آگوستين: اينشتين
عزيز، من با كمال ميل به دعوت تو لبيك گفتم. زيرا از همان زمان ِ حياتِ مباركت
خيلي به تو ارادت داشتم و زحمات نوعدوستانه
ات را تحسين ميكردم. طرح «گروه خودياری» را هم ميپسندم. شايد از مطالعه
زندگينامهام (اتو بيوگرافي به نام اعترافات ) خودتان به اين امر واقف باشيد كه
چه قدر براي من اهميت دارد خود را با تمام ضعفها و معصيتهايم در معرض نقد و بررّسي
قرار دهم. با اين حال، نه از خودمان و نه كسان ديگر انتظار پيش بيني و پاسخ به اين
پرسش را
ندارم، كه آيا ملتها در امر صيانت خویش و حفظ طبيعت توفيق پيدا ميكنند يا جملگي به ورطه تخريب و نيستي فرومي غلطند.
هيچكس نميداند كه پروردگار با مخلوقات خود چه در پيش دارد و فيالمثل چرا در اين
دوره، همانند اواخر هزاره اول، در باب خطر زوال جهان بيم و هراس ميپراكند. در
هرحال تا كنون از آموزش خودم دربارة مشيّت الهي دست برنداشتهام، با وجودي كه اين
بالا اوضاع دقيقاً به آن صورتي نيست كه زماني تصوّر ميكردم.
اينشتين: من خودم
دردوران حیات زمینی پيوسته به حكمفرمايي
خرد خداوندی اعتقاد داشتم. نظام اعجازانگيز هستي وكائنات - كه خودم در نشان دادن
آن شايد سهم كوچكي هم داشتهام - باور مرا محكمتر كرده است. اما به نظر شما قرائن
و علائم موجود به ما نميگويند كه ممالك صنعتي، با آن كه مشمول اعتماد و رحمت
الهي بودهاند و ميبايست برپايه دوستي و اشتراك مساعي با ملل ديگر به اوضاع كرة
زمين سر و سامان دهند، بيرحمانه دارند از
اين رحمت و عنايت خداوندی سوءاستفاده ميكنند؟ اگر بنای خدا براين بود كه همة امور
را از پيش، بي برو برگرد، معين سازد، آن وقت فكر ميكنيد اجازه ميداد كه نوع بشر
هسته اتم را بشكند تا با انرژي حاصله بهساختن و انكشاف سلاحهاي كشتار جمعي توفيق
يابد، يا اجازه مي داد انسانها دراين اواخر به دستكاری و اعمال نفوذ درحوزة ژنها
مشغول شوند و بهحذف و يا پرورش دلبخواه انواع حيات دست يازند؟ بهنظر من، اهالي
زمين با اين همه مخاطرات بي اندازهيي كه بهوجود آوردهاند، ديگر نميتوانند بههمان
روال قرون وسطي، بهبهانه اعلام بندگي نسبت بهخدا و تسليم به مرجع اعلي، از زير
بار مسئوليت سنگين خود شانه خالي كنند و همه چيز را گردن پروردگار بيندازند. و ما
هم در اين بالا، بهطريق اولي، مجاز نيستيم از قبول بار مسئوليت خودمان طفره رويم
و شانه خالي كنيم.
افلاتون: كم كم داشتم
بهاين فكر ميافتادم از بين خودمان يك نفر را بهعنوان معاون و جانشين خدا
پيشنهاد كنم، كه بتواند بهما امر و نهي كند و بهموقع ما را سرجايمان بنشاند و در
صورت لزوم سعي كند از ديدگاه ايزدي آخرين راه وچاههاي باقيمانده براي نوع بشر
را نشان دهد. اما بعد با خود گفتم، مگر او چه سرّي را ميتواند فاش كند كه خود ما
قادر به طرح و تشخيص آن نباشيم؟ در ضمن اين انديشه اينشتين هم بهنظرم درست مي آيد
كه گفت: نميشود كه آدمي بههمة پيوندهاي جهان ِ هستي بدون ملاحظه چنگ اندازد ولي در عين حال چشم به راه
تقدير موافق و لطف الهي نيز باشد. چنين توقعي جز شيّادي محض چيزي نيست. اگر اهالي
زمين پا از حدّ اختيارات خود فراتر گذاشته اند، كه از قرار معلوم همين طور است،
در اين صورت بهجای اين كه منتظر باشند از آسمان راه نجات يا دار مكافاتي نازل
شود، بايد خودشان عواقب مربوطه را تحمل كنند.
بودا: من با اين
گفتهها كاملاً همنظرم و موافقت دارم. همانطور كه ميدانيد پيروان من، با وجودي
كه خيلي بيشتر از اغلب مسيحيان به تأمل و دعا(مديتاسيون) روی ميآورند و به احوال
درون ميپردازند، ولي بهخدای خالق اعتقاد ندارند. از اين رو، من يكي متوجه نيستم
چه كار و صلاحيتي از خود ماها بر نميآيد كه پیشنهاد شد به يك معاون فرضي پروردگار
واگذار كنيم. اگر من احساس ميكردم كه مسيحيان، با آن شكسته نفسي نسبت به خدای
خالقشان، موفق شدهاند مردمان و آن چه را كه مخلوقات او مينامند بهتر از پيروان
من حفظ و نگهداري كنند، آن وقت به صرافت ميافتادم و به موضع خودم شک ميكردم.
اما شما اشراف دارید که واقعيت درست به وارونه بوده است: شديدترين نوع خشونت و
تجاوز بهساحت طبيعت دست برقضا از جانب ملتهايي سر زده كه خود را مسيحي مي نامند.
در ضمن خاطرتان باشد كه ما در روي زمين، جملگي خود را بهعنوان معلمان فكري بشر
معرفي ميكرديم. كساني كه راه راست را ميشناسند. دست كم تلقي مردم اينطور بوده
است. بنابراين درست نيست كه اكنون ، پس از وقوع اين رويدادها، خودمان را ندانم کار
و مبتلا به نقص عقل معرفي كنيم.
دكارت: من كه
ابتكار فكری افلاتون را- كه بعد خودش آن را كنار گذاشت - بجا و
منطقي ميدانستم. ما مسيحيان، برداشتمان ازخداوند
به واسطه حكمتي بوده كه در مكاشفات انجيل
بر ما ظاهر شده است. و از اين نوع دريافت خدا ميشود به استنتاجاتي رسيد كه....
آگوستين: ... دكارت, من
حتي ميتوانم تصور كنم كه تو شخصاً نقش معاون باريتعالي را بهعهده ميگرفتي. چون
در كتاب « مديتاسيون ها/تأملات»، در يك حالت جنون خود بزرگ بيني برزبان رانده ای
كه ای بسا امكان رسيدن به اوج و كمال خداوندی در خود تو نهفته باشد! و بدون احساس
شرم و حيا بر آن شدي كه وجود خدا را از راه منطق خاص خودت استنتاج كني، گویی كه
ذات الهي با درآمدن بهحوزه ی تفكر تو حقيقت وجود مييافته است.
دكارت: تو داري به ارائه
«برهان وجود خدا» توسط من اشاره ميكني.
آگوستين: دقيقاً
منظورم همان است. چون كه اعلام كردی انديشه تو دربارة كمال و بينقصي ميبايد منشاء و علتي داشته باشد. اين علت نميتواند
در خود تو نهفته باشد، چرا كه تو بههر رو ناكامل هستي. پس ميبايد وجود ديگري
باشد كه كامل و بيعيب است و هم اوست كه ايده را در تو به بار آورده. و اين منبع
همان وجود خداوند است. اما چنين استنتاج ِ علت و معلولي صرفاً در مورد رويدادهای
طبيعت بهكار ميآيد و بس. وانگهي، براساس منطق مذكور، شأن و مرتبه باريتعالي
انگار با جایگاه شخص اليزابت، دختر شاه بوهمي، قابل تعويض ميشد.
دكارت: بهچه
مناسبت اين حرف بيمعنا را ميگويي؟
آگوستين: آخرجای
دیگر، خود تو صراحتاً با همان الفاظ و کلمات ، اوج وكمال عقل و خرد اين بانو را
ستوده ای. پس طبق استدلال خودت، ايشان هم ميتوانسته استنباط بي نقص بودن و مفهوم كمال واقع را در ذهن تو
نشانده باشد.
دكارت: تو با اين
مته بهخشخاش گذاشتنها ميخواهي منكر تواضع مؤمنانه من شوی، وگرنه مي بايست به جمله
پاياني ام در كتاب «اصول فلسفه» عنايت مي كردی، كه حالا از حفظ برايت ميخوانم:
«با اين
همه تنها هستم... پيوسته به ياد ناتواني و ضعف خودم، هيچ مدعاي قطعي ندارم، بلكه
همه چيز را مشمول اقتدار كليساي كاتوليك و حكم صاحبنظران خبرهتر قرار ميدهم».
آگوستين: بله، اين سخن
ا را از خوف كليسا به زبان آوردي، پس از آن كه دستگاه تفتيش عقايد همكاران فيلسوف مسلك تو را به مجازات رساند. جوردانو
برونو را بهشعله هاي آتش سپرد و گاليله را به حبس انداخت.
دكارت: پس از ميان
ما دو تا، ميخواهي حتماً خودت را فرد خدا ترس و پرهيزكارتر معرفي كني. ولي بهعقيدة
من، تو با تظاهر بهعلامه بودن راجع به امور حكومت الهي و سرزمين شيطاني خیلی
بيشتر از من تكبّر و تفرّعن داشته اي. راستي نظرت راجع بهحضور يك فرد كافر و
خدانشناسي چون ماركس در اينجا چيست؟
اينشتين: دوستان، مجادله
كافي است! بعداً ميتوانيد هرچه از دل تنگتان برميآيد بههم بگوييد. فعلاً بهتر
است بهمسأله يي برگرديم كه بدان اشاره شد. اين كه انتخاب يكي از خودمان براي
ايفاي نقش جانشين و معاون خدا چه كمكي به كارمان خواهد كرد. به نظر مي رسد كه
اكثريت حضار با اين پيشنهاد مخالفند. من هم اين ايده را درست نمي دانم. هرچه نباشد
وقتي ماها روي زمين بوديم جملگی به عنوان متفكران پيشرو و صاحب استقلال رأي اظهارفضل
مي كرديم. حتي دكارت و آگوستين هم چنين ژستي ميگرفتند. مسأله ديگري هم مطرح است
كه بايد با دقت و موشكافي بهآن جواب دهيم. چه بسا برخي از شما بر اين عقيده باشيد
كه گيريم اعقاب ما روي زمين در موقعيت دشواري به سر برند، ولي اوضاع آنقدرها هم وخيم
نيست كه ناگزير باشيم اينجا دور هم جمع شويم و با زحمت زياد وضع روی زمين را حلاّجي
كنيم و حتي به تقصيرها و نقش اشتباهات خودمان توجه دهيم. اگر درست فهميده باشم،
ماركس به ترتيبي اشاره نمود به اين نكته كه او، در هرحال برحسب نظريه خودش، به پيشرفت
ديالكتيكي تاريخ اعتقاد دارد.
ماركس: البته
برآوردي كه من از روند اوضاع دارم هيچ بروفق مراد خودم نيست. مثلاً فروپاشي
سوسياليسم در اروپاي ميانه و شرقي اصلاً با برنامة حركت مطلوب من سازگار نبود.
البته كاملاً يقين دارم كه اين« سوپر سرمايه داري» جهاني كه موقتاً پيروز از كار
در آمده، در عين حال دارد مقدمات سقوط خودش را تدارك ميبيند و دلايل خودم را در
اين رابطه ارائه خواهم داد. اما مسأله اين است كه وقتي آن انفجار انقلابي موعود در
سراسر دنيا پيش آيد، آن وقت اين سرمايه داري تا كجاها را با خود به پرتگاه ساقط
خواهد كرد؟ پاسخ اين پرسش را هنوز كسي نميداند.
كنفوسيوس: درود برهمه
شما، آنچه كه به نظر من مربوط ميشود، باید بگویم در ارزيابي سنجشگرانه اينشتين
از اوضاع و احوال كرة زمين نكات جالبي نهفته هست. منتها حدس و تخمين با واقعيت و
علم برآن فرق ميكند. بنابراين منهم موافقم كه دستجمعي در اينجا کوشش و بررسي
كنيم، ببينيم احتمالات مورد نظر اينشتين تا چه اندازه مبتني بر واقعيات مستدل
هستند. در هرحال يك نكته آشكار است كه ملتهاي شرقي كه هنوز هوادار آموزشهاي من
هستند، از آن روحية سقوط و انهدام و فضاي بيمناكي كه جهان ملتهاي غربي را
فراگرفته، چيزي حس نميكنند، البته ميتوان اين پرسش را پيش كشيد كه آيا مردمان
شما يا اهالي ما، كدام يك در اين حال و حسّي كه دارند دچار خبط و خطا هستند.
درمغرب زمین گروهي غرق در شك و بدبيني تيره و تار، ودرمشرق زمین جمعي با آرامش و بردبار. اما صرفنظر از اين كه
كدام طرف به واقعيت امور نزديكتر است، طبعاً اين پرسش نيز جاي تأمل دارد كه آيا
اصل اميد به هرحال از بيم و هراس مفيدتر نيست؟ اميد نيروي اقدام مؤثر و شفابخش
برميانگيزد. يا اين كه دراساس يأس و
بدبيني بيشتر كمك كار است؟ چون از قضا ترس باعث ميشود مردم تكان بخورند و براي
دفع يك خطر بزرگ بهميدان آيند. بنابراين بهتر است جمع ما سعي كند جوانب مسأله
روشنتر شود.
ماركس: من كه به يك
دليل آشكار اينجا ميمانم، چون تقريباً مطمئن هستم اگر خودم را كنار بكشم، شماها
من و آموزشهايم را بهعنوان «بز بلاگردان» باعث و باني كلية بديها و نابسامانيها
معرفي خواهيد كرد.
بودا: خیر جناب مارکس، اصلاً فكر نميكنم اين طور باشد.
فيالمثل رهروي بسيارمحترم من در تبّت دالايي لاما، ایشان براي انديشههاي تو خيلي
ارزش قائل است. و يا خود من مايلم اينشتين برايم توضيح دهد آيا اين درست است كه
روند تخريب مباني مادّي حيات برروي كره زمين بهحد خطرناكي رسيده است؟ و در اين
رابطه نكتهيي كه بيش از هرچيز ذهن مرا به خود مشغول ميكند چگونگي و نقش شعور و
آگاهي در اين فرآيند است. چرا انسانها به بهبود و تکمیل دائمي ابزار و ماشين
آلاتشان خیلی بيشتر می پردازند تا به تقویت قواي دروني خودشان؟
چرا مرتبة خویش را قدر نمي دانند و ارزشهای
انسانی از چشمشان می ميافتند؟
چرا با بي توجهي طبيعت را چون يك انبار بي روح
قطعات يدكي وذخیره اشياء مادي ميبينند و غافلند كه با رویکرد ابزاری به طبیعت روح
و روان خودشان پژمرده و افسرده ميشود و
چرا در تجاوز به طبيعت هرگونه ميزان و اندازه اي را گم ميكنند؟
دكارت: بسيار خوب،
به اين سؤالات بعداً پرداخته ميشود. اول بايد بررسي كنيم ببينيم درجة وخامت
منابع مادي، توليد فقر و گرسنگي، آلودگي هوا و تخريب لاية اوزون و ديگر مسائل
واقعاً از چه قرار است. زيرا فقط با داشتن اطلاعات و علم دقيق از مسائل ميتوانيم
چاره جويي كنيم و طرح تكنولوژي جديدي را بريزيم جهت توليد بيشتر مواد غذايي، تصفية
هوا و بازسازي لاية اوزون. و من از همين حالا اعلام ميكنم كه در مقابل هرگونه ستايش
افكار ُخفيه و رمزآلود و كيش عقاید باطني سفت و محكم خواهم ايستاد. انگار به جاي
طرحهاي جسورانه و راهگشا -در تكنولوژي ارتباطات و فناوری زيستي- ميشود با نمازو
دعا( مديتاسيون) و پند و اندرز اخلاقي دنيا را نجات داد؟ اينشتين، به عنوان دانشمند
خبره علوم طبيعي، با شرح يافتههاي وخيم در بارة تهديد اتمي و تخريب محيط زيست
طبعاً ما را دچار تشويش كرد. ولي من به اين دليل خاطرم جمع است كه پيشرفت و ترقي
هميشه براي حل و فصل معضلات ظاهراً لاعلاج راهي پيدا كرده است. بهعنوان مبشر
قديمي چنين اعتقادي مطمئناً در معرض انتقاد شما قرار ميگيرم و ليكن من هم مثل
ماركس - البته در ساير مسائل چندان توافقي
با او ندارم - نميخواهم جا بزنم و وقتي شما شروع بهعيب و ايرادگيري ميكنيد غايب
باشم.
آگوستين: اگر اينشتين
هم به مدارك مربوطه توجه نميداد، باز هم خطر قريبالوقوع بودن سقوط و نابودي
جهان پيوسته جلوي چشم آدم ميآيد. براي مشاهده اين مخاطرة عظيم هيچ لازم نبود چشم
به راه شواهد و داده هاي علمي باشیم. آن چه راجع به وقوع آخرالزمان در انجيل
آشكار شده براي من كافي است. بالتبع، اين فقط در عهدة قادر متعال است كه چه موقع
بخواهد پايان جهان را به جريان اندازد و مردمان را بهسراي نور و يا سراشيب ظلمات
ابدي بفرستد. در عين حال، اين قدر هم گستاخ نيستم كه يافتههاي علمي را منكر شوم.
ولي فردا ممكن است اين دادهها بهصورت ديگري در آيند، در حالي كه در مكاشفة يوحنا
ديگر هيچ بنيبشري نميتواند دست برد. ادامه دارد
-------------------------------------
-------------------------------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر