دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۷ مهر ۳, سه‌شنبه

در شناخت شمر ابن ذی الجوشن در نگاه خود آخوندها و شباهت غریب شمر بهخود آنان

*ویژگیهای منحصر به فرد شمر
ویژگیهای مثبت شمر
۱٫پدرش از بزرگان صحابه بود (آقازاده بودن شمر)
۲٫ در جنگ صفین :
    – در رکاب امیرالمومنین بوده
    – فرمانده سپاه حضرت بوده
    – جانباز شده وتا نزدیکی شهادت پیش رفته
۳٫نیایش های عجیبی داشته ودر عبادت معروف بوده
۴٫ در شرایط سخت آن زمان ۱۶ مرتبه به حج رفته
۵٫ قاری برجسته قرآن
۶ . فقیه واسلام شناس زمان خود بوده
شاید برخی از این ویژگیها را افراد دیگر نیز داشته باشند اما مجموع اینها منحصر
است در شمر!!!

شمر بن ذی الجوشن از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین علی   در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.  
این چنین کسی حالا در کربلا شمر می شود. با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود. شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید. حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!فرض کنید الان از صحنه کربلا خارج شده اید، یک نفر به شما هم بگوید همه چیز برای رفتن شما به خانه خدا آماده است. آیا شما حاضرید با پای پیاده به این سفر بروید؟ مطمئنا می گویید: نه!   
شما چقدر شمر را می شناسید؟   
اما اگر به این سفر سه و چهار ماه که زخم خستگی، تشنگی و گرسنگی دارد. یک بار بروید بار دیگر به شما بگویند نمی روید. این آقایی که ما صحبتش را می کنیم شمر شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است. فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ 
شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.تعدادی از این افراد با پیغمبر ص هم دیده شده اند. 
وقتی امام حسین به کربلا وارد شد بعضی از این افراد را صدا زد و فرمود: 
« مگر شما پیغمبر را ندیدید؟» الان این افرادی که پیغمبر را دیده بودند و رو به سوی قبله نماز می خواندند، رو در روی امام ایستاده اند. امروز من در کتاب تاریخ مسعودی می خواندم که در کربلا هر روز 20000 نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد.   
در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست!  
و حبیب به آن ها می گوید:  
« نماز شما قبول است؟! » درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند. 
چه خصوصیاتی باعث شکل گیری شخصیت های منفی می شود؟ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر. شمری که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی شده بود، چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟ این مسئله نیاز به تحلیل و بررسی دارد.  
این هشدار و اندازه ای برای امروز و فردای ما.شمر با سه ویژگی، شمر شد.   
1.اولین خصوصیت شمر این بود  
که می‌گفت: شکم از همه چیز برای من مهم تر است. مهم بود که غذای خوب بخورد و برای دست یافتن به این غذا دست به هر کاری می زد.  
آیا غذا برای شما اولین مسئله زندگی است؟ در خانواده های ما وقتی که شام را خوردند به فکر ناهار فردا هستند.  
دعوای شکم دعوای مسخره ای است که همه ی ما با آن درگیر هستیم. فکرش را بکنید اختلاف همه غذاها ی عالم خیلی کم است. خدا حفظ کند عالمب را می گفت:  
«فرق تمام غذاها بیست سانتی متر است. یعنی از نوک زبان تا ته زبان.» وقتی از این فاصله گذشت دیگر باهم فرقی ندارند.  
می خواهد چلو کباب و پیتزا باشد یا نان و ماست. همه ی دعواها بر سر همین بیست سانتی متر است.

شمر نتوانست دعوای بیست سانتی متری را برای خود حل کند.

حضرت علی علیه السلام یک بار اراده کرد جگر بخورد گفت هفته بعد، هفته بعد، هفته بعد افتاد ماه بعد، یک سال این خوردن جگر را به تأ خیر انداخت. بعد از یک سال جگر تهیه کرد. دود جگر کباب کرده از دیوار خانه بیرون رفت. 
 
در زدند کسی گفت: خوش به حال شما که بوی این غذا از خانه تان بلند است من چند ماهی است از این غذا نخورده ام، حضرت فرمودند: « این غذا را به او بدهید » دوستی می گفت: مولا علی علیه السلام مسئله ی شکم را برای خود حل کرده بود و می توانست از غذایش بگذرد ولی شمر نتوانست مسئله غذا را برای خود حل کند.

شمر عبدالبطن یعنی اسیر و بنده ی شکم بود و این اسارت او را بیچاره کرد.

یک روز بهلول از راهی می گذشت.
 
هارون او را صدا زد و گفت: ما را نصیحتی نمی کنی؟ می خواست او را دست بیندازد بهلول گفت: حوصله نصیحت ندارم. اما می توانم سوالی از تو بپرسم؟ گفت: بفرما. بهلول گفت: اگر می خواستی غذا بخوری و غذا را در دهانت گذاشتی و هر کاری کردی غذا پایین نرفت چه کار می کنی؟ حاضری چقدر از ثروتت را بدهی؟ هارون کمی فکر کرد و گفت: نیمی از ثروتم را می دهم. بهلول گفت: حالا سوالم را طوری دیگر مطرح می کنم.
 
اگر غذا پایین رفت ولی هر کاری کردی نتوانستی آن را دفع کنی چه می کنی؟ گفت معلوم است می میرم.

نصف ثروتم را می دهم تا رهایی پیدا کنم. بهلول گفت: می بینی همه دعوا سر یک روده و یک فرو دادن و پس دادن است،توجه به همین ریزه کاری ها ما را از گناه و عصیان باز می دارد.
 
 
از امام پرسیدند: تقوا چیست؟ فرمود: وقتی در بیابان راه می روی سعی می کنی خارهای ریز در پایت نرود یا خارهای درشت؟ اگر عاقل باشید هر دو. تقوا این است یعنی نه مرتکب گناه کوچک شوی و نه بزرگ. چرا که گناهان ریز، زمینه ارتکاب گناهان بزرگ است.
 
2. نکته ی دوم که در شخصیت شمر بود این بود که چشم دیدن پیشرفت هیچ کس را نداشت و به خاطر همین مسئله است که به کربلا آمد.شمر نزد عبید الله بن زیاد نشسته بود که نامه ایی از عمر بن سعد به عبیدالله رسید. عمربن سعد نوشته بود: ای امیر من با حسین مذاکره کردم. حسین دو پیشنهاد دارد :
 
1- به مکه و مدینه برگردد.
 
2- اگر اجازه بدهی به هر سرزمینی بخواهد برود.عمر بن سعد نمی خواست جنگی صورت بگیرد و در آغاز دوست نداشت امام حسین کشته شود. اما در ادامه برای جنایت آماده شد.عبید الله می گفت: بد نیست اگر این طوری شود مسائل ما حل می شود. همان جا شمر محکم به پهلوی عبیدالله زد و گفت: الان فرصت بسیار خوبی است و حسین در چنگ توست. عمر بن سعد دارد سازش می کند در حالی که حسین در هفتاد کیلو متری ما اردو زده است و به راحتی می توانیم او را در پنجه خود بگیریم. اگر برگردد در مکه و مدینه قدرتی برهم می زند و دیگر هیچ کس نمی تواند با او درگیر شود.
 
ابن زیاد گفت: خوب گفتی. الان چنگال هایمان در گلویش فرو رفته. خودت بلند شو و برو. گفت: من می روم اما اگر عمربن سعد نپذیرفت که من بجنگم، گردنش را بزنم و سرش را برای شما بفرستم؟ و خود فرمانده لشگر شوم؟ ابن زیاد گفت: این کار را بکن.شمر آدمی است که مدام از این و آن می گوید. او یک روح شقاوت پیشه دارد.
 
خداوند در سوره حجرات به این مسئله اشاره کرده است که اگر فاسقی نزد شما آمد و خبری پیش شما آورد، زود تأییدش نکنید و هیچ گاه از خبر چینی دیگران لذت نبرید. مثلا فردی نزد ما می آید و خبری را به ما می گوید ما می گوییم راست می گویی؟ این کار باعث تشویق طرف مقابل می شود و این عامل باب غیبت را می گشاید.

3. قرآن مجازات بد کاران را مشخص کرده ولی بد ترین مجازات ها متوجه کسانی است که زخم بر جان دیگران می زنند. حفره در روح ها ایجاد می کنند. سرزنش می کنند و می شکنند. و این خصوصیت متأسفانه در دنیا به اندازه ی ایران نیست.
 
من کشور های دیگر را هم دیده ام اما هیچ کشوری لطیفه ساز تر از ایران نیست. هر چیزی را بهانه ی دست انداختن می کنند.در کربلا شمر بارها دست انداخت و حرف های آزار دهنده ای به ابا عبدالله علیه السلام زد.

این سه خصوصیت از جانباز امیر المومنین علی علیه السلام شمر را ساخت، شمری که در کربلا با قساوت کامل بر سینه پسر پیغمبر نشست و با بی رحمی دوازده ضربه از پشت بر گردن ابا عبدالله علیه السلام وارد کرد و بعد هم سرخون چکان حسین علیه السلام را دست گرفت و از قتلگاه بیرون آمد
ماخذ
https://www.fardanews.com/fa/news/457795/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%86%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%B4%D9%85%D8%B1-%D8%A8%D9%86-%D8%B0%DB%8C-%D8%A7%D9%84
%D8%AC%D9%88%D8%B4%D9%86
عاقبت کار شمر
در كتاب «ميزان الاعتدال» به نقل از ابواسحاق آمده است: شمر با ما نماز مي‌خواند و پس از نماز مي‌گفت: خداوندا! تو مي‌داني كه من انساني شريفم. پس مرا بيامرز. گفتم: چگونه خدا تو را بيامرزد،در حالي كه در كشتن پسر پيامبر خدا، دست داشتي؟ گفت: واي بر تو! پس چه كار مي‌كرديم؟! فرماندهان ما به ما دستوري دادند و ما هم سرپيچي نكرديم. اگر سرپيچي مي‌كرديم، بدتر از اين خران آبكش بوديم. گفتم: اين، عذر زشتي است. فرمانبري، فقط در كار خير، مجاز است. در كتاب «الطبقات الكبري» (الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از هيثم بن خطاب نهدي آمده است: از ابو اسحاق سبيعي شنيدم كه مي‌گفت: شمر بن ذي‌ الجوشن، نمي‌توانست يا نمي‌خواست با ما نماز بخواند. پس از نماز مي‌آمد و نماز مي‌خواند و سپس مي‌گفت: خداوندا! مرا بيامرز. من، مردي بزرگوارم و فرومايگان، مرا نزاده‌اند. به او گفتم: تو انتخاب بسيار بدي كردي، در آن روز كه به سوي كشتن پسر دختر پيامبر خدا شتافتي. گفت: اي ابواسحاق! رهايمان كن! اگر ما آن‌گونه بوديم كه تو و يارانت مي‌گوييد، بدتر از خران آبكش بوديم. در كتاب «تاريخ الطبري» به نقل از مسلم بن عبدالله ضبابي، درباره حوادث سال 66 هجري آمده است: وقتي شمر بن ذي ‌الجوشن بيرون آمد، من هم با او بودم، در آن هنگامي كه مختار، ما را شكست داد و يمني‌ها را در جَبّانةُ السَّبيع كشت و غلامش زربي را در پي شمر فرستاد و شمر ـ چنان كه اتفاق افتاد ـ او را كشت. شمر رفت تا به ساتيدَما [رودخانه‌اي در نزديكي ارزن‌الروم] رسيد. از آن‌جا هم گذشت تا به روستاي كلتانيه ـ كه در ساحل رودخانه و در كنار تپه‌اي است ـ رسيد. آن‌گاه [كسي را] به كلتانيه فرستاد و مردي عِلج [در عربي، به مرد تنومند كافر غير عرب گفته مي‌شود] را از آن‌جا گرفت و او را زد و به او گفت: راه رهايي‌ات، اين است كه نامه مرا به مصعب بن زبير برساني. و در بالاي نامه نوشت: به امير مصعب بن زبير، از شمر بن ذي ‌الجوشن. مرد علج، رفت و وارد روستايي شد كه خانه‌هايي داشت و خانه ابوعمره هم در ميان آنها بود. مختار، ابو عمره را در آن ايام به آن روستا فرستاده بود تا آن‌جا مركز اسلحه [و كمينگاه] ميان تداركات وي و بصريان باشد. آن مرد علج، علج ديگري را از آن روستا ديد و به او از آزارهاي شمر، شكوه كرد. آن دو ايستاده بودند و حرف مي‌زدند كه يكي از دوستان ابوعمره از كنار آنها گذشت و در دست آن علج، نامه‌اي را ديد كه شمر، خطاب به مصعب نوشته بود. از مرد علجي درباره محل اقامت شمر پرسيدند. او جواب داد و معلوم شد كه فاصله ميان آنها با شمر، تنها سه فرسخ است. پس به سمت او حركت كردند. به خدا سوگند، من آن شب با شمر بودم. گفتيم: اي كاش تو امشب، ما را از اين‌جا ببري! ما در اين‌جا مي‌ترسيم. گفت: آيا همه اين نگراني‌ها براي اين دروغگو (مختار) است؟ به خدا سوگند، من تا سه روز از اين‌جا حركت نخواهم كرد. خدا دلتان را از وحشت، آكنده سازد! در آن‌جايي كه ما بوديم، ملخ‌هاي بي‌بال كوچك، زياد بودند. به خدا سوگند، من بين خواب و بيداري بودم كه صداي سم اسب شنيدم و با خود گفتم:‌اين‌، صداي ملخ است. سپس صداي همهمه‌ شديدي‌تري شنيدم و به هوش آمدم و چشمانم را ماليدم و گفتم: نه! به خدا، اين، صداي ملخ نيست. تا آمدم بلند شوم، آنها از بالاي تپه بر ما مشرف شده بودند و تكبير گفتند و خانه‌هاي ما را محاصره نمودند. ما از خانه‌ها درآمديم و اسب‌هايمان را رها كرديم و با پاي پياده مي‌دويديم. من از كنار شمر مي‌گذشتم و او بُردِ محكم‌بافت سپيدي به تن داشت. او پيسي داشت و من از روي بُردش، سفيدي پهلويش را مي‌ديدم. او آنها را با نيزه مي‌زد. آنها او را واداشتند كه با شتاب، سلاح و لباس‌هايش را بپوشد. ما گذشتيم و او را رها كرديم. ساعتي نگذشت كه شنديم كسي مي‌گويد: الله اكبر! خدا آن پليد را كشت! مِشرَقي از ابو كَنود عبدالرحمان بن عبيد، نقل كرد كه: به خدا سوگند، من بودم كه آن نامه را با علج ديدم و او را پيش ابو عَمره آوردم و من بودم كه شمر را كشتم. گفتم: آيا آن شب شنيدي كه چيزي بگويد؟ گفت: آري. او با ما درگير شد و ما را ساعتي با نيزه‌اش زد و بعد، نيزه‌اش را كناري انداخت و وارد خانه‌اش شد. سپس شمشير برداشت و پيش ما آمد، در حالي كه مي‌گفت: آنان را از نعره بلند شير، خبردار كردم كه ريختي خشن دارد و پشت را به خاك مي‌مالد در هيچ روزي ديده نشد كه از دشمن فرار كند مگر دشمني كه چنين جنگجو و يا كشنده است آنان را سخت مي‌زند و عامل را سيراب مي‌كند در كتاب «الاخبار الطوال» آمده است: احمر بن سَليط، با سپاه، حركت كرد تا به مَذار رسيد. شمر بن ذي‌ الجوشن هم به خاطر سرزنش بصريان، به جاي فرار به بصره، به سمت مذار آمد. احمر بن سليط، به جايي كه شمر، در آن سنگر گرفته بود، پنجاه سوار فرستاد و پيشاپيش آنها نيز مردي نبطي بود كه بلدچي آنها بود و اين، در شبي مهتابي بود. شمر، همين كه فهميد آنهايند، اسبش را خواست و سوار شد و هر كس هم كه همراهش بود، سوار شد تا بگريزند. سپاهيان احمر به آنها رسيدند و با آنان جنگيدند و شمر و همراهانش را كشتند و سرهايشان را جدا كردند و پيش احمر بن سليط بردند. او نيز سرها را براي مختار فرستاد و مختار، سر شمر را به مدينه براي محمد بن حنيفه فرستاد. در كتاب «الأمالي» شيخ طوسي به نقل از مدائني، از روايانش آمده است: مختار، شمر بن ذي ‌الجوشن را خواست. شمر به بيابان گريخت. خبر فرار او را به ابو عمره رساندند. ابو عمره با تعدادي از يارانش در پي شمر روان شد و او با آنها جنگ سختي كرد و زخمي شد و همين باعث ناتواني او گرديد. تا اين كه ابو عمره او را دستگير كرد و براي مختار فرستاد. مختار، گردان او را زد و روغني را در ديگي به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت. يكي از وابستگان خاندان حارثة بن مُضَرِّب، سر و صورت او را زير پا انداخت و لگد كرد.
https://www.farsnews.com/news/8910051056/%D8%B4%D9%85%D8%B1-%D8%AC%D9%86%D8%A7%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D9%83%D8%A7%D8%B1%D9%8A-%D9%83%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%D9%8A%D9%86-%D8%B9-%D8%A7%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%86%D9%81%D8%B1%D9%8A%D9%86-%D9%83%D8%B1%D8%AF/

هیچ نظری موجود نیست: