خدائی پیدا نیست،
جهانبانان
[طلا و تیغ] انسان خود را آفریده ا ند
محصور و چرخان پیرامون تن خویش
ما خود را نیافریدیم،
ما خود را نیافریدیم در هراس از امروز و آینده
و بر سفره رسولان قرون مرده
نگران دوزخ و جنت خویشیم و حدیث مضحک جاودانگی
بی آنکه بپرسیم
در این گذر موقت چه کرده ایم
تا ما را به بن بست بی دروازه جاودانگی تحفه برند !!
***
سر بر نطعیم ،
به زانوی جهل و نیاز و غفلت و لذت و هراس
و شناسنامه خدا و رسول و جهان و هویت و سنت ما را
قرنها پیش از ما نوشتند و مهر کوبیدند
و ما مفتخر از بند و افسار و زنگوله خویشیم
شادتر ازگاوی مطمئن از مرحمت سلاخ خویش
تا تیغ کی فرود آید
وفرزندان ما تمثال ما را با لبخند بلاهت بارگوساله وارمان
با اشک و احترام، بر دیوار سراشان آویزند
و خاطره ای دیگر برخاطرات موقت افزوده شود
و جاودانه پیرخسته ی تهمت خورده ی
بازیچه ی هزار رسالت و رسول
در دورترین آسمان گمشده بر عرش هفتمین
بر بستر نیستی گرده بچرخاند
و خایه بخاراند
و به هستی معنائی بخشد!
تا ما به هنگامه هراس بر دیوار دیروزها و اوهام تکیه دهیم
در گریز از امروز و فردا
در گریز از نوشدن
در گریز از دانستن
**
آدمی بسیارست
راست قامت و اندیشه ورز
باهزار رنگ و آهنگ
معنای آدمی اما کجاست
معنای آدمی اما......
و شناسنامه خدا و رسول و جهان و هویت و سنت ما را
قرنها پیش از ما نوشتند و مهر کوبیدند
و ما مفتخر از بند و افسار و زنگوله خویشیم
شادتر ازگاوی مطمئن از مرحمت سلاخ خویش
تا تیغ کی فرود آید
وفرزندان ما تمثال ما را با لبخند بلاهت بارگوساله وارمان
با اشک و احترام، بر دیوار سراشان آویزند
و خاطره ای دیگر برخاطرات موقت افزوده شود
و جاودانه پیرخسته ی تهمت خورده ی
بازیچه ی هزار رسالت و رسول
در دورترین آسمان گمشده بر عرش هفتمین
بر بستر نیستی گرده بچرخاند
و خایه بخاراند
و به هستی معنائی بخشد!
تا ما به هنگامه هراس بر دیوار دیروزها و اوهام تکیه دهیم
در گریز از امروز و فردا
در گریز از نوشدن
در گریز از دانستن
که نوازش سرانگشتان آشنای جهل دیریست ما را چون نیاکانمان
از وحشت و لذت دانستن رهانیده است
**
آدمی بسیارست
راست قامت و اندیشه ورز
باهزار رنگ و آهنگ
معنای آدمی اما کجاست
معنای آدمی اما......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر