دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۷ اسفند ۴, شنبه

و سحرگاه هنگامی بر میآید اسماعیل وفا یغمائی


و سحرگاه هنگامی بر میآید
اسماعیل وفا یغمائی

روز بر میآید در پی شب
با سرود سحرگاهی خروسان
و شب بر میاید در پی روز
با زمزمه رازناک بومان

انچنان که بر امده اند
 و ما همچنان در ظلمات میگذریم.


منادیان سحر
با چراغ تاریکی در کف
تنها بر تاریکی افزوده اند
تنها بر تاریکی میافزایند
و تنها بر تاریکی خواهند افزود
که خود تاریکند
که خود تاریکند
که خود تاریکند
و سحرگاه روز و روزگار آدمیان
نه با نوای تهی طبلها وشیپورها
و کوهوارهای اشتباه و جسد و توجیه و وقاحت
و به گدائی نور بر درب قلعه جهانظلمتداران انساخوار انتظار کشیدن
و حلقه بر درب غبار گرفته معجر قدیسان مرده
و باز آفریده در دروغ و دغل کوفتن
که در زندگی خود اعجازی نیافریدند
تا پس از مرگ معجزی بیافرینند
که سحرگاه روزوروزگار ادمیان خود هنگامی بر می اید
که پیش از سراسر این سر زمین
در جان ما طالع شده باشد
در جان ما طالع شده باشد
در جان ما طالع شده باشد
و در پندار ما
تا در کردار ما بتواند
جهان را به صبحی صادق رهنون شود



در هراسیم
خفیف و خوار و خسته و خرد
از خط بطلان کشیدن بر تقدس تاریکی
از طلوع در خویش.


در هراسیم
از سر برآوردن در بیرون این چنبرچرخان گندیده
از چنبر عادت و اعتقاد و عرف.
در هراسیم از نو شدن
که نو شدن شهامت ارتداد و کفر و شرک را میطلبد
و نه پیشانی سودن بر آستانی ایمانی متوقف و منجمد
که ترس و جهل و عادت و سنت تنها دلیل مشروعیت انست
و نه واقعیت جهانی که در خویش میتازد چون یال افشان اسبی تازان
از ابدیتی به ابدیتی دیگر.

درهراسیم که فریاد برآوریم
که فریاد بر آوریم
به این لجنزار گندیده کهن  کافریم و مشرکیم و مرتد
که فریاد برآوریم
بیزاریم از این ظلمت مقدس سراسر قفس
که فریاد برآوریم نور میطلبیم
و درهراسیم از اینکه در نفرت از این معجرهای مسموم
قلب خود را به سوی خورشید پرتاب کنیم
تا در درون ما براید
و از شانه های ما بر بام سرزمین ما طلوع کند
و شب به پایان رسد
و در ملتقای اسمان و زمین
لب بر لب خدا نهیم
تا عشق بر تمام اباطیل تاریک خط بطلان کشد.


مچاله و منگ
در دستهای زمان بی توقف
چروک میخوریم و بسوی مرگ میرویم
با غوغای طبلها و شیپورها
و کرشمه جهل پتیاره ای که ما را مسحور کرده است
سرود سحر بر لب داریم
 و چراغهای تاریکی در کف
و از یاد برده ایم
از یادمان برده اند
که تاریکیم
و تاریکتر میشویم
و تاریکتر..............
23 فوریه2019 میلادی

۴ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار عالی
بی شک شب به پایان میرسد و سپیده بر تارک افق میزند اما دوباره شب فرامیرسد و دوباره سپیده میزند و در مدهری بعیدتر هستی میطپد همچون قلبهای عاشق منقبض میشود و منبسط میگردد وانقدر میگردد تا بینهایت . انگار لحظه بی پایان است و آغازنیز بینهایت ... درجهانی دیگر که درتصورما نیست شبها فرا میرسند و سپیده ها نیزهم ... ما بینهایتم به معنی بینهایت .کاش ذره ای بودیم درغبار اما نیستیم ... غبارکهکشان ماست وما ذره ای بی انتها !
دنیا همه هیچ است و کاردنیا همه کار ! ای کار دراین کارزار دنیا بیکارنمان ! چون عشق راباید تجربه کنی وگرنه همه هیچ است و کاردنیا همه هیچ .

ناشناس گفت...

فیالواقع ما همچنان در ظلمات میگذریم و میگذرانیم .
فرض کن لامپ منظومه شمسی خاموش شود یعنی خورشید را خاموش کنیم ... همه چیز درتاریکی فرومیرود بنابراین کهکشان تاریک است و البته سرد . نتیجه اینکه همه عالم کهکشانی تاریکند و سرد و تنها ما گرد ستارگانیم همچنانکه درسرما گرد آتشیم بی جهت نیست که نیاکان ما در جنگ خیروشر درکنار اتش مینشستند همچنانکه سیاره ما دور آتش میچرخد والا که نه حیاتی بود و نه مماتی .
پس برای زنده بودن سپیده باید زند و شب باید رود ... زندگی ، آزادی با نور و تو ای سپیده آزادی بتاب تا آزاد زندگی کنم ... جهان هستی در زمحریر و ظلمات فرو رفته است پس بتاب ای ستاره برمن وما . تاریکی و سرماد، جهل و ظلم برجهلن غلبه دهرددو ستارهدبرای من مفهوم زندگی و آزادی است همچون در زمحریر سخت کنار آتش گرم والبته باعشق .

ناشناس گفت...

گوسفند که گردنش زیرچکمه های من بود ومن منتطر اب بودم که بیاورند به او بخورانم و سرش راببرم ناگاه  زیر فشار چکمه هایم فریادزد ای نادان ! اب نمیخواهم ... ببرو راحتم کن ! گردنم شکست !

ما چنین ادمهایی هستیم ... روی گردن بره بیچاره با کارد ایستاده ایم تا برایش آب بیاورند تا .... خرافات ما و مانندان  ما عمقش از اقیانوس تاریک و کهکشان سرد هم ظلمانی تراست .

وقتی اب نیاوردند یکی ازحضارگفت بسم اله بگو ببر !

انگار همه چی راهکارهای خودشه درفلسفه خرافه داره .

ناشناس گفت...

فلسفه درافراد متعلق به ادم های خاصه ونه همه ... فقط افرادخاصی به فلسفه علاقه مندمیشن و عمومیت نداره ... امثال صادق هدایت زیادنبودند و الانم نیستند . نمیدونم چطوری بگم اما اخه برخلافداب شناکردن هم فلسفه نیست ... فلسفه یه چیز دیگس ... ازکجا اومدم ؟ به کجامیرم ؟ جسارت میخواد یکنوع یقه گیری از اموزه های خرافی است شهامت میخواد چون سوالات چالشی داره ... انگ داره باید اگاهی و شناخت رو به رفاه و جهالت ترجیح بدی خصوصا تو جوامع مذهبی .
باید از نوع نگاه اطرافیانت نترسی وگرنه پیشرفت نمیکنی . باید بزنی زیر میز ارزش های سنتی و سفسطه های خرافی