دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۵ فروردین ۲۱, شنبه

نوری بر تاریکسرای رهبری مسعود رجوی بر مجاهدین خلق منیژه حبشی

البته باید افزود که در این کتاب هم که ۱۹ سال بعد از شروع مبارزه مسلحانه نوشته شده است، باز نسبت به ترور کسروی موضعگیری نمی کنند. من به شخصه هیچ سخنی را از رهبران اولیه سازمان در رد ترور کسروی ندیده ام و حتی در تمامی سالهای بعد از انقلاب که مسعود رجوی به مبارزه با خمینی پرداخته بود نیز نشنیدم این ترور را محکوم کند. ادامه‌ی مطلب...

۲۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام خانم حبشی
شما نوشته اید: «تفکر آنان با پذیرش رهبری خمینی بعد از سال ۴۲( که علیرغم انکار قدرت طلبانه مسعود رجوی بعد از انقلاب ، بنیانگزاران سازمان با فرستادن مجاهدین به نجف به امید گرفتن تاییدیه و پشتیبانی او ، این پذیرش را نشان داده بودند) و نادیده گرفتن اینکه خمینی در مخالفت خود با شاه، دقیقا وجوه مثبت انقلاب سفید شاه را نشانه می گرفت و حق رای زنان و رفراندم و ...را بزیر سوال می برد، از نظر من گواه نقیصه ای جدی در تفکر بنیانگزاران سازمان است.»
توضیح:
مجاهدین رهبری خمینی را (چه پیش از سال ۴۲ و جه بعد از آن) نپذیرفتند. از قضا مقاله «گذشته پیش‌درآمد اکنون است» - (نوشته همنشین بهار) که شما از آن یاد کرده اید هم، نظر مرا، و نه قضاوت شما را تائید می کند.
آن دیدار در نجف ابدا به معنی پذیرش رهبری خمینی نبود.

دوم اینکه بر مجاهدین دیدگاه ارتجاعی خمینی هیچوقت پوشیده نبوده است. هیچوقت.

با تشکر از نوشته خوب شما و به این امید که آقای مسعود رجوی ، ارزشهای بر باد رفته مجاهدین نخستین را بیش از این خدشه دار نکنند.
سلام بر آزادی
س- ش

م. ح فرانسه گفت...

نقد هر کس را باید در زمان خودش کرد. الان اگر چهره ملی ایران دکتر محمد مصدق هم زنده بود خیلی از افکارش قابل قبول نبود ولی در زمان خودش خوب بود

منیژه حبشی گفت...

با تشکر از دوستانی که وقت گذاشته و نظر دادند. دوستان، پذیرش رهبری بیقین در تمایلات آنها نبود ولی شما وقتی تاییدیه و جمایت از کسی میخواهید، مفهومش اینست که میپذیرید که او از شما قدرتمند تر است. این از نظر من نوعی پذیرش عملی پیش تر بودن خمینی بوده. مسلما بلحاظ فگری آنها خود را بالاتر میدیدند ولی در عمل خواهان حمایت کسی شدند که خودشان به گفته آگاهان از ماهیت عقب مانده و ارتجاعی او خبر داشتند.
این نکته از نظر من با تشکیل یک جبهه از نیروهای مخالف فرق میکند. چون در چبهه هم اصول مشترکی باید وجود داشته باشد وگرنه چرا از گروه فداییان اسلام نواب صفوی و حزب موتلفه صرفا بدلیل مخالفت با شاه جبهه تشکیل نشد؟!!
معنایش اینست که بهرحال آنها چون خمینی را قدرتمند میدیدند از او حمایت خواسته و برتریش را پذیرفته بوده اند.

منیژه حبشی گفت...

ضمنا دوستان گرامی فراموش نباید کرد که عدم تحمل درون سازمانی منحصر به سازمان مجاهدین نبوده و در میان سایر گروههای مبارز مانند فدائیان خلق و کردها هم وجود داشته و حذف مخالف بیقین در فصای رشد گروهها در آن زمان وجود داشته، اما این دلیل نمیشود که آنرا نبینیم و اثرات سوء آنرا مسکوت گداشته و همه مشکلات را به بازمانده ها فقط منتسب کنیم. اینگه رجوی به این نقطه رسیده آیا بهیچوجه از نظر شما متاثر از حذف جواد سعیدی در زمان رهبری رضا رضائی نمیتواند باشد؟
من به شخصه بسیار برای بنیانگزاران سازمان احترام قائلم ولی قدیس ساختن را در مورد هرکسی پله نخست کجروی میدانم. چرا نباید درمورد آنها نظری داشت؟
درمورد مصدق هم اگر نظری هست باید گفت. هم الان نظرات حتی فیلسوفان و متفکرین سده ها پیش هم از نقد مستثنی نمیشود.چه رسد به گروهی چریکی که تاریخش و عملکردش بر سرنوشت ملتی اثر گذاشته.

jahandid گفت...

با درود،
نكته اى در نوشتار شما هست كه توجه ادمى را به عمق قضيه بيشتر جلب ميكند. شما هفت سال بخاطر "عقايد برادرتان" در مبارزه تشكيلاتى باقى مانديد. بعبارت ديگر شما فقط با احساسات خواهرانه نسبت به برادرتان داشتين مبارزه ميكردين و چه كار خوبى هم ميكردين. از اين نكته اين را ميخواهم بگم كه "جنس" نيروهايى كه وارد مبارزه شده اند و يا بهتر است بگويم، شده بودند، عمدتن از همين "جنس" بودند. از جنس نوعى عشق ورزيدن به كسى كه احتمالن خود او نيز تحت تأثير كسى ديگر وارد مبارزه شده بوده يا اينكه با خواندن و كسب اگاهى و با ذهنى كنجكاو وارد مبارزه شده بوده.
در امر مبارزه براى ان ارگانى كه ميخواهد مبارزه را در زمين عملى ان پيش ببرد عمدتن به نيروهايى نياز دارد كه به قصد عشق ورزيدن به راهى كه اعلام شده است و نه كسى يا كسانى كه بخواهند فكر و تحقيق بكنند، را داشته باشد! علت اينكه از سازمان هاى مبارز كسى كمتر بحث "ايديولوژيك" و نوشتن كتاب و تبليغ نظرگاه ميبيند همين است. راضى كردن ذهن "عاشق" به مراتب راحت تر، سريع تر، كم خرج تر و در يك كلام ابزارى كه براى هر كارى كه ارگان رهبرى كننده بخواهد قابل استفاده و مؤثر خواهد بود، ساخته ميشود. "جنس" نيروهاى خمينى مطلقن از اين جنس بودند و ان نيروهاى "كفن پوش" نمادى از كل بدنه و حتا سر نيروهاى طرفدار خمينى بودند، با كمال تأسف!
خوب تصور اينكه هر كسى كه قصد رهبرى كردن را داشته باشد، بدنبال چه نيروهايى هست و ارزويش اين است كه روزى بتواند مثل خمينى در ابعاد ميليونى از اين دست نيرو را تحت امر خود داشته باشد. وقتى به اين دست يافت، شراب سرخ قدرت را، كه در مورد خمينى بايد "خون سرخ" مردم را گفت، سر ميكشد و اينى ميشود كه شده است. همين الگو را براى ديگرانى كه عاشق قدرت هستند را ميشود ترسيم كرد. فقط يك اشكالى براى انها هست. و ان اين است كه اين اتفاق فقط هر چند قرن يكبار اتفاق ممكنه بيافتد و ان خونخوار اول تمام شرايط را ميخورد و هرگز انرا با كسى شريك نميشود و بجايى ميرسد كه حتا نزديك ترين كسانى كه به او يارى رسانده اند را عملن ميخورد و بعضى ها را هم له ميكند، بطورى كه خودشان ارزوى "خورده شدن" توسط ان ديو را بكنند. ارى اين تكرار غم انگيز را در تاريخ ميهنمان كم تجربه نكرديم.
ولى اگر ان رهبر سالم و خود عاشق ازادى باشد، ميتواند كل بشريت را از فرازى به فرازى نوين رهنما شود. در واقع براى تغييرات و پيشرفتهاى تاريخ اين امرى ست اجتناب ناپذير. قاعده هرم هر جنبش ازاديخواه عمومن از نيروهاى عاشق تشكيل شده اند چون اكثريت انها هستند. كاش كه مردم ما نيز دوباره عاشق ازادى بشوند از درون خودشان ان عنصر رهبرى كننده را پيدا كنند و همه ما را از اين سياهى و تباهى رها كنند.
پيروز باشيم

ناشناس گفت...

دوستان،

با تشکر از خانم حبشی، احساس می‌کنم که ما ناخوداگاه خط قرمزهایی برای یادگیری از گذشته ترسیم می‌کنیم. بسیار می‌شنوم که ما باید بنیانگذاران را در ظرف زمانی‌ قضاوت کنیم. این نکته توضیح واضحات است و کسی‌ مخالفش نیست. ولی‌ سعی‌ نکنیم که چنین دلیلی‌ را برای جلوگیری از بازنگری به باورهای گذشته استفاده کنیم.

توماس جفرسون (سومین رئیس جمهور، دومین معاون رئیس جمهور و اولین وزیر خارجه آمریکا) از مهمترین بنیانگذاران این کشور است. او کسی‌ است که متن استقلال آمریکا را نوشت. جفرسون پیشتاز آزادی مذهب و تحصیل مجانی‌ است. دمکراسی جففرسونی هنوز در آمریکا تدریس میشود. در کنار این کیفیتها، جفرسون یک برده‌دار بود که تا به آخر خواهان حفظ اون سیستم بود. ولی‌ کماکان جفرسون هنوز یکی‌ از بزرگترین و محبوب‌ترین شخصیتهای تاریخی‌ امریکاست. این قضاوتی است که نشان دهنده بسیاری از خصلتهائ مترقی یک برده دار در ظرف زمانی‌ خودش است.



با تمام این تفاصیل، قصد بر قضاوت حنیف بنا بر استانداردهای ۱۳۹۵ نیست. بلکه هدف تحلیل کردن ایشان به عنوان یک روشنفکر ۱۳۴۱ شمسی‌ است. روشنفکری که باید از زمان خود جلوتر می‌بود. ایشان در ظرف زمانی‌ زندگی‌ میکرد که ما شخصیتها یی چون هدایت، کسروی، فاطمی، مصدق، بختیار، نیما داشتیم. در ظرف زمانی‌ ایشان، آزادی رای زنان به ایران آمده بود. در ظرف زمانی‌ ایشان کسروی نقد تشیع را شروع کرده بود.

هیچکس تردیدی در صداقت، نیت پاک و از خود گذشتگی حنیف ندارد. ولی‌ دو سوال کلیدی وجود دارد.

۱- آیا بنیانگذاران پیشاهنگ اجتماعی، فرهنگی‌، سیاسی و دمکراسی زمان خود بودند؟

۲- صرفنظر از خصایل منفی‌ آقای رجوی، آیا ایدئولوژی و مشی‌ مسلحانه مجاهدین نقشی‌ در وضعیت کنونی‌ این سازمان داشت؟

حنیف و یارانش در کجای این معاد‌له قرار داشتند؟

رضا

منیژه حبشی گفت...

آقای جهاندید گرامی، سپاس از توجهتان. البته متاسفانه من هوادار سازمان شدم و بعد برادرم هم بعد از ۳۰ خرداد به سازمان پیوست. ولی فرقی نمیکند، چه او و چه من به عشق آزادی و برابری هوادار سازمان شدیم.. او که خیلی سریع رفت و من ماندم و مجموعه ای از عشق خودم برای رهایی مردم و بار مسئولیت خون برادرم که حتی در خانواده به پای من نوشته شده بود.اما چون عنصر ایدئولوژیک سازمان نبودم چنانکه در یادمانهای خود نوشتم، هرچند سخت ولی کندم. درحالیکه از گفتگوهای آقایان همنشین و یغمایی کاملا روشن میشود که برای یک فرد باورمند مذهبی بسی مشکلتر از من و امثال من بوده است

ناشناس گفت...

دوستان،

با تشکر از خانم حبشی، احساس می‌کنم که ما ناخوداگاه خط قرمزهایی برای یادگیری از گذشته ترسیم می‌کنیم. بسیار می‌شنوم که ما باید بنیانگذاران را در ظرف زمانی‌ قضاوت کنیم. این نکته توضیح واضحات است و کسی‌ مخالفش نیست. ولی‌ سعی‌ نکنیم که چنین دلیلی‌ را برای جلوگیری از بازنگری به باورهای گذشته استفاده کنیم.

توماس جفرسون (سومین رئیس جمهور، دومین معاون رئیس جمهور و اولین وزیر خارجه آمریکا) از مهمترین بنیانگذاران این کشور است. او کسی‌ است که متن استقلال آمریکا را نوشت. جفرسون پیشتاز آزادی مذهب و تحصیل مجانی‌ است. دمکراسی جففرسونی هنوز در آمریکا تدریس میشود. در کنار این کیفیتها، جفرسون یک برده‌دار بود که تا به آخر خواهان حفظ اون سیستم بود. ولی‌ کماکان جفرسون هنوز یکی‌ از بزرگترین و محبوب‌ترین شخصیتهای تاریخی‌ امریکاست. این قضاوتی است که نشان دهنده بسیاری از خصلتهائ مترقی یک برده دار در ظرف زمانی‌ خودش است.



با تمام این تفاصیل، قصد بر قضاوت حنیف بنا بر استانداردهای ۱۳۹۵ نیست. بلکه هدف تحلیل کردن ایشان به عنوان یک روشنفکر ۱۳۴۱ شمسی‌ است. روشنفکری که باید از زمان خود جلوتر می‌بود. ایشان در ظرف زمانی‌ زندگی‌ میکرد که ما شخصیتها یی چون هدایت، کسروی، فاطمی، مصدق، بختیار، نیما داشتیم. در ظرف زمانی‌ ایشان، آزادی رای زنان به ایران آمده بود. در ظرف زمانی‌ ایشان کسروی نقد تشیع را شروع کرده بود.

هیچکس تردیدی در صداقت، نیت پاک و از خود گذشتگی حنیف ندارد. ولی‌ دو سوال کلیدی وجود دارد.

۱- آیا بنیانگذاران پیشاهنگ اجتماعی، فرهنگی‌، سیاسی و دمکراسی زمان خود بودند؟

۲- صرفنظر از خصایل منفی‌ آقای رجوی، آیا ایدئولوژی و مشی‌ مسلحانه مجاهدین نقشی‌ در وضعیت کنونی‌ این سازمان داشت؟

حنیف و یارانش در کجای این معاد‌له قرار داشتند؟

رضا

منیژه حبشی گفت...


از ارسال این نظر مطمئن نیستم . الان میفرستم و اگر تکراری باشد خواهش میکنم که حذفش کنید .

آقای جهاندید گرامی، سپاس از توجهتان. البته متاسفانه من هوادار سازمان شدم و بعد برادرم هم بعد از ۳۰ خرداد به سازمان پیوست. ولی فرقی نمیکند، چه او و چه من به عشق آزادی و برابری هوادار سازمان شدیم.. او که خیلی سریع رفت و من ماندم و مجموعه ای از عشق خودم برای رهایی مردم و بار مسئولیت خون برادرم که حتی در خانواده به پای من نوشته شده بود.اما چون عنصر ایدئولوژیک سازمان نبودم چنانکه در یادمانهای خود نوشتم، هرچند سخت ولی کندم. درحالیکه از گفتگوهای آقایان همنشین و یغمایی کاملا روشن میشود که برای یک فرد باورمند مذهبی بسی مشکلتر از من و امثال من بوده است

منیژه حبشی گفت...

با سلام به رضای گرامی،
دقیقا منظور من از نوشته ام همین است که شما بیان کردید. بنظر میرسد همانطور که گفتید سخن گفتن از 'لزوم نقد دیدگاه های بنیانگزاران' سازمان مجاهدین، عبور از خط قرمزها برای اکثریت هواداران و یا علاقمندان به سازمان است.درحالیکه هیچکس و هیچ ایده ای از نقد بی نیاز نیست.
بزرگمرد نابغه ای مانند کسروی هم با تمام نبوغش در مورد ادبیات و نقش آن به خطا بود. چرا نباید گفت. به بیان قدما فرد را به حق و نه حق را به فرد باید شناخت.
من امیدوارم ابعاد باور نکردنی سیاهکاریهای مسعور رجوی مانعی برای آقای یغمائی در بررسی دیدگاههای بنیانگزاران نشود.

منیژه حبشی گفت...

من در نظراتی که در زیر نوشته کوتاهم در فیسبوک و ... میبینم، شاهد بیان برخی ضدیت ها با مجاهدین تحت لوای نقد هستم. نظر مرا که فقط لزوم نقد دیدگاههای بنیانگزاران سازمان است، دستمایه ضدیت نباید قرار داد. من دنیایی از تحسین و احترام برای این پاک ترین و فداکارترین جوانان ایران دارم. فقط سخنم اینست که برای بررسی آنچه بر مجاهدین رفته، نمیشود به اعمال رجوی قناعت کرد و باید این نیرو را که در ۵۰ سال تاریخ این مملکت هم خوب و هم بد تاثیر داشته از ابتدا و همه جانبه نقد کرد تا اشتباهات تکرار نشود.

jahandid گفت...

با درود،
نقد و بررسى كردن هر نظرگاهى مقدمه اى براى شناخت ان است و اين حق هر انسان اگاهى ست كه بر اصل ازادى و احترام به ازادى بيان ديگران معتقد است. براى پرهيز از كج فهمى و قضاوت مغرضانه نيز اين اصل احترام گذاشتن به عقايد ديگران ميتواند بسيار يارى دهنده باشد. اين را از اين بابت ميگويم كه خيلى از ماها، شايد بخاطر كينه اى كه از نيروهاى سياسى ممكن است در دل داشته باشيم، در بسيارى از جاها اين اصل احترام را به اتم وجه پايمال ميكنيم و فكر ميكنيم كه داريم با چيزى يا كسى مبارزه ميكنيم و روشنگرى (غير مغرضانه) ميكنيم. تحليل و بررسى كارى ست كه حتمن بايد دانش لازمه را براى ان دارا بود. فرضن وقتى از ظرف زمانى مشخصى نام برده ميشود و قصد تحليل پديده اى را كه در ان ظرف زمانى بوده است را داريم، الزامن بايد يك ديد همه جانبه به ان بى افكنيم. بخصوص از نظر شرايط داخلى نسبت به شرايط خارجى و سهم قدرت هايى كه در سرنوشت مردم دخيل هستند را بايد ديد. دوستى به درستى چند مثال از ان ظرف زمانى اورده است. ظرفى كه در ان كسروى، هدايت، مصدق، شريعتى، كيانورى، ايرج اسكندرى، فرخ نگهدار، بيژن جزنى و شخصيت مورد اين بحث محمد حنيف نژاد بوده اند. همه اين ادمها و بيشتر در اين ظرف زمانى بوده اند و هر يك با ايده هاى خودشان اهدافى را براى ايجاد تغيير نمايندگى ميكنند. هر يك از اين شخصيتها براى ان ايده هايشان كارهايى كرده اند و دست اوردهايى نيز داشته اند. حال من و شما يى كه در فروردين ١٣٩٥ داريم به انها نگاه ميكنيم، با ديدى ديالكتيكى، مسملن هر چقدر هم كه تلاش بكنيم توان بودن در ان شرايط را نخواهيم داشت از اين رو حتمن براى شناخت مان اين در را هميشه بايد باز نگاه داريم كه ممكنه ديدمان كامل نباشد!
حال با حفظ اين ديد كه داريم نا كامل ولى با نيت خير كامل نگاه به تاريخ ميكنيم، ببينيم كه تصميماتى كه در ان موقع توسط اين اشخاص گرفته شده اند تا چه حد به دردهاى ان زمان نزديك بوده اند و ميتوانستند درمانى و راه كارى باشند. در مورد حنيف نژاد و اينكه او يك مسلمان مترقى و انقلابى به مهفوم مثبت ان، بوده است و مقايسه او فرضن با كسروى و اين كه چرا از كسروى حرفى نزده و يا قتل ناجوانمردانه او را محكوم نكرده است چون از او بعنوان يك انسان مترقى چنين انتظارى حتمن و بدرست ميرود. تا انجا كه شناخت من اجازه ميدهد، حنيف نژاد رادمردى بود كه در ظرف زمانيى قدم به مبارزه گذاشته بود كه در جهانى دو قطبى و در مكانى كه زير سلطه قطب غربى ان دوران بود، وارد "عمل" شده بود. از مبارزات پارلمانى نهضت ازادى دلسرد شده بود و بدنبال شكستن سدهاى زمان خودش بود. در ايران ان دوران و ديكتاتورى شاه و ساواكش ترس و وحشت از كمونيسم و ماركسيسم با رهبرى امريكا بر تمام كشورهاى تحت سلطه ان حكمفرما بود. شاه و ساواكش براى مصون ماندن از اين خطر كمونيسم به دين و مذهب پناهنده شده بود و به تبع ان اخوندهاى وحشى و ضد مدرنيته را در استين مردم جا داده بود. بنا به امارى در ان زمان ١٢٠,٠٠٠ مركز مذهبى را تحت پوششهاى ساواك و جيره و مستمرى دادن به اخوندهاى وابسته به اين مراكز داشت. اخوندا در هر منبرى كه ميرفتند بنا بدستور مستقيم ساواك نخست بايد براى شاه و سلطنت دعا و نيايش ميخوانند و مردم هم بايد حتمن صلوات ميفرستادند. خرج و برج و تمجيدى كه خود شاه از اين انديشه مذهبى كه خود او نيز عميقن به ان معتقد بود، در مدارك ان زمان كم نيستند. شايد كه آگاهانه و عمدن هم يك مترسكى به اسم خمينى لازم داشت كه در صورت بروز "حادثه" ايران در دستان يك "مسلمان" باقى بماند!
ادامنه

ناشناس گفت...

آقای جهاندید،

در قسمت اول نوشته شما، صحبت از سخت بودن و ریسک ناکامل بودن نقد در ظرف زمانی‌ است. شما تاکید بر داشتن دانش تحلیل هم دارید. شما شرایط جهانی‌ را هم دخیل میدانید. برای من جالب هست که بدونم آیا کودتای ۱۲۹۹ را هم غیر قابل تحلیل میدانید زیرا ظرف زمانی‌ متفاوتی داشت؟ یا خرداد ۱۳۴۲ میتونه به عنوان یک حرکت ضدّ سلطنتی مترقی باشد؟ مطمئنا بارها از هواداران ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم ظرف زمانی‌ و جنگ سرد را به عنوان توجیه شنیده‌اید. پیشنهاد من این است که اصل نقد را صرفنظر از موضوع نقد به خاطر ظرف زمانی‌ یا منتقد بدون دانش تخطئه نکنیم.

قسمت دوم نوشته شما در خدمت ترسیم ظرف زمانی‌ و خوف از ساواک است. ولی‌ به سوال کلیدی که محمد حنیف به عنوان "مجاهد کبیر" تا چه اندازه از جامعه زمان خود و روشنفکران زمان خود جلوتر بود اشاره‌ای نمی‌کنید. اگر شما جمیعت ۱۳۴۲ ایران را بر اساس روشنفکری به صف ردیف کنید، آیا حنیف نفر اوّل اون صف خواهد بود؟ ایشان کجای این ردیف بود؟ آیا درد ایشان آزادی بیان، آزادی زنان، آزادی رای، آزادی بهائیان، جدایی دین از دولت، آزادی سیاسی، مدرنیته، آزادی پوشش بود؟ موضع در دفاع آزادی مذهب بهائیان میتواند محک شفافی برای روشنفکر بودن باشد.

برای من ۲۰ سال طول کشید تا سیستم مجاهدین را زیر سوال ببرم. برای من سالها طول کشید تا یک نظر غیر مغرضانه ولی‌ منتقدانه نسبت به حکومت پهلوی داشته باشم و در عین حال سپاه دانش را یک قدم به جلو بدانم و نه‌ یک توطئه آمریکایی. بگذارید اجازه دهیم که زمان برای باز نگری گذشته کوتاهتر از موارد پیشین باشد.

رضا

jahandid گفت...

با درود به اقا رضا گرامى،
سؤالات خوبى را مطرح كردين و نياز ما را براى ورود به بحث هاى محتوايى و خيلى مفيد را خوب برجسته نمودين. قبل از اينكه وارد صحبت شما بشوم اين نكته را لازم به توضيح ميدانم كه من خودم را از اينكه بخواهم در موضع يك ادم "همه چيزدان" تلاش ميكنم پرهيز كنم و اگر هم اشاره اى به اصول و مبناى تجزيه و تحليل ميكنم، قبل از هر كس، يادآورى بخورم ميباشد كه دچار گزافه گويى نشوم و بتوانم از برخوردهاى مثبت به اندازه ظرفيتم بهره بگيرم. از اين رو تمايلى به بحث هاى دو نفره بهيچوجه ندارم. اين بدين خاطر

jahandid گفت...

ادامه،
(ببخشيد كار پيش اومد)
اين بدين خاطر است كه خيلى بهتر خواهد شد وقتى كه در اين فضاى "دريچه" از برخوردهاى شخصى هر چه بيشتر دورى كنيم و به يك فضاى سالم با رعايت احترام به ديگران اين را باعث بشويم كه بقول شما "اشتباهات پيشين را دوباره تكرار نكنيم"، و اين چيزى ست ايده ال. من با همين توضيحى كه در مورد احترام نهادن به ديگران، حركتهايى كه در گذشته و حال ميشود را ميبينم و تلاش ميكنم فهم كنم. در مورد حركت حنيف نژاد هم همين قدر فهم ميكنم كه با ديدن تضاد اصلى كه "بين بى خدا و با خدا نيست بلكه بين استثمار شونده و استثمار كننده است" جهش بزرگى كرده است كه هيچيك از از ان فرهيختگان دوران خودش نكرده اند! ان عده كه با انديشه اسلامى و اعتقاد به مسلمانى بودند. خوب همين سنگ بناى نخستين خط بطلانى است بر روى تماميت ان اسلامى كه كسروى، هدايت، دشتى، دكتر شفا و ... با روشنگريهاى ارزشمند خودشان از راه پرداختن به يك شاخه اصلى از اين هيولاى "اسلام" كه خرافات اسلامى ست، رهاورد ارزشهاى نوينى شدند. ارى كارى كه حنيف نژاد كرد در واقع تيشه به تمامى ان هيولاى "اسلام" زد و انرا از ريشه بنيان كن ميخواست بكند.
حال چرا حنيف نژاد با انديشه يك مسلمان وارد اين كارزار شد؟
كارى كه كسروى و هدايت كردند بستن شمشير (قلم) از رو بود و يك تنه وارد جنگى بزرگ با هيولاى كه مورد "پرستش" اكثريت مردم، شدند. و چه كار زيبايى بود از دور انديشى بالايى برخوردار بود. اين دو فرهيخته قلب و مغز ان هيولا خرافات را نشانه گرفتند و تا انجا كه جان داشتند در هر فرصتى به ان تيرهاى اگاهى را شليك كردند. برد كارهاى اين دو انسان ارجمند در چه سطحى نفوذ ميكرد؟ در سطح دانشور و اگاه جامعه. من نميدانم ولى درصد اين ادمها در ان زمان چقدر بود؟ شايد حداكثر ٨-١٠٪ . چقدر شان با انديشه "اسلامى" زندگى ميكردند؟ ان تعداد كه ميفهميدند، چند نفر شان در گسترش اين انديشه هاى مترقى وارد كارزار اگاهى دادن شدند؟ خود شما يك پاسخى به اين پرسش ها داده ايد. "براى من ٢٠ سال طول كشيد كه سيستم مجاهدين را زير سؤال ببرم." حدس ميزنم كه در ان ٢٠ سال هم مسلمان و هم فكر با سازمان مطبوعت بوده باشى. شما براى رسيدن به مكانى كه الان ايستاده اى ٢٠ سال وقت نياز داشته ايد. ظرف زمانى الان دقت بكنيم. در اين ظرف در اثر ارتباطات و گسترش ان ديگر فاصله هاى مكانى از بين رفته است! در لحظه شما ميتونيد از يك مكان با انديشه ات به هزاران كيلومتر دور دست سفر كنى و با كسى در ان سر دنيا ارتباط داشته باشى و ساعتها با هم تبادل نظر بكنيد! ولى حالا بهر دليلى ٢٠ سال طول كشيده تا به اين مكان الان برسيد. شما نمونه اى هستيد از ميليونها ادم ديگر كه شايد حتا بعد از ٢٠ سال هم به اين درك شما نرسيده باشند و همچنان در ظرف زمانى قرنهاى پيشين جهت خلاف را به قهقرا طى ميكنند! عنصر پيشتاز كارش چيست؟ كارش اين است كه خودش در ٢٠ سال اينده اگر هست، ميداند كه جايى ست كه براى مردم هم خوب خواهد بود. مثلن در فضاى ازادى بودن چه روياى شيرينى بود و هست. خوب نگاه ميكند به اينكه اين ادمهايى كه زنجير اسارتشان را ميپرستند را چگونه ميشود اگاه كرد و كدام سد را بايد از سر راه انها برداشت؟ ارى ما همگى زمانى زنجيرهاى اسارت خودمان تا حد فدا كردن جانهايمان ميپرستيديم! مگر اين چنين نبود؟!
ادامه

آذر گفت...

با درود سرکار خانم حبشی عزیز؛
شما در خاطراتتان نوشته بودید که در انقلاب ایدئولوژیک ۶۴ رده ام ـ ان را گرفتید و مدام اعلام میکنید که عنصر ایدئولوژیک مجاهدین نبوده اید،سئوال اینجاست تنها کسانی در سازمان رده میگرفتند و میگیرند که مجاهد و نیروی ایدئولوژیک سازمان بودند و هستند،پس چگونه به شما رده دادند؟

esmail گفت...

آذر گرامی
ادم میتواند در عمق عنصر ایدئولوزیک نباشد ولی سالها به دلیل قدرت روحیه جمعی و آرمانهای سیاسی و عواطف همراه باشد. به تجربه من در نهایت در این سیستم انسان نمی تواند عنصر ایدئولوژیک بشود زیرا دستگاه متناقض است. من خود از بیست و یکسالگی کوشش فراوان کردم ولی نهایتا از داره ایدئولوزیک مربوطه خارج شدم. جهان عظیم تر از انست که در قالبهای کوچک جا بگیرد. میبخشید دخالت کردم

سیما.فرانسه گفت...

آذر خانم ایدئولوزیک بودن معنی اش قبول یک ایدئولوژی نیست معنیش در تمام سازمانهای سیاسی مطیع بودن است یعنی گوش بفرمان رهبر .آقای یغمائی خیلی خوب این را در طول صحبتهای خودش توضیح داده است ولی شما توجه نکرده اید

منیژه حبشی گفت...

آذر گرامی بسیار سپاسگزارم که یادمانها را دقیق خوانده اید. از طرح سوالتان هم بهمچنین. بله درست بیاد دارید در سال ۶۴ به منهم یکی از رده هایی را دادند که مسعود رجوی چون نقل و نبات به کسانی که با هر سختی بالاخره آن ازدواج عجیب و غریب را پذیرفتند داد. رده ها در آن زمان از نگاه فعلی من همانند نوعی رشوه بود. به همه میداد. حتی به من که نه نماز مرتبی میخواندم و نه اساسا از خانواده ای مذهبی برآمده بودم. پدرم هوادار کسروی بود و من جتی یکبار بیاد ندارم که در خانه ما بهر مناسبتی آخوندی برای روضه خوانی آمده باشد. نماز خواندن را هم در مدرسه در زنگ شرعیات به ما یاد دادند. اما اینها برای رجوی در آنزمان مهم نبود. البته دلیل اینکه رده کذائی کوتاه مدت بود هم همان بود.
بله من عنصر ایدئولوژیک مجاهدین هیچوقت نبودم و هواداریم به عشق آزادی بود و ادعاهای سازمان در برابری زنان و مردانش. چیزی که در همان ۷ سال و اندی دریافتم که در آنجا بدنبال «آنچه یافت می نشود» آمده ام.

ضمنا از آقای یغمائی گرامی و سیمای عزیز هم ممنونم که نظرشان را بیان کردند.

ناشناس گفت...

بروید کشکتان را بسابید، تا امثال شماها هستند رژیم هیچ دغذغه ای ندارد.

ناشناس

آذر گفت...

منیژه عزیز، من این سئوال را عمداً مطرح کردم، چون اکثر بدنه سازمان افرادی مدرن و مترقی بودند که خدا را قبول داشتند و آرمان آزادی ایران را در سر میپروراندند به همین جهت با مجاهدین همراه شدند وهستند و سعی کردند و میکنندهرآنچه خود داشتند و بودند را فراموش کنند تا همه چیز را از سازمان و با فرهنگ سازمان بیاموزند و در فضای آنجا حل شوند فقط و فقط بخاطر رهایی ایران و با این دید در آن محیط بسته و بی اطلاع از جهان واقعی خارج تحلیل های مسعود و راهکارهایش را به جان و دل پذیرفتند و حتی در تنهایی خود نیزاو را زیر سئوال نبردند.در واقع نیروهای ایدئولوژیک هوادار مذهبی مجاهدین همان سال ۱۳۷۸ از سازمان کندند.
اماّ در مورد رده های سال ۶۴ با شما مخالفم و دلائل محکم هم دارم ، در مورد شما هم سازمان شما را با توجه به پروسه ایکه گذرانده بودید مجاهد میدانست زن محجبه در روابط داخلی بودید معترض هم نبودید و بالاتر از همه فاز نظامی را از سرگذرانده و خواهر یک شهید که ازدواج ۶۴ را هم پذیرفته بودید پس جزء خانواده مجاهدین بودید.رده ها در سازمان معیار داشت و نقل و نبات نبود ،در این مورد میتوان طولانی بحث کرد فقط به همین که عضویت کیفیت بود و مابقی رده ها توانمندی فردی بود اکتفا میکنم .

آذر گفت...

با پوزش تصحیح میکنم ؛اکثر نیروهای مذهبی و ایدئولوژیک سازمان در سال ۱۳۵۸ از سازمان جدا شدند چون سازمان خدا را بالاترین نقطه تکامل میدانست و با این دیدگاه اگر حنیف زنده بود فکر میکنم سازمان رو به تکامل میرفت و نه عقب گرد و سینه زنی و نذری دادن وو...

jahandid گفت...

با درود،
ادامه،
براى يك ازاديخواهى همچون حنيف نژاد هدف ان است كه مردم بتوانند حرفهاى محتوايى او را فهم كنند و در تغيير سرنوشت خودشان نقش انسانى خودشان را ايفا كنند. براى اين كار هم بايد بتوانى با زبان اكثريت انها در مرد خودشان و نقششان حرف دل انها را بر زبان بياورى. بايد اين تفاوت حنيف نژاد با ديگر فرهيختگان را مورد توجه قرار داد. كسروى و هدايت را بيشتر مثال مياورم چون انها هم مردمى بودند و هم اينكه درد مردم را خوب فهميده بودند و همانطور كه گفتم با قلم خودشان قلب و مغز اخونديسم را نشانه رفته بودند. كارهاى انها بسيار ارزشمند ميباشند ولى با يك نگاه به ظرف زمانى ان موقع كه چقدر اين ازادگان تحت فشار و سنگ اندازى بودند و اينكه حرفشان در ميان توده هاى مسلمانى كه از اخوندا "تقليد" ميكردند و انرا براى دنيا و اخرت خودشان از نون شب هم ضرورى تر ميدانستند، چقدر ميتوانست برد داشته باشد. ما تازه در اين دوران داريم به ارزش كارهاى انهاپى ميبريم! چرا الان اين ارزشها مورد توجه قرار گرفته اند؟! پاسخش خيلى ساده است. الان يعنى ٣٨ سال است كه مردم كوچه و بازار با پوست و گوشت خودشان "اخوند" و "اسلام" او را با بهايى بسيار سنگين تجربه كرده اند و حالا تشنه اين شده اند كه اين خرافات را از بدنه خودشان جراحى كنند.
پس براى نجات مردم بايستى كه بتوانى به درون ذهن و قلب انها وارد شوى تا انها تو را بپذيرند وگرنه كه در حد يك نويسنده و يا يك ادم نيكوكار شما نميتوانى به ابعادى كه سرنوشت را تغيير بدهد، دست پيدا كنى. اگر هم بتواند، نياز به ساليان درازى خواهد بود. پس با اين توضيحات و ديدن شرايط موجود، هر كار و موضعى داراى يك محك اصلى است و ان اين است كه ان كار يا موضعگيرى تا چه حد باعث جذب مردم ميشود و اينكه ميتواند همه گير شود و نيروى مردم را براى تغييرات بنيادين در يك راستا گرد هم اورد.

منیژه حبشی گفت...

آدر نازنین، من دراینکه در سازمان عضویت یک کیفیت بود حرفی ندارم و حرفم درمورد رده دادن های سال ۶۴ و بعد از ازدواج کذائی بود که واقعا براحتی به بدنه سازمان رده دادند.بله من روسری بسر کردم و به عشق آزادی و برابری به سازمان پیوستم ولی شک ندارم که سازمان افرادی مانند مرا در مراحل مختلف به کندن وادار میکرد چون جدا از داده های سازمان ِ ما افکار و تجارب متفاوتی هم در زندگی داشتیم و قادر به حل شدن واقعی در رهبری و ایده هایش نبودیم. من یک میلیشیا نبودم که در ۱۶-۱۷ سالگی به سازمان پیوسته و جز داده های سازمان چیزی در ذهن ندشت و شاید الان هم نداشته باشد.
ضمنا درهمان یادمانها هم به نحوه برخورد سازمان و برادر هوشنگ و نحوه لمپن وار اعلام خبر شهادت بهزاد اشاره کردم. سازمان حتی دلیلی نمیدید که به خانواده شهید بطور رسمی خبر شهادت او را خبر دهد. باور کنید خواهر یک شهید بودن در سازمان هیچ هیچ امتیازی نبود(البته دلیلی هم نداشت که امتیازی باشد). چون کسی برای امتیاز گیری آنجا نبود. بهرحال صاحب اینهمه خون جناب مسعود رجوی بود و نه امثال من که تازه باید پاسخگو میبودند که اصلا چرا از فروغ جاویدان زنده برگشته اند!