«اسلامبارگی».اعتراف میکنم که حس نفرت از نظام حاکم بر ایران مدتهاست در من رنگ باخته است. منظورم اینست که این نظام دیگر در من حس بیزاری برنمیانگیزد، بلکه مرا به حالتی دچار میکند که از آن بسی فراتر است. چنین حسی را نمیتوان صرفا با واژهی «نفرت» توصیف کرد. آدمی میتواند از رژیمی جبار و آدمکش در هر جای دنیا متنفر باشد. اما حسی که من نسبت به نظام جمهوری اسلامی دارم، با آن متفاوت است. این رژیم مرا دچار دلآشوبه میکند؛ یعنی در من حسی برمیانگیزد از جنس تهوع و اشمئزاز!
همهی ارزشها و همهی کارکردها و رویکردهای این رژیم برای من مهوع و
مشمئزکننده است: خونتشنگی، انسانسوزی، آزادیکشی، بیدادگری، فرومایگی،
تاریکاندیشی، تعصبورزی، خرافهپروری، مردهپرستی، نوحهپردازی،
نارواداری، هوچیگری، یاوهسرایی، لافزنی، ریاکاری، نیرنگسازی، چپاولگری،
مظلومنمایی، عوامفریبی، جهلپروری، نابخردی، مفتخوارگی و فرهنگستیزی،
تنها شماری از صدها خصوصیاتی هستند که روی هم باز به تمامی نمیتوانند
گوشهای از رذیلتهای این رژیم و کارنامهی ننگین و خونین آن را توصیف
کنند. گاهی تلاش میکنم همهی این ویژگیها را در قالبی مفهومی بگنجانم،
اما نمیتوانم. تنها چیزی که تا کنون به ذهنم خطور کرده و شاید بتواند
همهی ویژگیهای یادشده را در خود بگنجاند، مفهوم «اسلامبارگی» است!
حس تهوع و اشمئزازی که از آن سخن میگویم، این جناح و آن جناح، یا این
شخصیت و آن شخصیت در این نظام نمیشناسد. «اصلاحطلب» و «اصولگرا» یا
«میانهرو» و «تندرو» و دیگر بازیهای فریبکارانهی زبانی، تنها واژگانی
بیمعنا برای تفکیک پیچ و مهرههای گوناگون ماشین عظیمی به نام جمهوری
اسلامی هستند که در کارخانهای به وسعت ایران، روز و شب در فعالیت و دائما
مشغول خونریزی و سرکوب و چپاول و تحمیق است و جامعهای را تباه و بیبنیاد
و یکسره از ارزشهای انسانی تهی کرده است.
من به این نظر خطر میکنم که بعید میدانم بتوان در میان پایوران اصلی
این حکومت حتی یک تن را یافت که هنوز شرارهای از شرف و وجدان در ضمیر او
بدرخشد. همهی آنان بیاستثنا یا مستقیما در کارنامهی ۴۰ سالهی سراسر
جنایت و شقاوت این رژیم سهیم بودهاند، یا دستکم در برابر تبهکاریهای آن
دم فروبسته و بنابراین خود را به شریک جرم آن تبدیل کردهاند.
برای دست همکاری دادن به این «نظام مقدس»، آدمی باید پیشاپیش روح و
وجدان و شرف خود را فروخته باشد. منظورم طبعا آن خیل پرشمار کارمندان
دونپایهای نیست که برای گذران زندگی و لقمهای نان ناگزیرند امورات اداری
این نظام را تمشیت کنند و چه بسا از آن دل خوشی هم نداشته باشند. منظورم
تمامی آن کسانی است که از جنس و جنم همین نظاماند و آگاهانه یا غریزی
برای حفظ این بساط اهریمنی میکوشند و منافع خود را در گرو بقای آن
میدانند. همهی این افراد که شمارشان نیز اندک نیست، در همراهی با سروران بندهپرورشان، مرا دچار دلآشوبه میکنند!
اما من رویکردم را بر خلاف تصور ریاکارانی که در برابر این
«داعش شیعی» کرنش و با آن مماشات میکنند، نه «کینهتوزی» میخوانم و نه
«نفرتپراکنی». به باور من، هر کس که به ارزشهای والای انسانی
اعتقاد دارد، از این حق اولیهی انسانی نیز برخوردار است که از چنین نظامی
دچار تهوع و اشمئزاز گردد. دلآشوبگی از این رژیم فقط نشانهی
انزجار و رویگردانی از پلیدیها و پلشتیهای آن نیست، بلکه بسیار بیش از آن
بیانگر عدمتجانس با آن و سلامت نفس آدمی است. فردی که
حساسیتهای انسانی خود را از دست نداده باشد، نمیتواند رویکردها و
کارکردهای چنین رژیمی را ببیند و دچار چندش و اشمئزاز نگردد. هر چه از ارزشها و هنجارهای نکبتبار این رژیم مشمئزتر باشی، به همان نسبت با آن سنخیت و خویشاوندی کمتری داری. به گفتهی آن فرزانه: بگو چه کسی تو را دچار دلآشوبه میکند، تا بگویم چگونه انسانی هستی!
شهاب شباهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر