اشاره:
از دوره بني اميه به بعد درنتيجه سرازير شدن سيل غنائم و مالياتها از
خاور ميانه و شمال افريقا، به مركز خلافت (يعني بغداد) طبقات حاكم و
فرمانروا، تعاليم مذهبي را فراموش كردند و به عياشيها و مفاسد گوناگون روي
آوردند، و انواع شهوتراني و مي- گساري در بين مسلمانان متنعم و منحرف راه
يافت. در ايران از ديرباز «پارسيان و مسيحيان تاكستانهاي معروف داشتند و در
تهيه بهترين شراب با يكديگر رقابت ميكردند؛ روي شيشههاي شراب لاك و مهر
شده، مشخصات شراب و سال و عمر آن ذكر ميشد ... با اينكه نوشيدن شراب در
اسلام ممنوع بود؛ حنفيها راه شرعي براي استفاده از شراب پيدا كرده
بودند، و
اين تدبير براي بسياري از ميگساران فوزي عظيم و توفيقي بزرگ: بود.
در خرابات و ميخانهها، خوانندگان زن و مرد، بازيگران و نوازندگان ني و زنگيان و كوليها وسايل تفريح خاطر مشتريان را فراهم ميكردند ... و عدهيي از مردم با ميل و علاقه فراوان به اين مكانهاي تفريحي روي ميآوردند ... غير از ميخانهها كه «ابن المعتز» شاعر معروف، آنها را بهشت موقتي خوانده است، در داخل باغهاي بزرگ مصفا نيز محلهايي براي وقتگذراني، عياشي و تفريح مردم پيشبيني شده بود ...» «1»
خرابات در ايران
عنوان «روسپيخانه» براي محل اقامت زنان فاحشه و طبعا محل فسق و فجور زنان هرجايي علم شده است و در بلاد و شهرهاي بزرگ، «خرابات نهادن» عبارت از فاحشه نشاندن بود كه در اسلام مذموم بوده است. رشيد الدين فضل اللّه در تاريخ مبارك غازاني مينويسد: «كه چون جماعت خراباتيان، كنيزكان را كه از اطراف ميآوردند به بهاي موافقتر از ديگران ميخريدند، اكثر تجار در فروختن
______________________________
(1)- ر. ك: زندگي مسلمانان در قرون وسطا، پيشين، ص 261 به بعد (به اختصار).
ص: 472
ايشان ميل به معامله با آن جماعت ميكردند و بعضي از كنيزكان كه حميتي و قدرتي داشتند، در نفس خود نميخواستند كه ايشان را به خرابات فروشند و به اجبار و اكراه ميفروختند و به كار بد مينشاندند؛ غازان بفرمود تا زنان خرابات را، هركدام كه بخواهند بيرون آيند، بخرند و از خرابات بيرون بياورند و كنيزكاني را كه ميل بدين كار ندارند، به اكراه و اجبار بدان وادار ننمايند، در اشعار و حكايات و همچنين در كتابهاي لغت، خرابات را غالبا به معني محل فسق و فجور شناختهاند ...» «1»
مغازله با زنان
ابن نديم، در كتاب الفهرست ضمن شرح حال محمد بن اسحاق مؤلف «كتاب السير» مينويسد: «... رفتارش ناپسند و مورد سرزنش همگان بود، گويند به امير مدينه خبر رسيد كه محمد با زنان مغازله «2» كند؛ امير او را احضار كرد و دستور داد موي سرش را كه رونقي داشت كم كنند، و چند ضربه تازيانه به او زد، و او را از نشستن در پائين مسجد منع كرد، وي را صورت زيبايي بود و از قول فاطمه دختر منذر، زن هشام بن عروه، چيزها روايت ميكرد، اين خبر كه به هشام رسيد، ناخوش گرديده و گفت: چهوقت او نزد فاطمه رفته كه چيزي از وي شنيده باشد؟ و گويند اشخاصي شعرهايي ميگفتند و براي او آورده و از او ميخواستند كه در كتاب السير خود بگنجاند؛ از اين جهت اشعاري در كتابش ديده شد كه نزد راويان شعر مفتضح بود ... نسبت به يهود و نصاري خوشبين و در نوشتههاي خود آنها را اهل علم پيشينيان خوانده است.
ابن اسحاق در سال صد و پنجاه وفات يافت.» «3»
علل رشد فساد در خاور ميانه
گروهي از اعراب با اينكه مدعي رواج عفت و عصمت و حامي حق و عدالت بودهاند، برخلاف روح اسلام در جريان غزوات مذهبي و جنگهاي توسعهطلبانه به نام اشاعه دين به خود اجازه مي- دادند كه پس از پيروزي بر خصم، زنان و دختران و پسران مغلوب را به صورت غلام و كنيز در اختيار خود گيرند و از وجود آنان، به انواع وسايل سوءاستفاده نمايند. اين روش بهرهبرداري از نوجوانان به ترويج فساد و فحشاء كمك فراوان كرد. احمد امين، محقق
______________________________
(1)- ر. ك: دايرة المعارف فارسي، پيشين. ص 886 (نقل به اختصار).
(2)- مغازله: معاشقه و عشقبازي كردن است؛ چنانكه در لباب الالباب آمده: «از صباح تا رواح با «صباح» به مغازله و معانقه ميگذشت.»
(3)- ابن نديم، الفهرست، ترجمه م. رضا تجدد. چاپ دوم. ص 156.
ص: 473
مصري مينويسد: «نخستين چيزي كه كشور عراق را فراگرفت، آواز و طرب و غنا و شادي و رقص و بادهگساري و انواع بازي بود، كنيزها و زنان آوازخوان دو قسم بودند: يكي كنيزهاي خاص خلفا و امراء و توانگران بودند، كه هريك از آن طبقات ارجمند، چند تن از آن مهوشان خوشالحان داشتند و دائما يكي به ديگري كنيزهاي خود را اهدا مينمود تا هر فردي از هر كنيز تازه تمتعي بهسزا ببرد و يك نحو لذت نوين از تنوع و تجدد و معاوضه آنها بيابند. گروه ديگر از كنيزان براي استفاده عموم، تحت اداره يك مدير يا دلال در خانههاي مخصوص نگهداري ميشدند و جوانان، گروهگروه براي خوشگذراني و تمتع به آنها رجوع ميكردند. صاحب اغاني روايت ميكند، كه «ابن رامين» كه شغلش برده- فروشي بود، در كوفه، خانهيي براي شراب و سماع داير كرده بود و ادبا و ظرفا دور او گرد ميآمدند و درباره كنيزان حورسرشت او اشعار آبدار ميسرودند و ميخواندند و مينوشتند، از جمله آنها روح بن حاتم مهلبي، محمد بن اشعث، معين بن زائد، ابن مقفع و امثال آنها بودند كه سيم و زر بسيار نثار مهوشان دلدار مينمودند ...» «1» جالب توجه است كه پس از آنكه ابن رامين با اين پولهاي حلال! رهسپار حج شد همه عاشقان از حسرت ديدار آن دلبر، اشك ريختند و زار گريستند ...»
از دوره بني اميه و بني عباس چنانكه قبلا نيز يادآور شديم، دستگاه خلافت (جز در چند مورد استثنايي) خود مركز تجمع غلامان و كنيزان ماهرو، و بزرگترين مركز تباهي و فساد بود.
مادري دلسوز و رحيم! به حكايت روضة الصفا چون نوبت خلافت به امين رسيد «مادرش زبيده ديد كه او را ميل با غلامان و كنيزان است، فرمود تا كنيزكان خوبصورت و طرفه ترتيب دادند و عمامهها بر سر ... و اثواب و جامههاي قيمتي مردانه پوشيده و بعضي از ايشان، تاجها مكلل به در و جواهر بر رأس نهاده، در نظر «امين» جلوهگر آمدند و اين جماعت مقبول طبع او افتاده، موسوم به «غلاميات» گردانيد ...» «2»
پس از تشكيل حكومتهاي ايراني و مستقل در ايران، زمامداران وقت بهطوركلي براي حفظ حيثيت خانوادهها و تأمين اجتماعي زنان در شهرها، وجود فاحشهخانه را ضروري تشخيص دادند، به همين مناسبت ظاهرا در مناطق دورافتاده غالب شهرها، محلي براي زندگي روسپيان در نظر ميگرفتند، تا سربازان و مردان بيزن و عزب براي فرو نشاندن شهوت، مزاحم كسي نشوند و به عزبخانهها روي آورند، در كتب و منابع تاريخي
______________________________
(1)- احمد امين، پرتو اسلام، ج 2، ص 140 به بعد.
(2)- ميرخواند، روضة الصفا، ج 3. ص 512.
ص: 474
راجع به وضع دلخراش فواحش كمتر سخن گفتهاند، راوندي در تاريخ آل سلجوق، آنجا كه از مظالم مأمورين ديواني سخن ميگويد، مينويسد: «سرهنگان نامسلمان، به زخم چوب از مسلمانان زر ميستدند و به نام تأمين منافع ديوان، خون مسلمانان ميريختند و مال آنان ميربودند و از اين پولهاي نامشروع خرابات و «خمرخانها» بنا ميكردند و بهطور علني و آشكارا به لواط و زنا و ساير مناهي دست ميزدند؛ از هر چيز ماليات خاصي براي شاه و به نام شاه اخذ ميكردند.» سپس مينويسد: «... و هر سرهنگي ده جا قوادخانه نهاده است و در هر شهري از شهرهاي عراق ... زنان نشانده، آن خورند كه در شرع حرام و آن كنند كه بيرون از دين اسلام است. پليدزبان باشند، به هر سخن، دشنام دهند، اول سخن دشنام، و دوم چماق، سوم زربده، هر سه به ناواجب ...» «1»
* دهخدا با بياني طنزآميز مينويسد: «از روسپيي علت سقوط در ارتكاب فحشاء را پرسيدند، گفت: رو هست از زور بدتر، به اصرار آدمي را به هر كار توان واداشت.» «2»
پاسخ روسپي به اين عبارت نيز نقل شده است: «من كمرو و بچههاي محله پررو.»
در زبان فارسي: زن به مرد، قرمساق، ... كش، ديوث، پاانداز، زنبر، جاكش، به- قوادان يعني به كساني اطلاق ميشود كه زن خود يا ديگري را براي كسان برند و مزد ستانند: سوزني سمرقندي گويد: «ز زن به مردي منكر شود مليجك و هست.» در جريان تاريخ، بساط روسپيان و خراباتيان، گاهوبيگاه در اثر دسايس بعضي مقامات و يا در نتيجه آشفتگي اوضاع اقتصادي، سياسي و اجتماعي، مورد تهديد قرار گرفته است: به اين معني كه هروقت دولتها مواجه با شكست سياسي يا اقتصادي ميشدند و يا درنتيجه نيامدن باران و شيوع امراض ساريه، عدهيي از قحطي يا بيماري وبا و طاعون ميمردند، دولت يا مردم جاهل، براي دلخوشي و اقناع خودشان، تمام اين بدبختيها را، نتيجه رواج فحشاء و ميگساري ميشمردند و بيدرنگ به تخريب مساكن و كشتار اين گروه ميپرداختند.
لنبان: در فاحشهخانههاي قديم زني كه قيادت و رهبري فاحشگان را به عهده داشت، لنبان ميگفتند و امروز چنين زني را «خانم رئيس» ميگويند:
______________________________
(1)- راوندي، راحة الصدور في آية السرور، پيشين، ص 30 به بعد (نقل به اختصار).
(2)- علي اكبر دهخدا: امثال و حكم
ص: 475 به خود گفتم عجب نبود كه نفرتكنند از صحبت لنبان لبيبان «1» نزاري
لبيب به معني عاقل و خردمند است، سعدي معتقد است كه عاقلان و لبيبان نيز به دام شيرينلبان ميافتند:
لب شيرينلبان را خصلتي هستكه غارت ميكند لب لبيبان گاه مأمورين انتظامي از اين نياز و غريزه طبيعي بشر سوءاستفاده ميكردند و در راه عاشق و معشوق با حيله و مكر، دامي ميگستردند و از اين توطئه به نفع خود بهره- برداري ميكردند؛ عوفي در حكايت زير نمونهيي از اين دسايس مأموران ديواني را برملا ميكند:
پايان يك عشقبازي
عوفي در باب نهم از قسم سوم جوامع الحكايات مناظري از طربخانهها و مراكز تجمع قماربازان را تصوير ميكند و نشان ميدهد كه در آن روزگاران نيز جماعتي از راههاي نامشروع به كمك عسس و داروغه عشرتخانههايي داير و مردم بيخبر را از راه راست منحرف ميكردند عوفي مينويسد كه مردي به نام حامد شاليفروش «روزي بر دكاني نشسته بود، كودكي لطيف و ساده با قدي چون سرو و رخي چون گل و حركاتي متناسب و لطفي شامل در پيش او بگذشت و و آن كودك را اسماعيل خواندندي و از لطف طبع بهرهاي داشت، حامد او را بديد و بر وي فتنه (يعني دلداده و عاشق) شد و به نزديك او رفت و اسماعيل كودكي شنگ و دغا و قوال و پايكوب و مردفريب بود. چون ديد كه حامد بر سيرت قوم لوط است ... به- لطف غمزه حسن حركات، او را بسته به خود گردانيد، پس حامد او را گفت: شنيدهام كه تو شعر خوش ميخواني و قول لطيف ميگويي و مرا آرزوست كه آواز تو بشنوم، گفت:
منت دارم و خدمت كنم و لكن اين كار در ميان بازار راست نيايد، اگر صواب بيني به خانه «سواراك» رويم و در آنجا عيشي كنيم. حامد را اين سخن موافق نمود، كه خانهاي نداشت كه كسي بدانجا توانستي برد و اين سواراك مردي بود به قرطباني معروف و به خانهداري موصوف و در جفتافكني طاق ... دلبران شهر، مرغ طرب در خانه او پرواز دادندي و ارباب فساد، داد لهو و طرب در خانه او دادندي و اسماعيل گفت: اي حامد من با خود هيچ سيم ندارم و در خانه سواراك بيسيم نتوان شد، تو باري با خود هيچ سيم داري؟
حامد گفت: چندان دارم كه مرا و تو را بس باشد، اسماعيل در وي آويخت كه مرا بنماي كه چند سيم داري و به شوخي از سر بند او بگشاد، چون بديد، گفت: سواراك بدينقدر
______________________________
(1)- لبيب يعني عاقل؛ و لبيبان يعني عقلا و دانشمندان. (فرهنگ معين، ج 3، ص 3627.)
ص: 476
سيم ما را به خانه نگذارد و تو را دل ندهد كه زيادت از اين خرج كني، من تدبيري دانم، كه هيچ سيم تو ضايع نشود و درمي پانصد، ترا سود اندوزد و من و تو هردو آنجا عيش كنيم. حامد گفت: چه تدبير است؟ گفت: آنكه پنجاه دينار بياري و در خانه سواراك بنشيني و مقامران آنجا را مجاهزي (يعني خزانهداري) كني و بورگ ستاني و ترازو- داري كني، و كم دهي و زيادت ستاني، و ده يازده در ساعت سود ستاني و طعام و شراب ايشان بيمنت خوري و سواراك از ده درم كه بستاند، شش به تو رساند و اگر مدت يك هفته پنجاه دينار درين كار اندازي، هفته ديگر ترا دويست دينار شده باشد. حامد را طمع مال بدان محرض و باعث آمد بر آنكه مجاهزي مقامران كند، پس برفت و پنجاه دينار بياورد و به خانه سواراك رفتند.
