دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۷ دی ۳, دوشنبه

پنج مرثیه درسوگ گوزن پیر دلاور اسماعیل وفا یغمائی


تابوتها و گورکنان در انتظارچشم میگردانند
چیزی جز مرگ در انتظار نیست
کجاست عشق که رویاروی مرگ بایستد
کجاست عشق که سرود زندگی سرکند
و نشانی از عشق نیست که گور سالاران
قلبها را چون سکه های سرد
پنج مرثیه درسوگ گوزن پیر دلاور
اسماعیل وفا یغمائی

(مرثیه یکم)
چون زندگیت را از هر شکوه تهی کردند
از فریاد به هنگام
و از سکوت خود خواسته
از بوسه و عشق
از نور و دانستن
از عصیان و اراده
از گفتن آنچه میخواستی بگوئی
و از نگفتن آنچه نمی خواستی.
چون زندگیت را
از هر آنچه زندگی بود تهی کردند
وتا آخرین ذره ی آن را مکیدند و مزیدند
و ترا تابوت بی شکوه تو کردند
اینک به پاداش آنهمه مردن
آنهمه جان کندن
آنهمه وهن
به شکوهی بایسته و تابوتی شایسته
به خاکت میسپارند
بدرودگوزن پیر دلاور خسته
بدرود
.....



(مرثیه دوم )
آمده بودی تا سر بر آسمان بکوبی
سر بر آسمان
و فرو ریزی اش تا زمینی نو
و آدمیی دیگر،
آسمانبانان اما از آغاز
پاسداران برج و باروی کهن بودند
واگر چه بناخواسته
دستاموز جلادان دوزخ و سوداگران بهشت
عاجز از اندیشه و اندیشیدن
ودرهراس از عصیان که معنای انسانست،
که زمینی و آدمیی نو
پایان کار آسمانبانان بود
که میدانستند
انسان خود آسمان تقدیر خویش خواهد شد
تاخدائی نو بر آورد
و اسمانهای آلوده را بروبد و بشوید،
پس گفتندت و آموختندت
تا نه سر بر آسمان
تا سر بر خویش بکوبی
تنها بر خویش و بر دیوار، گوزن دلاور پیر
سر بر خویش و بر قلب و بر اندیشه خویش
پس گفتندت تا خود زنجیر و زندان
و زندانبان خویش شوی
و خود در پس میله های ناپیدا
به میعاد خویش آئی گوزن دلاور پیر
و فراخنای دشتها و پاکی آسمانها فراموشت شد
دویدی و تاختی وبه پیری رسیدی
و فرو کشیدی و مردی
اما نه در فراخنای دشتها
و آذرخش و باران و تندر
بل در حجره کوچک خویش
در زندان خویش
گوش بفرمان و عاجز از عصیان
و اینک تابوت پر شکوهت
بر دوشهای آنان که هیچ شکوهی ندارند
و تنها با دستاویز تابوتها و هیبت مرگ
و خدائی مرده و موحش
بر شکوه خود میافزایند
بدرود گوزن دلاور پیر خسته
بدرود
......



(مرثیه سوم)
گوربانان و گور داران
گور سازان و گور سالاران
صف در صف
نقالان و بقالان وصرافان وحرافان
دوشادوش،
پیشاروی آنان که هنوز د ربٌز رو طوع و تسلیم
به صداقت!
و به سودای جاودانگی
و طویله ای که خدای غار نشین اصطبل بان آنست
و نامه رسانانش پالان دوزان و افسار سازان،
راه جهل را به شوق و جبر می سپرند
کجاست اما محبوب تو
عشق تو
ماده گوزن عاشق تو
تا اشکی بر خاک تو به بدرقه بیفشاند
و کلامی در رثای تو بموید،
کسی نیست
در دور دستها
تابوتها و گورکنان در انتظارچشم میگردانند
چیزی جز مرگ در انتظار نیست
کجاست عشق که رویاروی مرگ بایستد
کجاست عشق که سرود زندگی سرکند
و نشانی از عشق نیست که گور سالاران
قلبها را چون سکه های سرد
در قلک خویش فرو ریختند
تا با جرنگا جرنگ انها
حقارت و هراس و شکست خویش را فراموش کنند
و هر تابوت و جسد میخ پرچ اقتدار آنان گردد
گوزن پیر دلاور خسته !
روزی که عشق بازیچه شد
صداقت و راستی رافروختند
هنوز اما از عشق میگویند
هنوز اما از صداقت
هنوز اما از وفا
هنوز اما از آزادی
و دریغا که نیاز به زنجیر نیست
که خود سراپا زنجیرند
وسراسر ناراستی و نفرت
بدرود گوزن دلاور پیر خسته
بدرود
....


(مرثیه چهارم)
تیر
تیرا
تیرانا
تیرانازاروس رکس
در برابر تابوت تو صف کشیده اند به نماز
در آستان تیرازاناروس رکس
در دورترین عرش گمشده مه آلوده
صادقان جاهلانند
عاقلان ریاکاران
وبه نماز صدا به سرود ستایش جلادی
به سرود بتی موحش سرکرده اند
که شبانان دشتهای سوخته
از غارها به آسمانش فرستادند
و به زمینش باز آوردند
تا نگاهبان اقتدار هذیانهای مسموم شگفتشان باشد
و تو در سایه سار اقتدار و عشق به چنین بتی
که هیمه اجاقش
به سوختبار گوشت و پوست
و استخوان آدمیان
آفریدگان خویش
تا به جاودان شعله ورست
و پیام آورش
آدم عاصی گریخته از اصطبل را
به برده و عبد معبودموحش خویش بدل کرد
در سودای عبث آزادی
تنها درحیطه ی اندیشه ناتوان خویش تاختی
تنها در حیطه ی حصارها
تمام عمر تاختی
گوزن دلاور پیر خسته



تیر
تیرا
تیرانا
تیرانازاروس رکس
در برابر تابوت تو صف کشیده اند به نماز
صادقان جاهلانند
عاقلان ریاکاران
وبه نماز صدا به سرود جلادی
به سرود بتی موحش سرکرده اند
که شبانان دشتهای سوخته
از غارها به آسمانش فرستادند
و به زمینش باز آوردند

بدرود گوزن دلاور پیر خسته
بدرود
..




(مرثیه پنجم)
تو مرده ای گوزن پیر دلاور خسته
تو مرده ای
همه میمیرند
ما نیز میمیریم
چه در تابوت شهریاران
و چه در تابوت گدایان
خاکست و خاک و رازست و راز
بر می آید و همه چیز را میپوشاند
ترا و مرا
ما را و شما را
و بقالان ونقالان و صرافان و حرافان را
وریاکاران عاقل و جاهلان صادق را
هیچ چیز برجا نخواهد ماند هیچ چیز
زمان سنگ گورها را در خود فرو خواهد کشیذ
و نامها را
گورسالاران و گوربانان
و گور زادن و گور سازان را را.
چون ابهامی در میان دو وجود
یا وجودی میان دو عدم
سهم ما
شکوه بیکرانه ما، تنها ماغ کشیدن
و گردن و چشم چرخاندنی است
بی هراس
در جستجوی آسمانی نو
در جستجوی زمینی نو و انسانی نو
در جستجوی معنائی نو
برای لفظ پر اعجاز بی پایان جهان

در جستوی خدائی نو
(و نه آنچه منادیان اعصار کهن
بر سینه هفت اسمان مالیدند
)
چون گوزنی که در طلوع سپیده دمان
زنده بودن و نیروی خویش را حس میکند
سرشار بودن
ماغ میکشد
و خورشید تازه و هوای سپیده دم را میبوید
و راه خود را انتخاب میکند و میپوید
سهم ما فقط این است و فقط این بود
و تو اگر چه به صداقت و مهر
تنها دهلیزهای کهن آسمانهائی را ماغ کشیدی
و دل بستی
که خداوندگارش و پیام آورش و دفتر و دیوانش
پیش از من و تو مرده بود
و پیامش هفت اسمان و زمین را به عفونت آلوده بود

و کوبه زدن بر دروازه بی دروازه بان مرگ
شاید تنها را ه خروج من و مائی ست
که در دایره جاذبه وجبروجهل
پیرامون سنگ عظیم و سرد ایمان خویش
چونان شتر بسته به خٌراس
حیات خویش را خرد و آسیا میکنیم
باذکربتی بر لب که اگر معنای جهان او باشد
باید در برابرعصیان شیطان مومنانه به سجده رفت
بدرود گوزن دلاور پیر خسته
بدرود
کاش نمیرفتی وبودی
گوزن دلاور خسته ی پیر
و دفتری دیگر درلعن من سیاه میکردی
دل دلاور پر مهری را که از آن تو بود
میشناختم
دلی که به غارت رفت،
اشک من بدرقه راهت
و نورهای ستونهای بامدادان جایگاهت
و بادا ادامه ای باشد
و لفظ بیکران هستی را معنائی
که بر دل خسته ات مرهمی نهد
و جهانی که در آن اسمانی تازه...
بدرود گوزن دلاور پیر خسته
بدرود


اسماعیل وفا یغمائی
سوم دیماه نود و هفت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

جناب اقای یغمایی !
سرود سرکوچه کمینه مجاهد پرکینه امریکایی بیرون شو خونت روی زمینه ... را چه کسی ساخته است ؟
ممنون از پاسخگویی شما .