تسلیت.سفر ناگهانی یغما یغمائی عموزاده ارجمند،سیمای همیشه شاد و
شوخ و طنز آور فامیل را که هر محفلی را با شوخ طبعی بی زوال خود به شادی رهنمون میشد به بانو عصمت یغمائی مادر گرامی او،فرح یغمائی همسر ارجمند دستان یغمائی و
فرزندان وخواهران و برادراو و سایراعضای فامیل تسلیت میگویم.اندوه سفر او
سنگین است یاد او را چنانکه شیوه یغما بود با شادی گرامی دارید که اندوه به
اندازه کفایت هست. روانش در پناه جهان آفرین شاد باد.بخشی از رساله
تائودا را بیاد او در اینجا می اورم اسماعیل وفا یغمائی
غروب چهارم
زندگي و مرگ
آن عاشق و معشوق اند
كه از هماغوشي شان حركت زاده ميشود
و راز ها جامه ي شكوه مي پوشند
زندگي و مرگ
آن عاشق و معشوق اند
كه از هماغوشي شان حركت زاده ميشود
و راز ها جامه ي شكوه مي پوشند
و در غروب چهارمبن روز بـار ديگر پرنده ي كـوچك و ببر مهربان در خاموشي من
پديدار شدند و من كه تائودا باشم از پرنده ي كوچك مرگ را پرسيدم و زندگي
را، و پرنده ي كوچك در نور آبيرنك خويش محو و آشكار شد گوئي كه در درون
من، گوئي صداي من بود كه از درون من مرا فرا مي گرفت و چنين گفت:
تائودا ! مرگ را رازي و زندگي را رازيست وراز مرگ همان راز زندگي ست. بپرس كه زندگي كدامست تا بگويم كه مرگ چيست؟
تائودا ! مرگ افق ناشناس دورست، كرانه ي مبهم زندگي وسفينه ايست كه به سوي دياري ناشناس مي شتابد.
تائودا! جهان شعله ايست خاموشي ناپذير وعدم افسانه است و وحشت، و مرگ نمي تواند در عدم خانه كند.
تائودا! مرگ تنفس زندگي ست. بي مرگ درختان بار نمي دادند، پرنده در هوا سنگ مي شد، رود مي گنديد، ماه متوقف مي شد، و آدمي از حركت باز مي ماند، مرگ انباني از سكه هاست كه با آن بهاي زندگي را مي پردازيم.
تائودا! براي هر لحظه زيستن بايد لحظه اي مرد و درازاي حيات آدمي با درازاي لحظات مرگ او در راه حيات مساويست.
تائودا ! زندگان ميميرند ،مردگان امكان مرگ را از كف داده و آنان كه به دنيا نيامده اند هرگز نخواهند مرد!.
تائودااز سفر مهراس ،از تكاپو مهراس و از زيستن و مردن وحشتي به دل
راه مده، هستي سراسر، و جودست،ومرگ آن راز نهان حيات كه سايه هاي جهل وخدايان وحشت ورسولان آتش ودامهاي وحشت انگيزي كه عنكبوتهاي سياه آئين ها آنها را بافته اند، آن را پر وحشت كرده است.
تائودا ! زندگي و مرگ آن عاشق و معشوق اند كه از هماغوشي شان حركت زاده ميشود، معناها زاده ميشوند و رازها جامه اي پر شكوه بردوش جهان مي افكنند
تائودا !زندگي بي مرگ سكون است ومرگ بي زندگي ناممكن .
تائودا ! بدينسان مرگ مقصد زندگي را در درون زندگي مي نماياند،هر لحظه راهست و رهرو و مقصد. هر ساعت از خويشتن لبالب است و هر روز ابديتي ست.
تائودا شادي جان حاصل زيستن در لحظه هاست.حيات آدمي سفر از اقليمي به اقليمي ديگرنيست بل حقيقت رسيدن سيبي ست بر درخت. در خود و با خود سفر كردن.
تائودا ! از اين روي جواني جواني را در ياب و جواني پيري را، آنجا كه لبالب از جهان ميشوي و پرتوهاي حقيقت در دلت طلوع مي كند.
تائودا! بي مقصد بودن غم انگيز است .مسافري كه راهها ي مكان را مي پيمايداز بهمقصد رسيدن اندوهگين نميشود و آيابه مقصد رسيدن در راههاي زمان غم انگيز است.
تائودا!پرنده در پرواز خود، باران در فرو باريدن خود، درخت در رويش خود و رود در حركت خود زندگي مي كنند و ميميرند واز اين رو نگران مرگ نيستند، بسياري از آدميان اما در مرگ خود زندگي مي كنند و از اين رو دمادم در حال مردناند و از مرگ مي هراسند.
تائودا! هيچ چيز جاوداني نيست و هر آنچه جاوداني مي پندارند جز وجودي بي جان بيش نيست از آن رو كه امكان مردن و دوباره زنده شدن را از دست داده است.
تائودا حتي حقيقت نيز نمي تواند جاوداني باشد . در جهاني كه حركت و دگرگون شدن قانون جاوداني آنست ،حقيقت نيز دمادم دگرگون ميشود و فرا مي رود و كشف ميشود پس مي ميرد و دوباره زاده مي شود.
تائودا! در جهاني كه حقيقت مي ميرد تا زنده بماند اندوه جاودانه نبودن را بر دل مدار.
تائودا به مرگ مينديش . زندگي كن .از آن رو كه آدميان نيازمند زندگي يكديگرند و چون هنگام سفر رسد هرگز از بر جاي ماندن مشتي پوست و استخوان بر زمين متاسف مباش.
تائودا تنها ابلهان از پوشيدن جامه هاي نوغمگين ميسوند و بر از دست دادن جامه هاي ژنده مي گريند. تائودا ! چون بميري زاده خواهي شد
و چون غروب كني طلوع خواهي كرد.
پرنده كوچك، ببرمهربانو تائودا . اسماعیل وفا یغمائی
تائودا ! مرگ را رازي و زندگي را رازيست وراز مرگ همان راز زندگي ست. بپرس كه زندگي كدامست تا بگويم كه مرگ چيست؟
تائودا ! مرگ افق ناشناس دورست، كرانه ي مبهم زندگي وسفينه ايست كه به سوي دياري ناشناس مي شتابد.
تائودا! جهان شعله ايست خاموشي ناپذير وعدم افسانه است و وحشت، و مرگ نمي تواند در عدم خانه كند.
تائودا! مرگ تنفس زندگي ست. بي مرگ درختان بار نمي دادند، پرنده در هوا سنگ مي شد، رود مي گنديد، ماه متوقف مي شد، و آدمي از حركت باز مي ماند، مرگ انباني از سكه هاست كه با آن بهاي زندگي را مي پردازيم.
تائودا! براي هر لحظه زيستن بايد لحظه اي مرد و درازاي حيات آدمي با درازاي لحظات مرگ او در راه حيات مساويست.
تائودا ! زندگان ميميرند ،مردگان امكان مرگ را از كف داده و آنان كه به دنيا نيامده اند هرگز نخواهند مرد!.
تائودااز سفر مهراس ،از تكاپو مهراس و از زيستن و مردن وحشتي به دل
راه مده، هستي سراسر، و جودست،ومرگ آن راز نهان حيات كه سايه هاي جهل وخدايان وحشت ورسولان آتش ودامهاي وحشت انگيزي كه عنكبوتهاي سياه آئين ها آنها را بافته اند، آن را پر وحشت كرده است.
تائودا ! زندگي و مرگ آن عاشق و معشوق اند كه از هماغوشي شان حركت زاده ميشود، معناها زاده ميشوند و رازها جامه اي پر شكوه بردوش جهان مي افكنند
تائودا !زندگي بي مرگ سكون است ومرگ بي زندگي ناممكن .
تائودا ! بدينسان مرگ مقصد زندگي را در درون زندگي مي نماياند،هر لحظه راهست و رهرو و مقصد. هر ساعت از خويشتن لبالب است و هر روز ابديتي ست.
تائودا شادي جان حاصل زيستن در لحظه هاست.حيات آدمي سفر از اقليمي به اقليمي ديگرنيست بل حقيقت رسيدن سيبي ست بر درخت. در خود و با خود سفر كردن.
تائودا ! از اين روي جواني جواني را در ياب و جواني پيري را، آنجا كه لبالب از جهان ميشوي و پرتوهاي حقيقت در دلت طلوع مي كند.
تائودا! بي مقصد بودن غم انگيز است .مسافري كه راهها ي مكان را مي پيمايداز بهمقصد رسيدن اندوهگين نميشود و آيابه مقصد رسيدن در راههاي زمان غم انگيز است.
تائودا!پرنده در پرواز خود، باران در فرو باريدن خود، درخت در رويش خود و رود در حركت خود زندگي مي كنند و ميميرند واز اين رو نگران مرگ نيستند، بسياري از آدميان اما در مرگ خود زندگي مي كنند و از اين رو دمادم در حال مردناند و از مرگ مي هراسند.
تائودا! هيچ چيز جاوداني نيست و هر آنچه جاوداني مي پندارند جز وجودي بي جان بيش نيست از آن رو كه امكان مردن و دوباره زنده شدن را از دست داده است.
تائودا حتي حقيقت نيز نمي تواند جاوداني باشد . در جهاني كه حركت و دگرگون شدن قانون جاوداني آنست ،حقيقت نيز دمادم دگرگون ميشود و فرا مي رود و كشف ميشود پس مي ميرد و دوباره زاده مي شود.
تائودا! در جهاني كه حقيقت مي ميرد تا زنده بماند اندوه جاودانه نبودن را بر دل مدار.
تائودا به مرگ مينديش . زندگي كن .از آن رو كه آدميان نيازمند زندگي يكديگرند و چون هنگام سفر رسد هرگز از بر جاي ماندن مشتي پوست و استخوان بر زمين متاسف مباش.
تائودا تنها ابلهان از پوشيدن جامه هاي نوغمگين ميسوند و بر از دست دادن جامه هاي ژنده مي گريند. تائودا ! چون بميري زاده خواهي شد
و چون غروب كني طلوع خواهي كرد.
پرنده كوچك، ببرمهربانو تائودا . اسماعیل وفا یغمائی
۱ نظر:
"ﻣﺮﮒ ﻧﻔﺲ ﺯﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ" ﺩﺭﻭﺩ و ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ﺷﺎﺩ
ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮔﺮ
ارسال یک نظر