دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۷ فروردین ۱۲, یکشنبه

زنده بگور.م-ت اخلاقی


این نوشتۀ"شعرگونه" را در یکی از روزهای یخبندان زمستان سال ١٩٩۴ میلادی زمانی که در یکی از خیابانهای یخ زده غربت غرب با کمک مالی بخور و نمیر متقاضی پناهندهگی در زیر برف و تنهائی وبا لباسهای دست دوّمی که صلیب سرخ
به اینجانب و دیگر متقاضیان پناهندگی میداد در حال قدم زدن بودم آقای علی محمّد تشیّد فرمانده اسبق "میلیشیا" را که مدّتی در جلولای عراق با هم بودیم را دیدم،آقای تشید مرا شناخت و مودّبانه به سراغم آمد و با چهره ای افسرده و کمی متعجّب پرسید:
"آغا در این قبرستان چکار میکنی ؟

من هم پس از سلام و احوالپرسی با حالتی افسرده و غمگین به او پاسخ دادم :

هیچی،مسعود رجوی مرا در این قبرستان "زنده بگور" کرده است .

علیمحمد با حالتی ناراحت و افسره و باز مودّبانه گفت :

آغا این حرف را نزن !

من کمی نگاهش کردم و دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم"علیممد" زمان معّلم خوبی است و همه را بنا بر ماهیتشان بر پشت نیکمت قابل لیاقتش خواهد نشاند،با قطرۀ اشکی بر گونه،صورتش را بوسیدم و با او خدا حافظی کردم،وسپس در گوشه ای از خیابان نشسته دفترچۀ همیشه همراهم را در آورده و در حالیکه قطره های اشک بر گونه هایم جاری بود خطاب به مسعود رجوی که در آن زمان هنوز نسبت به او در توّهم بسر می بردم سروده ای را از قلب خویش بر روی کاغذ آوردم. امّا از علنی کردن آن با نام خویش خود داری کردم،چرا که هنوز اسیر فرمول"رژیم سوء استفاده" می کند بودم .

امّا اکنون که همۀ پرده ها به کناری رفته و چهرۀ پلید و خمینی گونۀ این زالوی خونهای فزندان ملّت ایران،وچند مدار بالاتر از آن اکنون که ماهیت فاشیستی و ضدّ بشری و بویژه ضدّ ایرانی اندیشۀ این خفّاش خونها ورنجها و دربدریهای میلیونها ایرانی به همت شاعر،نویسنده ومحقق میهنمان آقای اسماعیل وفا یغمائی به روی آب افتاده است،زمان را بهانه کرده و آنرا نشر میدهم(اگر اشتباه نکنم و درست بخاطرم مانده باشد،این سروده را با نامی دیگر نشر داده ام) . امید است که همۀ هموطنانی که دل در گرو رهائی میهن از این اندیشۀ پست و عقب افتادۀ ضدّ همه چیز ایرانی،یعنی اسلام ناب محمّدی با همۀ شعب وفرقش و بویژه سیاسیش که در جمهوری اسلامی ایران طی حدود نیم قرن تجربه شده است را دارند و دل نگران نیفتادن ملّت از چاه رژیم خمینی به"چاهسرای" باندهای مسلمان مدّعی ترقی امثال باند رجوی و یا مسلمانهای مدرن و امثالهم را ندارند،گامی انسانی و ملّی برداشته و با امضای بیانیه ای محکم و استوار،بر دهان یاوه گوئیها ی جماعتها و باندهای ضدّ ایرانی از جمله باند رجوی بکوبند که همۀ دردشان خفه کردن و بیمار کردن و گوشه گیر کردن آقای یغمائی جهت افشاء نشدن ماهیت پلید اندیشۀ خویش وبه دنبال آن باز به تاریکی بردن ملّتی و میهنی را به کمک دشمنان ایران امثال جان بولتونها را دارند.

دادن چنین بیانیه ای دفاع شخصی از آقای یغمائی نیست،اگرچه حقّ دفاع محفوظ است،بلکه دفاع از افشای خطّی است که از ترور شخصیت شروع و به ترور شخص مبدل خواهد شد، کی ؟

روشن نیست،امّا اگر به همّت جان بولتونها وبمباران ایران به حاکمیت"کودتا وارانه" بر منبر قدرت تکیه بزنند،بدون شک به سبک مدرن روسی و چینی و چه بسا عریان جمهوری اسلامی،اشخاص را ترور خواهند کرد.

.اگر در مقطعی که خمینی این پیر کثیف جماران در نوفل نوشاتل فرانسه"پهن وار" در زیر درخت سیب چمبره زده بود افشاء می شد،امروز در مستراحی به بزرگی جمهوری اسلامی این پدر ترور، و در دریائی پهناور از لجن  به اسم "جهاد اسلامی" در  ترور و وحشت در جهان مواجه نبودیم

امید است که فردی یا جمعی کلید این بیانیه را بزند،تا جماعت های اپورتونیست ضدّ میهنی و در راس آنها باند رجوی میدان را خالی حس نکرده و قورباغه وار هفت تیر نکشند.

امّا

همچنانکه اشاره کردم،این نوشته"شعرگونه" در سال ١٩٩۴ میلادی با جملۀ "تقدیم به مسعود رجوی،رهبر(با ذم ب) انقلاب نوین مردم ایران آغاز شده است .   

زنده به گور

تقدیم به مسعور رجوی رهبُر انقلاب نوین مردم ایران.

ای ننگ و نفرت،ماگام آهنین برداشتیم

آمده بودیم تا زنده بمیریم

امّا تو مارا زنده بگور کردی

آمده بودیم تا سرخ قامتمان در خاک سیاه پرچمی شود

امّا تو ما را در سیائیها،سرخ خفه کردی

جان را بر کف نهادیم تا جانها در کف نمانند

گام خیز برداشتیم تا خستگان بیاسایند

گامهامان را شکستی و قدمهامان را قلم

ای ننگ بر قدمهایت،ای "نا-مبارک"

ای ننگ بر قدمهایت که برگور ما رقص مرده می کنی

از استخوانهامان قایقی عمارت کردی

تا به ساحل جنایت صدف قدرت درو کنی

تو در کجای این دایرۀ زیبا عنکبوت وار لانه کرده ای ؟

چرا کلام خدا را که بر تارک دایره اشک می ریزد،

در زیر آرواره های کثیفت موریانه وار مچ مچ می کنی ؟

ستاره را مچین،حرامت باد ای دزد روشنائی

شاخۀ زیتون به کدامین جرم هیمۀ آتش قدرتت می شود ؟

چرا داس را حمایل کرده برنجهای فدا را نارسیده درو میکنی ؟

چکش را بر مشت گره شده مکوب

مشت مشت تاریخ است

چرا از سندان وحشت کرده ای ؟

و چرا دایره را خلع سلاح میکنی ؟

زیبائی این دایره به ستاره و تفنگ و زینون است

آمده بودیم زنده بمیریم،امّا تو مارا زنده بگور کردی.

فریبورگ 1994 میلادی

م-ت اخلاقی

١۰ فروردین ١٣٩٧

30 ماه مارس 2018


۲ نظر:

بهروز گفت...

آقا چه خبر شده؟ این ننه من غریبم درآوردن ها یعنی چه؟ ناسلامتی شما ها چریک کوه دشت بودین. مگه تو تو منطقه نگهبانی ندادی؟ شب میون مار و عقرب نخوابیدی. پس بچه ها که دهسال تو بیابون خوابیدن و از آسمون و زمان تو سرشون بمب و تیغ و تبر میامد چی بگن؟ من لباس کهنه تنم بود و سردم بود دیگه چه صیغه ای ست؟ رجوی تو رو اونجا نگذاشت. تو با پای خودت آمدی با پای خودت هم رفتی. خربزه می خوری پای لرزش هم بنشین. مثلا قرار بود شماها شلاق و شکنجه و چوبه دار رو پشت سر بگذارین مگه تو مجاهدین بتو لباس نو میدادن؟ اونجا هم رخت و لباس کهنه بود. . هزار هزار پناهنده تو آبهای مدیترانه غرق شدن صدها ایرانی لب دوخته اونور مرزها منتظرالورودند مگه خون تو رنگین تره؟ بیچاره سازمان که هزار ساعت وقت و هزار هزار خرج کرد که تو رو صحیح و سالم برسونه تو قلب اروپا. پول نداری کارکن. لباس میخواهی برو بخر. این بچه ننه بازیها چیه؟ هزار هزار رعنا تر از تو رفتند زیر شکنجه و اعدام. لوس نونر.

م-ت اخلاقی گفت...

بهروز جان که نمیدانم خانم هستی یا آقا و این نام زبان بسته را به استعار گرفته ای،
باید به شما گفت که معلوم است به لباس یعنی فقط به ظاهر مطلب چسبیده ای ونه به عمق مسئله، اینجانب و هزاران دیگر اگر مرز را بخطر جان رد کرده و به جناب پیوستیم با هدف و استراتژی رفتن به "اروپا" نبود،من همان کوچه پست کوچه های تنگ وتاریک امّا پر از عاطفه و محبت گرم جنوب و صدای نی همبونی بندری شهر و دیار خود را به هزار برج ایفل و موسیقی کلاسیک و جاز و رقص تانگو غیره ترجیح میدهم.ای آقا و یا خانم هموطن،نه ،خون هیچکس از خون دیگری رنگین تر نیست، ،امّا هرکسی داستان خویش و هدف خویش را دارد، یکی به دریا و آب و آتش می زند برای فرار از فقر و گرسنگی و سیر کردن شکم گرسنۀ خویش و به عشق زندگی بهتر برای خود خویش و شاید جمع کوچک خانواده اش که حق اوست، و یکی همۀ دارائی و هستی و خوشی و آسایش خویش را به آب و آتش می زند برای مبارزه با"فقر آزادی" در میهن خویش. اگر کمی به عمق مسئله توّجه کنید در لباس و خون و دریای مدیترانه و امثالهم به تله نیفتاده و غرق نمی شوید و چنین نمی کنید.ضمنا جهت یاد آوری شما باید بگویم که در برخی از کشورهای اروپائی در دوران متقاضی پناهندگی اجازۀ کار به متقاضی نمی دادند و همچنان نمی دهند، و پولی که به متقاضی پناهندهگی می دادند و می دهند مثلا روزی حدود 10 یورو بود و هست و برای کسی که سیگار هم می کشد فکر می کنم موافق باشید که به زور تا آخر ماه این چند قاز می کشد.
این جمۀ شما که گفته اید :

" هزار هزار رعنا تر از تو رفتند زیر شکنجه و اعدام.

کاملا موافق هستم و حاضرم اسامی تعدادی از آنها را که از نزدیک آنها را می شناختم برای شما ردیف کنم.
بیشتر از این وقتتان را نمی گیرم تا دیر به سرکار نرسید. امیدوارم سال جدید سالی باشد که به قول سهراب سپهری :

رختها را بکنید،چرا که آب در یک قدمی است .
برایتان آرزوی طول عمر در اروپا را دارم .