افلاتون: در وهله اول دو امكان به نظرم ميآيند. يا اوضاع روي كره زمين به راستي به وخامت كشيده و قول افرادِ بدبين ِ آنجا و بين ما صحت دارد، و يا اين توصیفات تيره و تار منطبق برواقعيات نيست. اما يك ديدگاه سومي نيز وجود دارد. به اين ترتيب كه واقعيات بروني ـ يعني نمودارهاي آماري، وضعيت اقتصادي و موقعيت طبيعت ـ اینها ممكن است جملگی به درجات وخيم شده باشند. منتها اين پرسش كه آيا در اثر وخامت اوضاع انسانها دلسرد و نوميد شده خود را باختهاند و دست به خودكشي ميزنند ( و البته گروهي هم به پيروي از رفتار بوكاچيو به
اين
خرابيهاي خوفناك پشت كرده و فقط دم را غنيمت مي شمارند …) و يا اين كه آدمها از
سستي و انفعال در ميآيند و عزم خود را جزم ميكنند و در جهت نجات و رهايي از اين
وضع كاري صورت ميدهند؟ اين مسأله هنوز تعيين تكليف نشده، راه يا چاه ، این هنوز نامعلوم
است.
بودا: از ديد من
كه فقط اين چشم انداز سوم واجد اهميت است. لذا شخصاً ترجيح ميدادم كه بلافاصله
نقد و تحليل وضع دروني زندهها را در دستور گذاريم و به انديشه و احساسي كه
راهنماي اعمال آنهاست بپردازيم. منتها من اين درخواست را فعلاً كنار ميگذارم و به
نفع سخن دكارت كوتاه مي آيم كه چند لحظه پيش اصرار داشت در بادي امر، فاكتها و
دادههاي مادي را به طور دقيق مورد مشاهده و بحث قرار دهيم. مطلب من ميتواند بعد
مطرح شود.
ماركس، اينشتين، آگوستين: اوضاع
هرگز اين اندازه وخيم نبوده است
ماركس: خوب شد كه
بالاخره آمديم سر اصل موضوع. من كه ديگر از اين همه ُپرگویی در بارة مازوخيسم، احساس گناه و نياز به
مكافات داشتم كلافه ميشدم. حضرت بودا مرا ببخش و ليكن آدمها ناگزيرند، پيش از آن
كه حال و هواي تأمل و تفكر يا احساس و عاطفه داشته باشند، اول از همه از داشتن ممر
معاشي خاطرجمع باشند و درست در اين زمينه، به شهادت فاكتها و آمار و ارقام، وضع
فلاكتباري حاكم است. شمار آن قشري كه در تأمين مخارج زندگي هيچ گونه دغدغهيي ندارد، مرتب دارد محدودتر ميشود. منتها
همينها روز به روز با بيشرمي بيشتر از قدرت و توانايي خود بیشتر سوءاستفاده مي كنند
و به ضعيفترها بيشتر فشار مي آورند. در حال حاضر تعداد 358 نفر ميلياردر کنونی
دنيا روي هم به اندازه نصف جمعيت كل جهان امكانات و توان ِ مالي در اختيار دارند!
يك پنجم بشريت صاحب اختيار بيش از چهار پنجم توليد ناخالص كل سراسر دنيا و مجموعة
پساندازهاي داخلي كشورهاست. اكثريت جمعيت هشتادوهشت كشور جهان مشگل گرسنگی دارد
و بيش از دويست ميليون كودك زير پنج سال دچار سوءتغذيهاند. ممالكي كه كارشان به
فقر كشيده ناچارند بابت بهره قرضي كه به دوش دارند، بيش از حجم كمكي كه از ممالك
غني دريافت كردهاند به آنها نزول بپردازند. ثروت هفت متمكنترين مرد جهان كفايت
ميكرد كه بخش عمده فقر و بينوايي را از دنياي امروز پاك كنند. اما به جاي مقابله
با فقر، شكاف دارايي ميان بيست در صد كه از همه فقيرترند و آن بيست درصدي كه از
همه غنيترند، از سال هزار و نهصد و شصت تا كنون(1997) بيش از دو برابر افزايش
يافته است. يعني نسبت سي به يك رسيده به هفتادوهشت به يك. بيش از نيمي از جمعيت
جهان ناگزير است با كمتر از روزي دو دلار سركند. بيست سال پيش كشورهاي صنعتي رسماً
قول دادند كه كمكهاي خود را به ممالك فقير بالا برده به ميزان 7درصد توليد ناخالص
كشور خود برسانند. همين پنج سال پيش در كنفرانس سران در ريو اين وعده را به طور
رسمي مورد تأكيد قرار دادند. ولي از آن موقع تا حالا چه كاري صورت گرفته است؟
مجموعه اين نوع كمكها كاهش يافته و 27درصد افت نشان می دهد. يعني سهمية «كمك براي
توسعه» در تقسيمات بودجهيي كشورهاي صنعتي به پايينترين حدّ رسيده. ملل متحد از
گسستگي آشكار ميان ممالك غني و فقير سخن ميگويد، امر توجه و رسيدگي به جهان سوم
فقط در يك زمينه كاهش نيافته و خوب كار مي كند و آن عبارتست از ارسال همه جور
اسلحه به آنجا.
افلاتون: همين طور كه
تو ما را با اين آمار و ارقام زهره ترك كردي،علی الاصول مردم كشورهاي صنعتي هم ميبايست
از بابت عجز و ناتواني در انجام تعهدات خود ناراحت باشند. پس چرا وضع به اين صورت
نيست و تكاني در آنها ديده نميشود؟
ماركس: آنها مرعوب
و متحير مانده، مثل خرگوشي كه به مار نگاه ميكند، چشم به حكومتهايشان دو ختهاند.
مات و مبهوت شاهدند كه چگونه حاكمانشان از اين كنفرانس سران به آن كنفرانس بينالمللي
در امور اقتصادي، اجتماعي و محيط زيستي مرتب به ملاقات هم ميروند، كميسيونها
تشكيل ميشوند و قطعنامههايي به تصويب ميرسند كه كارشان بيخطر جلوه دادن اوضاع
حاد و وخيم جاري است. اوضاعي كه به نوبه خود موجب پيدايش جريانهاي بزرگتر آوارگان،
قهر و خشونت و جنگهاي جديد ميشود. مردمان ممالك غربي هم اصولاً به بينوا شدن و
فلاكت نيمكره جنوبي اعتماد چنداني ندارند و بيشتر هم و غمشان متوجه تقسيم درآمد در
جوامع خودشان است. تازه در اين مورد حرفي كه به گوششان ميرسد به قرار زير است:
براي صيانت بقاء در ميدان جهاني رقابت
اين پولدارها نيستند كه سركيسه را بايد شل كنند، بلكه اين وظيفه به گردن مستضعفان
است، چون كه اينها سطح مزدشان بالاست، زيادي از تامینات اجتماعي بهره می برند، و
علاوه براين مخارج بيمه بيماري و پرستاري افراد معلول و از كار افتادهشان هم خيلي
سنگين است.
چون از سودها و استفادههايي كه اقتصاد جهاني
شده به دست ميآورد، بخش جزيي به خزانه عمومي و صندوقهاي دولتي برميگردد، بودجههاي
عمومي هم ته كشيده اند . مردم ميبينند دولتها و سياستهاي تأمين اجتماعي سخت به
مخمصه افتادهاند. آخر، اين انحصارات غولآسا آنجا كه پاي ماليات بردرآمد در ميان
است، ساكن كشورهايي هستند با ضريب مالاتي پائين و وقتي بحث مخارج خودشان پيش ميآيد
در ممالكي اقامت دارند با ضريب مالياتي سطح بالا. به وزراي ماليه كشورهاي اصلي خود
هم محل نميگذارند.
در اين فاصله، جمعيت دائماً روبه
افزايش بيكاران متوجه ميشود كه براثر انقلاب الكترونيكي، نيروي كار آنها از نظر
شركتهاي صاحبكار بيارزش شده ومرتب اخراج ميشوند. خيل جمعیت روبه افزايش بيكاران
هم به دوش صندوقهاي بيمه بيكاري، كه تا خرخره مقروضند، سنگيني ميكنند. خوب همين
است ديگر، سيستم اينطوري است. و بازندهها انگشت به دهان ماندهاند چه كنند.
بهشان سركوفت ميزنند: به اندازه كافي انعطاف نداريد، دوندگي نميكنيد و زيادي
حريص و پر توقعايد! بايد درك كنيد و بپذيريد كه دولت ناچار است از سفره شما
بردارد و پسانداز كند. با اين كلمة عوضي به آنها كلك ميزنند. چون
پس انداز كردن به معناي حفظ و نگهداري است نه اين كه از پول مستمندان بزنند. از آن
طرف پول آنهايي محفوظ ميماند كه ثروتي دارند و به حساب شركتهايشان، يا به صورت
سهام و مستغلات نگهداري ميكنند. و اين حضرات كه پولدار هستند ميفرمايند باز هم
پول بيشتري لازم دارند كه بتوانند سرمايهگذاري كنند و در رقابت توفيق داشته
باشند. كمكهاي اجتماعي البته كاري خوب و انساني است. اما در اين زمانه ، كه مبارزه
براي تصرف بازارها جريان دارد، ظاهراً يك چيز لوكس و نابهنگامي شده است ، بنابراین
«پساندازكردن» توسط دولتها، از جيب
آنهايي كه خود چيزي براي پسانداز در اختيار ندارند، ادامه مييابد. حساب شده به
زودي فقط آن 20درصد بالاييها خواهند توانست درميدان باقي بمانند و از رهگذر جهاني
شدن اقتصاد باز هم بيشتر نفع ببرند، بدون ارتباط و گسسته از سرنوشت آن 80درصد
بازندگاني كه همين طور روز به روز بيشتر در غرقاب فرو ميروند.
افلاتون: چرا اينها
اجازه ميدهند چنين بلايي سرشان بيايد؟ چرا عليه اين بيعدالتي بلند نميشوند؟ مگر اين طور نيست كه مردم
كشورهاي دموكراتيك هنوز همين حكومتهايي را انتخاب مي كنند كه به نیازمندان بيشتر
فشار ميآورند تا به توانگران؟ اگر اين واقعيت داشته باشد، آن وقت يا سرمايهداري
آن قدرها كه تو جلوهاش مي دهي بد نيست و يا این که مردم به همان اندازهيي كه
نفهم يا بزدلند به مقابله برنميخيزند. در دموكراسي كهن ما بردهها از اين حقوق
محروم و عاجز بودند. اما در دموكراسيهاي نو، مردم اگر بخواهند ميتوانند حكومتهاي
بهتر و عادلانهتري براي خود فراهم كنند.
فرويد: دوست عزيز
ماركس، مردم هنوز آن شكست و فلاكتي را جلوي چشم دارند كه هواداران تو در كشورهاي
به اصطلاح سوسياليستي به بار آوردند. آخر همان سرمايهداري كه تو اين قدر نقاط
ضعفش را برجسته كردي، از نظر سياسي هواداران تو را در هركجا كه قدرت را به چنگ
آورده و مثل چين مرتد نشده بودند، به زمين زد و شكست داد. اما اين كه خود تو در
عاقبت ناكام صورتبندي اجتماعي كه الهام بخش آن بودي تا چه اندازه سهيم هستي، مسألهيي
است كه مفصل بدان خواهيم پرداخت. وقتش كه رسيد به نوبت از هريك از ما حساب پس
گرفته خواهد شد. در هرصورت مردمان روزگار كنوني از داشتن يك بدیل و الگوي برابر
نهاده(به اصطلاح آلترناتیو) قابل قبول محرومند.
ماركس: اگر شاگردان
من خيانت نكرده بودند، البته كه نمونه بهتر و الگويي پديدار ميشد. متأسفانه آنها
به جاي وفاي به عهد و آزاد كردن انسانها از ستم، برعكس از آنها سلب اختيار كردند و
در سوءاستفاده از قدرت، سرآمدان سرمايهداري را نيز پشت سر گذاشتند. من خودم به
اين نابهنجاري اقرار دارم، حالا هرچه قدر هم با بيميلي باشد، منتها در اين دوره
زمانه چون عوام الناس اين طور به خودشان القا ميكنند( يا با اين حرفها گوششان را
پر ميكنند) كه هركس بازي را برد همو حق دارد، ديگر فقط به خودخواهي و خود را جلو
انداختن و ديگران را پس زدن اعتقاد پیدا کرده اند. و وقتي اكثرشان به تجربه ميفهمند
كه زورشان كفاف مقصود نميكند، آن وقت خيال ميكنند ضعف خودشان باعث شده در صف
بازندهها بمانند. از بينوايي خودشان شرم ميكنند، خود را عاجز فرض ميكنند و از
خودشان منزجر ميشوند. خيليها خود را به مريضي و عليلي ميزنند و اينجوري احساس
گناه در آنها عقده ميشود. آنها كه پا به سن گذاشتهاند به خود سركوفت ميزنند كه
چرا هنوز زندهاند و نفس ميكشند و چرا وبال جوانترها شده اند. به همين روال است
كه حالا وضعيت متعارض شده و ُخلق و خوي خاص سرمايهداري دركلة قربانيان نظام جا
خوش كرده است. شما جناب افلاتون، ميخواستيد بدانيد چرا اغلب مردم دلسرد و مأيوساند
و به مبارزه و مقابله برنميخيزند؟ علت همينهاست كه عرض كردم. اما تعداد بيكاران
دارد با سرعت گيجكنندهيي بالا مي رود و
جمعيت كثيري از دور خارج ميشوند. شكاف فزانيده ما بين اينها و جماعت سوداگر و
بهرهمند، به زودي چشم تودهها را باز خواهد كرد. بحران وقتي به حد بالاي تحمل
رسيد، آن وقت توفاني برخواهد خاست…
دكارت: آرام، دست
نگهدار! ما هنوز در مرحلة جمعآوري دادهها و مدارك هستيم و تو يك سري شواهد و
يافتههاي خيلي جالبي به اطلاعمان رساندي كه فعلاً بايد آنها را مرتب كنيم.
پيشنهاد مي كنم حالا جملگي به اينشتين مراجعه كنيم و ببينيم او از ديدگاه يك
دانشمند علوم طبيعي راجع به موقعيت كنوني و شرايط حيات روي كره زمين چه گزارشي
دارد. چون اگر اشتباه نكنم خيليها براين عقيدهاند كه خطر تخريب طبيعت ـ البته اگر
همچو چيزي واقعيت داشته باشدـ به مراتب از خطر فجايع اجتماعي وخيمتر شده است.
اينشتين: من عقيده
ندارم كه اين دغدغهها را ميشود از هم مجزا ديد، يا اصلاً كار درستي باشد كه
اينها را از هم جدا كنيم. اين دو مسأله كه انسانها و ملتها با هم و با طبيعت چه
معاملهيي ميكنند و رفتارشان به چه ترتيبي است، هر دو در زمينه روانشناختي و
اجتماعي ريشه مشتركي دارند. اين موضوعها را ما بايد به تفصيل مورد تأمل و بررسي
قرار دهيم. وليكن اگر شماها مايل هستيد من گزارش بدهم حرفي ندارم. ميتوانم راجع
به حال و روز محيط زيست طبيعي كره زمين، خلاصهيي از آراء و عقايد پژوهندگان
برجسته را برايتان بازگويم. منتها شما هم لزومي ندارد صرفاً موذيانه بنشينيد و سر
اپاگوش باشيد. بهتر است با روحيهيي نقاد برخورد کنید و اگرچون و چرايي داريد به
زبان آوريد.
دكارت: عجب هشدار
غريبي! آخر مگر براي كسب اطلاعات دقيق، به حرف كس ديگري غير از دانشمندان علوم
طبيعي ميتوان تكيه كرد؟
اينشتين: به هرحال
مطلب از اين قرار است: دانشمندان علوم طبيعي ميتوانند دقيقاً تشخيص دهند مثلاً
وضعيت آبهاي درياها يا رودخانهها، درجه آلودگي هوا در مناطق معين و موقعيت اوزون
در هريك از بخشهاي كره زمني به چه ترتيب است. آنها به همين روال قادرند تغييرات
حاصله در شماري از وضعيتها، چون روند رشد جمعيت، افزايش مصرف انرژي، كاهش سطح
آبهاي زيرزميني و مساحت اراضي قابل كشت كشاورزي را با عدد و رقم معين كنند. اما
آنها از درك اين امر عاجزند كه مردم فردا و روزهاي بعد ازآن چه رفتاري خواهند داشت
و نوع واکنش آنها چه بسا تمام پيشگوييها را از حيز انتقاع بيندازد.
نكته ديگر اين است كه دانشمندان علوم
طبيعي به ندرت بين خودشان همنظرند و بدبختانه تعداد آنهايي هم که خريدني شده اند
كم نيست. مثلاً صنعت دخانيات در طول دهها سال با كمك مطالعات علمي به مردم ُحقنه كرده بود كه سيگار كشيدن زياني ندارد، تا
سرانجام پژوهشگراني موشكاف و اهل انتقاد، كه نتايج تحقيقاتي قابل اتكايي در دست
داشتند توانستند اعلام وجود كنند. تقريباً هرشاخه صنعتي گروهي كارشناس در علوم
طبيعي دارد كه كارشان اين است كه توليدات مضرّ به حال محيط زيست را سالم و مطابق
استاندارد اعلام كنند. مثلاً صنايع اتومبيلسازي را بگيريد، مرتب به كمك متون
كارشناسي فرمايشي وانمود ميشود كه چقدر فلان و بهمان اتومبيل سالم و محيط زيستي
است! برخي از اين حضرات دانشمندان چنان جانبدارند كه فرضاً اگر بدانيد كدام حزب يا
بنياد و سازماني خرج مطالعاتشان را متقبل شده، ديگر پيشاپيش آگاهيد چه چيزي را ميخواهد
به اثبات رساند. براي همين است كه از سر احتياط به بيانيهيي استناد ميكنم كه صد
دانشمند برنده جايزه نوبل در علوم طبيعي ـ كه اكثريت برندگاني را تشكيل ميدهند كه
هنوز در قيد حيات هستند ـ آن را امضا كرده و به افكار عمومي جهان اعلام كردهاند.
اين افراد بنا به انگيزه خودشان و بدون اين كه غريبهيي بهشان مأموريتي بدهد، اين
متن راتدوين كردهاند. اميدوارم فرويد حرف مرا تأييد كند كه در چنين جمعي از پژوهندگان تراز اول به اندازه كافي روحيه
موشكافي و نقّادي وجود دارد و جايي براي استنتاجات يكجانبه و شتابزده باقي نميماند.
فرويد:
البته مواردي از برندگان جايزه نوبل هم داشتهايم كه فاسد بودهاند. يا كارشان به
جنون كشيده است، ولي با اين همه به تو حق ميدهم كه اينها افراد شايستهيي هستند و
به جاست كه نظر آنها را خيلي جدي بگيريم. بنابراين بفرما ببينيم چه ميگويند؟
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر