ترکیه یک مجرم از غفلت مأموری استفاده کند و اسلحه اش را بگیرد و همه را به رگبار ببندد؟ از این خبرها در کشورهای دیگر نشنیده ای؟ خب چه چیزی را ثابت می کند؟ ده سال پیش در سوییس یک نفر اسلحه برداشت و ده نفر و از جمله خودش را کشت . یعنی مردم سوییس می خواهند علیه حکومت قیام مسلحانه بکنند؟ تو که پرت نیستی این چیزها را برای ما توضیح بده . با سپاس

سهراب

آذر گفت...

چه باید کرد؟ ما ایرانیها یک ضرب المثل داریم که میگوید هرکاری یک راهی دارد ، پس باید راه را پیدا کرد و عمل کرد ،من درحد فهم خودم راه حل هایی بنظرم میرسد لطفاً همه در بحث شرکت کنند و نظر بدهند اعم از موافق و ومخالف :
یکم:برای رعایت حقوق بشربیانیه بدهیم و آنرا فعال کنیم تا رژیم را زیر فشار بگذاریم.
دوم:جنایات رژیم را در این ۳۸ سال با نوشتن مقاله افشاء کنیم تا فراموش نشود.
سوم:ماهیت و فریبکاری اصلاح طلبان را برای بقاء رژیم باز هم با نوشتن مقاله افشاء کنیم.و ماجرای ۸۸ را که بوسیله رهبران اصلاح طلب عقیم شد بیان کنیم ضمن اینکه سر این اصلاح طلب ها رفسنجانی است که در قلع و قمع کردن مخالفان ومنتقدان نقش اصلی را داشت تا رژیم را یکدست کند .
چهارم:در همه مقالات یادآوری کنیم چون این رژیم برپایه دین و با اصل ولایت فقیه بر پا شده است مردمی نیست وهر لحظه میتواند با استفاده از نام خدا مردم را قتل عام کند چون مردم را صغیر میپندارد پس هیچ اصلاحاتی در این رژیم تضمین ندارد و هر لحظه برگشت پذیر است.
پنجم:مقالات نوشته شده توسط دریچه زرد در سایتهای مختلف و یوتیوب گذارده شود تا خوانندگان بیشتری از جمع کوچک ما داشته باشد.

ناشناس گفت...

دوستان، رفقا؛ من به تجربه در دنیای نسبی ها به این یقین رسیده ام (در دنیای مفاهیم نسبی، به این یقین رسیده ام)، این رژیم با سلام و صلوات نخواهد رفت! و ظرفیت استحاله پذیری هم نداره! اما همونطوریکه که قبلاً هم عرض کرده بودم: ...از نظر من اگرچه تضادهای درون طبقه حاکم(از جمله جانیان حاکم بر ایران)، بازتاب حقیقی و نه دروغین تضادهای درون یک جامعه ست و نیروی ترقخیواه هرگز جناح ضعیفتر حاکمیت رو در مقابل جناح هارتر حاکمیت تضعیف نمی کنه، اما هرگز هم خودش رو تبدیل به سیاهی لشگر جناحی از حاکمیت که در نهایت و حداکثر خواستار بزک بوزوک مناسبات غیر انسانی حاکم هست، نمی کنه! ... این باهاس اثبات کرده باشه که از دید من خامنه ای دشمن اصلیه و نه اصلاح طلبی و یا حتی اصلاح طلبهای زیر عبای خامنه ای.

حال پس از اثبات برادریم با اکثر جانهای شیفته آزادی و برابری، اگه یادتون مونده باشه در دوران زمینه سازی ازدواج رجوی با جنگ طلبهای دنیای امپریالیزم مامورین رجوی بدون دفاع علنی از جنگ و ویرانی، فقط تهدیدهای بوش و چنی و رامزفیلد و بقیه جک و جونورای جنگ طلب دنیای امپریالیزم رو بوفور در روزینامه هاو سیمای وقیحشون منتشر میکردند و وقتی هم در مورد عاقبت این خبرها و جنگ و کشتار بیگناهان و ویرونی و ... از کسانی مثل ماحبیب و ناشریف و ابهنام و امثال اونها کسی چیزی می پرسید، در جواب مثلاً می گفتن "خب خودمون دوباره می سازیمش"! جماعت رجوی رذل به عمد از جانها و جنم ها و تل کشته های کودک و پیر و جوون آگاهانه فاکتور می گرفتند و جواب رو به دوباره می سازیمت وطن، محدود می کردند ....(؟؟) بعدترک که این خط رو کم وبیش جا انداختند در یکی از برنامه های تشکیلات در ینگه دنیا رجوی رذل با پرل جنگ طلب و چندتایی جنگ طلب دیگه علناً حجله رفت و به میمنت و مبارکی پس از سه بار زن گرفتن، رجوی رذل اینبار دیگه واسه همیشه شوهر کرد!!

همین حکایت در مورد پیشبردن چراغ خاموش خطی که معتقده "بسیاری از اصلاح طلبان معتقدند که میرحسین موسوی و کروبی افراط گری به خرج دادند و زیادی بر خواسته هایشان پای فشردند و جنبش اصلاحی را به بن بست رساندند" هم صادقه! رجوی و خامنه ای و امثالهم همیشه از توبره و آخور همزمان تناول می کنند، اما کسی که از این سنخ نیست در عمل باید از اینگونه تاکتیکها پرهیز کنه! نه اینکه هرجا قافیه تنگ اومد بگه من فقط خبر رو دادم و بعد اگه فرصتی شد، بیخیال قافیه از بیخ و بن! زید زمستون نشین ما به شهادت همین صفحه و قلمفرسائیهاش در حاشیه دیگر مقالات هر جا که محظور قافیه نبوده تمامیت جانهای شیفته آزادی و برابری رو به اندازه کلاس شیشم اکابر هم قبول نداشت و به ما میگفت باهاس از امثال اصلاح طلبها و ... عذر تقصیر و بدهکاری بخواهیم، یا همه ما رو در حد چرندبافهای مالیخولیایی که باهاس دنباله رو معتاد و روسپی بیچاره ایران ویران کنونی باشند می دید و رهنمود میداد ونسخه واسه مون می پیچید ....

در کنار مقدمه بالا باهاس عرض کنم که پیشتر هم گفته بودم؛ از نظر من همه کسانی که از رذالتهای رجوی، نکبت اکثریت و توده و رژیم و ... جداشده و در نه گفتنمون به جنایتهای رژیم و رذالت های رجوی و ...، به رژیم حاکم، به آخرین استفراغ تاریخ ایران و یا تیم "دخالت بشردوستانه" نپیوستیم، بخشی از جانهای شیفته آزادی و برابری هستیم. در دنیای نسبی ها ما نه تنها باعث و بانی قدرت گیری جانیان حاکم نیستیم، بیمار نیستیم، خائن نیستیم و به کسی هم بدهکاری چندانی نداریم، بلکه در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم زمستون زدگان، در زمستون موندگان، به قهقرارفتگان، بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه!

به همین خاطر هنوز هم معتقدم زید زمستون نشین ما لازمه به سوالاتی که من در همین صفحه بر مبنای اظهارات ایشون ازشون کرده بودم و هنوز هم در دسترس همگان هستند جواب بدن تا همه ما بدونیم براساس کدوم پروسه تاریخی حضرتشون به نقطه کنونی رسیدن که نسخه های حاضر در همین صفحه و دیگر صفحات رو واسه تمامیت جانهای شیفته آزادی و برابری با چنین دستاوردهای سترگی، چپ و راست می پیچه؟

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

ناشناس گفت...

آقای یغمایی
آیا برای شما ممکن است نظرات حضرت آقای سائل را لطفاً لطفاً در یک قسمت جداگانه درج کنید؟
نوشته های خیلی «معطر و پر بار» آن حضرت، سایت دریچه را هم بی نصیب نگذاشته است.
خواهش میکنم این خواسته را شما جدی بگیرید.
در یک اتاق هم وقتی مگسی وقت و وبی وقا وز وز می کندِ آنرا به بیرون هدایت می کنند.
سائل شناس

ناشناس گفت...

در مورد بخش سوم این مقاله نکاتی به ذهنم می رسد که می نویسم .
یکم : آقای حیدرنژاد می نویسد :
"جدا از بحران های خارجی، بحران های داخلیِ مهار پذیر نیز می توانست به خمینی در تثبیت حکومتش کمک کند. رهبران نیروهای سیاسی ایران نیز (بویژه رهبری سازمان مجاهدین خلق به عنوان نیرومندترین و تاثیرگذار ترین سازمان سیاسی سراسری کشور در آنزمان)، با بی تدبیری یا بخاطر قدرت طلبی و جنگ ایدئولوژیک با خمینی و به دلیل ناتوانی از دورنگری، در چاهی که خمینی برای آنها کنده بود افتادند. ثمره آن: کشته شدن هزار هزار انسان (از همه طرف های درگیر)، ضدیت ایدئولوژیک، جدائی و چند دستگی بین مردم ایران و تقویت کینه و نفرت و بدبینی و گسترش بی اعتمادی در فرهنگ سیاسی ایران. به این ترتیب تحولات سیاسیِ دمکراتیک و مسالمت آمیز در ایران قفل شد و تاکنون (1395) نیز ادامه داشته و به بن بست رسید."
بسیار عالی . اگر سازمانی که ما هم دنباله رو سیاستهایش بودیم در چاه خمینی افتاد و حاصل آن کشته شدن هزاران نفر از همەی طرف های درگیر بود و باعث تقویت کینه و بدبینی و گسترش بی اعتمادی شد و تحولات سیاسی دموکراتیک را در ایران قفل کرد ، اگر واقعا به این باور داریم که ما خود هم با دنباله روی از آن سیاست در ایجاد این وضعیت نقش داشته ایم ، پس چرا باید طلبکار مردم باشیم؟ کسی که به پاراگراف بالا اعتقاد دارد ، در برابر مردم فروتن است ، نه متکبر و مغرور . امثال بهارەی هدایت را واداده نمی نامد . بهارەی هدایت ٦ ماهە بوده که رجوی بر علیه خمینی اعلام مبارزەی مسلحانه می کند و ما هم دنباله روی می کنیم . آیا در آن تصمیمات نقش داشته است ؟ ایا طرفدار خمینی بوده است؟ حالا باید به ما پاسخگو باشد که چرا در انتخابات شرکت می کند؟!؟ آیا این ما هستیم که باید پاسخگوی نسل جوان ایران باشیم و یا آنها هستند که باید در برابر ما نقاب بیندازند و جامه بدرند که ما بفهمیم مزدور نیستند؟!؟ آیا منطقی تر این نیست که به خاطر جنایتی که ما هم مسئولیتی (هر چند کوچک) در ایجاد آن داشته ایم در برابر آنها متواضع باشیم؟ خانه ای را در نظر بگیرید که به خاطر آتش بازی چند دیوانه ، به آتش کشیده شده است . عده ای از آن دیوانگان هم به بیرون از خانه فرار می کنند . حالا ساکنین خانه با ابزاری که در اختیار دارند ، مثلا با کاسه ای آب ، با پارچه ای و یا با هر چیزی که در دم دستشان است در صدد هستند که آن آتش را خاموش کنند . آیا شرافتمندانه است که کسانی که در افروختن آن آتش نقش داشتند ، در بیرون خانه فریاد بزنند : واداده ! مزدور ! فعال باش! خاموشش کن!! ... واقعا شرافتمندانه است؟
دوم : نویسنده در دلایل ناکامی های استراتژیک از جمله می گوید :
"اول: اشتباه محاسبه نیروهای سیاسی در درکِ اهمیت و نقشِ مذهبی خمینی و تقدسی که او از خود ایجاد کرده بود، اشتباه محاسبه آنها در تشخیص میزان نفوذ خمینی بر روی توده ی مردم، اشتباه محاسبه آنها در تشخیص توان خمینی در فریبکاری و سرکوب و جنایت، اشتباه محاسبه آنها در تشخیص توان خمینی در دنیای سیاست و بازی های سیاسی ."
بسیار خب . اگر حالا یکی پیدا شود و بگوید دیگر نباید چنین اشتباهی کرد و باید از دشمن درک درستی داشت و بگوید طبق شواهد و داده ها خامنه ای در ایران یک پایگاه کوچک در حد ١٠ تا ١٤ درصد دارد که شامل خانواده های کشته شدگان جنگ ، اسرا ، جانبازان و بخش کوچکی از خانواده های سنتی و مذهبی است ، اگر کسی این را بگوید مزدور است؟!؟ اگر کسی بگوید که همەی اینهایی که به خیابان می آیند را رژیم به زور نیاورده ، مشکوک است؟!؟ آیا نباید درک درستی از توان دشمن داشت؟
سوم : محتویات قسمت نتیجه گیری از یک تا هفت را به طور کامل قبول دارم و فکر می کنم نگاه واقع بینانه ای به اوضاع آن زمان است . تنها نکته ای که در این قسمت به ذهنم می رسد این است که تصمیم فردی رهبری سازمان به اعلام جنگ مسلحانه نباید ما را از پذیرش مسئولیت اطاعت کورکورانه و دنباله روی از آن ، باز بدارد . با سپاس

سهراب

esmail گفت...

رفیق سائل
سلام
راستش خود منهم از این کلمه رذل که دائم بکار میبری خسته ام. در محتوا و مطلب رذالت را توضیح بده و اینطور لطفا رذل را بکار نبر عزیز.من در باره اقای رجوی بسا مطلب نوشته ام. قصد روشنگری ست نه کینه توزی.این فرهنگ فرهنگ درستی نیست در باره هیچ کس باید رذالت و جنایت و خیانت را توضیح داد و گرنه با عرض معذرت دعوا میشود دعوای رختشور مظلوم محله با سبزی فروش بیگناه این فرهنگ ازار دهنده را کنار بگذاریم. با تشکر از شما

طاهر . رامهرمز گفت...

چه باید کرد؟ اول باید تکلیف این کرمهائی را که هزار و چارصد سال قبل با ان دین و مذهب بیابان نشینها وارد این مملکت شده روشن کرد اولش باید خودمون را از این کثافت راحت کنیم بیشتر کسائی که در خارج ادعای مبارزه دارن خیلیها سفره ابوالفضل میندازن و یا علی میگن اینطور ملاها میمونن ما اول بایست بزنیم تو سر خودمون بگیم با این کرمها چه بکنیم؟این دین مغز همه را خراب کرده... دهبه سراپای تاریخ و مردم ولی متاسفانه هنوز غلفلیم

ناشناس گفت...

سرکار خانم آذر
حالا که شما میگوئی با این اخوندهای نابود کننده همه چیز ملت دشمنی حتما شما عزیز هستید تمام وطنپرستان و ایران دوستانی که فراموش نکرده اند با اخوندها باید ستیز کرد عزیز هستند
سیف الله

مرد پیر تنها گفت...

رفقا شما فکر میکنید آقای مسعود رجوی در پایه فکرش اصلا به یک ایدئولوزی معتقد بود نبود والله نبود بالله نبود او فقط به چیزی که خودش فکر میکرد معتقد بود و نه هیچ چیزی اگر به یک مرامی معتقد بود یک کمی ترمز میکرد ولی نکرد و همه را سر کار گذاشت و شمشیر داد به دست یک مشت آخوند قاتل که اشکار میگفتند خدا گفته بکشید و کشتند ای وای چه گذشت...

کوچک مصدقی گفت...

کاری که آقای رجوی کرد و میکند فقط کسانی میفهمند که اول ایران را دوست داشته باشند و دوم بدانند تنها دشمن اصلی ایران و ایرانی رزیم خمینی و ادامه ش است بنابر این مرد پیر و تنها و مثل او سکوت بکنند ابرومند تر است
درود بر رجوی و تک تک مجاهدین خلق
ننگ و نفرت بر هرچه آخوند و آخوند دوست

ناشناس گفت...

در رابطه با ارتش ازدیبخش آقای رجوی نکته مغفول مانده این است که همواره ارتش های آزادیبخش در "زمین " تشکیل میگرد یعنی رزمندگان گروهی نخست بخشی از سرزمینشان را آزاد می کنند و ارتشی را برای آزادسازی سایر مناطق تشکیل میدهند ,ارتش آقای رجوی در کنار پایتخت کشور دیگری که با ایران در حال جنگ بود تشکیل شد و آنگونه که بعد ها افشا شد سکان اصلی و اهداف تهاجمی ان در دست مقامات عراقی بود لذا تشکیل چنین ارتشی از اول نا مشروع بود .

در رابطه با قتل عام زندانیان بی دفاع سیاسی ۶۷ (ننگی که با هیچ رنگی پاک نخواهد شد )و اینکه رژیم از آزادی آنان و تاثیرشان بر جامعه در هراس بود به نظرم مقداری غلو شده باشد زیرا رژیم از سال ۶۵ تا ۶۳ بخش بزرگی از زندانیان سیاسی را آزاد نمود و عجیب اینکه حتی یک درصد آنان جذب سازمان نشدند (هزینه ای که سازمان برای اعزام آنان پرداخت میکرد تقریبا ۴ هزار دلار بود ) از این رو بود که در سال ۶۵,۶۶ آقای رجوی بحث های بختک را شروع کرد و اینکه آزاد شدگان همانند بختک می مانند و جامعه هواداری سازمان را قفل نمودند و مرحوم ابراهیم ذاکری علنا در نشستی در پاکستان می گفت که ایکاش اینان آزاد نمی شدند یا اینکه شهید میشدند ,با این تفاسیر به نظرم قتل عام زندانیان در ۶۷ یک انتقام گیری کور بود . علی

ناشناس گفت...

مرد جوان
میخواستم به همه دوستان بگویم برادر مسعود ریشه اپوزسیون و الترناتیو و مبارز را از ریشه کنده و رفته شما عزیزان که تازه تازه میخواهید دنبال راه بگردید باید بگویم شما انگشت کوچیک برادر مسعود هم نمی شوید او با همه هیبت خود ریشه را کنده و برده تمام اعتماد یک خلق و نسل را به فنا داده شما دنبال چی هستید
در اینجا 155 نظر داده شده است محض رضای خدا یک مورد راه و چه باید کرد توش نیست اگر دروغ میگویم بروید نگاه کنید در خود مطلب هم راه حلی نیست
مرد جوان میگوید که تا رزیم هست مجاهدین خلق اجازه نخواهند داد هیچ الترناتیوی شکل بگیرد پس خیالتان راحت باشد برادر مسعود قول داده است یا خودش و بانو و یا هییییییییییچ کس
برادر کوچیک مصدقی دیر امده ای و میخواهی زود بروی عزیزکم شعار تو را در زمان شاه فقید هم عده ای روشنفکر میدادند و همین شد که بلای اسمانی بر ایران نازل شد
مرد جوان میگوید باید مشخص شود که این الترناتیو کیست دشمن رزیم خمینی است اما الترناتیو کیست؟اگر فکر میکنی مجاهدین را میتوانید به مردم ایران بچپانید مثل خمینی باید بگویم کور خوانده اید یا کر خوانده اید عزیزکم
به نظر اینجانب مرد جوان هر کس که مدعی الترناتیوی است باید بگوید کیست و در این سی چند سال چه کرده است
و بنظر مرد جوان مهمترین شاخص الترناتیو واقعی این است بلافاصله پس از سرنگونی جمهوری اسلامی حکومت را بدست مردم بسپارد و برود کنار الترناتیوی که دنبال قدرت است پشیزی نمی ارزد و همان خمینی است
سازمان مجاهدین خلق و شازده گرامی و بانو هنوز نه به بار است و نه به دار خود را رهبر و رئیس جمهور کرده اند وای به روزی که اینها سرکار بیایند
اگر کسی الترناتیوی سراغ دارد لطف کند اینجا اعلام کند ما هم بدانیم
الترناتیو کیست ؟
که اگر چنین نکنیم عمه من هم مدعی الترناتیوی میشود

jahandid گفت...

با درود،
"ما بايد نخست از خودمان شروع كنيم!"
خوشبختانه اين بيان در ميان ما فكر نكنم مخالفى داشته باشد. كم و بيش در اغلب نظرات به ان اشاره ميشود. سخن ديگرى هم بايد به ان افزود.
"انان كه فكر نميكنند، قضاوت ميكنند."
كارى كه ما در اينجا به ان مشغول شده ايم، كارى ست انسانى و مترقى ان هم فقط به يك دليل، ما همگى غم ميهن را داريم و غم مردم را و براى اينكار هم تنها دستخوشى كه ميگيريم قدرى رضايت وجدان و ارامش خيال كه على رقم تمام ايات يأس از همه جانب، باز بيدى نبوده ايم كه به اين بادها بلرزيم. در اعتقادات مان بوده و هستيم و تفاوتى هم نميكند كه بادهاى يأس و نااميدى از جانب چه كسى و يا چه جهتى بوزند! با اين پايه فكرى داريم در مورد اينكه "چه بايد كرد" تبادل نظر ميكنيم، مخالف يا موافق، ساختار شكن و سر نگونخواه، اصلاح طلب واستمرار طلب (طبق پيشرفت بحث ها تا به اينجا). اين روشن است كه در اين بحث ها متأسفانه هستند كسانى كه "فكر نميكنند، قضاوت ميكنند!" و تبع ان هيچگاه "نخست از خودشان شروع نميكنند"! البته اين بيانى ست عام و ادم خاصى را مد نظر ندارم. تنها كارى كه ميكنم حرف را مياندازم وسط كه صاحب ان بيايد و انرا بردارد.
اين را از اين جهت مطرح كردم كه شايد فضاى پرخاشگرى و تهمت زدن را مانع شويم چون به واقع ديگه خيلى زشت و نا پسند است كه باز با اين نوع برخوردها به دور خودمان چرخ بزنيم و بحث هاى تكرارى و تهمتهاى ناروا را به اين و ان روا بداريم! فكر نميكنيد كه اين روشها را بايد بالاخره روزى كنار بگذاريم؟! ماييكه ميخواهيم در باره اينكه "چه بايد كرد" نظر بدهيم نبايد كه بيشتر در مورد سيستم ها و راه كارها فكر بكنيم؟! بگذاريم كه هر كس هر انديشه اى كه دارد را بياورد، ما كه از انديشه كسى "ترس" نبايد داشته باشيم، با انديشه بهتر اورا يا به راه خود ميتوانيم بياوريم يا كه اثرگذارى او را از بين ببريم. اين راه كار هم با برخوردى فردى و ناسزا گفتن راه بجايى نميبرد. بگذاريم با واژه ها در دنياى مجازى خيلى مؤثر تر ميشود دشمن را شكست داد، اگر كه از نوع درستش را استفاده بكنيم.

ناشناس گفت...

روی سخنم به جهاندید است. شما داری از تهمت و اتهام بد میگوئی و آنوقت آنهائی را که میگویند از خودمان شروع کنیم متهم به نادانی و قضاوت از روی نادانی میکنی.
یک نکته بسیار ناخوشایند کامنت های شما موضع بالا و دانشمند و اتفاقا قاضی همگان به خود گرفتن است. می گوئی ما که از افکار دیگری ترس نباید داشتهباشیم، یا با اندیشه بهتر ، که لابد شما خود را دارای آن میدانید، او را به راه خودمان بیآوریم یا اتثر گذاری او را از بین ببریم. به عبارت دیگر شما در شان خودت نمی بینی که از کسی تاثیر بگیری. من تا اینجا تمام کامنت های شما را خوانده ام و از اینکه مبصر کلاس کرده ای خودت را و خط و خطوط میدهی و اصلاح میکنی و رد میکنی، خسته شده ام. در مجموع راه تبیین جهانی ها را میروی و روش تو و سوالهائی که مطرح میکنی، مثل آن بابائی ست که پرسیده بود، خدا میتواند سنگی درست کند که نتواند بردارد؟ خب اگر بگوئی نه، پس این خدا چطور خدای ناتوانی ست. اگر بگوئی آره باز هم این چگونه خدای ناتوانی ست پس خدا نیست. طرح سوال های شما هم آچمز کردن دیگران و بقول خودت، آوردن دیگران به راه خودت است. و این روش، روش ، روش آدمهائی نیست که بنظر دیگران ارزش قائلند و میخواهند از آن یاد بگیرند.


نمک نشناس

آذر گفت...

آقای حیدر نژاد محترم؛شما آمار کشته شدگان دو طرف در فروغ جاویدان را نوشته اید امّا یکی تصحیح شده توسط آقای مصداقی و دیگری اعلام شده توسط سازمان اینجا یک سئوال پیش میاید:آیا مجاهدین حاکم بودند یا رژیم؟کدامیک از آنها به سلاحهای سنگین زمینی و هوائی و تک تیر زن مجهز بودند و کدام یک نیروی بیشتری به میدان جنگ آورده بودند؟چگونه ممکن است نیرویی با کمیت و بخصوص تجهیزات کمتر ۵۵۰۰۰ نفر را کشتار کند و شکست بخورد؟ آیا بهتر نیست در مورد آمار کشته شدگان رژیم هم تحقیق شود؟ بعد از فروغ در روابط درونی سازمان گفتگو از ۵۰۰۰ کشته رژیم بود که آنهم بنظر من غّلو بود تا مسعود به این صورت بگوید من هستم و من قدرتمندترم.

ناشناس گفت...

خانم آذر گرامی آمار های دروغین (کمی و کیفی ) مجاهدین مسبوق به سابقه است از تظاهرات ۵۰۰۰۰۰!!!! نفری ۳۰ خرداد سال ۶۰ ( متفرق و جمع و جور و سرکوب کردن چنین جمعیت عظیمی کار یک روز و یک هفته و یک ماه نیست ,بیاد بیاوریم که سرکوب تظاهرات چند صد هزار نفری جبش سبز ماه ها طول کشید ,ولی از فردای ۳۰ خرداد از ان آمار دروغ کسی در خیابان ها حضور پیدا نکرد ) تا آمار های دروغین نمایش ویلپنت ,سالنی که ۱۲۰۰۰ ظرفیت دارد و معمولا هم صندلی های انتهایی سالن خالی بود را ۱۰۰۰۰۰ نفر اعلام می کنند آمار نجومی کشته های رژیم در عملیات فروغ جاودان را هم خودتان با توجه به ارقام فوق حساب کنید با پوزش از خوانندگان آمارهای مجاهدین انسان را به یاد مثل معروف " گنجشک و تیر چراغ برق" می اندازد
اتفاقا اعلام چنین آمار دروغی نسبت به کشته های رژیم ,حاکمیت را در کشتار زندانیان سیاسی را جری تر کرد و به رژیم کمک کرد تا ناراضیان درونی خود را که به قتل عام زندانیان اعتراض داشتند را اقناع کند
در رابطه با چه باید کرد هم به نظرم تنها راه عاقلانه حمایت از مبارزات مسالمت آمیز درون کشور است به نظر می اید ملت ایران عطای اپوزیسیون خارجه نشین را به لقا یشان بخشیده اند .علی

حنیف حیدرنژاد گفت...

خانم آذر گرامی، در این نوشته من به طور تیتر وار به بسیاری از وقایع و حوادث، اشخاص یا گروه های سیاسی اشاره کردهام، اما از آنجا که موضع اصلی نوشته چیز دیگری است در حد همان اشاره کردن باقی مانده ام. می پذیریم که این گونه نوشتن می تواند در بسیاری موارد از دقت لازم برخوردار نباشد، نارسا بوده یا حتی باعث سوءتفاهم بشود. من سعی کردم در مقدمه آغازین مقاله ام به این کاستی اشاره کنم. اما در مورد سوال شما:
من در اساس آمار و ارقامی که رژیم و سازمان مجاهدین اعلام می کنند را نمی پذیرم. از ویژگی های رژیم و مجاهدین دروغ و دروغ و دروغ و فریبکاری است. در نتیجه آماری که مجاهدین در مورد تعداد کشته های رژیم اعلام کرده اند را نیز نمی توان درست دانست. اینکه باید در این مورد تحقیق شود، امیدوارم کسی یا کسانی در آینده این کار را بکنند، اما هدف این نوشته ورود به این موضع نبوده است. در موردآماری که من ذکر کردم نیز نوشته ام "آنگونه که رهبری مجاهدین ادعا کرده است". زیرا جدا از حدس و گمان ها، از وجود هیچ منبع مستقل و موتقی در این مورد اطلاع ندارم. این هم یکی از مشکلات و ضعف هائی است که در بررسی وقایع تاریخی چهار دهه اخیر در ایران وجود دارد: عدم دسترسی به اسناد و مدارک موثق. امیدوارم با وجود چنین کاستی های بشود بر روی موضوع اصلی این نوشتار متمرکز باقی ماند.

ناشناس گفت...

کم نیستند افرادی که حاضر به پرداخت نیستند ، با شارلاتنیزیم و لغز خوانی ، نه فقط از مسئولیت پذیری فرار می کنند ، بلکه نان را به نرخ روز می خورند و یا انطباق کورکورانه را پیشه می کنند یا چاپلوسی و سکوت و بی تفاوتی را ترویج می کنند . و فرهنگ ایرانی و مردم ایران و وطن خودشان را سرزنش می کنند ، در حالیکه خودشان خوب می فهمند مار هفت سر شخص خامنه ای است ، یک سرس در سپاه و یک سرش در اقتصاد ، یک شرش در تروریسم و بنیادگرایی ، یک سرش در سرکوب و اعدام ، یک سرش در غارت و چپاول ، هر دستگاه حکومتی یک محصولاتی دارد و اون دستگاه حکومتی قانون اساسی و مسئولین اجرایی مملکت و سر و سران اون مملکت مسئول عقب افتادگی ها ، فقر و فسادها ، جنگ افروزی ها ، خشک شدن رودها و از بین رفتن مراتع و آبها ، دزدی و غارت و بی کفایتی ها بطور سیستماتیک است ، محصول همان شخص ولایت فقیه است ، همه با هم رابط دارد ، در یک کشور اگر اعدام و سرکوب هست ، دزدی و غارت هم هست . سنگسار ، اسید پاشی و اعدام و زندانی سیاسی محصولات همین دستگاه از این دستگاه شکوفایی اقتصادی نباید توقع داشت ، هر کسی بیشتر جنایت کند و آدم بکشد و شکنجه کند ، بیشتر به خامنه ای خدمت کرده و دست بازتری در غارت و چپاول دارد ، اصلاح طلبی در این رژیم نه اینکه بی معنی تمسخر آمیز بلکه یک خیانت به مردم است ، کسانی دنبال اصلاحات هنوز هستند ، نمی خواهند همه درب ها را به روی جنایت خامنه ای ببندند ، زیرا منافع دارد . ایران نمی توان با اسپانیا زمان فرانکو مقایسه کرد و یا کشورهای دیگر . یک تعداد معدودی دنبال اصلاحات رژیم هستند که نمی خواهند کشی نظام سوراخ شود . تنها راه نجات مردم سرنگونی است . اگر کسی خلاف این را فکر می کند یک مورد بیاورید که این رژیم منافع ملی و انسانی را رعایت کرده باشد و قربانی مطامع شوم خود نکرده باشد ، یک مورد بیاورید که این رژیم یک جمهوری است ، یک مورد بیاورید ایرانی بودنشان را ثابت کند . دست روی هر موضوع سیاسی ، فرهنگی ، منطقه ای ، اقتصادی ، اجتماعی بگذارید آنچه که می بنینید جنایت و شقاوت و بی کفایتی و بی فرهنگی و ارتجاع است . جنگ هشت ساله با عراق ، تحریک شیعان عراق علیه صدام حسین ، ایجاد تفرقه بین گروهای فلسطینی ، دست اندازی به لبنان با حزب الشیطان ، برنامه اتمی مخفی با هدف نظامی ، برنامه موشکی ، این کشور 37 سال نفت و گاز فروخته پس انداز ارزی این رژیم چقدر است ؟؟ !!! پس کجا رفت این پول ها ؟؟ آخر کشوری موشک برخ مردم می کشد تا آخر بخوانید که داستان به کجا راه می برد ، آقا قطعنامه ها ورق پاره بود ؟؟؟ بیشتر از این به این وطن ضربه و صدمه نرسانید ، خامنه ای و رژیم اش باید بروند ، با قیام عمومی و همگانی ،تا آغاز قد راست کردن ایران باشد .

ناشناس گفت...

آقای حیدرنژاد،

از آنجا که "چه باید کرد" یک سوال بسیار جامعه هست و معتقدم که مسائل را باید ریشه‌ای تر دید، چند نکته را به عرض میرسونم.

۱- شما سه‌ جریان سیاسی را در دو مرحله و متمایز از یکدیگر تحلیل کردید. کنشها و واکنشهای سه‌ جریان را باید در یک بستر تحلیل کرد. طبیعی است که در میان قدرت خواهی‌ مجاهدین و جنگ کردستان، نیروهای میانه رو مانند بازرگان ایزوله خواهند شد. بنا بر این تحلیل سیلویی یا استوانه‌ای شما مبنی بر برخورد رژیم با سه‌ نیرو متمایز از یکدیگر در این مورد صدق نمیکند. به عبارت دیگر برخورد رژیم با بازرگان تحت تاثیر عملکرد مجاهدین هم بود.

۲- در یک تصویر بزرگتر، چرا رژیم را مترادف با خمینی می‌کنید؟ پیوند‌های این رژیم با مذهب، فرهنگ، روشنفکران، توهم دشمن خارجی‌ و دیگر عوامل چیست؟ رابطه به وجود آمدن این رژیم با ماکیاولیسم حاکم بر فرهنگ جامعه روشنفکری ایران چیست؟



به همه دوستان و خوانندگان،

دانشمندان وقتی‌ برای نابودی سرطان کار میکنند، نیازی به فحش و بد و بیراه گفتن به سلولهای سرطانی یا دانشمندانی که متد متفاوتی را پیش میگیرند، نمی‌بینند. آیا بهتر نیست که ما شرایط ایران را مانند سرطاان ببینیم و فارغ از کلام ناخوشایند و شعاری به فکر تبادل نظر متمددانه بپردازیم؟



رضا

حنیف حیدرنژاد گفت...

آقای رضا،
1. با شما موافقم که برخورد رژیم با بازرگان تحت تاثیر عملکرد مجاهدین هم بوده است.
2. رژیم را برابر خمینی نمیدانم. از آغاز نوشته و جای بحای آن به"سیستم سیاسی، قدرت حاکم، نظام جمهوری اسلامی و ..." اشاره کرده ام. در رابطه با وقایع اول دهه شصت آگاهانه نقش خمینی را برجسته کردم، زیرا نظر به آتوریته و وزنه ای که خمینی در کلیت نظام داشت، بطور واقعی جایگاهش هم برجسته بود. از همین روی آن دوره را عصر یا دوره خمینی نامیده ام. این به معنی مترادف دانستن رژیم با خمینی نیست.
فکر میکنم در سه مقاله ای که تا حالا منتشر شده و با اشاره هائی که کرده ام روشن باشد که نظام سیاسی حاکم بر پایه مذهب و برای حفظ قدرت، با فریبکاری و جنایت برنامه هایش را به پیش برده و در این مسیر، از دیگران (از جمله روشنفکران) استفاده ابزاری کرده و برای رسیدن به قدرت و حفظ آن هر کاری را مجاز میداند. اگرچه من در اینجا- صرفنظر از نقش نظام حاکم- به مسئولیت هر فرد، از جمله "روشنفکر" در قبال عملش باور داشته که باید در مورد آن پاسخگو باشد.

ناشناس گفت...

سلام
اگر ممکن است این مقاله را منتش کنید و اگرنه، لطفاً خودتان ببینید:

http://imenews.com/articles_show.php?gid=386

محمد

ناشناس گفت...

می خواستید بدانید چه باید کرد. از دادگاه علنی برای کروبی به هر طریقی حمایت کنید. مگر نمیخواستید بدانید چه باید کرد و دست روی دست گذاشته منتظر بودید. بفرمائید اینهم کار درست

کاری

آذر گفت...

شعله پاکروان، مادر زنده یاد ریحانه جباری و کنشگر اجتماعی، در پاسخ به فراخوان " آشتی مردم با حکومت" محمد نوری زاد می گوید: " نمی دانم طبق چه معنا و معیاری سخن از دادخواهی دو طرف کرده اید؛ گویی هم ظالم و هم مظلوم دادخواهند !!! "

پیام شعله پاکروان در پاسخ به فراخوان "آشتی" محمد نوری زاد چنین است:

جناب آقای محمد نوریزاد
پیام آشتی جویانه ی شما را خواندم . چه خوب است که شما مردم بزرگ ایران را در سراسر کره زمین به بخشیدن یکدیگر فرا میخوانید . مثل قصه هایی با پایان خوش که در انتهای همه ی ظلمهایی که به افراد میشد ، هفت شب و هفت روز جشن میگرفتند و تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی میکردند .
نیک میدانید که برای شما و تیزهوشی تان احترام فراوان قائلم . اکنون که پرچم آشتی ملی و بخشش عمومی فراز کرده اید از شما میخواهم چند نکته را مد نظر داشته و مرحله به مرحله پیش بروید .
فرض را بر این بگیریم که فراخوانتان ، آبی بر آتش دلهایی باشد که فرزندانشان تیرباران یا سر بدار شده اند . فرض کنیم که در یک فراموشی ملی ، آوارگی ها و مصادره اموال و محرومیت از تحصیل و پاکسازی های شغلی و هزار مورد دیگر از ذهن ها پاک شود . اما با هزاران زندانی که اکنون لشکر ذخیره ی اعدام هستند چه میکنید؟
بهتر است در گام اول از مسئولینی که با شما حشر و نشر دارند بخواهید همه ی اعدامها چه سیاسی و چه عادی را متوقف کنند . زیرا در دیدارهایی که با خانواده های اعدامی داشته ام ، هیچ نشانی از مهر و دوستی و آشتی با ماشین اعدام ندیده ام . بی شک شما نیز در دیدارهایتان با چنین خانواده هایی به این درجه از نفرت و آتش دل پی برده اید . حتما یادتان هست که تقریبا یکسال پیش 6 زندانی اهل سنت اعدام شدند که شما گزارش حال و روز مادری که دو پسرش را اعدام کرده بودند ، همچنین مهنای خردسال را منتشر کردید . وقتی مادری با مشت به شیشه آمبولانس میکوبد تنها گوشه ای از آتش درونش را نشان میدهد . تنها تکه ای از کوه نفرتش را پرتاب میکند . شما بهتر از من میدانید که هر اعدام به معنای ایجاد کانون جدیدی از نفرت و خشم است .

مرحله بعدی برای آشتی و بخشش این است که همه ی زندانیان عقیدتی و سیاسی آزاد شوند . چگونه میتوان حکم نوزده ی ساله ی آرش صادقی را دید و از او توقع آشتی و بخشش داشت ؟ چگونه آتنا فرقدانی یا دائمی میتواند دوازده یا چهارده سال پشت میله ها بماند و گیسهایش رنگ دندانهایش شود و سخن از آشتی بزند ؟ هزاران کس چون اینان پشت میله ها در حال پوسیدن هستند . حتما افشین سهراب زاده را میشناسید . پسر جوانی که مبتلا به سرطان است و به زندان میناب تبعید شده . او هنوز سی سالش نشده . حسین رونقی با تن تکه پاره و کلیه های نابود شده اش هنوز زیر دندان مرگ ، پشت میله هاست .

آذر گفت...

این نوشته متعلق به مادر ریحانه جباری است
شما بعنوان مردی که از صف سیاهی و ظلمت جدا شده و در پی جبران گذشته اید برای پس گرفتن اموالتان کفن پوشیدید و پشت زندان اوین اتراق کردید و دشواری های زیادی را تحمل کردید . کسانی که سالهای جوانی شان به یغما رفته و میرود چه کنند ؟ کسانی که پاره های تنشان را زیر خاک کردند چه کنند ؟ شما که خود مدتی را در زندان گذراندید ، دهها و صدها زندانی را بهتر از من میشناسید که بیمارند و با مرگ دست و پنجه نرم میکنند . تکلیف آنان را به خیر و خوشی روشن کنید . تازه این اول ماجرای آشتی ملی ست که شما چراغش را روشن کرده اید .
مرحله بعدی این است که بساط تبعیض های قومیتی و جنسیتی و دینی و .... را جمع کنید .
آیا میتوانید همان کسانی را که خودتان میگفتید از خون و مال این مردم بی پناه فربه شده اند وادار کنید که از منافعشان دست بردارند و چنگهای فرو رفته شان در گوشت ملت را بیرون بکشند ؟
من برای شما آرزوی موفقیت میکنم و از ته دل امیدوارم پیش از مرگ آن روز را ببینم که ظلم پایان یافته ، اعدام لغو شده ، زندانیان عقیدتی آزاد شده ، زندانیان عادی دارای حقوق اولیه ی انسانی شده ، دزدهایی که دستشان تا ارنج در خزانه ملت فرو رفته به محکمه کشیده و منصفانه محاکمه شوند ، دختران و پسرانی که آواره سرزمینهای دیگر شده اند به آغوش مادر میهن باز گردند بی آنکه چون حکمتی و کوکبی و صدها بازگشته ی دیگر دستگیر شوند ،
در آخرین مرحله هم بخواهید که در راستای بخشش عمومی و فراموشی ملی ، لطف کنند و آدرس قبر جوانان مردم را که از دهه های قبل اعدام شده و در خفا دفن شده اند بگویند . تا مردم داغدار بعد از خوردن شیرینی آشتی ملی ، بروند و سنگی بر مزار عزیزانشان بگذارند و بر سینه بکوبند و یک دل سیر گریه کنند بر سالهایی که سنگی نداشتند بر گورجوانشان .

آذر گفت...

برادر عزیزم آقای محمد نوریزاد ، شما پرچم آشتی را فراز کردید ، بی آنکه به پی ریزی پرچم دادخواهی نیم نگاهی بکنید . نمیدانم طبق چه معنا و معیاری سخن از دادخواهی دو طرف کرده اید . گویی هم ظالم و هم مظلوم دادخواهند !!! راستش این را یا باید از سر سهو انگاشت و یا از سر تیزهوشی سیاست بازانه . دلم نمیخواهد شق دوم را در موردتان باور کنم . بنابر این پیش خود میگویم این یک اشتباه انشایی ست . وگرنه چطور توجیه کنم ماجرای تحصن روبروی زندان اوین و لاستیک دنا را که به دستگیری دهها معترض خاموش منجر شد که هر کدامشان با وثیقه های چند ده میلیونی آزادند ؟
برادر مصلحم جناب آقای نوریزاد ، همانگونه که در منزل حوری فرج زاده در مراسم تولد شهرام بخون تپیده و در حضور فعالین اجتماعی در مقابل فرمایش مصلحانه شما مبنی بر دست دوستی و آشتی و پذیرش همبستگی با کسانی که دستشان بخون آلوده است و اکنون پشیمان و نادمند گفتم ، اگر همه ی انسانهای روی کره زمین پشت شما بایستند و بگویند که کشندگان فرزندان را ببخشید ، به تنهایی میایستم و تکرار میکنم که هرگز با کسانی که دسیسه کردند و ریحانم را در اوج سلامت و جوانی ، با آن همه آرزو سربدار کردند حتی زیر یک سقف نمیمانم . آنروز هم در حضور کسانی چون دکتر ملکی ، عیسی سحرخیز ، حشمت طبرزدی و دیگر یاران و دوستان گفتم که هیچکس در آن جمع به اندازه ی من برای بخشش التماس نکرده و معنای بخشش را نمیداند . هیچکس توسط عزیز جوانمرگش توصیه به بخشیدن نشده . آنروز هم به شما برادر بزرگوارم گفتم که هرگز به مرگ یا اعدام کسانی که فرزند بی گناهم را در اوج ناجوانمردی و در لفافه ی قانون کشتند ، راضی نیستم . زیرا مرگ را شیاطین میپسندند و خونخواران . اما محاکمه و اقرار به دسیسه ،برای ثبت در تاریخ عدالتجویی در این سرزمین ، مهمترین کاری ست که باید انجام گیرد . بار دیگر به شما دوست و برادرم یاداور میشوم که شما صلاح خود را بهتر میدانید که در مسیر آشتی ملی از اموال خود بگذرید و ببخشید و فراموش کنید . اما من ، نه میبخشم و نه فراموش میکنم . تا پایان عمر ، چه کوتاه و چه بلند ، در انتظار محاکمه ی منصفانه ی دست اندرکاران کشتن ریحانه که با دفاع شجاعانه اش در برابر عمل کثیف تجاوز حاج مرتضی سربندی مزدور ایستاده بود ، هستم . محاکمه ای بدون حکم مرگ بدون اعدام . محاکمه ای برای رفع ابهامات . برای روشن شدن حقیقت . برای تجلی گوهر عدالت .

آذر گفت...

با درود؛
با همه اختلافات با موسوی و کروبی که همراه رژیم دستشان در خون عزیزان ما است، اینهم یکی از چه بایدکردها است .

جواد گفت...

بنظر من نامه کروبی حرکت خوبی بود و باید حمایت شود ولی در عین حال باید توجه کرد که این حرکت یک حرکت تاکتیکی است و بار استراتژیک ندارد، مدتهاست که جنبش "سبز" بلحاظ استراتژیک منفعل و در بن بست است، اینگونه حرکتهای تاکتیکی فقط یک موج ایجاد می کند و می گذرد. و البته با بی اعتنایی عامدانه ی حکومت مواجه خواهد شد. بلحاظ استراتژیک جناح غالب جلوتر است و در حال حاضر اصلاح طلبان به اعتدال بنفش دلخوش کرده اند ویا در مواردی حتی سران "سبز " را به تندروی متهم می کنند. راه حل نه در اینگونه حرکتها( که البته بسیار هم در جای خود خوب و مفید است) بلکه در یک بازنگری کلی است.

ناشناس گفت...

با سلام و درود به همە . یکم : آشتی ملی نیازمند نگاهی جدید است . اگر یک طرف تمام زندانیها را آزاد کند ، دست از ستم بردارد ، استبداد نورزد ، ظلم نکند ، ظالمان به سزای عملشان برسند و... خوب دیگر مشکل حل شده است و اصلا نیازی به آشتی ملی نیست . آشتی ملی در زمانی به وقوع می پیوندد که عاقلینی در دو طرف تصمیم می گیرند به خاطر ارزش ها آرمانهایی بلند تر ، از خواسته هایی کوتاه بیایند . مثلا وقتی نلسون ماندلا با دسته گل به دیدار زندانبانش می رفت (همانی که او را داخل قفس کرده و بر سرو رویش شاشیده بود) به او نگفت : حالا اول تو بیا پاسخگوی آن سالهای زندان من باش ، بعد هم برو توی قفس که من بیایم بر سر و رویت بشاشم ، بعد با هم آشتی ملی کنیم!! او دسته گلش را برداشت و به دیدار او رفت . با لبخندی بر دلش . همین . دوم : آشتی ملی در شرایط کنونی در ایران امکان پذیر نیست . اما بحث کردن راجع به آن مفید است و باعث پیدایش روزنه ها و چشم اندازهای نو می شود . سوم : یک نکته به کسانی که "شعار سرنگونی" برایشان تبدیل به هویت شده : مهدی کروبی در ایران ، و در حصر و قفس جنایتکاران ، تیزترین و برنده ترین حرفها را می زند . او خامنه ای را به بی نجابتی متهم کرد . فکر نمی کنم دیگر در خارج نشستن و شعار دادن ، کلا کار مهمی باشد . وقتی کسی در داخل ایران اینچنین به شخص اول رژیم می تازد ، دیگر شعارهای پر آب و تاب را در خارج کشور ، در کنج امن و آسایش ، برای خود تبدیل به هویت نکنیم . به فکر چاره باشیم و جوابی درست برای سوال :" چه باید کرد" . با سپاس

سهراب

منتظر کمک از سایر کرات گفت...

من به طور جدی معتقدم که بشریت کلا در چنان مردابی فرو رفته که امیدی نیست ارتجاع مذهبی و کاپیتالیسم به تمام جهان ما ر...هاند مکتبها فرو مانده ... همه دنبال شکم و خوردن و سکس کردنند اندویدالیزم بیداد میکند واقعا من امیدی دیگر به این دنیا ندارم تنها امید کمک ساکنان دیگر کرات است که شاید بیایند و ما را کمک کنند البته شاید هم نابودمان کنند ولی شاید هم کمک کنند. من مذهبی نیستم و فکر نکنید امام زمان دارم علم میکنم اینها همه مزخرف است فقط نظرم را گفتم بنظر من کاری نمیتوانیم بکنیم بدجوری توی نجاست فرو رفته ایم بد جوری من بعد از حدود بیست سال مبارزه به این نتیجه رسیده ام که بشر واقعا بد جوری در گند و گه فرو رفته ببخشید من نظرم این است

ناشناس گفت...

دوستان عزیز . لطفا به کامنتی که با نام " منتظر کمک از سایر کرات" گذاشته شده توجه کنید . ایشان می گویند " همه دنبال شکم و خوردن و سکس" هستند و "بشر واقعا بدجوری در گند گه فرو رفته است!!! ایشان بیست سال هم مبارزه کرده اند . آیا منظورش از این بیست سال مبارزه ، بیست سال شستشوی مداوم فکری در یک فرقه نبوده است؟ وگرنه چرا باید خورد و سکس کردن را گند و گه بداند؟ آیا این نگاه به دنیا و مفهوم مبارزه یک نگاه بیمار نیست؟ انگار شکم و خوردن و سکس ، در تضاد با مبارزه است!! آیا همەی ما که زمانی را در سازمان مجاهدین به سر برده ایم ، نباید در ذهن و طرز فکر خود دچار تردیدد جدی شویم؟ من واقعا نمی خواهم به کسی که این کامنت را گذاشته توهین کنم . منظورم همه است . از جملە خودم . آیا چنین دیدگاهی در مورد دنیا و خویشتن ، سقوط حرمت نفس یک انسان نیست؟ آیا ما به دوا و درمان نیاز نداریم؟ آیا صرفا جدا شدن فیزیکی از یک فرقه کافیست؟ یا آن طرز فکرهای بیمار گونه تا سالها با ما می ماند؟ ایشان از ایندیویدوالیزم گفته اند یعنی فردگرایی . می گوید همه به دنبال شکم و خوردن و سکس هستند و ایندیویدوالیزم بیداد می کند!!! شما این حرفها را دست کم نگیرید . این نوع کلمات و این نوع اندیشه و این نوع طرز فکر که حاصل بیست سال زیستن در یک فرقەی مخرب بوده ، خیلی خطرناک است . انسانی که حرمت نفس نداشته باشد ، خیلی خطرناک است . تازه دنبال مبارزه هم بگردد ، دیگر واویلاست . این را به همه گفتم . از جمله به خودم یادآوری کردم . ما به ریکاوری نیاز داریم . کسی که از سازمان مجاهدین جدا می شود ، بهتر است یک دوره بستری شود. باور کنید این را جدی می گویم . به هیچ وجه قصدم توهین به کسی نیست . این شامل خودم هم می شود .
سهراب

ناشناس گفت...

سهراب جان گمانم ایندفعه را به کاهدان زدی. این بیچاره منتظر کرات، ازش درماندگی و ناامیدی از مردم امروز می باره نه اینکه به آن درد هائی که تو گفتی مبتلا باشه. اونجودی هاش خیلی از موضع قدرت و برمن مگوزید حرف میزنند، موضع این یکی دردمندی و تجربه های زندگی خودش است. و تازه مگر به نوعی حق ندارد و از صبح تا شب تبلیغات و رسانه ها آدمها را به طرف چیز هائی که اسم برده هل نمی دهند تا مغزش کار نکند و رخوت زده و خل و چل یک گوشه ای بتمرگد. بعد ازین در قضاوت هایت اصغر ترقه وار از جا در نرو. ببین طرف چه سازی میزنه. مارش نظامی یا نی و تار سوز دار

داداشت

مهدی گفت...

کمکی از سایر کرات نمیرسه هر کاری میکنیم خودمون باید بکنیم منم تصمیم ندارم ظهور کنم خلاصه یک فکری بکن

منتظر کمک از سایر کرات گفت...

درود و سلام بر سهراب من از سکس و خوردن انتقادی ندارم بحثی هم بر سر این نیست تمام پیامبران و بزرگان جهان ما هم میخوردند وهم می..ند هم سکس میکردند ولی مساله بیرگ شدن یک جهانی است که این مسائل همه را گرفته است واکثریت انسانیت را فراموش کرده اند و به همین دلیل هم امیدی ندارم اگر کسی میتواند مرا امیدوار کند متشکر میشوم ولی من دیگر امیدی ندارم و اینکه واقعا میگویم موجودات آسمانی شاید بیایند شوخی نمیکنم

ناشناس گفت...

سلام و ممنون از همەی عزیزانی که در جواب کامنت من کامنت گذاشته اند . من حرفم این است که این نوع ادبیات ، این نوع طرز فکر ، این نوع سخن گفتن ، یک جهان بینی بیمار است که همه می دانیم از کجا نشأت می گیرد . سکس می تواند یکی از با شکوه ترین پدیده های هستی باشد وقتی که با عشق انجام شود . غذا خودن می تواند الهی باشد وقتی که با معشوق خورده شود . اندیشه ای که این چیزها را محکوم می کند ، ولو به هر دلیلی یا به هر منظوری ، یا حتی به صورت استعاره ای ، یک اندیشەی سکتاریستی و خطرناک است . این جملەی "همەی جهان بیرگ شده اند" هم از همین اندیشه می آید . در واقع شکل واقعی این گزاره این است : "همەی جهان بیرگ شده اند چون آن چیزی که من درست می دانم را انجام نمی دهند" . از کجا معلوم همەی جهان در حال انجام دادن کار درست نیستند و از کجا معلوم که این ما نیستیم که در توهم به سر می بریم؟!؟! . من حرفم این است که هر کسی که تنش به تن این سازمان خورده ، بد نیست که یک آزمایش و تست روانشناسی بدهد . باور کنید احتمال گرفتن بیماری خیلی زیاد است . بیماریهایی نظیر " این است و جز این نیست" ،" تقسیم کردن جهان به دو قسمت" ، کثیف خواندن مظاهر مادی انسانیت ، چون سکس ، خوردن و خوابیدن و به قول دوستمان دستشویی رفتن (اگر کلمەی اصلی که او نوشته را بنویسم سانسور می شود) ، "پست و بیرگ خواندن دیگران" ، اهمیت بیش از حد دادن به آنچه در ذهنمان می گذرد ، توهم مأموریت داشتن برای نجات جهان و... اینها حاصل سالها عملیات جاری و غسل است عزیزان . چرا متوجه نیستید؟ کسی که هر هفته فاکت خوانده که "نگاهم به کفش خواهر فلانی افتاد و لحظەی جیم داشتم !!!" ، "دستم به خودکار خواهر فلانی خورد و شب خودارضایی کردم " و تیغ این فاکتهایش را خورده ، خب معلوم است سکس را گه و کثافت می داند . باور کنید اینها همە ریشەی روانشناسی دارند و باید درمان شوند . این به معنی از دست رفتن حرمت نفس است . اتفاقا از نظر روانشناسی یکی از دلایل از دست رفتن حرمت نفس در بزرگسالی ، به خاطر رفتار بد با بچه موقع کثیف کردن خودش است . باورتان می شود؟ یعنی اگر یک بچەی مثلا یک یا دو ساله شلوارش را کثیف کند و مادرش درهنگام شستن و عوض کردن لباسش با او با خشونت رفتار کند ، یا با عصبانیت او را بشوید و عوض کند ، یعنی این را در ذهنش القا کند که انگار کار بدی انجام داده است ، این بچه در بزرگسالی با مشکل حرمت نفس روبروست . جالب نیست؟ دوستمان هم روی خوردن و خوابیدن و دستشویی رفتن زوم شده است!!!!! دوستان روی سخنم با همەی کسانیست که در این سازمان بوده اند ، از جملە خودم . آن آقای هفتاد ساله را یادتان هست که به خواهرش می گوید "ماماچه پلیدک!" . این نیاز به درمان ندارد؟!؟ باور کنید ما اگر مسائل را درست و واقعی ببینیم ، به جای شعارهای گزاف دادن ، یک سازمان خیریه درست می کنیم که هر کس که از سازمان جدا شد به صورت رایگان بستری شود و تحت مداوا قرار بگیرد . کمی در احوال و اندیشەی خود عمیق شویم . واقعا اینطور نیست؟ دوستان باور کنید قصدم توهین به کسی نیست . اول به خودم یادآوری می کنم بعد به دیگران .

سهراب

ناشناس گفت...

پیشتر زید زمستون نشینمون فرموده بود؛ سال 1380 از ایران خارج شده! یعنی تمام سالهای کشتار و خفقان دهه 60 و 70 ایشون داخل کشور زندگی میکرده. کم و بیش همه ما میدونیم که در طی این سالها تشکیلات رجوی در ایران تقریباً وجود نداشته که ایشون تو جلسات غسل و حوض و دیگ و بقیه چرندیات رجوی ساخته شرکت کنه. در ضمن سال1380 یعنی سال 2001 میلادی ایشون رفته خارج کشور، سال 2003 هم که اون یارو بوش خاک عراق رو به توبره کشید! خب در خارج کشور ایشون که طرفدار خاتمی هم بوده، کی و کجا تونسته توی جلسات آنچنانی رجوی رذل شرکت کنه که حالا با فراافکنی بگه همه کسانی که از رجوی جدا شده اند (از جمله شخص خودش)، بیمارند و طلبکارانه نسخه بپیچه که هر کی از رجوی جدا شده مریض روانیه و باید خودشو نشون روان شناس بده و بعد هم بره تیمارستان و ...الخ؟! مردرندی زید زمستون نشینمون رو می بینین؟ خودش رو مررندونه قاطی "ما" میکنه واسه اینکه بتونه بی دردسر و بدون ایجاد شک، نسخه بیماری و روانی بودن بقیه ما رو بپیچه! باید ازش پرسید نارفیق چندصد خروار معجون رجوی-خمینی قورت دادی؟!


اگه به نظرات پیشین من در همین صفحه نگاهی دوباره بکنین، خواهید دید که از ابتدا عرض کرده بودم ته حرف پشنگ خان و پامنبریهاش اینه که نسل/نسلهای شیفته آزادی و برابری، افرادی بیمارند و باید به خاطر کارهایی که تاکنون کردن از گنجی، سازگارا، افشاری و بقیه هم مسلکان اونها مغذرتخواهی کنند/کنیم!اگرچه پشنگ خان تاکنون زیرآبی رفته و به سولاتی که من برمبنای حرفهای خودش پرسیده بودم به کمک پامنبریها و بعضی های دیگه(آخ!!!!!!)، جواب نداده امادر کنار ادعاهای قبلیش این آخرین نسخه بیمار روانی که واسه نسل/نسلهای شیفته آزادی و برابری پیچیده، صحت ادعای من و آبشخور فکری ایشون رو بخوبی نشون میده!

واسه همینه که موکداً گفته ام: به نظر من حداقل دستاوردهای اوندسته از ما که در ایران معاصر از رذالتهای رجوی، نکبت اکثریت و توده و رژیم و ... جداشده و در نه گفتنمون به جنایتهای رژیم و رذالت های رجوی و ...، به رژیم حاکم، به آخرین استفراغ تاریخ ایران و یا تیم "دخالت بشردوستانه" نپیوستیم، نه تنها باعث و بانی قدرت گیری جانیان حاکم نیستیم، بیمار نیستیم، خائن نیستیم و به کسی هم بدهکاری چندانی نداریم، بلکه در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم زمستون زدگان، در زمستون موندگان، بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه! چنین دستاوردهایی طعنه ی تاریخه بر طاعنان و نسلهای شیفته آزادی و برابری رو همین بس! همه زمستون زدگان و به قهقرارفتگان اگه فکر می کنن طلبی دارند نه از ما بلکه از رژیم و خامنه ای باید وصولش کنند!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

ناشناس گفت...

رفیق سائل جون خوب درست بنویس.
همینها رو که نوشتی به زبان معمول فارسی با جملات کوتاه و کلمات مرسوم بنویس. از استعاره استفاده نکن.
پامنبری کیه. پشنگ چیه یا کیه؟
نمیدونم واقعا چرا اینطوری می نویسی؟ چرا ترجیع بند داری؟
صفحه را لطفا خراب نکن.

ارادتمند مخلص مخلص جانهای .....

ناشناس گفت...

سهراب جان قبل از همه چیز هائی که اسم بردی، باید اینرا یاد گرفت که وقتی دیدی اشتباه کرده ای، راحت عذر خواهی کنی و حرف را نپیچانی و ادعا نکنی به مدار های بالاتر داری هدایتش میکنی و از مدار های بالا حرف میزنی. در یک کلام در مورد حرفی که منتظر کرات میگفت اشتباه کردی، اینقدر ترمز نگیر تا از قبول اشتباهت سرباز بزنی. ساده مثل یک انسان سالم، بگو در مورد حرف این بابا اشتباه گرفته ای و عذر میخواهی. تمام. هر چه به باغ و باغات بزنی و در تقدیس سکس و خورد و خوراک غزل سرائی بکنی، بکن، اما حرف این بابا را تفهمیده بودی و بی گدار به آب زدی. این اینقدر مشکله ، قبول کردن و عذر خواهی کردن؟ شما یاد گرفته ای که همیشه حرفت ردخور نداشته باشه؟ یا ازبس زورکی ازت انتقاد گرفتند حالا لج کردی و در هیچ موردی نمیخواهی قبول کنی اشتباهت را؟

داداشی

ناشناس گفت...

رفیق سائل جان . یه مدت نبودی فکر کردم کلی تغییر کرده ای . برادرم این کپی پیست کردن ها رو ول کن . یکی از مغلطه های شناخته شده این است که حرف را ول می کنند و یقەی طرف را می چسبند . این را هم از مجاهدین به ارث برده ایم که تا کسی سوالی می پرسد ، فورا یقەی سوال کننده را می چسبند و پرونده اش را در می آورند . فرض کن من همان سال ٨٠ که از ایران خارج شده ام ، یک روز را در نزد مجاهدین در اشرف بوده ام . یک روز و نه بیشتر . فقط یکبار هم در عملیات جاری و غسل هفتگی شرکت کرده ام و حالا نظرم را راجع به کسانی که در سازمان بوده اند گفته ام . شما اگر جوابی دارید بدهید . اگر هم می گویید که این شامل شما نمی شود و شما بیمار نیستید و جان شیفته هستید ، خب مبارک است . مگر دعوایی داریم؟ اگر بیمار نیستی ، خب نیستی دیگر . این که عصبانیت ندارد . من این حرف را زدم که هر کس صادقانه در خودش بنگرد و اگر مشکلی دارد در صدد رفعش بر بیاید . من خودم می گویم مشکل دارم . تجربەی من می گوید که هر کس مدتی در داخل مناسبات مجاهدین بوده ، با مشکل شخصیتی و روانی روبروست . ممکن است برای یکی کمتر و برای یکی بیشتر باشد . برای یکی مثل شما هم اصلا نباشد . لطفا معنی کلمات : پشنگ خان ، زید زمستون دیده ، مردرندی را توضیح بده و بنده را از جهل و نادانی برهان . پیروز باشی

سهراب

ناشناس گفت...

داداشی گل سلام . به خاطر گل روی شما می گویم اشتباه کرده ام . صد بار هم می گویم . اما لطفا اشتباهم را توضیح بده تا بفهمم . من در گفتن جملەی "اشتباه کرده ام" مشکلی ندارم . فقط کمی بیشتر توضیح بده تا اشتباه خودم را بهتر بفهمم . ممنون

سهراب

ناشناس گفت...

دادشم توی دو کامنت قبلی گفته ام. خوب بخوانشان. اشتباهت این بود که آدمی را مبتلا به ادبیات و فکر بیمار آنچنانی مارک زدی، که شامل حالش نمیشد. هر گردی گردو نیست و اگر کسی از اینکه انسانیتی که می بیند بدجوری توی دهان و زیر دهان غرق شده، شاکی ست، معلوم نیست جزو آنهائی که می گوئی باشد. بلکه آنچه می گوید از تجربه های خودش از داخل همین اجتماع باشد. همانطوری که خودش هم نوشته بود. حالا اگر میخواهی بگیریش زیر چوب که چرا دچار این تفکر مایوسانه شده و چرا گلویش را پاره نمیکند که میتوان و باید، خیلی هم باید، آنوقت دچار یکی از بیماری هائی هستی که هنوز توی لیستت نیآمده. یعنی ضعیف کُشی. بعضی ها فقط نوع عربده کشش را دوست دارند که سر وصدا راه بیندازد و شعار بدهد و زور بازویش را نشان دهد. این بابا ابراز ضعف میکند. امید به کسی ندارد. حالا باید پرید توی دلش و با انگشت او را به همه نشان داد که بشتابید، یکنوع مکتبیش را گرفته ایم. نه جانم، این یکی از اوناش نبود

داداشی

esmail گفت...

رفیق سائل سلام
کامنتت قابل انتشار نیست
ان دوران سپری شد
الان همه با رعایت احترام به هم صحبت میکنند و نه با فرهنگ رفیقمان احمد رضا
نظر من همانست که نوشتم
با درود

ناشناس گفت...

سلام داداشی . چشم ، قبول می کنم . من از دوستی که به نام " منتظر کمک از کرات دیگر" کامنت گذاشته بود معذرت می خواهم . چیزهایی که نوشتم مربوط به او نمی شد . ولی چیزهایی که راجع به مشکلات شخصیتی و روانی در سازمان نوشتم ، شاید قابل تأمل باشد . اگر قابل تأمل بود ، کمی در مورد آن بیندیشیم . با درود به شما دوست عزیز

سهراب

جواد گفت...

با تشکر و سپاس خدمت آقای یغمایی بابت منتشر نکردن کامنتهایی که باعث تخریب صفحه می شوند، از جمله همین مورد اخیر

جواد گفت...

لینک زیر گزارشی است از نامه ی کروبی و موضعگیری روزنامه ی جوان در قبال آن و برملا شدن گوشه ای جزیی از رذالتهای خمینی.
وبخصوص نشان می دهد که جنبش سبز (منظور سران جنبش است) چگونه با نبریدن بند ناف ولایت فقیه و تاکید بر دوران طلایی آچمز شده است.
http://www.pezhvakeiran.com/indexm2.php?id=77584

آذر گفت...

حنیف عزیز عالی بود، پیشنهاد میکنم این مقاله را به صورت جزوه در سایتهای دیگر هم بگذاری مخصوصاً قسمت چهارم را که چهره موذیانه و فرصت طلبانه اصلاح طلب ها راکه فقط و فقط برای بدست گرفتن قدرت روشن میکند،چون اینها با چهره خندان، مردم را با پنبه سرمیبرند.با آرزوی سرنگونی هرچه سریعتر رژیم جمهوری اسلامی و برپایی جمهوری مردمی.موفق باشید

jahandid گفت...

با درود،
دوست گرامى اقا جواد از اقاى يغمايى بخاطر پاكيزه كردن فضاى "دريچه" سپاسگزارى ميكند. من نيز بنوبه خودم همين سپاس را از اقاى يغمايى دارم كه بالاخره حق دمكراسى انهايى را كه مايلند تغييرى در بيان يك تعدادى كه فهم درستى از دمكراسى و ازادى بيان ندارند را مورد توجه قرار داده اند، شايد ديگرانى قدرى بخود ايند. البته كسى جلوى نوشتن انها را نميتواند و نميخواهد بگيرد فقط در اين برگ بقول اقاى يغمايى "ان دوران سپرى شد. الان همه با احترام..." خوب اگر رعايت ادب را كه البته خواسته زيادى هم نيست، بكنند، چرا كه نه! هر صدايى كه براى ازادى و بر ضد اخوندا باشد بدون شك نواى خوشى ست براى گوش و چشم ازاديخواهان و دوستانداران ميهن عزيزمان، ايران در زنجير اخوندى. بدون شك تعدادى خواهند نوشت كه دريچه دارد سانسور ميكند. جهت اگاهى ان تعداد بايد گفت كه درست ميگويند و اين حق انها نيز هست كه بنويسند و خوانده شوند ولى از طرفى ديگرانى كه احتمالن حقشان هست كه از يك فرهنگ اخوند پسند (لومپنيزم) بيزارى بجويند هم ميتوانند بگويند كه ما نيز مايليم با زبان و ادبى كه شايسته يك بحث جدى و ابراز عقيده جدى است دريچه ذهن خود را باز نگاه داريم و چيزى فراگيريم چرا كه جاى لومپن و لومپنيزم در دامن ديكتاتورها ست. اينان كسانى هستند كه يا به شكنجه و كشتار مشغولند و يا در اينده اين مرزها را نيز پشت سر خواهند گذاشت! شايد باورش سخت باشد ولى ديدنش خيلى راحت است. رژيم اخوندى جلوى چشمانمان است. كدام يك از گماشتگان ان بدون ويژگى لومپنيزم هستند؟ از خود خامنه اى گرفته تا پايين ترين نفر بسيجى ان كه در خيابان مانند سگان هار به جان مردم بى دفاع ميافتند، همه انها با اين ويژگى لومپنيزم است كه توان هر كارى را دارند و در زمان خودش دست به كشتار و غارت هم خواهند زد. ارى لومپن و لأتها از روز نخست شكنجه گر و قاتل نبودند، قبل از ان "تمرين دمكراسى" نيز داشته اند!!!
جاى خوشحالى ست كه "ان دوران سپرى شد"

ناشناس گفت...

1

با سلام به همەی دوستان . برداشت و نظر من در بارەی قسمت چهارم مقالەی چه باید کرد :

یکم : نوسیندەی مقاله می گوید : "اصلاح طلبان" نیروئی خارج از حاکمیت نبودند. رهبران آنها در تاسیس و رهبری و مدیریت نظام از همان آغازِ تاسیس جمهوری اسلامی حضور فعال داشتند و..."
بله کاملا درست است . نه تنها نیرویی خارج از حاکمیت نبودند ، بلکه بسیاری از آنان از بقیەی نیروی حاکمیت تندروتر بودند . یعنی عده ای از اصلاح طلبان کنونی ، یک زمانی به امثال خامنه ای انتقاد می کردند که چرا محافظه کار است و برنده و قاطع و "انقلابی" نیست . اصولا در طول تاریخ کدام اصلاح طلب خارج از حاکمیت بوده است؟ امیرکبیر؟ مصدق؟ کدامشان؟ رویەی اصلاح طلبی یعنی فعالیت در داخل یک سیستم و استفاده از ابزار همان سیستم برای بهتر کردن اوضاع . بسیاری از اصلاح طلبان کنونی در دهەی شصت از همه تندروتر بودند . آنها سالها فرصت مطالعه و فکر کردن را داشتند و افکار و عقایدشان تغییر کرد . انگیزە را می توان به بحث گذاشت . مثلا اگر انگیزەی آنها از تغییر افکار و عقایدشان این بوده که در قدرت سهمی نبرده اند ، می شود روی این موضوع بحث کرد. اما با هر انگیزه ای ، مهم این است که آنها دیگر به گونه ای که بیست سال پیش می اندیشیدند ، نمی اندیشند . آیا ما هم به گونه ای که بیست سال پیش می اندیشیم ، دیگر نمی اندیشیم؟!؟! آیا ما هم در طول این ٣٧ سال ، در افکار و عقایدمان تغییری ایجاد شده و یا هنوز به همان ساز می زنیم؟ آنها در جریان تب و تابهای انقلاب تندروی به خرج دادند و قدرت را قبضه کردند ، عده ای از انها سالها خانه نشین شده ، فکر کردند ، مطالعه کردند و به این نتیجه رسیدند که آن رویه اشتباه بوده و در صدد اصلاح آن بر آمدند . نسل ما هم تندروی کرد و می خواست شش ماهه رژیم را سرنگون کند و در کنار صدام نشست و کرد آنچه را که کرد . آیا نسل ما هم بعد از سالها تبعید و انزوا ، حاضر است گذشتەی خودش را صادقانه ببیند و نقد کند و در صدد اصلاح آن رویه بر بیاید؟

دوم : ایشان نوشته اند : "آنها نه از تغییر قانون اساسی حرف می زدند و نه از حذف ولایت فقیه و نهادهای انتصابی او."
بسیار خب . این نشان می دهد که نویسندەی این مقاله اصولا نمی داند اصلاح طلبی چیست . به همین خاطر من بارها گفتم کتاب " اصلاح یا انقلاب" مناظرەی هربرت مارکوزه و کارل پوپر را بخوانید . باید اول تعریفی از اصلاح طلبی داشت و بعد آن را نقد کرد . وگرنه می شود این انتقاد را هم کرد که چرا دست به اسلحه نبرده اند و کلک خامنه ای را نکنده اند . وقتی راجع به رویه ای به اسم اصلاح طلبی صحبت می شود ، باید بدانیم که یک تعریف خاص ، ابزار خاص ، اهداف خاص و تاکتیکهایی خاص دارد .
سهراب



ناشناس گفت...

2

سوم : این پاراگراف نویسنده نشانگر بی اطلاعی کامل ، تاکید می کنم بی اطلاعی کامل او از اوضاع جامعەی ایران و حوادث آن سالهاست :
"اولین تلاش "اصلاح طلبان" برای قبضه ی اهرم های قدرت، در انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 1376 رقم خورد. در این "انتخابات" نیز سید محمد خاتمی که در آغاز انقلاب وزیر ارشاد بود، کاندیدای اصلاح طلبان شد. فرد مورد نظرِ خامنه ای برای ریاست جمهوری در این "انتخابات" علی اکبر ناطق نوری بود. "اصلاح طلبان" با تبلیغ بر روی "تندر رو" بودن ناطق نوری، جوانان را ترسانده که اگر او به قدرت برسد، آزادی های اجتماعی کمتر و فضا بسته تر خواهد شد. آنها به جوانان وعده آزادی های بیشتر فردی و اجتماعی داده و استراتژی خود را بر روی جلب هر چه بیشتر جوانان به پای صندوق های رای و جلب آراء آنها تنظیم کردند. تلاش اصلاح طلبان این بود که در زورآزمائی با خامنه ای، بدون نام بردن از او، مبارزه با او را از طریق مجاب کردن مردم به رای ندادن به کاندید مورد نظر خامنه ای به پیش ببرندو..."
در انتخابات خرداد ٧٦ ، تمام ابزار قدرت و تبلیغات در اختیار ناطق نوری بود و خاتمی چهرەی یک مظلوم را به خود گرفت . او به همراه "بابک داد" که خبرنگار بود و بعدها از ایران خارج شد ، به شهرهای مختلف می رفت تا سخنرانی کند و افکارش را به اطلاع جوانان و جامعه برساند .( بابک داد جزئیات آن سفرها را بعد ها با نام "صد روز با خاتمی" منتشر کرد) در تمام شهرها در برابر سخنرانیهای او کارشکنی می شد . امام جمعه ها مسجد را قفل می کردند و می رفتند که او در مسجد سخنرانی نکند . همەی شواهد و مدارک دال بر این بود که حاکمیت و خامنه ای به ناطق نوری تمایل دارد . خامنه ای در سخنرانی قبل از انتخابات به وضوح نشانه های ناطق نوری را داد : " به امن ترین رای بدهید ، به کسی رای بدهید که دارای پست های مدیریتی بوده و..." ناطق نوری رییس مجلس بود و معلوم بود خامنه ای دارد نشانه های او را می دهد . همەی وابستگان به خامنه ای هم از ناطق نوری طرفداری کردند . خاتمی برای نسل جوان چهرە ای شناخته شده نبود . او دو شعار داشت : آزادی و توسعەی سیاسی . مردم با رای خود به او ، به این دو شعار آری گفتند و به خامنه ای و آن روی سکەی او در خارج "نه" گفتند . کسانی که رای دادند اصلا انتظار معجزه نداشتند . سابقەی خاتمی هم برای کسانی که او را می شناختند ، سابقه ای قابل دفاع بود . هفت سال وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و یک استعفا به خاطر اعتراض به سانسور . این سابقە ، سابقه ای روشن و قابل دفاع بود . بسیاری از کتابها و فیلمهای درخشانی که بعد از انقلاب نوشته و ساخته شد ، توسط او مجوز گرفت . اکثریت نویسندگان و فیلمسازان و شاعران و هنرمندان ، دورەی وزارت ارشاد او را یکی از بهترین دورانهای فرهنگی ایران می دانند . او به دادن مجوز به کتابها و فیلمهایی که از نظر تمامیت خواهان کتابهای ضاله و فیلمهای ضد انقلابی نامیده می شد ، تحت فشار قرار گرفت و چون نمی خواست به خواستەی آنها مبنی بر به کار گیری سانسور تن دهد ، استعفا کرد .
سهراب

ناشناس گفت...

3
چهارم : نویسنده می گوید : " از این زمان جناح بندی های درون حکومت شاهد صف بندی های جدیدی بود. این صف بندی دو "سر" مهم و برجسته داشت: خامنه ای در یک طرف و رفسنجانی در طرف دیگر. "
این هم نشانەی نا آگاهی او از اوضاع آن زمان جامعەی ایران است . بعد از دوم خردا ٧٦ ، خامنه ای و رفسنجانی آنقدر به هم نزدیک بودند که تفکیک آنها امکان پذیر نبود . اگر تا قبل از آن هم اختلافاتی با هم داشتند ، در آن زمان تمام اختلافات را کنار نهادند . چون اصلاح طلبان هر دو را نشانه گرفته بودند . حتی یادم هست وقتی که خاتمی پیروز انتخابات شد ، از بیت خامنه ای زمزمه هایی شنیده می شد که رفسنجانی نفر دوم نظام است و خاتمی نفر سوم . که بعد خاتمی سخنرانی کرد و گفت طبق قانون اساسی رییس جمهور نفر دوم کشور است . در آن دوران خامنه ای و رفسنجانی یکی بودند و با تمام انحصارطلبان ، جبهەی راست و تمایت خواهی را نمایندگی می کردند . در طرف دیگر هم اصلاح طلبان بودند . مردم عادی جامعه هم به خامنه ای و رفسنجانی دو قولوهای جدا ناپذیر می گفتند . به هیچ وجه خط کشیها مثل امروز نبود .
پنجم : این پاراگراف هم نشان دهندەی اوج بی اطلاعی نویسنده از اوضاع آن زمان است . تاکید می کنم اوج بی اطلاعی :
" جناح حاکم، جناح خامنه ای، تمام توان خود را بکار گرفت تا از ورود رفسنجانی به مجلس جلوگیری کند. رفسنجانی در انتخابات دور ششم در رده سی ام قرار گرفته و از ورود به مجلس باز ماند. به او در آن زمان "آقا سی" هم می گفتند..."
این حرف بسیار عجیب و شگفت انگیز است . کاملا عکس این قضیه بود . جناح حاکم و خامنه ای تمام تلاشش را کرد تا رفسنجانی به مجلس راه پیدا کند و حتی دست به تقلب هم زد و او را ردەی سی بالا کشید و مردم و اضلاح طلبان هم که تمام تلاششان این بود که رفسنجانی به مجلس راه پیدا نکند ، به او "آقاسی" گفتند . این وقایع و اطمینان مردم از اینکه به نفع رفسنجانی تقلب شده تا او را بالا بکشند ، سبب یک بی آبرویی تاریخی برای رفسنجانی شد و مجبور به استعفا شد . یعنی تحلیل نویسنده صد و هشتاد درجه عکس آن چیزی ست که واقع شد و این بسیار شگفت انگیز است . اصلاح طلبان بعدها به خاطر تخریب و بی آبرو کردن رفسنجانی از خود انتقاد کردند و معتقد بودند که باید او را به عنوان حلقەی واسص بین جامعەی مدنی و حاکمیت نگاه می داشتند و تخریب و حذفش نمی کردند .
ششم : نویسنده می گویدد یک تضاد ساختاری در جمهوری اسلامی پدید می آید : رویاروئی "جمهوریت" (انتخابات و رای مردم) با "اسلامیت" (ولایت فقیه و نهادهای انتصابی او) و بعد ادامه می دهد : ""اصلاح طلبان"، فریبکارانه تلاش می کردند تا خود را صدای "جمهوریت" نشان دهند و به دنبال آن بودند تا از این طریق مردم را به سمت خود کشانده تا در رودروئی با جناح حاکم توان خود برای چانه زنی را بالا ببرند...."
خب چه کسی صدای جمهوریت بود؟ اگر قبول دارید که یک شکاف به وجود آمده و یک ترف ولایت فقیه و نهاد های انتصابی او و در طرف دیگر جمهوریت ایستاده ، پس چه کسی نمایندەی جمهوریت است . این تضاد در خلأ اتفاق نیفتاده . در بستر واقعی جامعه اتفاق افتاده و همانطور که آن طرف تضاد ، یعنی ولایت فقیه و نهادهای انتصابی او نمایندگانی واقعی دارند ، پس این طرف هم ، یعنی جمهوریت و نهادهای انتخابی باید نمایندگانی واقعی داشته باشد . وگرنه حرف زدن از تضاد بین آن دو چه مفهومی دارد؟ در یک زمان خاص ، در یک موقعی خاص ، بد یا خوب ، کم یا زیاد ، یک نفر نمایندەی جمهوریت یک سیستم می شود . مثلا فردا اگر دونالد ترامپ ، با شعارهای پر آب و تاب و پوپولیسم ، رای بیاورد ، کسی می تواند بگوید نمایندەی جمهوریت آمریکا نیست؟!؟
ایشان می گویند :" اصلاح طلبان به دنبال آن بودند تا از این طریق مردم را به سمت خود کشانده تا در رودروئی با جناح حاکم توان خود برای چانه زنی را بالا ببرند..."
دقیقا همینطور است . مگر باید غیر از این باشد؟ مگر تغییر در جامعه چگونه اتفاق می افتد؟ اصلاح طلبان رای مردم را جلب می کنند و بعد با حاکمیت چانه زنی می کنند تا برای پیش بردن برنامه هایشان امتیاز بگیرند . اصلا تعریف اصلاح طلبی همین است . در کشورهای اروپای شرقی و جاهایی که با مبارزەی مدنی یک دیکتاتور را به زیر کشیده اند مگر روشی غیر از این داشته اند؟
سهراب

ناشناس گفت...

4
هفتم : نویسنده می نویسد : " خامنه ای نیز با سرمایه گذاری بیشتر بر روی قوه قضائیه، آن را ابزاری برای فشار بر روی "اصلاح طلبان" و مهار آنها می کند. همچنین او با آرایش قوای جدید، "دولت سایه" در "بیت" خود را تقویت می کند. خامنه ای در پاسخ به قدرت نمائی رقیب و برای آنکه به آنها "حالی" کند، این اوست که حرف آخر را می زند، دخالت مستقیم خود در همه صحنه های ریز و درشت سیاست داخلی و خارجی را افزایش و دخالت خود در همه زمینه های امور اجتماعی و فرهنگی را تشدید می کند. از این زمان صحنه سیاست داخلی ایران هر چه بیشتر تاثیر گرفته از جنگ قدرت پنهان بین خامنه ای و رفسنجانی می شود..."
همەی پاراگراف را به طور کامل قبول دارم بجز جملەی آخرش . رفسنجانی و خامنه ای در آن زمان اگر اختلافی هم داشتند ، کنار گذاشته بودند و به طور کامل همسو شده بودند . اصلاح طلبان دشمن مشترک هر دو آنها بودند .
هشتم : ایشان می نویسند : "آنها ناباورانه می بیننند که خاتمی پشت دانشجویان را خالی کرده و در کنار خامنه ای، خواهان سرکوب اعتراضات دانشجوئی است. "
به طور کامل غلط است . نویسنده یک قسمت از یک سخنرانی خاتمی را نقل کرده و نتیجه گرفته که خاتمی در سرکوب جنبش ٧٨ با خامنه ای همدست شده . به طور کامل غلط است . خاتمی در همان روزهایی که دانشجویان تظاهرات می کردند سخنرانی کرد . حمله به کوی دانشگاه را جنایت خواند و اعتراض دانشجویان به تعطیلی روزنامەی سلام را به حق دانست . سخنرانیها و موضع گیریهای زیادی از دو طرف شده که نمی شود با کپی کردن یک بخش از یک سخنرانی به نتیجه رسید . خاتمی تا آخرین لحظه پیگیر دادگاه حمله کنندگان بود و در این زمینه به قوەی قضاییه اخطار قانون اساسی داد . اما سرانجام آن دادگاه هم به جایی نرسید و متهمان هم آزاد شدند . جز چند مورد جزیی ، بقیەی متهمان تبرئه شدند . خاتمی در زور آزمایی با قویەی قضاییه بازنده شده بود اما به هیچ عنوان در سرکوب جنبش ٧٨ نقش نداشت و یا با خامنه ای همدست نبود .
نهم : ایشان می نویسند : "سرخوردگی مردم و بویژه جوانان از "اصلاح طلبان" تا آنجا عمیق بود که بخش قابل توجهی از آنان در دور بعدی "انتخابات"مجلس در سال 1382 و انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384 به شرکت در آن پشت کردند."
در حالیکه دو سال بعد یعنی در خرداد ٨٠ در انتخابات ریاست جمهوری مردم شرکت کردند و این بار ٢١ میلیون به خاتمی رای دادند . پس هنوز جامعه نا امید نبود و اکثر مردم و جوانان ، خاتمی را فردی اصلاح طلب می دانستند که در برابر حاکمیت دست بسته است و کار زیادی نمی تواند انجام دهد . شعار جوانان در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی این بود " یاس را پاس بداریم" آنها اعتقاد داشتند که خاتمی قصد تغییر و اصلاح دارد اما اقتدارگرایان نمی گذارند . چون در بطن جامعه زندگی می کردند ، رویدادها را درست تر تحلیل می کردند .

من هنوز مقاله را به طور کامل نخوانده ام . تا اینجا که خواندم این موارد به نظرم رسید . باید توجه داشت که خاتمی ایرادهای زیادی داشت و بعدها هم از طرف اصلاح طلبان مورد انتقاد قرار گرفت . اصلاح طلبان هم دارای ضعفهای زیادی بودند . جنبش اصلاح طلبی تجربه ای درخشان برای مردم و جامعەی ایران است که از آن می شود درسهای زیادی یاد گرفت . پیروز باشید
سهراب

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

با سلام
در ادامه نظرات واقعی و مثبت آقای سهراب در مورد وقایع انتخاب مجلس ششم و دلیل راه نیافتن رفسنجانی به ان مجلس بایستی اضافه کنم که نه کارشکنی جناح خامنه ای بلکه محصول چپ روی برخی از تندروهای اصلاح طلبان همچون گنجی و عبدی و .....بود, آنان سرمست از پیروزی دوم خرداد ۷۶ با نادیده گرفتن رای ۳۰ درصدی طرف مقابل و با تن ندادن به قواعد بازی چه بسا خواهان تصاحب کامل قدرت بودند .خاتمی با توجه به این گونه چپ روی ها و تندروی ها بود که گفت صدای پای دشمن از اردوگاه اصلاح طلبان شنیده میشود .
نوع و روش نگاه آقای حنیف به رخدادهای پس از انقلاب ۵۷ تا به امروز و به ویژه به کمیت و کیفیت اختلافات اصلاح طلبان و وفاداران خامنه ای سطحی ,غیر علمی و نا واقع بینانه است و متاسفانه تاثیر اخبار و اندیشه های مجاهدین خلق بر نوع نگرش آقای حنیف به مسائل فوق کاملا مشهود است . علی

ناشناس گفت...

ادامەی بررسی قسمت چهارم مقالەی چه باید کرد
دهم : ایشان نوشته اند : " شاید به دلیل خشم فرو خفته بر علیه خامنه ای، کمتر کسی به گذشته موسوی و کروبی در سلسله مراتبِ هرمِ رهبری جمهوری اسلامی و نقش آنها در جنایت و کشتار و ترور و اعدام و ویرانی ایران توجه داشت. بخش قابل توجهی از جوانان نیز اصلا نسبت به این سوابق آگاه و آشنا نبودند. در این دوره ی انتخابات، برای نخستین بار سن شرکت در انتخابات از 18 سال به 15 سال کاهش داده شده بود.
نه اصلا اینطور نیست .زوم شدن بر روی گذشتەی آدم ها و گیر کردن ذهن در دهە های گذشته ، کار جامعەی پویا نیست . این کار فسیل شدگان خارجه نشین است . اکثر کسانی که به موسوی رای دادند در سال ١٣٧٠ به دنیا آمده بودند . دو سال بعد از مرگ خمینی ، سه سال بعد از کشتار ٦٧ و ده سال بعد از اعلام مبارزەی مسلحانه تازه به دنیا آمده بودند . از آنها انتطار داشتن که گذشتەی کروبی و موسوی را ببیند و آنهم مانند ما تحلیل و تفسیر کند ، یک انتظار عجیب و غریب و خنده دار است . جامعەی ایران با پنج سال پیشش هم متفاوت است . کلا فضا عوض می شود . مرزبندی ها عوض می شوند . مفاهیم عوض می شود . این فقط مردگان هستند که بر روی نقطە ای در گذشته زوم می شوند و می مانند .گذشته را تاریخ نویسان و شاهدان ثبت می کنند و قاتلین زندانیان هم یک روز به سزای عملشان می رسند . موسوی اصلا اصلاح طلب نبود . موسوی رای های بیشماری از سبد اصولگرایان داشت . چهرەی محبوبی در میان به جبهه رفتگان بود . برخی از روستاییان و مرزنشینان هم که در دوران جنگ ، سیاست اقتصاد دولتی او را به یاد می آوردند ، از ان دوران خاطرەی خوشی داشتند . چون با وجود جنگ و مشکلات اقتصادی ، موسوی با در پیش گرفتن اقتصاد دولتی و توزیع رایگان کالاهای اساسی سعی می کرد به آن اقشار آسیبی وارد نشود . موسوی هیچگاه خودش را اصلاح طلب ننامید . دفتر تحکیم وحدت هم که نمایندەی طیف اصلاح طلب جنبش دانشجویی بود ، در بیانیه ای تاکید کرد که به کروبی رای می دهد و نه به موسوی . این تشکل در بیانیه اش نوشت : ما به کسی رای می دهیم که سرش را بالا بگیرد و بگوید من یک اصلاح طلب هستم . نه سرش را پایین بیندازد و بگوید من اصلاح طلب اصولگرا هستم (حرفی که موسوی زده بود) . اما این از پیچیدگی جامعەی ایران حکایت دارد . موسوی از نظر شخصیتی آدمی قوی بود . در دورانی که نخست وزیر خامنه ای بود ، هیچ وقت در برابر او کوتاه نیامد . خامنه ای در نماز جمعەی بعد از انتخابات ٨٨ ، به کنایه اشاره ای به این موضوع کرد . او گفت " یکی از اینها نخست وزیر خودم بوده است . آنها را خوب می شناسم . روحیاتشان را می شناسم و...(نقل به مضموم) . خامنه ای انسانی بسیار کینه ای است . او فقط در تحت فشار کوتاه می آید . اما وقتی دوباره قدرت گرفت ، انتقام می گیرد . موسوی در میان اکثر اقشار جامعه ، حتی در بین اصولگرایان هم رای داشت . فرزند عبدالحسین روح الامینی ، محسن روح الامینی ، یکی از شهدای جنبش سبز است . پدرش مشاور محسن رضایی است . این به خوبی نشان می دهد که نسل های جدید ایران ، حتی فرزندان کسانی که زمانی جنایتکار بوده اند هم دیگر حاضر نیستند مثل گذشته بیندیشند . این باید درسی باشد برای ما که بفهمیم چقدر از جامعه عقب افتاده ایم . فرزندان هاشمی را ببینید . فرزندان و نوه های خمینی را ببینید . فرزند آیت الله خزعلی ، مهدی خزعلی یکی از مخالفان نظام است . فرزند احمد جنتی ، علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد با پدرش اختلاف دیدگاههای اساسی دارد . فرزند محسن رضایی به خارج گریخت و سرانجام کشته شد و... تغییر نسلها در یک جامعه را به هیچ وجه نباید دست کم گرفت . وگرنه همیشه با اعجاب روبرو می شویم . گلویمان را پاره می کنیم که : " این موسوی قتل است ، تیر خلاص زده ، نخست وزیر محبوب خمینی بوده ، در صدد حفظ نظام است و..." و روز بعد با کمال تعجب میلیونها نفر را می بینیم که دستبند سبز بسته اند و در خیابان به عشقش جامه پاره می کنند . بعد مجبوریم برای اینکه خودمان را از تک و تا نیندازیم اینگونه بگوییم : مردم در پشت انها مخفی شدند تا با خامنه ای مخالفت کنند!!!!. و مجبوریم این تحلیل های غلط را یکی پس از دیگری ادامه دهیم و اصلا به ذهنمان نزند که : " خب به جای این همه طامات بافتن ، آیا بهتر نیست واقعیت جامعه ببینیم؟!؟"
یازدهم : " با وجودی که از پشت کردن "اصلاح طلبان" به مردم در دوره خاتمی هنوز زمانی نگذشته بود، اما این بار هم جوانان و دانشجویان موتور محرکه "انتخابات" شدند."
کدام پشت کردن؟ آیا به زندان رفتن و ایستادن بر سر مواضع ، پشت کردن است و به خارج آمدن ، مقاومت کردن است؟!؟! انگار مفاهیم بر عکس شده اند .
سهراب

ناشناس گفت...

ادامەی بررسی قسمت چهارم مقالەی چه باید کرد ٢

دوازدهم : قسمت "نیاز نظام به اصلاح طلبان" به نظرم تحلیلی قابل دفاع است . البته کاندیدای مورد نظر خامنه ای ، جلیلی بود . اما خامنه ای مانع از انتخاب روحانی نشد . یکی از دلایلی که ذکر نشده این بود که خامنه ای تجربەی جنبش ٨٨ را داشت و به شدت اعتبارش تضعیف شده بود
دوازدهم : نویسندەی مقاله نوشته است : " » در دو دهه ی گذشته "اصلاح طلبان" چوب زیر بغل ولی فقیه و جناح غالب بوده اند. هر زمان که خامنه ای برای بزک کردن چهره نظام در خارج یا فریب دادن مردم در داخل یا برای معاملات سیاسی با قدرت های غربی به "اصلاح طلبان" نیاز داشته (آخرین نمونه ریاست جمهوری حسن روحانی و مذاکرات با آمریکا و نهایتا برجام هسته ای)، آنها را وارد صحنه کرده و هر وقت استفاده اش از آنان به اتمام رسیده، با تحقیر آنها را از صحنه خارج کرده است. حاصل همکاری "اصلاح طلبان" با جناح غالب نهایتا به نفع جناح حاکم و طولانی تر کردن ماندگاری آن بوده است.
به هیچ وجه اینطور نیست . خامنه ای چشم دیدن اصلاح طلبان را ندارد و اگر هنوز در ایران هستند و زنده هستند ، به خاطر این است که به او تحمیل شده اند . خامنه ای و و تمام آخوندها هرگز نخواهند توانست جامعەی ایران را تک صدایی کنند . تمام آرزوی خامنه ای تک صدایی کردن جامعەی ایران است ، اما قادر به این کار نبوده و نیست . این درست مثل این است که بگوییم : " چون اصلاحات امیر کبیر کمی از فساد دستگاه حکومتی ناصرالدین شاه را کم کرد و اندکی مردم را به یک حقوق ناچیز سرگرم کرد و چهرەی ایران را در جهان خوب نشان داد ، پس صدارت امیرکبیر در نهایت به نفع ناصرالدین شاه بوده است . اصلا اینطور نیست . در ته این طرز تفکر ، یک طرز تفکر آخرالزمانی و خطرناک نهفته است . مانند این : " اصلاح طلبان نباید اصلاحات ناچیزی انجام دهند و بدین صورت چهرەی نظام را در جهان خوب نشان دهند و باعث قوام نظام شوند ." . آن روی سکەی این طرز تفکر این است :" بگذارید فساد زیاد شود تا امام زمان ظهور کند" . دوستان گرامی .! هیچ امام زمانی ظهور نمی کند . امام زمانها دجالانی هستند که وعدەی بهشت می دهند و جهنم می سازند . دو نفر از انها را به خوبی می شناسیم . خمینی و رجوی . هر دو وعدەی بهشت دادند و جهنم ساختند . از دل "بد تر شدن" هیچ وقت هیچ چیز بهتری بیرون نمی آید . از باز شدن جامعه ، از اصلاح شدن قوانین ، از نرم شدن حاکمیت ، از کاستن از خشونت جامعه ، از فرهنگ همدلی و مهربانی ، شاید وضعیتی بهتر به وجود بیاید ، اما از دل بدتر شدن ، نا امیدی ، خشونت ، تحریم ، بسته شدن فضا و اختناق ، هیچ چیز بهتری به وجود نمی آید . کسانی که از تحریم و احتمال حملەی نظامی به ایران ، آب از دهنشان راه می افتد ، به احتمال زیاد نه جغرافیای کشورشان را می دانند و نه تاریخ کشورشان . و به احتمال زیاد ، حتی اخبار سادەی روز را هم دنبال نمی کنند . سال ٥٧ را به خاطر بیاورید . وقتی بختیار اصلاحاتی کرد. ساواک را منحل کرد و به مطبوعات آزادی داد. کجایند آنها که در خیابان فریاد می زدند و گلو پاره می کردند؟ .آیا حس شرافتی در انها مانده که بیایند و بگویند اشتباه کردیم؟ و آیا اندکی عقل در سرشان مانده که از آن واقعه درس بگیرند و این روشهای عوام فریبانه و شعارهای پوپولیستی را تکرار نکنند و بفهمند که فرصتهای باز شدن جامعه و رفتن به سوی اصلاح و بهتر شدن را نباید با شعارهای تو خالی و صد من یک غاز از دست داد .
سهراب

ناشناس گفت...

ناشناس ناشناس گفت...

آقای یغمایی نکته تکمیلی سوال قبلی؛
برادرجون خوب که نیگاه کنی داری درست مثل رجوی، توده/جمع رو بر علیه من میشورونی (غسل و دیگ و حوض و جاری و ... همه جمعند و توده به شوق آورده شده مشغول تف بارون .... و انقلابوندن من)! خب، اگه رجوی تونست اینجوری بارش رو ببنده، بار تو هم به مقصد میرسه!

بعضی از توهینهایی که زیر سایه شما به من شده رو لیست می کنم! اکبیری، ، لومپن، بیمار، نیت آلوده، مغرض، عنصر رجوی ..... خودت فکرش رو بکن، شما زمینه همه این توهین ها به من رو فراهم کردی (شما فعالانه این زمینه رو فراهم کردی)! ظاهراً بخاطر اینکه تو میگی رجوی خودشیفته ست البته در طی مصاحبه ها رذل، ... هم بهش گفتی ولی من میگم رجوی که افرادی مثل من رو (تو رو نه، چون شاعر زنده لازم داشت)، آگاهانه، عامدانه با دروغ گویی، فیل هواکردن، صحنه سازی، تئاتر بازی کردن، گول زدن، ... (آگاهانه، عامدانه) فرستاد و هنوز هم داره میفرسته جلو گلوله دژخیم تا خودش به قدرت برسه!(یعنی من عاشق آزادی و برابری رو گول زده و من رو به پای خودم داشت و داره میفرسته به کشتارگاه تا کشته بشم -فقط کشته بشم، فقط کشته بشم، فقط کشته بشیم- فقط واسه خاطر رجوی، آگاهانه، عامدانه فقط واسه خاطر رجوی)، برجسته ترین جنبه شخصیتش رذالته پس رجوی خودشیفته نه بلکه رجوی رذل درسته!

فقط واسه اینکه شب راحت بخوابی بعضی از توهینهایی رو که تو زمینه سازی کردی لیست می کنم؛ اکبیری، ...، بیمار، مغرض، نیت آلوده، عنصر رجوی، لومپن ..... ( آخ!!!!!!!)! اگه مثل رجوی رذل، واسه شما هم هدف وسیله رو توجیه می کنه و شما رو به سرمنزل مقصود میرسونه، راه باز و جاده دراز ارزونی شما!

بحث اصلی البته هنوز به قوت خود باقیست!
پیشتر زید زمستون نشینمون فرموده بود؛ سال 1380 از ایران خارج شده! یعنی تمام سالهای کشتار و خفقان دهه 60 و 70 ایشون داخل کشور زندگی میکرده. کم و بیش همه ما میدونیم که در طی این سالها تشکیلات رجوی در ایران تقریباً وجود نداشته که ایشون تو جلسات غسل و حوض و دیگ و بقیه چرندیات رجوی ساخته شرکت کنه. در ضمن سال1380 یعنی سال 2001 میلادی ایشون رفته خارج کشور، سال 2003 هم که اون یارو بوش خاک عراق رو به توبره کشید! خب در خارج کشور ایشون که طرفدار خاتمی هم بوده، کی و کجا تونسته توی جلسات آنچنانی رجوی رذل شرکت کنه که حالا با فراافکنی بگه همه کسانی که از رجوی جدا شده اند (از جمله شخص خودش)، بیمارند و طلبکارانه نسخه بپیچه که هر کی از رجوی جدا شده مریض روانیه و باید خودشو نشون روان شناس بده و بعد هم بره تیمارستان و ...الخ؟! مردرندی زید زمستون نشینمون رو می بینین؟ خودش رو مررندونه قاطی "ما" میکنه واسه اینکه بتونه بی دردسر و بدون ایجاد شک، نسخه بیماری و روانی بودن بقیه ما رو بپیچه! باید ازش پرسید نارفیق چندصد خروار معجون رجوی-خمینی قورت دادی؟!


اگه به نظرات پیشین من در همین صفحه نگاهی دوباره بکنین، خواهید دید که از ابتدا عرض کرده بودم ته حرف پشنگ خان و پامنبریهاش اینه که نسل/نسلهای شیفته آزادی و برابری، افرادی بیمارند و باید به خاطر کارهایی که تاکنون کردن از گنجی، سازگارا، افشاری و بقیه هم مسلکان اونها مغذرتخواهی کنند/کنیم!اگرچه پشنگ خان تاکنون زیرآبی رفته و به سولاتی که من برمبنای حرفهای خودش پرسیده بودم به کمک پامنبریها و بعضی های دیگه(آخ!!!!!!)، جواب نداده امادر کنار ادعاهای قبلیش این آخرین نسخه بیمار روانی که واسه نسل/نسلهای شیفته آزادی و برابری پیچیده، صحت ادعای من و آبشخور فکری ایشون رو بخوبی نشون میده!

واسه همینه که موکداً گفته ام: به نظر من حداقل دستاوردهای اوندسته از ما که در ایران معاصر از رذالتهای رجوی، نکبت اکثریت و توده و رژیم و ... جداشده و در نه گفتنمون به جنایتهای رژیم و رذالت های رجوی و ...، به رژیم حاکم، به آخرین استفراغ تاریخ ایران و یا تیم "دخالت بشردوستانه" نپیوستیم، نه تنها باعث و بانی قدرت گیری جانیان حاکم نیستیم، بیمار نیستیم، خائن نیستیم و به کسی هم بدهکاری چندانی نداریم، بلکه در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم زمستون زدگان، در زمستون موندگان، بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه! چنین دستاوردهایی طعنه ی تاریخه بر طاعنان و نسلهای شیفته آزادی و برابری رو همین بس! همه زمستون زدگان و به قهقرارفتگان اگه فکر می کنن طلبی دارند نه از ما بلکه از رژیم و خامنه ای باید وصولش کنند!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی و هزار اشرف یادتون نره!

رفیق سائل.

‏«قدیمی ترین ‏‹قدیمی تر   ‏1 – 200 از 216   ‏جدیدتر› ‏جدیدترین»