پس اسماعيل سواراك را از كار آگاه كرد و اعلام داد و او را گفت: صيدي بزرگ در دام من افتاده است، غافل مباش و طايفهاي از مقامران دغا «1» را حاضر كن و هركسي را چيزي به عاريت ده تا به گرو به حامد دهند و زر، از وي بستانند، سواراك مقامران را حاضر كرد و قدري رخت بديشان داد و ايشان به گرو به حامد دادند و او را خدمت مي- كردند و طعامهاي لذيذ و حلواهاي پاكيزه آوردند و در ميان حلوا قدري تاتوره تعبيه كردند و به حامد دادند و حامد بخورد و بخفت و ايشان زرها ميان خود قسمت كردند و نماز خفتن حامد را در پشت كشيدند و در ميان بازار بنهادند و چون شب درآمد، جماعت عسسان حامد را ديدند در ميان بازار افتاده و او را به زندان بردند و چون ديدند كه بيهوش است، قدري روغن و سركه و امثال آن در حلق او ريختند تا به هوش بازآمد و خود را در دست عسسان ديد اسير و محبوس و متحير بماند. و نيارست گفت كه اين حال با من در خانه سواراك كردهاند، بهانه ساخت، امير عسس او را گفت: هزار درم بده تا ترا بگذارم و امير را از حال تو آگاه نكنم. حامد هزار درم بداد و از زندان بدرآمد، پس جماعتي از پيادگان امير عسس بيامدند و گفتند: امير را خبر دادهاند كه دوش حامد را بگرفتهاند، ما را چيزي ده تا بگذاريم و اگر ندهي ترا به درگاه بريم تا امير چه حكم فرمايد، حامد به سخن ايشان التفات نكرد، و ايشان او را به درگاه بردند و امير مرو در آن وقت محمد سهل بود و او مردي ظالم، ستمكار و سيمدوست و خدايناترس بود. مدتي در بند او بود كه از حامد چيزي بستاند به نوع مصادره يا به بهانهاي، چون پولي نرسيد، او را بيآنكه سئوال كنند چوب بزدند پس او را به دست مستخرج «2» بازداد و در شهر ندا كردند كه هركه اوان و امانات حامد دارد فرمان بر آن جمله است كه همه را به نزديك من
______________________________
(1)- دغلكار و ناجوانمرد
(2)- مامور شكنجه ديوان
ص: 477
آرند و تسليم كنند. مردمان از بيم محمد سهل، امانتها و مالهاي وي ميآوردند و او را امكان نبود كه بگويد: كه اين مالها از شما كه خواسته است و در اندازه پنج هزار دينار امانت كه بر مردمان داشت نقد شد، و بعد از آن مستخرج او را به شكنجه و تعذيب مطالبه كرد و دوازده هزار دينار زر سرخ ديگر از وي بستد، پس مردمان مرو شفاعت كردند تا وي را از زندان خلاص دادند و از رنج و حسرت مال كه بيسببي بر باد شده بود، رنجور شد و هم در آن رنجوري وفات يافت و بعد از وفات او، سي هزار دينار ديگر برگرفت و آن همه محنت او را از بخل و دنائت همت بود كه بر وي آمد ....» «1» جالب توجه است كه عوفي از فساد و سوء نيت مأمورين انتظامي و امير مرو «محمد سهل» كه با توطئه و نقشه، حامد ساده و امثال او را به دام افكنده و از هستي ساقط كردهاند سخني نميگويد و آن همه محنت را محصول بخل و دنائت حامد ميداند! گويي پروندهسازي و مردمآزاري از صدها سال پيش شيوه بعضي از عسسان و ديوانيان بوده است.
در اينجا ذكر اين مطلب بيفايده نيست كه مجاهز، تنها به بازرگان و تاجر مالدار اطلاق نميشود، بلكه به مقامران و كساني كه وسايل و اسباب اين قبيل كارها را فراهم ميكنند نيز گفته ميشود. در كتاب كليله و دمنه ميخوانيم: «تا حريف ظريف و كعبتين راست و «مجاهز» امين نباشد، در آن شروع نشايد پيوست.» «2» (كليله و دمنه، مصحح مينوي، ص 3- 292).
انوري در اشعار زير مجاهز را ظاهرا به معني قمارباز به كار برده است:
قمر شد با سر زلفش مقامردل من برده شد كاريست نادر
دلم بايد جهاز اندر ميانهچو زلفش با قمر باشد مقامر
مجاهز بود و حاصل خود نيامدمرا خصلي «3» از آن خصمان جائر مسعود سعد سلمان از شاعران بهنام عهد غزنويان و سلجوقيان، وضع دلخراش عناصر فاسد و موقعيت اجتماعي قوادان و روسپيان را در اواخر قرن پنجم هجري چنين توصيف ميكند:
بانو آن نادر جهان به سرورحمله آورد بر بريشم رود
از بر آواز در سر افكندستبه گلو مقنعه برافكندست
گفتمي هست دختر لرزانگر نبوديش نرخ سخت ارزان
______________________________
(1)- محمد عوفي، جوامع الحكايات، ص 255 به بعد.
(2)- ر. ك: فرهنگ معين، ج 3 «ك» ص 3870.
(3)- شرط و گروبندي در قمار
ص: 478 دارد او همت و طريقه آنكه نباشدش خانه بيمهمان
بي ده آزادهمرد، ننشيندكه صلاح خود اندر آن بيند
كند آماده كار ايشان زودخوش كند روزگار ايشان زود
شويش آن شيرمرد سرهنگينكند هيچگونه دلتنگي
چشم بر كارها، فروگيردكوه خواهد كه حلم او گيرد
نيكنام است و رشك نشناسدكه ز دزد و عسس بنهراسد
اينهمه چيزها گران نبودبچه بايد كه در ميان نبود
لا جرم خانهايست آمادهبرهم آميخته نر و ماده
در گشاده است و پيشكه رفتهاين نشسته است و آندگر خفته در وصف ماهوي رقاص:
ماهوك در ميان چو در گرددمجلس از خرمي دگر گردد
طقطق پاي او چو برخيزدشادي و لهو درهم آميزد
بس نشاطي و مجلس طيبي استعيش را و نشاط را سببي است مسعود سعد سلمان تاريخ اجتماعي ايران ج7 478 پايان يك عشقبازي ..... ص : 475
زني سمرقندي از شاعران قرن ششم كه در توصيف مناظر و مسائل مربوط به- امور جنسي به هيچ قيدوبند اخلاقي معتقد نيست، راه شكار زنان را در هشت قرن پيش نشان ميدهد:
در راه مرا، دي صنمي در گذر آمدرفتار چنان ماه مرا در نظر آمد
شوخي شكري، سروقدي قحبككي چستكز حسن ز خورشيد بسي خوبتر آمد
در پيش وي استادم و راهش بگرفتمز انسان كه چنان دلبرم اندر گذر آمد
گستاخ سخن گفتم و پرسيدم و انصافبا من به سخن گفتن گستاخ درآمد
گفتم كه به مهمان برم آيي تو، مرا گفتاز خانه مرا رأي به جاي دگر آمد
رو رو كه سوي حجره خراميم و بباشيمكز سيم برت كارك ما همچو زر آمد
شيرينسخنم ديد و بدين چربزبانيزان سنگدلي پارهككي نرمتر آمد
قصه چكنم بردم تا خانه چنان ماهآن ماه كه پيرايه شمس و قمر آمد
زان پيش كه در پيش طعام آرم گفتاكو باده، كه او در دو جهان تاجور آمد
برداشت رباب از سر شنگي و پس آنگهبنواخت وزو جمله نواها بدرآمد
از وزن و قوافي و ز الهام سخن گفتالفاظ نكت بودش و معني غرر آمد
از باده و از چربزباني چنان ماهاندر سر ما هردو ز مستي اثر آمد ...
ص: 479
پس از حمله مغول، معتقدات مذهبي مردم نقصان پذيرفت از مداخلات روحانيان در امور اجتماعي و سياسي كاسته شد و در ايران و ديگر كشورها تسهيلاتي براي گروه فواحش فراهم گرديد. ماركو پولو در سفرنامه خود به اين مطلب اشاره ميكند: «در زمان قوبيلاي قاآن، دستور داده شده بود، كه در حومه شهر پكن كارانسراها و مهمانخانههايي براي سكونت ملل مختلف، خواه دستجات سپاهي، و خواه بازرگانان، ساخته شود و در كنار اين تأسيسات روسپيخانههاي بزرگ با تعداد دختران بسيار زياد بنا كنند. گذشته از آن، بهطوركلي در محلات خارج شهر 2500 روسپي در اين دوره زندگي ميكردند، كه مانند سپاه به واحدهاي هزار و يا صد و ده نفري تقسيم شده بودند و فرماندهي بر آنان رياست ميكرد، اين زنان كه بيشترشان از اسيران جنگي و كنيزاني بودند كه از شهرها و از بين ملل مختلف خريداري ميشدند، ماليات نميپرداختند، و ملزم بودند كه خود را مجانا در اختيار بيگانگان قرار دهند.» «1» به عقيده مؤلف كتاب امپراتوري زرد، مهماننوازي مغول، به بازديدكنندگان پايتخت، امكان ميداد كه شبها همخوابهاي براي خود برگزينند.» در حقيقت پس از حمله مغول، قبح روسپيگري تا حدي از بين رفت و در جهان زير سلطه مغول، و ديگر كشورها، براي لذايذ جنسي محدوديتي وجود نداشت. و فرونشاندن شهوت را گناهي قابل كيفر نميشمردند.
______________________________
(1)- ر. ك: سفرنامه ماركو پولو، ص 129.
ص: 480
در مباحث گذشته ديديم زماني كه خاني بر قبيلهيي خشم ميگرفت، يكي از انواع مجازاتها اين بود، كه زنان و دختران قبيله خاطي و گناهكار را به اين نوع مراكز ميفرستادند «تا خدمت وارد و صادر كنند ...» «1»
يكي ديگر از نقاطي كه اين قبيل دختران و زنان را به كار ميگماشتند، ايلچيخانه- هاي بين راهها بود، كه منبع عايدي بسيار خوبي براي صاحبان آن محسوب ميگرديد.
تلاش غازان خان در راه بهبود وضع فواحش: در دوره ايلخانان در ايران، از جمله فسادها و تباهيهايي كه در جامعه ما ريشه دوانيده بود، يكي همين روسپيخانهها بود كه غازان خان، قدمهايي در راه اصلاح وضع آنها برداشت و مقرر شده بود كه هر كنيزي كه ميل نداشت وارد خرابات شود، از فروش او ممانعت به عمل آيد و حكومت، او را از صاحب آن مركز، ميخريده و بيرون ميآورده است، گذشته از آن براي اين دسته از زنان به فراخور حال و زيباييشان نرخي معين شده بود، تا مغبون نگردند ...» «2» و تأميني براي دوران پيري داشته باشند.
در بعضي از شهرهاي ايران چون اردبيل، فواحش براي جلب مشتري به خيابانها ميآمدند تا جايي كه در حدود قرن هشتم هجري، جمعي از مشايخ و علماي ديني از سلطان خواستند كه آنها را جمعآوري كند و سلطان به اين كار خير اقدام كرد.
محمد نخجواني در جلد دوم دستور الكاتب در فصل هشتم موقعيت اجتماعي فواحش را در شهرستان مذهبي اردبيل در شش هفت قرن پيش روشن ميكند.- بنا به نوشته نخجواني، جمعي از مشايخ و صلحاء به مقامات دولتي و رسمي شكايت ميكنند كه «... پيش از اين عادت نبوده كه فواحش و منكرات بر شوارع نشينند تا اهل صلاح را در وقت تردد نظر بر ايشان نيفتد، درينوقت جمعي كه كنيزكان فواحش دارند، ايشان را به خلاف معهود بر راهها مينشانند و صلحاء و ارباب ورع و تقوي را نظر بر آن منهيات و منكرات مي- افتد و شرعا روا نيست، و جمعي نيز كه بر شرب شراب اقدام مينمايند، مست شده، در بازارها متعرض مردم و مزاحم اهل صلاح ميشوند ... التماس كردند كه اگر اين منكرات را مرفوع و مال آن را از حشو اموال موضوع گردانند، در دعاگويي و دولتخواهي افزايند، چون اجابت ملتمس ايشان موجب رونق و تقويت دين اسلام بود، و از منع آن تفاوتي زيادت در مال ديوان ظاهر نميشد.
آن مال را كه متوجه فلان فواحش ... آن موضع است و مبلغ آن ده هزار دينار، در
______________________________
(1)- ر. ك: روضة الصفا، پيشين، ج 4، ص 166.
(2)- شيرينبياني، زن ايراني در عصر مغول، ص 124 به بعد.
ص: 481
باب وضع آورديم و بالكليه مرفوع و موضوع گردانيديم ...» سپس به مسئولين امور مالي تأكيد ميكند كه بابت فواحش و شراب، مالياتي نگيرند و اگر فواحش را در راهها ببينند «فواحش را به بازخواست ... و خيانت مخاطب گردانيده و ريزنده و فروشنده شراب را در گناه آرند و مال او را خاص ديوان كنند ...» «1»
در نامه بعد نخجواني نشان ميدهد كه فروختن شراب و نشاندن فواحش در بيرون شهر، اشكالي ندارد تا جماعتي كه به آنان نيازمندند، آنجا روند و اگر حكام از روز وصول اين حكم تا ده روز ديگر اين جماعت را بيرون شهر نفرستند، مورد بازخواست قرار گيرند.
چنانكه گفتيم، در ايران بدون اينكه به علل پيدايش فحشاء توجه شود، همواره از روسپيان به زشتي نام برده و به اين گروه سيهروز بيپناه انواع ظلم و ستم روا داشتهاند:
وز ان پس چنين گفت با سركشانكه اي روسپيزاده بينشان فردوسي
گاه در مقام فحش و ناسزا ميگفتند «زن روسپي» يعني زن قحبه:
يا بكش اين كافرزن روسپي را آشكارپادشاهان از براي مصلحت، صد خون كنند انوري
سعدي در گلستان نيز به وضع دشوار روسپيان اشاره ميكند: «حكما گويند چهار كس از چهار كس به جان برنجند: حرامي از سلطان و دزد از پاسبان، فاسق از غماز و روسپي از محتسب.» بهاء الدين ولد در كتاب معارف با واقعبيني و صفاي ضمير خود از درد دل روسپيان يعني محرومترين گروههاي اجتماعي سخن ميگويد: «... قحبه را بيني حريف مستان گشته و با وي فاحشها ميرود ... زار ميگريد كه خنك آن زني كه يك من پنبه دارد و به كنجي دوك ميريسد و سلامت نشسته آرزو ميبرد از سامانكاري زنان ديگر.» «2» و با اين بيان مولوي نشان ميدهد كه روسپيان به طوع و رغبت به اينكار تن ندادهاند، بلكه زندگي نكبتبار آنان، معلول نظام غلط اقتصادي، اجتماعي و قضايي كشور بوده است و چه بسيارند زناني كه در نتيجه خودخواهي و ستمگري مردان به اين ورطه فساد گرفتار آمدهاند.
زنان دستوري: به زناني اطلاق ميشد كه با اجازه دولت يعني محتسب و شحنه شهر به كار خودفروشي ميپرداختند.
______________________________
(1)- محمد نخجواني، دستور الكاتب، به اهتمام عليزاده، ج 2، ص 289 به بعد.
(2)- بهاء الدين ولد، معارف، جزء چهارم، ص 70.
ص: 482 اصل در زن سداد و مستوريستو گرش اين دو نيست دستوريست اوحدي
«اسوالد شوارتز»، وضع فحشاء را مورد مطالعه قرار ميدهد و مي- نويسد: «نظر عامه بر اين است كه فاحشه، زني است كه در مقابل كالايي كه اساسا قابل خريد و فروش نيست- پولي دريافت ميدارد ... يادآوري اين موضوع جالب است كه قبول پاداش پولي، و يا نظائر آن، هميشه از مشخصات فحشاء نبوده است؛ مثلا طبق قانون روم قديم، فاحشه، زني بود كه خود را در همهجا و بدون لذت عرضه ميداشت، ببينيد اين مفهوم تا چهاندازه انسانيتر از مفهومي است كه ما از آن داريم! چه درست تأكيد بر فقدان مقاربت عاطفي ميكند ... كساني كه با فواحش مباشرت ميكنند، خود نيز مرتكب گناه ميشوند، چه كساني كه پول و «بها» را ميپردازند، شركاي مساوي كساني هستند، كه آن را ميپذيرند، اينكه اين امر هنوز مورد قبول قرار نگرفته است، و ننگ فحشاء فقط در حق زنان شناخته شده است، احتمالا به علت اين حقيقت است كه قوانين اخلاقي هميشه از طرف مردان تدوين شده است ...» «1»
* «گيبون» مورخ نامدار انگليسي از زن بدكاري سخن ميگويد كه به امپراتوري روم رسيد و در اثر نبوغ و استعدادي كه داشت مصدر خدماتي بزرگ گرديد:
زن معروفهيي كه همسر ژوستي نين (امپراتور روم) شد: تئودورا، دختر زيبايي بود كه به حكم احتياج در دامن فحشاء افتاد، گيبون درباره او چنين مينويسد: «... تئودورا، در ازاي مشتي پول آن همه لطف و زيبايي را در اختيار گروه بيشماري از شهروندان و بيگانگان گذاشت. مردان هر طبقه و حرفهاي خواهان متاعش شدند ... تئودورا، بدون ذرهاي شرمساري پيكر عريان خويش را در تماشاخانه به مردم تماشاگر نشان ميداد- پس از آنكه امپراتور روم ژوستي نين، شيفته اين زن هرجايي شد، با تغيير قوانين، مقرر داشت كه هر زني فاحشه با توبه پاك ميشود و ميتواند به همسري ارجمندترين روميان درآيد.
چندي از صدور اين فرمان نگذشته بود كه «ژوستي نين» و تئودورا، طي تشريفات رسمي عروسي كردند ... ژوستي نين، تئودورا همسر خويش را، شريك متساوي الحقوق خود در اداره امور كشور كرد، بهاينترتيب فاحشهاي كه در برابر تماشاگران فزون از شمار، تئاتر قسطنطنيه را ملوث ساخته بود، چون ملكه همان شهر، مورد ستايش قضات عاليمقام، اسقفان، سرداران فاتح و پادشاهان اسير قرار گرفت.» با اينحال نبايد فراموش كرد كه
______________________________
(1)- اسوالد شوارتز، روانشناسي، ترجمه نورينژاد، ص 86.
ص: 483
تئودورا از نبوغ و استعداد فراواني برخوردار بود «خود ژوستي نين حزم و دورانديشي تئودورا را ستوده است و مدعي است كه قوانين خود را پس از شور با همسر عاليقدرش تئودورا، كه خداوند، بر سبيل تحفهاي به وي ارزاني داشته بود انشاء و تصويب ميكرد.
شجاعت اين زن هنگام شورش مردم و مخالفتهاي درباري به خوبي آشكار شد، از هنگامي كه تئودورا، به عقد زوجيت ژوستي نين درآمد، مسلما دامان عفتش ديگر ملوث نشد و خموشي دشمنان آشتيناپذيرش، خود دال بر اين امر است. سرانجام، تئودورا در بيست و چهارمين سال ازدواج و بيست و دومين سال زمامداريش بر اثر بيماري سرطان درگذشت.
در اين فقدان جبرانناپذير، شوهرش سوگوار شد چنانكه گويي به جاي روسپي تماشاخانه، پاكدامنترين و اصيلترين دوشيزگان شرق را به زني گرفته بود، همين زن بدسابقه در موقعي كه قدرت و حيات امپراتوري با جديترين خطرات روبرو شده بود، مردانه مقاومت كرد «اگر فاحشهاي كه ژوستي نين از صحنه تماشاخانهاش برداشته و به مقام امپراتوريستي بر- كشيده بود، حجب را كنار نميگذاشت و مردانه قد علم نميكرد، اوضاع به كلي دگرگون ميشد. در مجلس شورا ... تئودورا به حاضران گفت «اگر فرار، تنها وسيله نيل به گوشه امن باشد من از آن عار خواهم داشت، مرگ شرط تولد است. اما آنها كه سلطنت كردهاند، پس از فقدان آبرو و حكمفرمايي هرگز نبايد زنده بمانند اگر روزي بيايد كه مرا ملكه نخوانند، ديدگان من آن روز به روشنايي نيفتد، اي قيصر، اگر تو مصمم به فرار شدهاي، نفايس و خزاين در اختيار توست، دريا را بنگر، كشتيها آماده اطاعت از فرمان تواند، اما از آن بترس كه مبادا عشق به زندگي تو را به جلاي وطن و مرگي خفتآور محكوم سازد، من به سهم خود اين گفته پيشينيان را آويزه گوش ميكنم كه سرير پادشاهي، گور باشكوهي است ...» عزم راسخ اين زن، ژوستي نين و درباريانش را جرئت بخشيد تا به- عواقب كار بينديشند و تدابير لازم را اتخاذ كنند چه اگر جرئت در ميان باشد، براي رهايي از سختترين محظورات، پيدا كردن راه چاره ميسر ميشود ...» «1»
فحشاء در لاذق
ابن بطوطه در نيمه اول قرن هشتم در مورد مردم لاذق (واقع در تركيه) مينويسد: «... مردم آن نواحي از منكرات نميپرهيزند، كنيزكان زيباروي رومي را ميخرند و آنان را به فحشاء ميگمارند ... هريك از اين كنيزكان بدكاره، حقوقي به ارباب خود ميدهند؛ و من شنيدم كه كنيزكان و مردان در يك حمام ميروند، و هركس بخواهد ميتواند در گرمابه با آنان بياميزد و از اين عمل
______________________________
(1)- ادوارد گيبون، انحطاط و سقوط امپراتوري روم، ترجمه ابو القاسم طاهري، ص 553 به بعد.
ص: 484
جلوگيري نميشود و نيز به من گفتند كه قاضي خود چند تن از اين كنيزكان را دارد ...» «1»
فاحشهخانهها
در سفرنامه ونيزيان در ايران ميخوانيم كه «زنان روسپي كه در اماكن عمومي رفتوآمد ميكنند نيز به نسبت زيبايي خود ماليات ميپردازند؛ و هرقدر زيباتر باشند بايد بيشتر ماليات بدهند، اما بدترين رسمي كه تاكنون از آن نام بردهام ... اينكه در اين شهر مكاني براي پيروان لواط و (مخثثخانه) وجود دارد مالياتي به سود شخصي تيولدار وصول ميشود و در بين روسپيخانهها، فرقي بين مسلمان و نصاري نميگذارند ...» «2»
فرمان منكوقاآن
منكوقاآن پس از فتح ناحيه «كامول» (واقع در تبت) شنيد كه در بين مردم اين ناحيه رسم چنين است «كه وقتي مسافري از راه ميرسيده و مايل بوده در خانهاي استراحت كند، مرد آن خانه بيرون ميرفته، و زن و دختر و خواهر خود را باقي ميگذاشته تا هر نوع كه مهمان بخواهد از او پذيرايي كنند؛ و تا هروقت كه در آن خانه ميماند، مرد بر سر زندگي خويش بازنميگشت. منكوقاآن پس از فتح اين منطقه از اين سنت ديرين جلوگيري كرد، اتفاقا خشكسالي سختي ظهور كرد، مردم، اين بلاي آسماني را معلول سه سال عفت و ترك روش ديرين شمردند، و از خان تجديد راه و رسم كهن را طلب كردند، خان از روي غضب گفت: «حال كه شما اصرار داريد به اين بيشرافتي زندگي كنيد برويد و رسوم رسواي خود را از سر گيريد ... همه شادمان شدند و بار ديگر اين رسم برقرار گرديد.» «3»
فواحش در بين تاتارها
ماركو پولو در سفرنامه خود مينويسد: كه در خانباليغ در عهد قوبيلاي، بيست و پنج هزار فاحشه در حومه شهر سكونت داشتند «با اينكه تعدادشان اينقدر زياد است تكافوي احتياجات تمام مسافران، بازرگانان و مردم متفرقهيي را كه به پايتخت ميآيند نميكند.» ماركو پولو در جاي ديگر از سفرنامه خود ضمن توصيف مشخصات اجتماعي و اقتصادي شهر كينسايي از فواحش اين شهر سخن ميگويد: «تعدادشان از حد شمارش خارج است، در منزلشان خود را به حد اعلا آرايش ميكنند، خانههاي زيبا و اثاثيه خوب دارند؛ به وسيله خدمه زن پذيرايي ميشوند، بهقدري در دلبري و دلربايي ماهرند كه خارجياني كه يكدفعه با آنها معاشرت ميكنند، چنان مسحور زيباييشان ميشوند كه ميل دارند هميشه با آنها همنشين
______________________________
(1)- ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمه محمد علي موحد، ص 286.
(2)- ر. ك: سفرنامه ونيزيان، پيشين، ص 386.
(3)- ر. ك: سفرنامه ماركو پولو، پيشين، ص 75.
ص: 485
باشند و بعدها هروقت ياد اين ايام ميافتند، آرزو ميكنند كه بخت ياري كند و بار ديگر از شهر آسماني ديدن كنند ...» «1» در ممالك شرقي، زنان روسپي غالبا تأمين اجتماعي نداشتند و در شمار بدبختترين و مظلومترين قشرهاي اجتماعي بودند رفتار محتسبان با آنان و طرز برخورد زنان فاحشه با مردم عزب غالبا خشونتآميز و نامطلوب بود. و چه بسا مردان حساس و صاحبدلي كه پس از يكبار مراجعه به اين مراكز و مشاهده وضع ملالت- بار فواحش ديگر هوس عياشي را از سر بهدر كردهاند.
انحرافات جوانان
بهاء الدين ولد در حدود 7 قرن پيش در كتاب معارف به فساد محيط و خطراتي كه نسل جوان را تهديد ميكند و به انحرافات اخلاقي آن عصر اشاره ميكند و مينويسد: «خواجه بچه، با رقيبان با هزار ناز به مكتب و درس رفته پگاه، و در انجمنها، به جمال و پاكي مشار اليه بوده، ناگاه روزي بيني، دلق دريده چون ديوي سر و روي پريشان با ياران مقامر- بپرسي كه در چه كاري، گويد هيچ، همچنين با ياران نااهل درافتادم ...» «2»
قلتبان و قرطبان، به كساني گفته ميشد كه از طريق ديوثي و زن بردن از براي اين و آن امرار معاش ميكردند، علاوهبراين گاه به اشخاص تنآساي و بيخيالي كه در انديشه تأمين معاش زن و فرزند نبودند، قلتبان ميگفتند. در ادبيات فارسي مكرر از اين گروه سخن به ميان آمده است:
نشود مال جز به دون مائلجاهل از طبع بد شود سائل
دون و دنيا بدند هردو قرينقحبهاي آن و قلتباني اين *
قاضي او را بگفت از سر خشمقلتبانا، نگه نداري چشم سنايي
به هنگام عشرت به غايت ظريفيچو بدطبع گردي، گران قلتباني حدايق السحر رشيد
يله «3» كي كردي فاحشه را جاهلگرنه از بيم حد و كشتن و دارستي ناصر خسرو
كه چونين روسپي خيزد از آن بومز بيشرمي و شوخي بر جهان شوم
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 147 و 217.
(2)- ر. ك: معارف، بهاء ولد، پيشين، ص 70.
(3)- رها.
ص: 486 دو چشم شوخ به باشد ز دو گنجبخواهد هرچه گويد شوخ بيرنج ويس و رامين
داشت مردي كفشگر، شاهدزنيدلبري سنگيندلي، سيمينبري
در طريق فتنه آن زن چست بودبند شلوارش و ليكن سست بود
عادتش بودي هميشه عشوههاروز و شب كردي به مردم شيوهها
... و آن چنين سيمينتني بدنام بوددستمال دست خاص و عام بود
هر شبي بيرون همي رفتي ز دربازگشتش مينبودي تا سحر
... تا به حدي شحنه و قاضي شنيدكفشگر را، زن بر قاضي كشيد
بعد از آن، شوهر چو حال خويش گفتحاكمان ماندند از آن حالت شگفت
آنچه واجب بود بر زن ساختندكار او در يك نفس پرداختند «1»
وضع زنان فاحشه
بهطوريكه قبلا اشاره كرديم در شهرهاي بزرگ از ديرباز مراكزي براي تجمع زنان هرجايي وجود داشته تا سربازان و مردم مجرد و مسافرين به اين وسيله بتوانند اطفاء شهوت كنند. رشيد الدين فضل الله در تاريخ غازاني مينويسد: «همواره در شهرهاي بزرگ زنان فاحشه را در پهلوي مساجد و خانقاهات و خانهاي هركس مينشاندند.»
بهطوريكه ميدانيم يكي از انواع تجارت در آن ايام تجارت غلام و كنيز بود و عدهيي از بردهفروشان بدون رعايت مباني اخلاقي، دنبال منافع مادي خود بودند و بيچاره كنيزكان خوبروي را به زور و اكراه به مردم يا خراباتيان كه پول بيشتري ميدادند تسليم ميكردند؛ و آنان از اين راه سود كلاني به دست ميآوردند.
غازان خان عقيده داشت كه «خرابات نهادن و زنان فاحشه نشاندن اصلا كار محظور و مذموم است و دفع و رفع آن از واجبات و لوازم، ليكن چون از قديم الايام باز جهت بعضي مصالح در آن باب اهمال نمودهاند و آن قاعده مستمر گشته، دفعتا واحده منع آن متمشي نگردد، به تدريج سعي بايد نمود تا به تأني مرتفع گردد.» «2» غازان به موجب فرماني فروش اجباري كنيزكان را به خراباتيان منع كرد و براي آنها كه به اجبار از مدتها پيش در خرابات مشغول بودند، قيمتي تعيين كرد و دستور داد كه هركس زن بدكاري را از خرابات به قيمت تعيين شده بخواهد بيدرنگ به او بدهند، تا به تدريج زنان بدكار از ورطه فساد خلاص شوند.
______________________________
(1)- ر. ك: فتوتنامه، فرهنگ ايرانزمين، به اهتمام سعيد نفيسي، ج دهم، ص 267.
(2)- ر. ك: تاريخ غازاني، پيشين، ص 167.
ص: 487
عبيد زاكاني به جواناني كه به حكم اضطرار به مراكز فحشاء روي ميآورند، اندرز ميدهد كه: «پيش از اتمام كار، زر به كنك و قحبه ندهيد تا در آخر كار انكار نكنند و ماجرا درازا نكشد.»
در جاي ديگر ميگويد: «در سر راهها به قامت بلند زنان و چادر مهرزده و سربند ريشهدار از راه مرويد.» «1»
در زبان و ادبيات فارسي، از روسپيان همواره به زشتي ياد شده ولي عمل كساني را كه با روسپيان همآغوش ميشوند به دست فراموشي ميسپارند، گويي زناني كه به حكم ضرورت و براي ادامه زندگي و نگهداري و تربيت فرزندان يتيم يا فرار از گرسنگي تن به اينكار ميدهند مقصر و تبهكارند ولي آنان كه از سر تفنن با آنان ميآميزند، مطلقا مرتكب گناهي نميشوند.
زنان فاحشه يا روسپي: روسپي و روسپيخانه در ادبيات فارسي زياد استعمال شده است، در تاريخ سيستان ابن مفرغ كه شاعريست بيمايه ميگويد:
«آبست و نبيذ استو عصارات زبيب است
دنبه و فربه و پيه استو سميه هم روسپي است سميه نام مادر زياد بود.» «2»
*
چون نبودش صبر ميپيچيد اوكاين سگ زن روسپي ناچيزگو مولوي
روسپيبارگي به معني زناكاري و قحبگي و فاحشهگري و روسپيباره چون زناكار و بدكار و روسپيخانه به معني فاحشهخانه، و محل فسق بهكار ميرفته است. نويسنده حدود العالم در وصف يكي از شهرهاي هندوستان ميگويد: «... اندر وي بيش از سيصد هزار بت است و اندر وي روسپيخانههاي بسيار» فردوسي هزار سال پيش ميگويد:
وز آن پس چنين گفت با سركشانكه اي روسپيزاده بدنشان *
روسپي را محتسب داند زدنشاد باش اي روسپيزن، محتسب «3» شاهد: به مرد نيكوخوي و خوشصورت اطلاق ميشود، هر گروهي بر زني و شاهدي
______________________________
(1)- كليات عبيد زاكاني، تصحيح عباس اقبال. از نشريات مجله ارمغان. سال 32. ص 82.
(2)- ر. ك: تاريخ سيستان، پيشين، ص 69.
(3)- علي اكبر دهخدا، لغتنامه، پيشين، ص 154.
ص: 488
شيفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده.»
(بهاء الدين ولد)
شاهدان زمانه خرد و بزرگديده را يوسفند و دل را گرگ سنايي
سعدي در مقام اندرز و نصيحت به جوانان منحرف و عشرتطلب ميگويد:
خرابت كند شاهد خانه كنبرو خانه آباد گردان به زن سعدي
«قاضي را همه شب شراب در سر، و شاهد در بر ...»
سعدي
«و شمع را ديد ايستاده و شاهد نشسته و مي ريخته و قدح شكسته ...»
سعدي
«پيش خليفه رقاصه شاهد چهار تار ميزد.»
فيه ما فيه
اين خرابات مغانست و درو، رندانندشاهد و شمع و شراب و شكر و ناي سرور» «1» عزبخانه: 1- «جايي كه مردان مجرد گرد آيند و با زنان بهطور مشروع يا نامشروع مباشرت كنند.» فرهنگ فارسي معين
2- خانه نهاني- مكاني كه جوانان زن ناكرده دارند براي عيشهاي پنهاني.
به رسم جوانان نوخاستهعزبخانه و خلوت آراسته ...» «2» (نزاري قهستاني)
دكتر زرينكوب ضمن توصيف مناظري از زندگي اجتماعي مردم در عهد حافظ به عشرتخانههاي آن دوران و عهد صفويه نيز اشاره ميكند: «در اين عهد ... از خرابات شيراز كه «بيت لطف» خوانده ميشد، مبلغي بهعنوان ماليات به خزانه دولت ميرسيد، زنان خرابات كه مثل دختر رز از مستوري توبه ميكردند، ميتوانستند با اجازه محتسبكار «دستوري» كنند، از اين گذشته همجنسبازي رسم رايجي بود چنانكه حتي گوشه خانقاه و خلوت مدرسه هم ممكن بود صحنه آن باشد، تركان كه پادشاهان و امراء عصر از آنها بودند، در اين ايام نامشان با اين رسم همجنسگرايي همهجا همراه بود. چنانكه قبلا اشاره كرديم، در همين دورههاي نزديك بود كه اتابك يزد «حاجي شاه» براي خاطر پسري خوبروي كه
______________________________
(1)- دكتر محمد معين. فرهنگ فارسي، ص 160، 222.
(2)- لغتنامه، پيشين، ص 160 و 222.
ص: 489
همراه برادر شاه شيخ، كيخسرو اينجو، به آنجا رفته بود چنان رسوايي به بار آورد كه حكومت او، يعني دولت اتابكان يزد بر سر آن رفت.» «1»
در قرون بعد نيز، روسپيخانهها يكي از مراكز درآمد دولت بود.
بهطوريكه از نوشتههاي شاردن برميآيد، در دوره صفويه به علت رواج فساد و امردبازي، فواحش رسمي و غيررسمي بسيار بودند؛ با اينكه شاه طهماسب به قصد عوام- فريبي در سراسر ممالك محروسه «شرابخانه، بنگخانه، و معجونخانه، و بوزخانه و قوال- خانه و بيت اللطف (يعني فاحشهخانه) ... و ساير نامشروعات» را قدغن كرده بود، ولي چون علل فساد را از بين نبرده بود، عملا همان كارها در پرده استتار صورت ميگرفت. در عهد شاردن، تعداد فواحشي كه اسمشان ثبت شده بود، 11 هزار نفر بود ولي مشعلدارباشي عايدي بزرگ خود را از كساني دريافت ميكند، كه اسمشان ثبت نشده است ...» «2»
كارري، در سفرنامه خود از محله «قحبهها» ياد ميكند و مينويسد: «بعضي از زنان فاحشه رسمي هستند و «سالانه مبلغي بهعنوان ماليات به صندوق دولت ميپردازند، اينان را در اصفهان «بازار نوش» گويند ...» «3»
سفرنامه شاردن يكي از گرانبهاترين منابع تاريخ اجتماعي ايران در عهد صفويه است، اين سياح و بازرگان فرانسوي مانند هموطن خود «تاورنيه» بسياري از جنبههاي مثبت و منفي زندگي طبقات مختلف مردم را در عهد صفويه مورد انتقاد و مطالعه قرار داده است و پارهيي از عادات ايرانيان را در نوشتههاي خود گوشزد كرده است. از جمله شاردن، در اين زمان نقصاني در جمعيت ايران ميديد و ميگفت اين وضع دو علت دارد: اولا به سبب تمايل ناشايسته ايرانيان است كه آن گناه نفرتانگيز و مخالف طبيعت را، در مورد زن و مرد مرتكب ميشدند، ثانيا به سبب آزادي مفرط مردم است.
زنان در آنجا پيش از موقع، آبستن ميشوند (منظور شاردن اين است كه در ايران گاه با دختران 9 يا ده ساله قبل از آنكه از نظر جسمي رشد كافي كرده باشند، عروسي ميكنند در نتيجه اين عمل، زنان) فقط مدت كوتاهي بارور هستند و به محض آنكه سنشان از سي گذشت، آنان را پير و فرسوده ميدانند.
مردان نيز خيلي زود با زنان نزديكي ميكنند و در اين كار راه افراط ميپويند و اگرچه از چندين زن بهره ميگيرند ولي به همان نسبت بچهدار نميشوند، همچنين تعداد
______________________________
(1)- ر. ك: از كوچه رندان، پيشين، ص 58.
(2)- ر. ك: سفرنامه شاردن، پيشين، ج 8، ص 480.
(3)- ر. ك: سفرنامه كارري، پيشين، ص 131.
ص: 490
زيادي از زنان هستند كه خود را عقيم ميكنند و داروهايي براي نازايي بهكار ميبرند، زيرا هنگامي كه سه يا چهار ماهه حاملهاند، شوهرانشان به زنان ديگر ميپردازند و شايسته نميدانند كه با زناني همبستر شوند كه كودكي چند ماهه در شكم داشته باشند. با وجود كنيزداري، زنان روسپي بسيار ديده ميشدند ...»
روسپيان در عهد صفويه
در عهد شاه عباس، روسپيان، مخصوصا در اصفهان و در شهرهايي كه در مسير حركت لشكريان شاه قرار داشت فراوان بودند، به همان علل و مقتضياتي كه در ساير جوامع و ساير قرون، روسپي- گري را آزاد ميگذاشتند، در اين عهد نيز هيچكس در ايران متعرض روسپيان نميگرديد، «جان كارت رايت» در سفرنامه خود از روسپيان ايران ياد ميكند و ميگويد: «كه اين قبيل زنان معمولا روي خود را در نقاب مستور نميداشتند.» هفتاد يا هشتاد سال بعد از اين گزارش، شاردن نيز شرح مفصلي در پيرامون اين گروه به جا گذاشت ... به عقيده وي «روسپيان اصفهان در حدود دوازده هزار نفر بودند كه هر سال مبلغ هشت هزار تومان ماليات ميدادند.» با آنكه روسپيگري و همخوابگي با روسپيان را از نظر مقتضيات عهد، ناديده ميانگاشتند، دستدرازي به زنان يا جوانان خانوادههاي نجيب مجازاتهاي شديد داشت، چنانكه در بعضي موارد اينگونه متخلفين را خصي ميكردند.
«پادري ژان تاده» مدعيست كه شاه عباس، لواط را در ايران ترويج كرد و مشوق عملي گرديد؛ چه تا آن تاريخ مورد انزجار عامه بود.» لكن اين سخن را نميتوان صحيح و مناط اعتبار دانست، قدر مسلم آنست كه اگر كسي در اين عهد مرتكب لواط ميگرديد و شاكي و مدعي خصوصي نيز وجود داشت، مجرم به سختي مجازات ميشد. چنانكه ساروتقي، والي قراباغ و گنجه را به جرم لواط خصي كردند و اقلا دو تن از امراي لشكر را كه از مقربان شاه بودند، به جرم «داشتن نظر بد» نسبت به غلامان خوبروي شاه به قتل رسانيدند.» «1»
وضع فواحش در عصر شاه عباس
«شاه عباس برخلاف شاه طهماسب اول، براي زنان هرجايي و بدكار نيز مقرراتي معين كرده بود و هميشه در لشكركشيهاي خويش گروهي از ايشان را همراه اردو ميبرد؛ و ظاهرا همه سال ماليات خاصي از آنان ميگرفت و اينگونه زنان را در آن زمان «قحبه» ميخواندند.
شاردن سياح فرانسوي مينويسد: «... در ايران زنان بدكار برخلاف كشورهاي
______________________________
(1)- ابو القاسم طاهري، تاريخ سياسي و اجتماعي ايران، ص 341- 343.
ص: 491
ديگر جهان زود شناخته ميشوند و از حركات و اطوار و شيوه نگاهشان ميتوان به آساني به كارشان پي برد؛ عده اينگونه زنان در ولايات ايران زياد نيست، اما در اصفهان بسيار است، در سال 1666 ميلادي (1076 قمري) كه من در اصفهان بودم ميگفتند كه نزديك چهار هزار فاحشه در آن شهر زندگي ميكنند و نام اينهمه- به سبب آنكه ماليات خاصي ميدهند و مدير و مأموران مخصوص دارند- در دفاتر ديوان ثبت شده است. ميزان مالياتي كه از اينگونه زنان گرفته ميشود، در سال به دويست هزار اكو (پول فرانسه در آن زمان) ميرسد، حتي به من اطمينان دادند كه در حدود همين عده فواحش نيز هستند كه چون نميخواهند نامشان در دفاتر رسمي ثبت شود و در رديف روسپيان رسمي درآيند، پوشيده و در پرده كار ميكنند و البته از اين جهت پول بيشتري ميپردازند.» «1»
و در جاي ديگر از سفرنامه خود مينويسد: «... يكي از خصوصيات فواحش ايران آنست كه به مقدار پولي كه براي هر ملاقات ميگيرند ناميده ميشوند. مثلا ميگويند كه فلان زن ده توماني يا پنج توماني يا دو توماني است. يك تومان معادل (15 اكو) ي ما است و هيچ زن بدكاري نيست كه كمتر از يك تومان بگيرد» «2» باز در جاي ديگر مينويسد: «زنان عمومي كه ماليات خاص ميپردازند در كاروانسراي مخصوص به سر ميبرند، زيرا ساير مردم حاضر نيستند در جوار ايشان زندگي كنند، علاوهبرآن در اصفهان محلهايست كه زنان بدكار در آنجا بسيارند و اين محله را «محله بينقابان» ميگويند. پيش از اين در شهر بزرگ اصفهان مرسوم بود كه تا شب فراميرسيد، فواحش مثل دستههاي كلاغ در سراسر شهر پراكنده ميشدند و دنبال مشتري ميگشتند، و بدتر از آن برخي از مردان دنبال جوانان زيبا ميافتادند؛ ولي ساروتقي وزير اعظم كه خود خواجه بود اينكار را قدغن كرد، پس از وي خليفه سلطان جانشين او، زنبارگي را نيز ممنوع ساخت و چون اين كارهاي ناشايسته را نتيجه مستقيم شرابخواري و مستي ميپنداشت، از فروش و نوشيدن شراب نيز جلوگيري كرد. از كساني كه جوانان زيبا را فريفته بودند، چند تن را زنده پوست كندند و زني كه دختران خود را در اختيار مردان ميگذاشت، از بالاي برج بلندي به زير افكندند و لاشهاش را پيش سگان انداختند، اما اينكارهاي سبعانه مؤثر نيفتاد ...» «3» و نيازها و غرايز بشري با كيفرهاي شديد خاموش نگرديد.
______________________________
(1)- ر. ك: سفرنامه شاردن، پيشين، ج 2، ص 211- 212.
(2)- همان كتاب، ص 209.
(3)- همان كتاب، ص 7- 216.
ص: 492
فواحش غالبا به صورت مطرب و رقاصه در مجالس مهماني يا خصوصي حاضر ميشدند. از ميان شهرهاي ايران تنها در شهر اردبيل كه آرامگاه شيخ صفي الدين اردبيلي جد بزرگ صفويه و بسياري از افراد آن خاندان است، زندگي فواحش ممنوع بود.
يكي از سفيران اروپايي كه بلافاصله پس از مرگ شاه عباس در زمان جانشين وي، شاه صفي، به ايران آمده است در اينباره مينويسد: «زنان هرجايي را «قحبه» ميگويند و در مجالس ميهماني ميرقصند ... در بيشتر ميهمانيها، زنان رقاصه ديده ميشوند و صاحبخانه آنان را به هريك از مهمانان كه تمايلي نشان ميدهند تقديم ميكند ...» «1»
زنان هرجايي در اصفهان بسيار بودند و گذشته از مجالس جشن و سرور در مجالس روضه و سوگواري نيز با ساير مردم شركت ميجستند و در جايگاه مخصوص خويش مينشستند. «دن گارسيا دوسيلوا» سفير دولت اسپانيا، كه در زمان شاه عباس به ايران آمده است، در توصيف يكي از مجالس روضهخواني اصفهان مينويسد: «... در اين مجلس روضهخواني، طاقنماي بزرگي به زنان عمومي معروف شهر اختصاص داده بودند، شاه براي اينگونه زنان معافيتها و امتيازات مهمي قائل شده و آنان را چه از جهت منافعي كه از وجودشان به خزانه ميرسد و چه از آن سبب كه هميشه همراه سپاه حركت ميكنند- و نگاهداري سربازان بيوجود ايشان ميسر نيست- عزيز ميشمارد. اين دسته از زنان بر خلاف زنان رجال و بزرگان كشور كه هيچگاه از خانه بيرون نميآيند، در كوي و برزن بسيار ديده ميشوند و معمولا سوار بر اسب گردش ميكنند. در يك مجلس سوگواري، بيشتر آنان چادرهاي سياه بر سر داشتند، برخي نيز چادرهاي زرد يا نيلي به سر كرده بودند و لباسهاي لطيف زربفت ابريشمين پوشيده و غالبا با روي باز نشسته بودند.» «2»
ظاهرا گروهي از زنان عمومي اصفهان كه در فنون رقص و آواز و طربانگيزي دستي داشتند، در اداره و اختيار «آقا حقي» از نديمان خاص و محارم نزديك شاه عباس بودهاند. ترتيب مجالس خصوصي عيش و طرب شاه با اين مرد بود و سازندگان و نوازندگان و اهل طرب از هر قبيل براي اينكه به شاه نزديك شوند، ناچار سهمي از درآمد خود را به او ميدادند ...» «3»
شاه عباس كساني را كه در عشقبازي با جوانان زيبا و معاشقات غيرطبيعي ناشايسته، تظاهر ميكردند، به سختي مجازات ميكرد، يكي از معاصران او در اينباره مينويسد:
«معاشقه با جوانان زيبا در ايران برخلاف كشور عثماني مجاز نيست و مرتكب را به سختي
______________________________
(1)- ر. ك: سفرنامه آدام اولئاريوس، ج 1، ص 517.
(2)- ر. ك: سفرنامه دن گارسيا، ص 476.
(3)- ر. ك؛ سفرنامه پيترو دلاواله، پيشين، ص 147.
ص: 493
تنبيه ميكنند، من خود مجازات يكي ازينگونه مقصران را به چشم ديدم: هنگامي كه ما در ايران بوديم يك تن از سرداران ايران به نام «پير قلي بيك» كه با شاه عباس منسوب بود، خواست به يكي از غلامان جوان او دستدرازي كند و پول گزافي نيز به آن غلام وعده كرده بود ولي غلام راضي نشد و آن راز را به شاه خبر داد. شاه عباس پير قلي بيك را احضار كرد و به آن پسر فرمان داد تا در حضور وي با شمشير گردنش را بزند ...» تاورنيه هم كه در زمان شاه عباس دوم در ايران بود، مينويسد: «... قهوهخانهها مركز عشقبازي با جوانان زيبا بود، در آنجا جوانان خوبروي گرجي از ده تا 16 ساله با لباس- هاي دلانگيز و اطوار خاص خدمت ميكردند ... اما خليفه سلطان وزير اعظم شاه عباس دوم آن پادشاه را مجبور كرد كه از اين كار ناپسند جلوگيري كند ... از آن پس ديگر در قهوهخانهها، خبري از جوانان خوبروي نيست و مردم به قهوه خوردن و شطرنج باختن و شنيدن گفتار درويشان و ملاها و قصهگويان وقت ميگذراندند ... در ايران و ديگر ممالك شرقي، به حكم مقررات اجتماعي و سنن رايج زنان فاحشه همواره با انواع بدبختي و محروميت روبرو ميشدند درحاليكه در جهان مسيحيت وضع تا اين حد به زيان فواحش نبود ...» «1»
شاردن ميگويد كه من در تبريز و ايروان قهوهخانههاي بزرگي ديدم كه پر از پسراني بود كه خويشتن را به مانند زنان روسپي عرضه ميداشتند و حتي شاه عباس دوم، طفلي زيبا را به قهوهچي سپرد و پسر بر اثر تجاوزي كه به او شد به قهوهچي حمله برد و او را زخمي كرد ولي شاه به جاي تنبيه متجاوز و قهوهچي، دستور داد شكم بچه را پاره كردند ...» «2»
مورخ عصر شاه عباس مينويسد كه پيش از شاه عباس «فواحش را رواج و رونق تمام به هم رسيده و در حجرات خانات و محلات به شغل مقرر ... اشتغال داشتند ... جمعي كثير از آنان گرد آمده هريك مبلغي خطير بهعنوان ترجمان ميرسانيدند ...» «3»
شاردن نيز گويد: «مشعلدارباشي ناظر و حامي اماكن فساد و نوازندگان و شعبده- بازان بود و ماليات آنان را دريافت ميداشت ...» «4» خدمتگزاران قهوهخانهها، گرجي بچههاي ده تا 16 سالهاي بودند كه به طرز شهوتانگيزي پوشاك به تن ميكردند و زلفان آنان به مانند دختران بافته شده بود، اينان را به رقص و نمايش و سرودن هزار داستان
______________________________
(1)- ر. ك: زندگي شاه عباس اول، پيشين، ج 3، ص 55- 63.
(2)- ر. ك: سفرنامه شاردن. پيشين، ج 7، ص 257.
(3)- ر. ك: عباسنامه، پيشين، ص 72.
(4)- سفرنامه شاردن، ج 8، ص 259.
ص: 494
زشت خلاف ادب وادار ميساختند و بدينطريق به تحريك تماشاچيان ميپرداختند و طالبين هركدام ازين بچهها را به هركجا كه ميخواستند ميبردند و قهوهخانهاي كه زيبا- ترين و جذابترين كودكان را داشت، مشتري بيشتر به دست ميآورد ...» «1» شاردن در جاي ديگر مينويسد: «تعداد زنان ولگردي كه اسمشان ثبت شده، 11 هزار است، ولي مشعلدارباشي عايدي بزرگ خود را از كساني دريافت ميكند كه اسمشان ثبت نشده است ...» «2» بهطوركلي گروه فواحش در طول تاريخ وضع ثابتي نداشتند.
در آغاز حكومت صفويه، شاه طهماسب پس از آنكه سالها خود به لهو و لعب پرداخت، ناگهان توبه كرد و فرماني به اين مضمون صادر نمود: «... حكم مطاع واجب الاتباع صادر گشته كه در ممالك محروسه، شرابخانه و بنگخانه و معجونخانه و بوزخانه و قوالخانه و بيت اللطف (يعني فاحشهخانه) و قمارخانه و كبوتربازي نباشد. مستوفيان كرام، ماهانه و مقرري آنان را از دفاتر اخراج نموده و داخل جمع و دفتر نسازند ... و ساير نامشروعات را مثل ريش تراشيدن، و طنبور زدن و ديگر آلات لهو رفع نمايند و منع نقاره زدن و اجتماع كردن در بقاع خير نمايند ... و منع امارد نمايند كه در حمامات خدمت نكنند.
و كان ذلك في سابع من شهر ربيع الاول سنه احدي و اربعين و تسعمائه ...» «3»
معلوم نيست كه اين فرامين بهطور جدي و بدون استثنا اجرا ميشده است يا خير، آنچه مسلم است در عهد شاه سليمان كه خود مردي دائم الخمر و فاسد بود، بار ديگر در شهر كاشان فرماني داير بر منع اخذ ماليات از مراكز فساد صادر شده كه قسمتي از آن اين است: «... ساكنان خطه ايمان ... دست به آلت قمار دراز نكرده ... و كل وجوه بيت اللطف و قمارخانه و چرسفروشي و بوزهفروشي ممالك محروسه را كه هرساله مبلغهاي خطير ميشود، به تخفيف به صندوق فرق فرقدساي اشرف مقرر فرموديم ... و اوباش را نيز از كبوترپراني و گرگرواني و نگاهداشتن گاو و قوچ و ساير حيوانات جهت جنگ و پرخاش كه باعث خصومت و عناد و موجب انواع فساد است، ممنوع ساخته ... فروگذاشت ننمايند، تحريرا في شهر شوال الكرم سنه 1106» «4»
«فساد و خوي غلامبارگي عواقب ناگوار اخلاقي بسيار داشته است كه تمايل زنان شرق به همجنس و وجود سه هزار خواجهسرا، در حرم شاه «5» نمونهاي از آن نتايج نامطلوب است. كلاههاي سرخ قزلباش عصر شاه اسماعيل كه با خون دشمن رنگين شده بود، در عصر
______________________________
(1)- همان كتاب، ج 4، ص 278.
(2)- همان كتاب، ج 8، ص 460.
(3 و 4)- نقل از رساله مجموعه ابنيه عماد الدين محمود، تأليف آقاي فيض، ص 47 به بعد.
(5)- ر. ك. سفرنامه شاردن، ج 8، ص 386 و 402.
ص: 495
شاه عباس دوم و شاه سليمان، هركدام پنج تا شش جقه جواهر داشت و زينهاي اسبها، طلايي و نقرهاي و مرواريدنشان شده بود ...» «2» اگر شاه اسماعيل از حسرت جنگ چالدران و اسارت همسرش مسلول شد و درگذشت؛ شاه عباس دوم به علت بيماري ذكرش كه از آميزش با فواحش پيدا ميشود، جان سپرد ...» «3»
مؤلف رستم التواريخ ضمن توصيف پادشاهي شاه طهماسب ثاني مينويسد: «در مجلس مينومثال خاقاني در غايت عيش و كامراني با امردان گلرخسار ... و ساقيان لاله- عذار ... با خنياگران خوشآواز و مطربان خوشساز نغمهپرداز، روز و شب به شرب باده بيغش دلپذير ... و لطيفهگويي و ظرافت و هماغوشي و بوس و كنار و كام گرفتن به طريقه خروسي مذهبي از شاهدان طناز مشغول بود «طهماسب قلي يعني (نادر افشار) كه شاهد و ناظر اعمال شاه طهماسب بود، پس از آنكه از مصالحه او با روميان به آن صورت ننگين آگاه شد، تصميم گرفت كه شاه را چنانكه هست به امرا و سران سپاه معرفي نمايد، براي اجراي نقشه خود مجلس ضيافتي آراست و شاه و اطرافيانش را دعوت كرد، همينكه شاه مست و مخمور شد «از جا برخاست و برهنه گرديد و غلامان امرد خود را فرمود، همه برهنه شدند، دستها بر زمين انداختند و دبرها برافراشتند و شخصي لعابچي، ظرف طلايي پرلعابي در دست داشت و بر مقعدهايشان لعاب ميماليد و شاه سرمست به هركدام ميل مينمود، در نهايت خوبي، بلي بلي بلي- از پس پرده، خوانين و سرهنگان تماشاي اين معامله نمودند و از ديدن اين اطوار، كمال تغير در مزاجشان حدوث يافت و به عاليجاه طهماسب قليخان عرض نمودند كه اين شاه با ناداني و بيتميزي، ايران را باز به دست دشمن خواهد داد، چاره بايد نمود ...» «4» ناچار شاه را به سبزوار فرستادند تا در آنجا با آزادي كامل به عيش و عشرت مشغول شود و از مداخله در امور مملكت خودداري نمايد.
رستم الحكماء مؤلف رستم التواريخ درباره طهماسب ميرزا مينويسد: «به مرتبهاي امردان زيبا را دوست ميداشت كه يك يوسفشمايلي را، بر هزاران زليخاجمال ليلي مثال شيرينخصال ترجيح ميداد و در خروسمذهبي يگانه آفاق بود، لكن باوجوداين همه آداب و كمالات با اشرف مخلوقات كه عقل سليم باشد ديرآشنا و با احسن موجودات كه سخاي كرم باشد، بيگانه و ناآشنا بود ...»
رفتار معشوقي سنگدل با عاشقي هنرمند: ماني شيرازي، از آغاز پادشاهي شاه
______________________________
(2)- همان كتاب، ج 4، ص 230.
(3)- ر. ك: سفرنامه شاردن، ج 9، ص 31. به نقل از سياست و اقتصاد صفوي، دكتر باستاني پاريزي، ص 242 به بعد.
(4)- ر. ك: رستم التواريخ، پيشين، ص 200.
ص: 496
اسماعيل، يعني هنگامي كه او سيزده ساله بود، بهطوري كه نوشتهاند به شاه اسماعيل عشق ميورزيد، يك روز كه شاه او را به خدمت طلبيده بود، به خواهش وي اجازه داد كه پايش را بوسه زند، ولي ماني به جاي پا بر ساق پاي شاه بوسه زد؛ نديمان شاه، اين عمل را بي- ادبي و گستاخي شمردند و شاه را به كشتن او برانگيختند. شاه درندهخو نيز فرمان قتل او را صادر كرد، ولي دوستان او، پيش شاه شفاعت كردند و بخشيده شد؛ اما حكم عفو، موقعي رسيد كه قورچي، آن عاشق تيرهروز را كشته بود. اشعار زير را هنگام مرگ براي معشوق و كشنده تاجدار خود سرود:
مرا به ظلم بكشي طريق داد اين بود؟ز پادشاهي عشق توام مراد اين بود؟
بروز حشر كنم داد و دامنت گيرمكه آنكه داد غمش، خاك من به باد اين بود؟ «1» «در حدود چهار قرن قبل از شاه اسماعيل، احمد غزالي دانشمند معروف عهد سلجوقيان روي زيباي سلطان سنجر را بوسيد، ولي ملكشاه و اطرافيان او اين را به فال نيك گرفتند و مقدمه اقبال و بهروزي سنجر شمردند. اينك شرح واقعه:
يك بوسه مبارك و ميمون
«روايت است كه ملكشاه به احمد غزالي ارادت ميورزيد، روزي سنجر، پسرش كه سخت زيبا بود، به ديدن شيخ رفت، و شيخ گونه او را بوسيد، اين معني بر حضار گران آمد و به سلطان رسانيدند. ملكشاه به سنجر گفت:
شنيدهام كه احمد غزالي بر گونه تو بوسه داده است. گفت: آري، گفت: ترا بشارت باد كه بر يك نيمه از جهان فرمانروا گشتي و اگر شيخ از گونه ديگر تو نيز بوسه ميگرفت، بر تمام جهان مسلط ميآمدي و امر همچنان بود كه ملكشاه گفته بود ...» «2»
وضع عمومي خراباتيان و روسپيان تا حد زيادي، به سياست كلي امرا و شهرياران بستگي داشت.
بعضي پادشاهان و شهرياران، معمولا به اين گروه كه در اثر فساد اجتماع، و مظالم برخي از شوهران خودخواه، و يا در نتيجه تجاوز زورمندان، به ورطه فساد و انحراف رانده شدهاند، به ديده اغماض و عطوفت نگريستهاند.
رستم الحكما در كتاب خود با بياني شيرين، وضع عمومي خراباتيان و فواحش را در عهد كريمخان زند بيان و توصيف نموده است، اينك به گفتگوي كريم خان زند با «ملا فاطمه» ميپردازيم.
«... والاجاه كريم خان وكيل الدوله جماقتدار، با تأني و تأمل و توقف ميآمد و تماشاي
______________________________
(1)- ر. ك: زندگي شاه عباس اول، پيشين، ج 2، ص 69 (نقل به اختصار)
(2)- ترجمه از آثار البلاد قزويني، به نقل از مجله يادگار، سال چهارم، شماره 9 و 10، ص 86.
ص: 497
بازار و دكاكين مينمود و تحسين و آفرين ميفرمود، تا آنكه به سر چهارسو به در دكان عاليجاه آقا مير باقر گرگيراق مذكور رسيد، بر كرسي نشست و به ملا فاطمه شيرينشمايل فرمود، شعرهاي نصيحتآميز مناسب بخوان و مترس كه ما از سخن راست نميرنجيم، اگرچه كلام حق تلخست اما در مذاق ما شيرينست. آن صنم لالهعذار سرمست، اين شعر را برخواند:
مجو درستي عهد از جهان سستنهادكه اين عجوزه عروس هزار داماد است حافظ
اي پادشاه، چشم به حال گدا فكنكاين گوش، بس حكايت شاه و گدا شنيد حافظ
ريشخندي به تو بنموده فلك غره مشوكز دماغ تو برون آورد اين باد غرور عرفي شيرازي
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشتكه بسيار چون تو پرورد و كشت سعدي
ده روزه دور گردون افسانه است و افسوننيكي به حال ياران فرصت شمار يارا حافظ
آن والاجاه سرمست، باانصاف حقپرست، از شنيدن اين اشعار متأثر گرديد و بسيار گريست و به ملا فاطمه اشاره فرمود كه باز بخوان.
رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماندچنان نماند چنين باز هم نخواهد ماند
سرود مجلس جم را شنيدهام اين بودكه جام باده بياور كه جم نخواهد ماند حافظ
شنيدم كه جمشيد فرخسرشتبه سرچشمهاي بر به سنگي نوشت
دريغا كه بيما بسي روزگاربرويد گل و بشكفد در بهار
بسي تير و ديماه و ارديبهشتبيايد كه ما خاك باشيم و خشت
كساني كه از ما به غيب اندرندبيايند و بر خاك ما بگذرند سعدي
يكي بر تربتي فرياد ميكردكه اينان پادشاهان جهانند
بگفتم تختهاي بركن ز گورشببين تا پادشه يا پاسبانند
بگفتا تخته بركندن چه حاصلهمين دانم كه مشتي استخوانند سعدي
ص: 498 عنقريبست كه از ما اثري باقي نيستشيشه بشكسته و مي ريخته و ساقي نيست لاادري
آن خديو نيو، جمجاه همتبلند، دهان آن نگار شكرخند را بوسيد و فرمود مرواريد آوردند و به دست مبارك خود دهانش را پر از مرواريد نمود و فرمود يك طبق زر و سيم آوردند و نثار آن بت سيماندام طناز نمودند و برخاسته و به دولتخانه خود معاودت نمود و از شنيدن اين اشعار نصيحتآميز متنبه گرديده و حسن سلوكش با خلايق بيشتر گرديد، غفر الله له و طاب الله ثراه و جعل الجنة مئواه ...» «1»
روسپيان هنرمند
نهتنها در ايران بلكه در «ونيز» قرن شانزدهم، مانند عهد كريم- خان زند، روسپيان با شخصيتي چون ملا فاطمه بودند كه: «در لباس، آداب، فرهنگ، و حتي زهد هفتگي (عبادت روز يكشنبه) با برجستهترين بانوان رقابت ميكردند ... از مشتريان خود به طرز مجلل و انساني پذيرايي ميكردند، شعر ميگفتند و ميخواندند، ساز ميزدند و آواز ميخواندند و در بحثهاي فلسفي و فرهنگي شركت مي- كردند؛ برخي از آنان به گردآوري پردههاي نقاشي و مجسمهها، و نسخههاي كمياب بهترين كتابها، مبادرت ميجستند.» «2»
تدبير كريمخان زند
«بر دانشمندان مفهوم باد كه چون داراي جمشيدجاه، محمد كريم- خان، خسروي بود حكيممنش و فيلسوفروش و اراده سفر آذربايجان داشت و ميدانست كه اين سفر به طول خواهد انجاميد، با خود انديشه بسيار نمود، در باب لشكريان كه همه عزب و مست شهوت ميباشند و به هر سرزميني كه وارد گردد، ايشان لابد و ناچار و بياختيار، به زن و فرزند و اهل و عيال مردم دست- درازي خواهند نمود و چاره ايشان را بههيچوجه نميتواند نمود.
احدي از مقربان درگاه خود را فرستاد نزد احدي از فقهاي صاحب رأي! و ... با آبوتاب، او را با كمال عزت و احترام، در مجلس مينومثال احضار نمود و از وي سئوال نمود كه ما اراده سفر آذربايجان داريم و ظن غالب آنست كه اين سفر ما به شش، هفت سال بيانجامد و لشكر و سپاه ما از عزوبت و غلبه شهوت، ناچار و بي- اختيار قصد اهل و عيال مردم خواهند نمود و ما از چاره ايشان عاجزيم، اگر چنانچه از روي مصلحت ملكي، فوجي از فيوج «3» را با اردوي خود همهجا داشته باشيم كه سپري باشند از براي زن و فرزند مردم، شما در اين باب چه ميفرمائيد.
______________________________
(1)- ر. ك: رستم التواريخ، پيشين، ص 447.
(2)- ويل دورانت، تاريخ تمدن، «رنسانس»، ترجمه ابو طالب صارمي، بخش سوم، ص 77.
(3)- فيوج، طوايف كولي را ميگويند.
ص: 499
آن فاضل ... گفت: نعوذ بالله، نعوذ بالله، از چنين معصيتي، استغفر الله، هرگز اين فعل زشت را از قوه به فعل ميآور كه در جهنم مخلد خواهي بود. آن والاجاه به وي فرمود سمعنا و اطعنا، اما از شما خواهش آن داريم كه چهل روز و شب مهمان ما باشي و از سراي ما بيرون نروي و به جهت وي ميزباني مقرر فرمود و روز و شب اطعمه و اشربه سازگار خوشگوار بسيار، از برايش ميآوردند.
چنان شهوت بر آن عاليجناب غلبه و استيلا يافت كه آب و آتش را از هم فرق نمينمود، در شب پنجم ديوانهوار، مانند مستان، بياختيار از جامه خواب بيرون آمده، به جانب طويله روان شد و عمود لحمي خود را بر سپر شحمي ماده استري فروكوفت، ناگاه سگي كه در آن طويله بود، عفعفكنان دويد و پاي آنجناب را برگرفت و بركند.
آنجناب بيهوش بر زمين افتاد، قاطرچي از خواب بيدار شده، پنداشت كه آنجناب دزد است، با پارو او را بسيار زد و هاي و هوئي بلند شد و چراغي آوردند و نيك ملاحظه نمودند و آنجناب را شناختند و از كرده خود پشيمان شدند و از آنجناب بسيار عذر خواستند. چون اين خبر علي الصباح به والاجاه كريم خان هوشمند رسيد، بسيار خنديد و آن جناب را با كمال عزت و احترام احضار نمود و بسيار تعظيم و تكريم و توقير به وي نمود و از وي پرسيد كه بر شما چه عارضه رو داده؟ آنجناب از خجالت در زبانش لكنتي پيدا شده، در جواب دادن فروماند.
والاجاه كريم خان به آنجناب فرمود: از آنچه بر تو رو داده منفعل مباش، كه قاطبه بني آدم در دست شهوت اسير ميباشند، ما خود در حالت اضطرار با حيوانات بسيار نزديكي نمودهايم و الآن باوجود آنكه حوريوشان بسيار در حريم ما ميباشند، باز طالب خوبتر و بهتر ميباشيم و در اين كار حريص ميباشيم ... آنجناب از سخنان والاجاه كريم- خان هوشمند خوشحال شده، به خدمتش عرض نمود كه بر من علم اليقين حاصل شد، كه تو پادشاه و ظل اللهي و نيز حكيم و فيلسوفي هستي و در اين زمان عقل كل ميباشي و در امور پادشاهي صاحب فكر بكر و رأي صواب و اجتهاد ميباشي (!) هر كار كه ميكني، درست و راست و بيعيب است، از جانب خدا صاحب اختيار ميباشي (!)
غرض آنكه والاجاه كريم خان جماقتدار وكيل الدوله در حضر و سفر با موكب خود، بر سبيل ضرورت، افواج فيوج و فواحش بسيار به جهت لشكريان ميداشت و لوليان شهرآشوب دلربا و ارباب طرب با اردوي خود در همهجا ميبرد.». «1»
______________________________
(1)- شايد يكي از دلايل سست شدن مباني مذهبي و فساد زمامداران، وجود چنين روحانيوني در دستگاه سلطنت بود.
ص: 500 ... در ايامش ايران طربخانه بودز عهدش غم و غصه بيگانه بود» «1»
وضع فاحشهخانهها در عهد كريم خان زند
يكي از كارهايي كه مورد توجه كريمخان زند قرار گرفت، سروسامان دادن به وضع فاحشهخانهها بود «او معتقد بود ... براي دفع پليدي و رفع آلودگي شهريان نيز «خراباتي» لازم است و بدينجهت در شهر شيراز در محلي دور از خانههاي مردم، شهر خراباتي قرار داد كه مردم آن را «خيلخانه» ميناميدند و جمعي از فواحش را در آن جاي داد. بيان صاحب كتاب رستم التواريخ كه خالي از لطافت ادبي نيست، درين مورد چنين است «بهقدر پنج، شش هزار از زنان ماهروي گلرخسار مشكينموي دلرباي، خوشاطوار، همه خوشآواز و رقاص و جمله رامشگر عام و خاص، در آن خرابات خوش و خيل دلكش جاي دادند و ميخانههاي طرببخش جانفزاي دلگشا، در آن ولايت با لطف و صفا ساختند و شاهوشان گردنكش، و بهادران باكشمكش و سرهنگان سلطنتطلب، و گردان با حسب و نسب را شب و روز مقيد بادهكشي و شاهدبازي و مشغول به شغل مجلسآرايي و محفلپردازي نمود و چنان گرم اين كار و شيفته اين اطوار گرديدند كه يار و ديار خود را فراموش و با شاهد غفلت همآغوش گشتند و آن وكيل دولتمند كاردان و قاطبه خلايق و مصلحين آن زمان از شر اهل فساد و از گزند ارباب فساد محفوظ و آسوده گرديدند.» «2»
اگر در نوشته اين مورخ دقت كنيم مشاهده ميكنيم كه وكيل مقصود ديگري نيز از اين طرح داشته و ميخواسته است با اين طريق سر كساني را كه ادعاهاي سياسي داشتند، به باده و ساده گرم كند و لذت ناي و نوش را چنان بر آنان عرضه دارد كه از جوش و خروش، جز در محفل بزم و در نزد شاهدان و لوليان، «3» دور مانند. غرض از تأسيس اين خرابات، گذشته از جلوگيري از فساد در شهر، بند كردن دست و بال اين همه مردان سركش بوده است ...»
مؤلف رستم التواريخ از زنان هرجايي نيز نام ميبرد و ما براي آشنا شدن خوانندگان با نحوه نامگذاري دختران در ايران دويست سال پيش به نقل اسامي
______________________________
(1)- ر. ك: رستم التواريخ، پيشين، از ص 329 تا 331. (نقل به اختصار)
(2)- همان كتاب، ص 340.
(3)- لولي به معني قرشمال، كولي و فاحشه و روسپي نيز استعمال شده، چنانكه حافظ ميفرمايد.
فغان كاين لوليان، شوخ شيرينكار شهرآشوبچنان بردند صبر از دل كه تركان خوان يغما را
ص: 501
آنان ميپردازيم: گلنار، كشور، مرصع، ماهپيكر، ماهپاره، گلچهره، مايل، سروناز، شيرين، شكر، ملا فاطمه، شاخ نبات، آب حيات، طاوس، طوطي، منيژه، منظر، بلورين، نگارين، نازدار، سنبل، ياسمن، ارغوان، شمشاد، نيلوفر، نرگس، نسترن، ريحان، سوسن، گلستان، شكوفه، جان شيرين، صندل، مرمر، زرافشان، مشك بيز، عنبربو، پريزاد، مستانه، لاله، زبرجد، گوهر ...» «1»
در ميان اين اسامي زيبا و نغز، و اكثرا متناسب با چنان افرادي، مسلما نام ملا فاطمه بسيار زننده و نامتناسب جلوه ميكند و قاعدتا زني با عنوان «ملايي» نميتواند شمع محفل بزم جوانان و بادهگساران باشد ولي اين ملا فاطمه كه قبلا از او نام برديم، نمونهاي از آن زناني بود كه در يونان قديم به نامHataire خوانده ميشدند؛ يعني زناني كه كمالشان از جمالشان كمتر نبود، بلكه زيبايي را با ذوق و دانش و ظرافت آميخته بودند، صاحب رستم التواريخ او را بدين نحو توصيف ميكند: «زني بود ميانهبالا و سياهچرده و ليموپستان و باريكبيني و باريكميان و شوخچشم و هلالابرو و مشكينمو، در نغمه- پردازي و خوشآوازي رشك بلبلان گلستاني و در رقاصي، غيرت طاوسان بستاني و بسيار نيكومنش و خوشخو بود و بهقدر بيست هزار بيت از منتخبات اشعار شعراي قديم و جديد به ياد داشت كه در هر مجلسي آنها را به مناسبت و به موافقت آواز دف و ناله ني و نغمه چنگ و بربط و صداي عود و رود و سرود و رباب ميخواند.» «2»
همين مؤلف از اين ظريفهگوئيها و حاضرجوابيها نمونهاي چند را ذكر كرده كه ما از ميان آنها فقط چند مورد را نقل ميكنيم: «شبي يكي از دوستانش به نام جاني خان قشقايي، علي رغم ملا فاطمه، زن ديگري را به خانه خود خوانده و به سرود و خوانندگي پرداخته بود؛ اتفاقا ملا فاطمه از پشت آن خانه عبور ميكرد و آن صداي ناموزون را شنيد و بلافاصله با آواز خوش اين بيت را خواند:
آيا به بلبلان چه رسيده كنون، كه زاغبر شاخ گل نشسته و فرياد ميكند «3» روزي شيخ عبد النبي امام جمعه شيراز، از كوچهاي ميگذشت، ديد كه ملا فاطمه با تني چند از دوستداران خود نشسته است و به ميگساري پرداخته و راه را بر آيندگان و روندگان بسته. شيخ در رفتن از ميان حلقه ميگساران و بازگشتن سرگردان مانده بود كه
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 341.
(2)- همان كتاب، ص 342.
(3)- همان كتاب، ص 343.
ص: 502
ملا فاطمه بدو گفت:
زاهد، از حلقه رندان به سلامت بگذرتا خرابت نكند صحبت بدنامي چند امام جمعه شيراز كه از آن منظره سخت بدش آمده بود، از روي نصيحت آميخته به خشم بدو گفت: «اي ملعونه، ترك اين افعال قبيحه كن.» ملا فاطمه بلافاصله اين شعر را در جواب به آواز خوش خواند:
در كوي نيكنامي ما را گذر ندادندگر تو نميپسندي تغيير ده قضا را «1» * چنانكه گذشت ملا فاطمه زن هرجايي سادهاي چون ديگران نبود، بلكه مجلسي داشت كه در آن اهل شعر و ادب و هنر، نيز جمع ميشدند و او نيز گاه با لطايف ادبي و ظريفه- گويي و گاه با آواز خوش يا رقصي دلفريب، دوستداران و ميهمانان خود را محظوظ و سرگرم ميداشت. اتفاقا در ميان كساني كه به مجلس او حاضر ميشدند جواني بود از اهل شعر و ادب و به قول مؤلف رستم التواريخ: «نوجوان شاعر زيبا كه كيسهاش از سيم و زر خالي و مهرورز و شاهدباز و رند و لاابالي ... «اين عاشق مفلس به غرور جواني و زيبايي و به اتكاء به هنر شعر و ادب، همواره بر سايرين ناز ميفروخت و از ساير عشاق كه زر در پاي ملا فاطمه ميريختند، بيتعارف و تكلف جلوتر مينشست، روزي كه ديگر آن جوان مغرور، بسيار لوس شده بود، ملا فاطمه با عشوه و كرشمه تمام، دف برگرفت و بنواخت و اين دو بيت را به همان آواز روحپرور خواند:
پسران حسن يوسفي دارنددختران طلعت زليخايي
به زر و سيم سر فرود آرندنه به افسون شعر و ملايي «2»
عشرتطلبي كريمخان
عبد الرزاق دنبلي در كتاب حدايق الجنان از دلبستگي كريمخان زند به خوبرويان سخن ميگويد و از جمله مينويسد: «كريمخان اگرچه بالطبع سرورپسند و لهوطلب بود، بهعلاوه اين انديشه نيز در ضميرش نقش بست كه اشرار هر ديار را كه در شيراز جنتآثار مساكن ساخته بود، سرگرم كاري كند كه
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 344.
(2)- همان كتاب، ص 342.
ص: 503
بيش، گرد فتنه و فساد نگردند ...» «1» و قدرت به منازعه و مواضعه نيابند، دار العلم شيراز را دار العيش كرد، و تهيه سامان خوشدلي بيشتر دست به هم داد ... فوجي هرزهگرد هرجايي تاراجگر شيدايي، كيسهپرداز بحر و كان، دشمن دين و رهزن ايمان، خصم زرق و سالوس، آفت زهد و ناموس ... دلشكاران هوشربا، كه غم دلبستگي گرفتاران و شيوه ثبات وفا- داران و روز تار آشفتگان را چون كاكل و جعد گيسو بر قفا ميافكندند ... مسندآراي ملك كريمخان زند ... به صيد و شكار شايق نبود، ليكن در خلوات به صيد آهووشان غزاله روي راغب ... شبها در شبستان عشرت، شراب را با كباب تيهو و بط و خروش بربط با كبك خرامان طاوسرفتار خورشيدطلعت ميخورد ... شام كه از ايوان بار برخاستي در حريم عشرت بزم صهبا و خلوت صحبت آراستي ... با آنكه سالش قريب به هفتاد بود، و اعضا و اركانش از كار بازمانده، بازار شوق لذات جسماني و استماع نغمات اغاني و شراب ريحاني و وصال غواني معرض نبود، و ميگفت: ما پير شديم و دل جوانست هنوز بالجمله به تقاضاي دل معشوقپرست و در آخر شيخوخيت دل به عشق شيريني شكرريز، بست ... سوداي پير با جوانان مشكل است، پيران را پاي زندگاني فرورفته در گل، بهتر كه در عشق جوانان دست حسرت مانده بر دل ... معشوقه اگرچه اسباب عشرت و كامراني در ايوان سلطاني به اقصي الغايه آماده داشت، اما چشمش بر قدرت و توان جسماني بود نه بر زر و زيور جهانباني لؤلؤء لالا، سفتن خواهد و غنچه رعنا، شكفتن، از دست مرتعش گهر سفتن نيايد و از پيران دمسرد با بتان سروبالا به ناز خفتن ... يار طناز ...
سخن سرد ميگفت و او جور دلدار ميبرد و از استعناي معشوق خون دل ميخورد ...
خاطرش بسته او بود تا از دار غرور رحلت نمود آن سرو بلند را كه در سر زلفش دلها در بند بود، بعد از وي سلطانعلي خان زند خواست و خانه مختصر خود را از فروغ طلعتش بياراست ...» «2»
حمله به خراباتيان
به حكايت رستم التواريخ چون كريمخان جان سپرد، زكي خان زند به قصد عوامفريبي «فرمود: خرابات و ميخانهها را خراب و ويران نمودند و خمهاي باده را شكستند و خراباتيان بادهپيما را توبه نصوح «3» دادند و ارباب طرب دربهدر، و خاك بر سر شدند، غافل از اينكه حافظ ميگويد:
مباش درپي آزار و هرچه خواهي كنكه در طريقت ما غير از اين گناهي نيست
______________________________
(1)- عبد الحسين نوايي، كريمخان زند، ص 193.
(2)- ر. ك: كريمخان زند، پيشين، ص 258 به بعد. (نقل به اختصار)
(3)- توبه راست و حقيقي را توبه نصوح گويند.
ص: 504
*
بس تجربه كرديم در اين دير مكافاتبا دردكشان هركه درافتاد برافتاد» «1» حافظ
در دوره قاجاريه نيز گروه روسپيان وضع ثابتي نداشتند و گهگاه مورد تعرض قرار ميگرفتند. در تاريخ عضدي از رواج، امردبازي و راه و رسم آن در عهد قاجاريه سخن رفته است:
ديوث بدفرجام
«در زمان شاه شهيد حضرت خاقان، به منصب ولايت عهد و لقب جهانباني مفتخر و در شيراز حكومت داشتند. روزي از بازار كفشدوزان عبور فرمودند. جوان خوشسيمايي را ديده، قلب مبارك به صورت او مايل گرديده، خواستند در دستگاه خلوت حكومت باشد ... شبي با ملا عباس عرب وصف شمايل بچه كفشدوز، و ميل خاطر خودشان را ... شرح دادند ... ملا عباس عرض كرد اگر اين خدمت را بهطوري كه احدي نداند مقصود چه، و ميل باطني جهانباني چيست صورت بدهم چه التفات خواهد شد؟ فرمودند صد تومان نقد و يك طاقه شال ميدهم، ملا عباس رفت و پسر را ديد و شناخت و پاي خود را براي اندازه به ايشان نشان داد كه يك جفت كفش براي او بدوزد.- پس از چند روز رفته كفش را گرفت و پوشيد و يك هفته آن كفش را مستعمل نمود، پس از هفته، به در دكان آمده، كفش را به تغير پيش آن طفل انداخت و گفت: اين كفش اندازه پاي من نيست، پول مرا پس بده. جوان تظلم نمود كه اندازه نبود روز اول ميبايست نپوشي حالا كه نيمدار شده كفش را ميدهي و مطالبه پول ميكني، دون مروت است، آخوند سيلي به روي طفل زد و از دكانش به زير آورد، كفاشان طفل را برداشتند و به دار الحكومه آمدند فريادكنان ... مأمور حكومت براي احضار ملا عباس رفت، ملا عباس به جهت آنكه خدمت مرجوعه خود را كاملا صورت داده باشد، دو سه ساعت از آمدن خودداري كرد كه جهانباني عارض را به دقت تماشا كرده باشد. جهانباني هم پسر را در پاي تالار نگاهداشته، مشغول نظربازي بودند ... درين بين ملا عباس نعرهزنان آمد كه صنف كفشدوز سراپاي مرا شكستهاند و ميبايد حكومت آنها را تأديب كند ... بهقدر دو ساعت هم با جهانباني مشغول استنطاق و ضمنا نظربازي شدند، بعد فرمودند، چوب بياورند، چوب آوردند، به فراشان غضب امر شد كه ملا عباس را به چوب ببندند. ملا عباس از بابت اطميناني كه داشت تبسم ميكرد و اين حكم را، شوخي ميشمرد. حضرت جهانباني ابدا به روي او نگاه نميفرمودند ... فرمودند به چه جرئت همچو بيحسابي را به رعيت پادشاه
______________________________
(1)- ر. ك: رستم التواريخ، پيشين، ص 426 و 427.
ص: 505
كردهاي؟ ميبايد به سزاي خود برسي. ملا عباس پس از چوب خوردن زياد از زير فلكه فرياد كرد: «نه پول ميخواهم نه شال، اگر جهانباني چيزي هم دستي ميخواهد بندگي مي- كنم؛ او را رها كردند و فرمودند: اين جوان كفشدوز بسيار طفل محجوبي هست، بايد چماقچي حكومت باشد ...» «1»
عياشي اعتماد السلطنه
بهطوريكه از كتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه برميآيد، آشنايي او را به فراهم كردن مجلس بزمي برميانگيزد و وي پس از ترديد و تحير بسيار به شركت در اين مجلس تن ميدهد و در وصف آن مطالبي در روزنامه خاطرات مينويسد كه براي آشنا شدن خوانندگان با وضع فواحش در آن ايام به نقل قسمتي از آن ميپردازيم: «... سر و رو را شستم، گلاب زدم، سبيلها را تاب دادم، عبايي دوش گرفتم، شوخ و شنگ نشستم، ديگر غافل از اينكه دبنگ و الدنگ خواهم شد، ربع ساعتي طول كشيد، خانم اول ... با چادر نماز خرامان وارد شد، تعظيمي كرد، رو را گرفته بود، گوشه چشم نشان ميداد، اذن جلوس دادم، نشست ... ميرزا رضا كه حاضر خواندن اشعار بود واچرتيد ... دوباره شاهوار نشستم، با عصايي كه در دست داشتم، گاهي با حوض حوضخانه بازي ميكردم و آبپاشي مختصري به اطراف مينمودم، خانم ثاني وارد شد كه جان كلام بود، زني بود بيست و پنج الي سي ساله از اهل تبريز، چشمكوچك، ابروباريك، دماغزيني، دهان بياندازه گشاد، تمام صورت را حتي، ابرو را با سرخاب زايد از اندازه گلگون كرده، زيرجامه مخمل نخي گلي در پا، پيراهن كهنه زري در بر، ارخالق زري مستعمل در بدن، چادر نمازي در سر، خرامانخرامان چون دلبران وارد شد، تعظيمي بجا آورد، اجازه جلوس يافت و نشست، خانم سوم زيرجامه ندارد، با شليته آمده است، خجالت از ورود دارد، خواهي نخواهي ورودش دادم و در صف حريفانش نشاندم، ملا موسي از جا جست نزديك آمده، به من گفت ترا به خدا زن به اين خوبي ديدهيي، طبق صورت، چون اطلس و بهقدري بدن اين زن سفيد و نرم است كه بوسه از لب تا به ناف ميلغزد و ناز از گردن به كفل، پستانش ليمو ... من و ميرزا رضا بلند و بياختيار خنديديم، او از تنفر و من از تغير به خود لرزيدم، اما دم دركشيدم، آهسته با ميرزا رضا گفتم كه ما مقصود وطي و خيال ديگر نداشتيم، ميخواستم با دلبران شوخ و شنگ مستانه و حريفانه بنشينيم و ببزميم، حالا با ديوان جهنم و عفرتيان پرالم صحبت خواهم داشت و آنها را تمسخر خواهيم نمود و ميخنديم، در اين بين خيال به جهت من آمد كه حضرات را اعاده به شهر دهيم به ساعت نگاه كردم، يك به غروب مانده بود، خلاف فتوت و عطوفت بود، دندان به
______________________________
(1)- ر. ك. تاريخ عضدي، پيشين، ص 71 به بعد.
ص: 506
جگر گذاشتم و خود را به زور مشغول ساختم، شب رسيد، سيد كربلايي از شهر آمد، درها را بستم مجلس بزم آراستيم سه بطري عرق و يك مينا مي از شهر آورده بودند، در مجموعهيي به مجلس آوردند، قدري ماست و نان و پنير به بطريها ضميمه كردند، خواستم شأني تحويل دهم و خودنمايي نمايم، آبدار را فحش دادم كه آجيل چه شد؟ كباب كو؟ آبدار فضول جواب داد: از گوشت قرباني صبح به جهت خانه خود ذخيره كرده بودم ... اگر ميل داريد كباب شود ... ده دقيقه بعد طبقي در مجلس گذاشت كه گوشت كباب پخته و آجيل بو نداده در او بود، بالاخره به نوشيدن باده مشغول شديم ... مخموري، مغروري آورد ... زني صورت خود را چون ماه مخسوف جلوه داد، اين زن چهل و پنج الي پنجاه سال دارد، لاغرميان، كوتاهقد، سياهچرده، زشترو و خشنمو، باوجود اين صفات از خودراضي، فيسو و غرو، من كه جز صورت زشت و سيرت پلشت انتظاري نداشتم تعجب كردم ... از گذشته گفتند، خلاصه از كيسه خود پنج عدد اشرفي توماني به سيد دادم كه به حسن خان بدهد، حسن خان برآشفت كه من به عشق رو و ديدار موي فلاني آمدهام، در بند درم و دينار نيستم، اما باطنا اشرفيها را به كربلايي سپرد كه نگاه دارد مجلس گرم شد، ميرزا رضا، بناي صحبت گذاشت ... تصنيف اين بود:
شاه شمشيربند منمخسرو هنرمند منم خنده خنك زيادي شد، عبد العلي پيشخدمت گفت بيرون مهتاب خوبي است، چرا بيرون نميرويد. عفونت پارچه زيرجامه حضرات طوري اتاق را بدهوا كرده بود، كه از اين تكليف عبد العلي نهايت رضايت به هم رساندم، بيرون آمدم، در كنار حوض مدور فوارهدار نشستم، اين ضعيفه بيزيرجامه، موسوم به خاور داعيه رقص و خواندن كرد، دو سه دهان خواند، رقص كرد. به اين تفصيل كه زيرجامه حسنخان را كه قدك گلي بود عاريه پوشيد، دايره كوچكي كه همراه آورده بود دست گرفت و اين تصنيف را خواند:
شب دلكم تنگ استروز دلكم سنگ است
عرق نيست بنگ استشراب نيست رنگ است
سرمه نيست سنگ استآخ آخ جنگ جنگ است
... بازآمديم به تهرانقبله عالم دل تنگ است
كرمل (كلنل) ز رويم حيا كنشرمي تو از خدا كن
رحمي به رعايا كناي شاه باعدالت، شكر للّه سلامت باري از شب خيلي گذشت. ساعت چهار شام خواستم. خاور خانم مست بود، خود را بروي من انداخت ... گفت تو خيلي زشت شدي در خانههاي سنگلج تو را ديدم خيلي خوشگل بودي گفتم: خانم عزيز، آنوقت سال من چهارده بود حالا سي و نه سال دارم. آنوقت غم زمانه
ص: 507
نداشتم، حالا مبتلي هستم ... گفتم مردي ندارم، اما جوانمردي دارم، دو امپريال هم به او دادم كه مرا آسوده گذارد به حال خود باشم. شام آوردند ... نخوردم ... مجلس گرم شد بهطور شوخي ملا موسي را كتك زدم. فرياد ميكرد ... بعد به اتاق آمده، حضرات را در برج خوابانيدم. در را به روي آنها بسته قفل زدم خود، در اطاق ديگر خوابيدم، صبح برخاسته رو به شهر آمدم، خدا حفظ كند مرا از كفاره معاصي ديشب، گوسفندي به سيد اسماعيل امامزاده فرستادم ...» «1»
محفل عيشي با دوستان
در تاريخ 7 جمادي الاولي 1302 قمري، يكي از دوستان ضمن نامهاي از اعتماد السلطنه دعوت ميكند كه در مجلس عيشونوشي كه ياران در آن جمعند شركت جويد، وي با قبول اين دعوت در وصف اين محفل دوستانه چنين مينويسد: «... آنجا رفتم وارد اتاقي شدم، سه ذرع در چهار ذرع. دو لاله فلزي و يك لامپاي نفطي ميسوخت. دو فرش كتان الوان گسترده و انواع ماكولات به اصطلاح رنود، مزه ميگويند چيده شده هم شيريني بود هم كباب بره، هم ماهي بود هم آش آبغوره. نارنجي و ترنجي هم در سيني بود، زغال سنگي در بخاري، جامي از بلور در جلو هر حريفي و ميناي مي در مقابل هر رندي. اهل مجلس مردانه ميرزا محمود خان ميزبان و ... زنانه خانمي با لباس طاووسي كه عبارت از زيرجامه زري و نيمتنه محرمات كشميري، چهارقدي از سنقر، با صد هزار قر و فر در صدر مجلس قرار گرفته، سنش در شباب و از عشق مناكحه در پيچوتاب. زن ديگر مسماة به ميرزا باجي كه ملحفه بود سراپا چيتپوش، چون خراباتيان بادهنوش. اظهار معقوليت ميكرد و به معقولات دخل و تصرف مينمود و اما سراپا رذالت، و وقاحت از سيمايش هويدا، زن ديگر موسوم به زن خان، دايره جلاجلي كه از همسايگان به عاريت گرفته بود، در دست داشت اشعار غيرمناسب و غلط و تصنيفهاي كارعمل ميخواند، تصنيفش اين بود:
خانمي چقدر ددر ميريبا لاله و فنر ميري
باكره كهر ميريبا يوسف و اصغر ميري
ديشب كجا، مي خوردهايچشمت گواهي ميدهد اين مطربه را هم دختري بود به سن پنج كه در گوشه اتاق خوابيده بود. هر ساعت مام عفريتش مشت به كلهاش ميزد كه برخيز برقص و نعمت بگير. (!) طفل بيچاره چشم باز ميكرد، ناله، بلكه گريه كرده دوباره به خواب ميرفت. ورود من با حالت پيري و شكستگي و بدلباسي اثر غريبي بخشيد، خوانين تصور كردند يقين به واسطه عظم جثه و خستگي جبهه ميرزاي صاحب خانهام، چندان خوششان نشده از تعارفات و تواضعات هم كه
______________________________
(1)- اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 126- 125. (نقل به اختصار)
ص: 508
مردان مجلس به من نمودند باز مختصر رتبه و شأن مرا ندانسته، زيرا كه مرا نه جيبي گشاده است و نه قامتي به اندازه. خلقم بد، و خلقتم بدتر است. آداب چنين مجلس را به واسطه عدم ارتكاب نميدانم. هيچ زني در دنيا مرا دوست نداشته است. نميدانم گاهي كه عيالم به من مهرباني ميكند از روي تعمد است يا تعقل، باطني است يا ظاهري (!) خلاصه قدري نشسته هم آنها از من متنفر و هم من از آنها، برخاسته خانه آمدم.» «1»
يكي از مشاغل ننگين و پردرآمد، از ديرباز در ايران كار قوادي و جاكشي بود؛ اعتماد السلطنه مينويسد: «گلين نامي كه در وقت جواني من، هم، قوادي ميكرد و از خودش هم آبي گرم ميشد، حالا، چهار پنج نفر دخترهاي چهارده پانزده ساله دور خود جمع كرده و آنها را با لباسهاي عاريه زينت داده براي عزيز السلطان ميبرد، شوهر اين قواده كه سابقا كالسكچي صديق الدوله بود، بعضي اطفال امرد تربيت كرده به آن مكان شريف ميبرد. ديشب يكي از آن شبهاي عيش بود «2» ...» نهتنها در عهد ناصر الدينشاه، بلكه از هزار سال پيش در دوره سلطان محمود غزنوي قوادان به مناسبت شغلي كه داشتند، در دستگاه امرا و فرمانروايان آمدورفت ميكردند و حلوفصل بسياري از مسائل و مشكلات با پايمردي و مداخله آنان صورت ميگرفت.
ناصر الدينشاه به جاي آنكه از صاحبنظران بخواهد كه در پيرامون اوضاع اقتصادي و اجتماعي ايران پژوهش كنند و كتاب بنويسند و راه علاج دردها را نشان بدهند «والي خان را بر آن داشت كه رساله فجوريه را در باب زنان و مردان فاسد تهران به رشته تحرير درآورد و او، 65 تن از امردان معروف را معرفي ميكند؛ و در پايان از اينكه «جميع مال و ضياع و عقار را با دوستان نالايق و آشنايان، ناموافق به باد داده، اظهار تأسف ميكند. اين كتاب در صفر المظفر 1289 پايان يافت ...» «3»
در دوره قاجاريه، مخصوصا از عهد مظفر الدينشاه به بعد، وضع فاحشهخانهها بدتر شد و ظاهرا مأمورين دولت در مقابل رشوهاي كه از زنان روسپي ميگرفتند، به آنان اجازه ميدادند كه در هر كوي و برزني كه ميل دارند سكني گزينند و اين وضع موجب ناراحتي مردم ميشد. مويد اين مطلب گزارش زير است: بهطوريكه، يكي از گزارشهاي كتابخانه حسين ثقفي اعزاز، مورخه رمضان سال 1324 نشان ميدهد، در عهد مظفر الدين شاه بعضي از فاحشهخانهها در داخل شهر قرار داشت، مراجع رسمي نيز با اين وضع مخالفتي نميكردند. گزارش چنين است: عدهاي به جناب وزير دعا ميكنند كه او حكم كرده است
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 342- 343.
(2)- همان كتاب، ص 947.
(3)- محمد ابراهيم باستاني پاريزي، سياست و اقتصاد صفوي، ص 453.
ص: 509
كه قمارخانه و فاحشهخانه نباشد و مردي ميگويد: «در همسايگي ما يك فاحشهخانه بود كه هر شب از دست مردم الواط ذله بوديم بهطوري كه دو ساعت از شب گذشته نميتوانستيم از كوچه عبور كنيم. اما از اول ماه كه حكم شده ديگر فاحشهخانه نباشد، ما اهل محل تمام، دعاگوي اين حكمكننده هستيم، پيشتر، كه اين اوضاع بود، هرچه به نايب محله ميگفتيم، او جواب ميداد اگر چنانچه خيلي از دست اين خانه ذله آمديد بياييد خانهتان را قيمت بكنند تا من بخرم، ما مردم ديگر از ترس، جرأت حرف زدن نداشتيم، چاكر دور- دست گوش دادم ديدم اين گفتگو مال محله دولت است، بعد يكي ديگر گفت: خدا پدر ترا بيامرزد، اين حكم همين ماه مبارك است ...» «1» (گزارشدهنده اسماعيل).
هدايت مينويسد: «از قضاياي بيسابقه اين دوره، حد زدن عزيز كاشي و اميرزاده خانم بود به پافشاري حاج آقا جمال اصفهاني كه شب 9 رجب 1340- 18 حوت 1300، دو نفر از اجزاي سفارت انگليس در خانه عزيز بودهاند، اميرزاده هم بوده است ... صورتا تقويت، و معنا خلاف شرع، چه بياجازه وارد خانه غير شدن جايز نيست، بگويند برگرد، بايد برگشت ... حضور مرد و زن در يك منزل گناهي را ثابت نميكند ... در حبيب السير است كه چنگيز خان ذبح را ممنوع ميداشته، ميبايست سينه گوسفند را بشكافند، مسلماني در خانه را بست و گوسفندي را ذبح ميكرد، مغولي از بام ديد آستينش را گرفته نزد قاآن برد، فرمود اين مرد خلاف نكرده است چه در خانه را بسته، ترا چه رسد كه از بام جاسوسي كني؟
به جاي آن مسلمان، جاسوس را به ياسا رساندند ...» «2»
فاحشهخانهها در عهد مظفر الدينشاه
يكي از مأمورين شهرباني در روز جمعه 16 شهر جمادي الاول 1325 گفتگوهايي را كه بين سيد باقر خان و سيد يوسفخان در گرفته است، به ما فوق خود گزارش ميدهد. اينك سطري چند از اين گزارش پرمطلب و آموزنده را نقل ميكنيم: «امروز صبح سيد باقر خان ... توي خيابان دروازه قزوين به يوسفخان، گماشته قوام دفتر برخورد، بعد از تعارفات، سيد باقر خان به او گفت: «ارباب شما سر پيري عشقش دبه كرده است، شبها ميرود با شبكلاه و زيرشلواري در فاحشهخانهها، وقتي در را بروي او باز نميكنند، آنوقت ميرود پيش كدخداي شهر نو، ميگويد: اين فاحشهها را از اينجا بيرون كن بعد كدخدا هم ميفرستد از آنها مواخذه بكنند، فاحشهها هم ميروند منزل قوام دفتر، عجز و لابه ميكنند، بعد ميگويند ما نشناختيم، از بسكه الواط و اشرار، ما را اذيت ميكنند ما در را باز نكرديم حالا شما يك نشاني
______________________________
(1)- نقل از مجله يغما، فروردين 41، ص 48.
(2)- مخبر السلطنه هدايت، خاطرات و خطرات، ص 350.
ص: 510
بگذاريد، وقتي كه تشريف ميآوريد ما در را باز بكنيم، بههرجهت او را راضي ميكنند، او هم ميفرستد پيش كدخدا ميگويد، مزاحم اينها نشويد. بعد يوسف خان جواب داد، مگر قوام دفتر، ارباب ما، دل ندارد وانگهي اختصاص به او ندارد بعد از اينكه ... كه ...
ايران است سوار ضعيفه شود و يكنفر هم از عقب سوار ... بشود ديگر از سايرين چه توقع داريد، مثل اينكه به همين تركيب عكس ... و ضعيفه و مرد را انداختهاند.
بعد سيد باقر خان گفت همچو مطلبي نبايد صدق باشد و به اين رسوايي كه نميشود حالا با ضعيفه ممكن است، اما از عقب به شاه بند كردهاند بد مسئلهايست، نميشود، بعد او ميگويد ... وقتي كه حاكم ناقض شد يعني خودش فاحشه برد و بچه نگه داشت، ديگر نميتواند جلوگيري از سايرين بكند، حاكم كه سالم شد، طبعا مردم مرتكب نميشوند ...
وانگهي كداميك از اين شاهزادهها و رجال و اعيان هستند كه يكي دوتا بچه و فاحشه ندارند، مگر نه اينكه نصرت اله خان پسر ... محترم شيرازي را برده نگه داشته؟ مگر نه اينكه ميگويند بتول آصف الدوله؟ مگر نه اينكه ميگويند نگار علي محمدخاني؟ مگر همين منتصر الدوله فراشباشي سپهدار نيست كه عطار فاحشه را نگه داشته است، رشتي را نگه داشته است؟ ... مگر نه اينكه ... الدوله با تمام فاحشهخانهها شركت دارد؟ هر وقتي كه يك بگيربگيري ميافتد، اغلب از فاحشهها را در خانه خودش پناه ميدهد.
اي عزيز من، حالا ديگر قبح اينكار برداشته شده است، اگر كسي مرتكب نشود، ميگويند عرضه ندارد، تصور بكنيد تمام اين فاحشهها را، نصف اين فاحشهها را سردار ...
فاحشه كرد، و بعضيها لقب سردار ... دارند؛ اين جاكشهها را سردار ... ميفرستاده توي خانهها، هر دختر خوبي بود گول ميزدند ميآوردند، يكدفعه سردار او را ميگرفت و ول ميكرد، بعد فاحشه ميشد، اغلب اين فاحشهها را سردار ... فاحشه كرد، پس حالا قبح اينكار برداشته شده، مثل اينكه يكدفعه ميبيني، ده پانزده درشكه عقب هم تمام پر است از فاحشه، يكنفر هم لباس يراقدار پوشيده با يك چماق نقره جلو درشكه سوار است و تمام اين فاحشههاي رسمي روهاشان بالاست، ميپرسي اينها را كجا ميبرند؟ جواب ميدهد: اينها مطربند ميبريم اندرون شاه ... كسي جرات موأخذه از هيچكدام را ندارد، براي اينكه ميگويند اينها شاه شناسند، خوب اگر مجازات باشد اينطور نميشود، اينها را به اينطور حركت ميدهند، به اسم مطربي آنوقت ... هركدام ده تومان، بيست تومان به تفاوت از آنها ميگيرند ...» «1»
عارف قزويني در شرح حال خود ضمن برشمردن فجايع و مظالم آقا بالا خان
______________________________
(1)- نقل از يغما، ارديبهشت 39، ص 96 به بعد. (گزارش حسين مداح)
ص: 511
سردار و شاهزادههاي قاجار به خوبي نشان ميدهد كه اكثر فواحش تهران، زنها و دختر- هاي پاكدامني بودند كه در اثر دسايس قدرتمندان به دام فساد افتادهاند، عارف مينويسد:
«در اين وقت نظميه تهران كه مركز حفظ ناموس اين مملكت است، به دست بيناموسترين جنس بشر آقا بالا خان سردار سپرده شده بود ... اين بيشرف بيناموس هرجا زن خوشگلي سراغ ميكرد، به دستياري زنهاي دلاله و اجزاي بيناموس نظميه آن زمان كه مشتي وافوري تربيت شده زير دست خودش بودند، تا پرده عصمت آنها را نميدريد، راحت نمينشست، خود من زياده از صد زن بدبخت را ديدم و جهت افتادن آنها را به خط كج سئوال كردم، معلوم شد، همه را از پس پرده عصمت او بيرون كشيده و به كوچه بدنامي او رهنمون بوده است.
زني گفت: پس از مدتها كه زني دلاله مرا دنبال كرد، به منزل سردارم برد، با علاقهاي كه به شوهر و يك طفلم داشتم او را تهديد كرده گفتم اگر بار ديگر به منزل آيي و از اين مقوله صحبت داري، به شوهر گفته و سزاي تو را در كنارت خواهم گذاشت. بعد از چند روز كه به حمام رفتم، آن زن مانند اجل در دنبال من افتاد و من غافل بودم، موقع بيرون آمدن پليس به همراهي همان زن، مرا گرفت كه تو بايد به نظميه بيايي هرچه داد و فرياد زدم كه تقصير من چيست، به چه جرم و ارتكاب، چه خيانت سزاوار رفتن نظميه شدم؟ يك مرتبه چشمم به همان زن افتاد، بناي التماس كردن را گذاشتم نزديك من آمد و آهسته به من گفت عجز و تضرع ثمر ندارد، ديدي به حرف من گوش ندادي، عاقبت خود را گرفتار كردي؟ حالا از داد و فرياد كردن نتيجهاي جز بردن آبروي خودت نخواهي برد ... به اين نحو مرا به منزل سردار بردند، چند هنگامي نگاهم داشتند، شوهر بدبختم به خيال اينكه شايد در سر راه حمام چاهي دهن باز كرد و من در چاه فرورفتهام (كه اي كاش اين خيال حقيقت پيدا كرده بود و در چاهي سرنگون ميشدم و اين روزها را نميديدم) چندي در نگراني بود، پس از بيرون آمدن روي رفتن منزل و ديدن شوهر نداشتم، چون چاره نبود ناچار با حال شرمندگي و خجلت به خانه آمدم ... و قصه را بيپرده با شوهر در ميان نهادم ...
او گفت: تو ديگر به درد من نخواهي خورد، بودن تو در خانه من بزرگترين درد و بدترين ننگست، بچه مرا از من گرفت و طلاقم گفت و بيرونم كرد.
كار به رسوايي و غوغا كشيدكارم از آن روز به اينجا كشيد «1» بهاينترتيب اين مرد جاهل و متعصب، زن بيگناه خود را كه در نتيجه يك توطئه بدنام شده بود به دست حوادث سپرد و به گناهكار اصلي توجه نكرد و درصدد پيكار با او و همكارانش برنيامد.
______________________________
(1)- عارف قزويني، كليات ديوان، ص 123 به بعد.
ص: 512
سپس عارف به شرح انحرافات شاهزادگان و رقابت آقا بالا خان با آنها ميپردازد و طرز پروندهسازي و دسايس زورمندان را در راه ربودن زنان و دختران زيبا با استادي نشان ميدهد.
رفتار وحشيانه با فواحش
آقاي انصاري مينويسد: «مسأله بيرون بردن فواحش از شهر مسألهاي نيست كه ما فقط در شهر خودمان با آن روبرو شده باشيم، تا فحشاء بوده اين مسأله پيش آمده كه آيا اين گروه بايد با ساير افراد سالم جامعه در يكجا زيست كنند يا خير ...» آزار و شكنجه زنهاي منحرف سابقهاي بس كهن دارد، همينقدر كافي است كه يادآور شوم كه در ايران بر سر عزيز كاشي و شمس- الضحي كه هردو در پنجاه شصت سال پيش از ستارگان درخشان مجالس عيشونوش و ساز و آواز بودند چه آوردند: ناله و ضجه شمس الضحي بعد از حدود نيم قرن هنوز در گوش من طنين انداخته و قلبم را ميفشارد؛ من به چشم خود ديدم كه او را در جواني مفتضح كرده بودند، در ميدان توپخانه جلوي اداره پليس تهران كه حالا اداره راهنمايي است شلاق ميزدند، و اين در وقتي بود كه رئيس پليس تهران «وستال» يك نفر سوئدي بود ...» «1»
وضع فواحش هيچگاه چنانكه بايد با ديد علمي، اجتماعي و اقتصادي مورد مطالعه قرار نگرفته و زمامداران در راه مبارزه با علل و عوامل پيدايش فساد و فحشاء قدمي برنداشتهاند؛ نهتنها در تهران بلكه در ساير بلاد ايران، عناصر فاسد به كمك مأمورين شهرباني به منحرف كردن دوشيزگان و نوجوانان ميپرداختند. جالبتوجه است كه آقاي دانشور جهانگرد ايراني در كتاب ديدنيها و شنيدنيهاي ايران ضمن توصيف يكي از فاحشهخانههاي كازرون مينويسد كه در يكي از فاحشهخانهها سه دختر كه پدر و مادرشان در مقابل دريافت 50 تومان آنها را در اختيار مردان گذارده بودند تحت امر يك پيرزن زندگي ميكنند و او ناچار بود «نصف درآمد يوميه را به آقاي رئيس شهرباني بپردازد ...» «2»
محمد مسعود، مدير روزنامه مرد امروز در 13 تيرماه 1326، وضع اسفانگيز فواحش را در بيست، سي سال پيش توصيف ميكند:
«عمل فحشاء ننگينتر است، يا باج گرفتن از فاحشهها؟»
«اي ننگينترين عناصري كه روي فواحش را سفيد كردهايد: آقاي مدير محترم روزنامه مرد امروز، استدعا ميكنيم، از نظر نوعپرستي، عرايض ما را به گوش دولت و
______________________________
(1)- مسعود انصاري، زندگاني من، ج 1، ص 52.
(2)- دانشور، ديدنيها و شنيدنيهاي ايران، ج 2، ص 105.
ص: 513
مردم اين مملكت برسانيد. ما يك عده بيچارههاي مظلوم كه فاحشههاي رشت را تشكيل مي- دهيم، از تعدي و حق و حسابگيريهاي سرهنگ غفار، رئيس شهرباني رشت و همدستان او، نايب اول بردباري و محسن خان سبيلو به تنگ آمدهايم، عريضهاي به اعليحضرت داديم و نوشتيم كه ما بيچارهها به واسطه نداشتن سرپرست و شدت گرسنگي، عصمتفروشي مي- كنيم؛ و اگر فشار زندگي نبود، هيچوقت، به اين كار ننگين مشغول نميشديم. در اين شهر هم، ارباب يا پدر و مادري نيست، تا آنجا برويم و كار كنيم و اگر هم دو سه كارخانه، دختر براي كار كردن اجير ميكنند، منظوري جز خراب كردن آنان ندارند (!) و بدبختي بيشتر ما، از وجود همين كارگاههاست كه الحمد للّه تعدادش كم است (!)
حالا كه اينقدر بدبختيم، چرا اينها دست از سر ما برنميدارند، اگر ما پول داشتيم، چرا ديگر زير اين ننگ ميرفتيم. تمام اينها را عريضه داديم، كسي به داد ما نرسيد، باز هم نايب اول بردباري، شبها مرتب ميآيد و از هر خانه 20 تومان براي رئيس شهرباني و ده تومان براي خودش پول ميبرد و پشت سرش محسن خان سبيل، از طرف كلانتري حق و حساب ميگيرد؛ پاسبان پست پول ميگيرد. آخر ما چقدر بايد ... تا شكم اينها را سير كنيم.- شما را به حضرت عباس يك فكري براي ما بكنيد. ما كه بيچاره شديم، صد ديناري كه درميآوريم، اين زالوها ميبرند. نايب اول بردباري ميگويد: ... ون من تو اين كارها پاره شده، حساب همه شما را دارم. نصف درآمد شما، مال شهرباني است. «به امضاي جمعي از فاحشههاي شهر رشت.»
مرد امروز: كلانتريها و پاسبانها كه دستبردار نيستند، خوب است شهرباني خودش، اين مكانها را اداره نمايد. تا هم به وضع و بهداشت آنها سر و صورتي داده شود و هم بر بودجه اداره «شهرباني» كمكي شده (!) و هم تكليف اين بيچارهها معلوم گردد.» «1»
گروه انگلها و ولگردها
برخلاف جوامع پيشرفته، كه كار كردن شرط زندگي كردن است، در جوامع طبقاتي، غير از فئودالها و سرمايهداران، عناصر ولگرد و طفيلي، بدون اينكه منشأ خدمت اجتماعي باشند از حاصل كار ديگران با بدبختي و محروميت زندگي ميكنند. دزدان، فواحش، گدايان، قاچاقفروشها، جزو اين گروه اجتماعي هستند. گاه ممكن است افرادي از كارگران كارگاههاي كوچك به حكم نظام غلط اقتصادي به گروه ولگردان بپيوندند. اين افراد همينكه از كار بركنار شدند «براي چند روزي ميتوانند با قرض (اگر ممكن باشد) و فروش گليم و سماور و ... (اگر داشته باشند) زندگي كنند. بعد از آن، خيلي زود كارشان
______________________________
(1)- نقل از: مرد امروز، 13 تيرماه 1326.
ص: 514
به دزدي و گدايي و طفيليگري ميكشد ... همچنين روستائياني كه ده را ترك گفته براي كار و زندگي بهتر به شهر روي ميآورند، چهبسا به علت فقدان كار به صف ولگردان ميپيوندند.» «1»
بين زحمتكشاني كه از نيروي كار خود زندگي ميكنند و با ايجاد «ثروت» سرمايهداران را روزبهروز ثروتمندتر ميكنند، با لمپنها و ولگردهايي كه تن به كار نميدهند اختلاف از زمين تا آسمان است، هميشه «سهمگينترين ضربهها به كارگران بهخصوص در مواقع حساس مبارزات اجتماعي از جانب لمپنها وارد ميشود، لمپنها با خصوصيات ضد كارگري كه دارند، در اكثر مواقع موجب افتراق و شكست جريانات صنفي و سياسي كارگران ميشوند، لمپنها براي شكست نهضتها و حمايت از سرمايهداران و فساد نهضت از داخل، تن به هر پستي و جاسوسي و خيانتي ميدهند و از هيچ نامردمي و خيانتي روگردان نيستند ... «2» احزاب فاشيستي از ماجراجويي لمپنها استفاده كرده، تشكيلات خود را از اين نيروهاي عاصي و ماجراجو و به جان آمده، پر ميكنند و بهعنوان توده حزبي خطرناكترين و وحشيانهترين كارها را به دست همين عناصر تدارك ميبينند و انجام ميدهند. آدمكشيها، آتشسوزيها، بيناموسيها و همه مفاسد و خرابكاريها در احزاب فاشيستي به دست همين لمپنها انجام ميگيرد و در كشورهاي عقبمانده نيز نيروهاي ارتجاعي هر عمل خرابكاري را توسط همينها عملي ميكنند ...» «3»
بينواترين افراد اين گروه فواحش هستند كه عدهاي شياد از آنان بهرهكشي ميكنند بدين قرار:
1- مالك فاحشهخانه كه با در اختيار گذاشتن خانهاش، قسمت مهمي از درآمد را بهدست ميآورد؛ 2- اجارهداران و واسطههايي كه بين فاحشهها و مشتريان آنها رابطه برقرار ميكنند و از اين راه سهمي مطالبه ميكنند؛ 3- رباخواران كه از تنگدستي اين گروه حداكثر استفاده را كرده و گاه با نرخ 50 درصد سود به آنها پول قرض ميدهند؛ 4- گاه كاسبكاران، كافهچيها و عرقفروشان از نيازمندي اين گروه حداكثر سوء استفاده را ميكنند؛ 5- ولگردان و اوباش محلي غالبا غير از بهره جنسي از آنان حق و حساب هم مطالبه ميكنند؛ 6- غير از خانم رئيس، گاه بعضي از قدرتهاي انتظامي نيز هريك به نحوي از درآمد فواحش بهرهمند ميشدند ...» «4»
______________________________
(1)- علي اكبر اكبري، لمپنيسم، ص 11.
(2)- همان كتاب، ص 24.
(3)- همان كتاب، ص 29.
(4)- ر. ك: همان كتاب، از ص 7 به بعد.
ص: 515
قمار و قماربازي
ص: 517
ماخذ http://kakheaseman.ir/aseman.php?name_id=77939&b=tarikh_eghtemaei_iran/&name=tarikh%20eghtemaei%20iran_7_9
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر