اشتراک
سنن و آداب و رسوم ملی، بتحقیق قدیمترین و استوارترین پایههای همبستگی
یک جامعه است و هـر ملت کـه سنتهای دیرین و ملی خویش را نیکوتر پاسداری و
نگهبانی کند بیگمان پاینده میماند و دیر اتفاق میافتد که پیـشآمدهای
روزگار بتواند ملیت و آزادی آنان را به خطر اندازد.جشن
نوروز از جمله آداب و رسوم ملی و با ارج ماست و اکنون کـه بهاران و گاه
برگزاری این جـشن بـزرگ است به مناسبت، تاریخچۀ آن به اختصار یاد میشود
معنی جشن
کلمۀ
جشن از ریشۀ «یسن» - «یجن» سانسکریت - و«یزشن» پهلوی است که به ترتیب از
مصدرهای: «یز»، «یج»، «یشتن» گرفته شده و به معنی ستایش و پرستش است.
وجه تسمیۀ نوروز
در
باب وجه تسمیۀ نوروز تاریخنویسان و محققان را عقاید گوناگون، و بعضی به
افسانه مانند اسـت اما چون آوردن برخی از آنها خالی از لطف نیست یاد
میشود.
فردوسی سرایندۀ نامور ضمن شرح پادشاهی جمشید1آورده است:
چون آن کارهای وی آمد بجای
ز جای مهین برتر آورد پای
ز جای مهین برتر آورد پای
به فر کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نـشاخت
چه مایه بدو گوهر اندر نـشاخت
که چـون خواستی دیو برداشتی
ز هامون بگردون برافراشتی
ز هامون بگردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت اوی
فرومانده از فرۀ بخت اوی
فرومانده از فرۀ بخت اوی
به جمشید بر،گوهر افشاندند
مر آن روز را«روز نو»خواندند
مر آن روز را«روز نو»خواندند
سر سال نو هرمز فرو دیـن
برآسوده از رنـج تن دی ز کین
برآسوده از رنـج تن دی ز کین
بزرگان بشادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین روز فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار
بمانده از آن خسروان یادگار
و
نیز نوشتهاند به زمان پادشاهی جم، اهریمن بد کنش، برکت از همۀ مردمان
باز- گرفت، باد را از وزیدن و چشمهها را از جوشیدن بازداشت تا آبادانیها و
مـردمان هـمه تباه شوند. پادشاه به نابود کردن اهرمن برخاست، به یاری
آهورامزدا بر او و یارانش پیروز گشت و درحالیکه چهرهاش چون خورشید
تابان شده بود به جایگاه خویش بازآمد. در همان روز درختان خشکیده سبز و
خرم شدند، از چـشمههای خـوشیده جـویهای بزرگ روان گردید و جهان پر- نعمت
و بـرکت شـد. مردم از چـنین دگرگونی در شگفت و شادمان شدند. جشنها برپا
داشتند و آن روز را «نوروز» نام نهادند. و به افسانه نوشتهاند که به
زمان پادشاهی کیومرث2 ستارهشناسان دریافتند که در هر سال، فروردین، مدتی
از نقطۀ اصـلی خـود دنـبال میافتد، و پس از سپری شدن هر دورۀ 0641 سال،
به جـای خـویش بازمیگردد. در چهار صد و بیست و پنجمین سال پادشاهی
جمشید یک دورۀ کامل 0641 ساله به پایان رسید، و دورۀ جدید اعتدال ربیعی
آغـاز شـد جـمشید آن روز را گرامی داشت و مردمان را به برپا داشتن جشنی
با شـکوه فـرمان داد و از آن زمان مراسم نوروز بجای ماند.
در نوروزنامه که منسوب به حکیم عمر خیام نیشابوری است در اشارت بـه هـمین افسانه چنین آمده است:
«...اما
سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفـتاب را دو دور بـود
یـکی آنک هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز، به اول دقیقۀ حمل
باز آید به همان وقت و روز که رفـته بـود بـدین دقیقه نتواند آمدن3،چه
هر سال از مدت همی کم شود؛ و چون جمشید آن روز را دریـافت «نوروز»
نام نـهاد و جشن آئین آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا
کردند.
ابن البلخی مؤلف فارسنامه دربارۀ چگونگی پیدایی جشن نوروز گـفته است:4
«...پس
بـفرمود (جمشید) تا جمله ملوک و اصحاب اطراف و مردم جهان به اصطخر حاضر
شوند، چه جمشید در سرای نـو بـر تخت خواهد نشستن نو جشن ساختن و هـمگان
بـر ایـن میعاد آنجا حاضر شدند، و طالع نگاه داشت و آن سـاعت کـی
شمس به درجۀ اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش، در آن سرای به تخت نشست و
تـاج بـر سر نهاد. و همۀ بزرگان جـهان در پیـش او بایستادند. و جـمشید
گـفت بـر سبیل خطبه که ایزد تعالی و رج و بـهای، تمام گـردانید و
تأیید ارزانی داشت و در مقابل این نعمتها بر خویشتن واجب گردانیدیم کی با
رعـایا عـدل و نیکویی فرماییم.چون این سخنان بگفت همگان او را دعـای خیر
گفتند، و شادیها کـردند و آن روز چـشم ساخت و نوروز نام نهاد و از آن سـال
بـاز،نوروز آیین شد و آن روز هرمز از ماه فروردین بود و در آن روز بسیار
خیرات فرمود و یک هفتۀ متواتر به نـشاط و خـرمی مشغول بودند.و بعد از آن
یک شبانه روز عـبادتگاه رفـت و یـزدان را عز ذکره پرسـتش و شـکر گذارد.»
در
تاریخ بلعمی در همین مـعنی آمـده است:5«...پس علما گرد کرد و از ایشان
پرسید که چیست که این پادشاهی بر من باقی و پایـنده دارد؟گـفتند:داد کردن و
در میان خلق نیکی. پس او داد بگسترد و عـلما را بـفرمود که روز مـظالم
مـن بـنشینم و شما نزد من آیـید تا هرچه در او داد باشد مرا بنمایید تا
من آن کنم.و نخستین روز که بمظالم بنشست روز هرمز بـود از مـاه
فروردین.پس آن روز را نوروز نام کرد تا اکنون سـنت گشت.»
ابو
ریحان بـیرونی در کـتاب التـفهیم لاوایل صناعة التـنجیم آورده اسـت6:«از
رسمهای پارسیان نوروز چیست؟نخستین روز است از ماه فروردین و از این جهت
«نوروز» نام کردند زیرا که پیشانی سال نو است.»
معنی فروردین
فروردین
جدا شده از لفظ Fravarlinam فـرس هـخامنشی اسـت که صورت مفرد آن Fravarti
است و به اوستائی ravashi و به پهـلوی Fravahr گـفته مـیشود و بـه
مـعنی وجـود روحانی سرمدیست.
از
قدیمترین زمان مردمان ارواح را مقدس و گرامی میداشتند اما احترامگزاری
آنان با ترس و وحشت آمیخته و توأم بود زیرا میپنداشتند ارادۀ ارواح
درخوشبختی یا بدبختی، تندرستی یا بیماری آنان اثر فراوان دارد.
بتدریج
پایۀ این تصور سست و احترام به صورت حقیقی جلوهگر شد و پیشوایان دینی و
روحانی هم مردم را به بزرگداشتن و مـقدس شـمردن ارواح میخواندند.
در
اوستا برای مردم پنج نیروی شگرف به نامهای: «آهو»، «دئنا، «با اودا»،
«اورون»، «فروشی» شمرده شده که هر یک وظیفه های خاص دارد و به درجۀ معینی
از کمال است.
افضل
این پنج فروشی است که از جانب مـزدا مـأمور حمایت و نگهداری مردمان است.
این نیروی پاک آسمانی چنانکه پیش گفته شد از آغاز بدنیا آمدن آدمی با او
همراهست، حتی پس از مرگ هم پیوستگیهای خود را با بستگان و نزدیکان او
نمیگسلد.
ایرانیان
قـدیم مـعتقد بودند در روزهای جشن نوروز کـه بـه ماه فروردین است
فروشیهای مردگان به خانههای بازماندگان آنان فرود میآیند و هفت روز در
آنجا به کار و رفتار آنان میپردازند؛ اگر سرای ایشان پاکیزه بود و
پاکاندیش و راستگو و مهربان و نـکوکار و پرهـیزگار بودند، در حق آنا
دعـاهای نـیک میکنند و شادمان و خشنود به آسمان بازمیگردند اما اگر آنان
را بدخو و نامهربان،دروغزن و زشتکار و ناپارسا دیدند آزرده خاطر و رنجیده
بازمیگردند و نفرین میکنند.
پس
گذشتن سالیان بسیار، مردمان بعض آبادیها، از جمله مردم شهرکها و
دیههای پیرامون یزد که آداب و رسوم باستانی خـود را نـیکو نگهداشتهاند
و هنوز مراسم جشن سده را به آیین گذشتگان بجا میآورند،معتقدند شب پیش از
نوروز،به نیم شب،فریشتگانی از آسما فرود میآیند تا چگونگی زندگی و
کارهای آنان را نیکو بنگرند بدین سبب دو سه روز پیش از جـشن نـوروز
خانههای خـود را با دقت و مواظبت بسیار پاکیزه و چیزهای فرسوده و
بیفایده را دور میکنند.در تنور خانه چند گردۀ نان شیری بجا مـینهند و
از غذای خوبی که به شب عید پختهاند مقداری در ظرف غذا بجای نـهاده در
اجـاق مـینهند تا آن فرشته با نان بخورد و در حق آنان دعا کند تا سال
نو به نیکبختی و تندرستی و شادمانی روزگـار بـگذرانند چراغ را نیز یک
شبانه روز تمام روشن نگهمیدارند و نمیکشند.
نوروز خاصه و عامه
مدت
جشن نوروز را تاریخنویسان و پژوهندگان متخلف ذکـر کـردهاند و بـرخی
یک ماه و بعضی کمتر نوشتهاند. آنچه از متون تواریخ و دیگر مآخذ و منابع
استنباط میشود اینست که مدیت ایـن جشن ده روز بوده که پنج روز اول را
نوروز عامه، و پنج روز دوم را نوروز خاصه،یا نوروز بزرگ و یا جـشن بزرگ
مینامیدهاند.
ابوریحان
در اشاره بدین مـطلب نـوشته: «و آنچ از پس اوست از این پنج روز همه
جشنهاست و ششم فروردین ماه نوروز بزرگ دارند زیراک خسروان بدان پنج روز
حقهای حشم و گروهان و بزرگان بگزاردندی و حاجتها روا کردندی.آنگاه بدین
روز ششم خلوت کردندی خاصگان را؛و اعتقاد پارسیان انـدر روز نخستین آنست
که اول روزیست از زمانه و بدو فلک آغازیدن گشتن.)
شهمردان
رازی در روضة المنجمین آورده است:«آنچه معروفست آن دانند که خسروان
چون نوروز بودی بر تخت نشستند و پنج روز رسم بودی که حاجت مردم روا
کردندی و عطاهای فراوان دادندی و چون ایـن پنـج روز بگذشت به لهو کردن و
باده خوردن مشغول شدندی.پس این روز از این سبب بزرگ کردندی.»
تا
اوان شهریاری هرمز بن شاپور این رسم و آئین برقرار بود.از آن پس فاصله و
تفاوت میان نوروز عامه و خاصه از میان برخاست و بهم پیـوسته شد.
مراسم بـرگزاری جشن نوروز در ایران باستان
چنانکه
اشاره شد در پنج روز اول همۀ مردم به رسیدن جشن نوروز شادیها میکردند و
به سرور و خوشی میپرداختند. بجا آوردن آداب نوروز خاصه دربار پادشاهان
با شکوه و جلال بود. بیست روز پیش از فرا رسیدن نوروز در کـاخ
پادشـاهی دوازده ستون برپا میداشتند و بالای هر ستون یکی از غلات یا
حبوب: گندم، برنج، ارزن، ذرت، کاورس (ارزن درشت) نخود، لوبیا، عدس، باقلا،
ماش، کنجد، میکاشتند و معتقد بودند هر یک که سبزتر و شادابتر می شد
فراوانی و رونق و برکت آن در آن سال بیشتر میشد.
به
قول مؤلف نوروزنامه «آئین ملوک عـجم از گـاه کـیخسرو تا بروزگار یزدگرد
شهریار که آخـر مـلوک عـجم بوده چنان بوده است که نوروز نخست کس از
مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پرمی، و انگشتری،و
درمی و دیـناری خـسروانی.و یـک دسته خوید سبز رسته و شمشیری و تیر و
کمان،دوات و قلم، و اسـپی و بـازی و غلامی خوبروی، و ستایش نمودی و نیایش
کردی او را به زبان پارسی،به عبارت ایشان.چون موبد موبدان از آفرینش
پرداختی پس بزرگان دولت درآمدندی و خـدمتهای پیـش آوردندی.»
آفرین مـوبد موبدان
«شها
به جشن فروردین، به ماه فروردین آزادی گزین یزدان و دین کیان،سروش آورد
ترا دانـایی و بینائی به کاردانی و دیرزیو با خوی هژیر، و شاد باش بر
تخت زرین،و انوشه خور به جام جمشید،و رسم نیاکان در هـمت بـلند و
نـیکوکاری و ورزش داد و راستی نگاهدار.سرت سبز باد و جوانی چو خوید.اسپت
کامکار و پیروز،و تیغت روشن و کـاری بـه دشمن،بازت گیرا و خجسته و کارت
راست چون تیر،و هم کشوری بگیر نو بر تخت با درم و دینار،پیشت هنری و دانـا
گـرامی و درم خـوار و سرایت آباد،و زندگانی بسیار.
«چون
این بگفتی چاشنی کردی جام به ملک دادی و خوید در دسـت دیـگری نـهادی و
دینار و درم در پیش تخت او بنهادی و بدین این خواستی که روز نو و سال نو
هرچه بزرگان اول دیـدار چـشم بـر آن افگند تا سال دیگر شادمان و خرم با
آن چیزها در کامرانی بمانند و آن بر- ایشان مبارک گردد کـه خـرمی و
آبادانی جهان در این چیزهاست که پیش ملک آوردندی.
آوردن
زر به خدمت پادشاه از آن سبب بود کـه مـیگفتند دیـدن زر بر روشنی
چشم،شادی دل،نیروی دانش،زیبائی چهر،فر جوانی میفزاید و پیری را میراند و
معتقد بودند که انگشتری نشانۀ مـردانگی و رای درسـت و عزیمت نیکوست.در
فضیلت خوید میگفتند:جو هم داروست و هم غذا؛هرجا افتاده شود میروید.بیست و
چهار گـونه بـیماری سـخت را شفا میبخشد سبوس جو و گندم پیهای سست را
نیرو میدهد.پریشتی و فزونی خوید جو نشانی فراخی معیشت و ارزانی است. ترقی
دیـوان را بـه پایۀ مردمی، و فرونی مردم را به جایگاه فرشتگان، به نیروی
قلم میدانستند و شاه جـانوران گـوشتخوار را بـاز،و بهترین چارپایان را
اسب تصور میکردند. شراب را سودمند میشمردند و میگفتند که زدایندۀ غم،
فزایندۀ شادی است، پوست تن را نرم و تـازه و هـوش را تـیز،و مردمان بخیل و
جبان را بخشنده و بیباک میکند.
برای دیدار نیکو چهار خاصیت میشمردند: خجسته کردن روز،خـوش گـردانیدن عیش، زیاد شدن مال و جاه،افزون شدن مردانگی و جوانمردی.
پس
از این تشریفات شهرداران و سپهبدان و بزرگان به خدمت پادشاه
بازمییافتند و تـحفهها و پیـشکشهای خود را که از طرایف روزگار بود از
نظر شاهنشاه میگذراندند. خزانهدار پادشاه بهای هدیه را میسنجید و در
دفـتر مـخصوص ثبت میکرد و رسم چنین بود که اگـر خداوندان هـدیهها را
بـه وقتی حاجتی پیش میآمد پادشاه به آنـان یـاری و نیکی میکرد.مثلا اگر
یکی از آنان میخواست دخترش را به شوی دهد،یا پسرش را داماد کند،یل هـلتع
بـنا نهد و چندان مال برایش بـجا نـمانده بود،پادشاه وی را بـینیاز
میکرد.
به
نوروز پادشاه نیکوترین لباسها را بـه تـن میپوشید، خویش را به زیباترین
زیور میآراست و بر تخت مینشست. آنگاه کس که نام نیکو و خـوی پسـندیده
داشت و نرم گفتار و شیرین زبان بـود بر پادشاه ظاهر مـیشد و
مـیگفت:«اجازت فرمایی که به خدمتت درآیم؟»شاه مـیپرسید نـامت چیست،از
کجا میآیی،با تو چیست، همراه که آمدهای و به کجا خواهی رفتن؟او جواب
میداد: «نام من خـجسته است؛ و هـرکس فرمند و نیکبخت و پیروز باشد بـا
مـن بـیاید.»پادشاه به خوشرویی و مهربانی او را نـزد خـویش میخواند.چون
به پایگاه پادشاه مـیرسید خـوانی که بر دست داشت میگسترد جامی آکنده از
سکههای نو،هفت شاخۀ کوچک از درختان گوناگون، و گـردهای نـان که از گندم
و جو پخته شده بود بـر آن مـینهاد و به نـیایش میپرداخت.
روز
نـوروز آبـی را که چند دوشیزه زیـبا از زیر آسیاب برداشته و در کوزهای
آهنین یا مسین مزین به یاقوت و زبرجد کرده بودند به خدمت پادشـاه
مـیبردند.در این روز سلطان برای تبرک شیر و پنیر تـازه میخورد.
آیین پذیرایی
شهریاران
سـاسانی را آیـین چـنین بـود که از اول تا پنـجم فـروردین طبقات مختلف
را در دربار خود راه میدادند.در روز اول،عامۀ مردم، در روز دوم
دهقانان،روز سوم موبدان بزرگ به دیدار شهریار نوروز دوشـیزهای زیـبا در
کوزهای مسین یا آهنین آبی را که از زیر آسـیاب برداشته بـود بـه خـدمت
پادشـاه میبرد.
روز
چـهارم تنها افراد خاندان و مصاحبان مخصوص،و روز پنجم،پسران و دیگر
مقربان، حق حضور داشتند و از آن روز به بعد پادشاه با کسی جز ندیمان
خاص و محرمان نمینشست.
پادشاه
در روز نوروز آنچه را برای دفتر دربار بکار بود مـانند کاغذ و پوستهاری
لازم برای تنظیم رسائل،فراهم میکرد و طومارها و نوشتههایی را که مهر
کردن آنها واجب بود و «اسپیدا نوشت» یا «اسپید نوشت» نامیده میشد مهر
میکرد.
پادشاهان
ساسانی برای نیکو برگزار کردن جشن نوروز و شکوهمندی آن،همۀ آتشکدهها
را پاک میکردند؛ آتشکدههای تـازه بـنیان مینهادند و به خنیاگران فرمان
میدادند که آهنگهای نو و شادیآور بیافرینند.این آهنگها حتی در
دورههای اول اسلامی در سراسر ایران خاصه در خراسان و بین النهرین رواج
داشت و مردم به آهنگهای:باد نوروزی،نوروز بزرگ، نوروز خردک،آفرین
بهاری،ساز نوروز و مـانندهای آن سـخت آشنا بودند.
میان
پادشاهان قدیم ایران اردشیر بابکان سردودمان ساسانی و بهرام گور و انو
شیروان دادگر بیش از دیگر پادشاهان به بزرگداشت جشن نوروز توجه
داشتند.این سه پادشـاه بـزرگ هر سال به هنگام نوروز هـرچه جـامه در
خزانه داشتند به خدمتگزاران و نزدیکان میبخشیدند.
آیین نوروز در زمان خلفا
ایرانیان
پس از غلبۀ تازیان، برای اینکه آثار و آداب و مراسم ملی- شان یابنده بماند
به آن رنگ و جلوۀ مذهبی دادند.چنانکه دربارۀ جشن نوروز حـدیثها و
روایـات مذهبی پرداختند و واقعۀ غـدیر خـم و روز آغاز خلافت حضرت علی بن
ابیطالب (ع) را همزمان با جشن نوروز شمردند. عجب اینکه این روایت نادرست
نیست زیرا روز غدیر خم که به سال دهم هجرت اتفاق افتاده مطابق 92 حوت و
روز چهارم از خمسۀ مسترقه، دو روز مـانده بـه عید نوروز بوده و اگر
آغاز خلافت حضرت امیر (ع)، سرور پرهیزگاران،جلوس رسمی ایشان به مسند
خلافت در شمار آید بتحقیق آن روز با روز اول ماه فروردین مصادف بوده
است.و نیز بمنظور بجا ماندن آثار باستانی خود نام بـسیاری از آثـار
تاریخی را تـغییر دادند مثلا ایوانی از بناهای دورۀ هخامنشی را که در
تخت جمشید بجا مانده بود تخت سلیمان و آرامگاه کوروش بزرگ را مقبرۀ
مـادر سلیمان نام نهادند.
بهای
هدایائی که حکام در زمان معاویه هنگام نوروز و مهرگان بـه خـزانه
مـیدادند در حدود پنجاه میلیون درهم بود و تا زمان عمر بن عبد العزیز
هر سال مبلغی بدین نام تحویل خزانه میشد.
ظهور
ابـو مـسلم خراسانی، پدید آمدن طاهریان پاک نژاد و اقتدار و نفوذ
برمکیان در دستگاه خلافت عباسیان، مراسم ملی ایرانیان را دوباره جـلوه و
رونـق بخشید.
طبری
ضـمن بیان حوادث سال 842 نوشته است: روز چهارشنبه سه شب از جمادی
الاولی رفته مطابق با شب یازدهم حزیران در بـازارهای بغداد از جانب
خلیفه منادی ندا درداد که در شب نوروز آتش نیفروزند و آب نریزند1و
نیز در روز پنـجم همین مذاکره شد ولی در هـنگام غـروب و روز جمعه بر بام
سعید بن تسکین،محتسب بغداد که در جانب شرقی بغداد است ندا دردادند که
امیر المؤمنین مردم را در افروختن آتش و ریختن آب آزاد گردانیده
است.پس عامه این کار را به افراط رسانیدند و از حد تجاوز کردند چنانکه آب
را بـر محتسبان شهر بغداد فرو ریختند.
معتضد
باللّه خلیفۀ عباسی به نوروز توجه و اعتقاد خاص داشت.این خلیفه به سال 282
هجری فرمان داد تاریخ را که پیش از زمان او کبیسه نشده بود اصلاح کنند تا
نوروز به موقع اصـلی بـاز گردد و بحتری و علی بن یحیی شاعران عرب بدین
مناسبت و در وصف نوروز شعرهای شیوا سرودند.
نوروز دربار سامانیان دیلمیان و زیاریان
خاندانهای
بزرگ ایرانی سامانیان، دیلمیان و آل زیار به رعایت و حفظ سنتهای ملی
دلبستگی فراوان داشتند. هنگام نوروز و جشنهای بزرگ دیگر به روش نـیاکان
خـود مردم را بارعام میدادند و آداب دیرین را معمول میداشتند.
اشعار
نغز و دلکشی که از این روزگاران بجا مانده بیان کنندۀ دلبستگیها و
احساسات پادشاهان و مردم آن به این مراسم ملی میباشد.در زمان دیالمه به
جائی رسید که بـغداد مـرکز خلافت و کانون اقتدار خلفا مقدم نوروز را جشن
میگرفت.
عضد
الدوله دیلمی در این روز همۀ مراسمی را که پادشاهان ساسانی بجا میآوردند
بجا میآورد.چند ساعت پیش از تحویل سال در مجلس بزرگی که برای این کار
ساخته و پرداخته شـده بود مـینشست.لحظۀ تـحویل به سکه زر و سبزه
مینگریست سـپس سـتارهشناسان و دانـایان و مردمان گرانمایه و با گوهر را
بـار مـیداد نیکوئی و نوازش میکرد.
نوروز در زمان صفویان
پادشاهان
دودمان صفوی در برگزاری مراسم جشن نوروز اعتقاد بسیار داشتند.رافائل
دومانس در کتابی که به سال 0661 میلادی (0701 هجری) دربارۀ کـشور مـا
نـوشته مطالبی یاد کرده است که علاقۀ شدید مردم آن زمان را به حـفظ آداب
و رسوم این جشن میرساند. مینویسد: در روز عید همۀ مردم از خرد و بزرگ
تن را به جامههای نو میآرایند. کارگران به امید اینکه برای خـریدن
لبـاس و لوازم دیـگر خود و فرزندانشان پولی پسانداز کنند چند ماه پیش
از عید از خرج خـود مـیکاهند و بر کار میافزایند تا روز جشن جامهشان
فرسوده و ژنده نباشد.از ده- پانزده روز پیش از نوروز بهای کتاب رو به
کـاهش مـینهد زیـرا طلاب تهیدست برای خریدن قبا و ردای توناچارند همه
یا قسمتی از کتابهای خود را بفروشند.
در
زمـان شـاه عـباس بزرگ چون نوروز فرا میرسید شاه بارعام میداد و بزرگان
کشور و لشکر را به حضور مـیپذیرفت.در ایـن جـشن بزرگ وزیران و حاکمان به
پادشاه پیشکشهای گرانبها و نایاب تقدیم میداشتند و شاه با آنان و
بـیگانگانی کـه به دربارش راه یافته بودند به بادهگساری میپرداخت.
به
نوروز به فرمان شاه در باغ بزرگ نقش جـهان جـشنی بـا شکوه برپا
میشد.چراغانی و آذین بندی هر قسمت از غرفههای بسیار این میدان عظیم به
یکی از وزیـران بـا یک تن از بزرگان و یا یکی از درباریان واگذار میشد و
او برای اینکه به نیکوترین صـورت دسـتور پادشـاه را اجرا کرده باشد
چندانکه میتوانست در آراستن آن قسمت میدان که آذینبندی آن به وی سپرده
شده بود کـوشش میکرد.شاه در روز جـشن با خوشروئی و گرمی و مهربانی با
حاضران سخن میگفت از هر گوشۀ میدان صدای سـاز و آواز شـنیده
مـیشد.رقاصان پایکوبی و دست افشانی میکردند و ساقیان به- بادهنوشان
باده میپیمودند.
شاه
عباس،سلطان بزرگ دودمان صفوی به برگزاری و بزرگداشت جـشن نـوروز چـندان
معتقد بود که اگر سالی ایام نورز با روز سوگواری مطابق میافتاد پس از
انجام مـراسم عـزاداری به برگزاری جشن میپرداخت چنانکه به سال 0201 هجری
که اولین روز سال نو با ششم محرم مصادف افتاد پس از انـجام مـراسم
سوکواری جشن را با شکوه تمام پذیره گشت.
به
زمان این پادشاه بزرگ برگزاری جـشن نـوروز به تناسب اتفاقات و وقایع
دیگر از سه تـا هفت روز مـدت مـیگرفت و هر سال که پادشاه تر دماغتر و
شـادمانتر بـود علاوه بر آذینبندی باغ نقش جهان سراسر پل اللّهوردی
خان را نیز آذین میبستند و گذرگاه پادشـاه را گـلریزان میکردند.
***
اکنون نیز مراسم جشن فرخندۀ نـوروز در سـراسر ایران عـزیز،با شـکوه
تـمام برگزار میشود و در تاریخ کهن و پرحادثۀ جهان ایـن جـشن تنها جشنی
است که از چهار هزار سال پیش به یادگار مانده است.
جشن
همایون نـوروز عـمیقترین، اصیلترین و دیرینترین آداب و رسوم مشترک
جامعه ایرانیست و برپا داشـتن این جشن یکی از نـشانههای بـزرگ ملیت و
همبستگی قومی ماست و هـر ایرانی پاک نـهاد و با گوهر باید بکوشد، تا جهان
و ایران و ایرانی بجاست،این آیین نیکو را گرامی بدارد.
پینوشتها:
1.
جمشید از پادشاهان اساطیری ایـران باستانست.پارچه بافتن،زر و نقره و
ارزیر و سرب از کان برآوردن،سلاح و پیرایه ساختن،تخت و تاج و یاره و طوق و
انگشتری بکار بردن، گوهر از دریا برآوردن،راه سـاختن،مشک و عـنبر و
کـافور و زعفران بدست آوردن،برای دردها درمان یافتن،منسوب به اوست و هم
این پادشاه مـردمان را بـه چهار گروه:لشکریان،دانایان و وزیران-کشاورزان و
پیشه وران تقسیم کرد.
2.
کیومرث اولین پادشاه داستانی یا اساطیری ایران و به اعتقاد ایرانیان
قدیم اول فـروشی اسـت کـه از آسمان به زمین فرود آمد.توضیح اینک
زردتشتیان معتقدند و در اوستان نیز آمده کـه اهـورامزدا پیـش از آفریدن
جهان مادی و جسمانی،جهان مینوی یا معنوی آفرید.چون سه هزار سال بگذشت
اهورامزدا بر آن شـد کـه جـهان مادی و جسمانی نیز خلق کند و جمله
موجودات مادی جهان را به شش هنگام یا بـه شـش گاه آفرید.در نخستین گاه یا
گاها- نبار آسمان،به دوم گاهانبار آب،به سوم زمین،به چهارم رسـتنیها،به
پنـجمین گـاه جانوران و به آخرین گاهانبار بشر آفرید؛و برای هرکس و چیز
که در زمین بوجود آمد فـروشی آنـ را در آسمان به نگهبانی آن گماشت،و
کیومرث اول فروشی بود که از آسمان به زمین فرود آمد.
3. مدت حقیقی گردش زمین به دور خـورشید 563 روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و 5 ر 54 ثانیه است.
4. صفحۀ 33-23 چاپ کمبریج.
5. صفحۀ 131
6. صحفۀ 352
7.
یکی از مراسم نوروز که تا سدههای نخستین اسلامی همۀ مردم بجا میآوردند
افروختن آتش و ریختن آب به یکدیگر بود و رسم اخیر امروز بـه صـورت
پاشـیدن گلاب به سر و صورت بجا مانده است.
جشن نوروز - اقبال یغمائی
برگرفته از مجله آموزش و پرورش (تعلیم و تربیت)، بهمن و اسفند 1344، شماره359و 360، ص 8 تا 16
اقبال یغمائی
به کوشش: علی ع. ب
15 شهریور، مصادف است با سالمرگ اقبال یغمایی، نویسنده، مترجم و
روزنامهنگار معاصر کشورمان.به این بهانه ایبنا مروری دارد بر زندگی و آثار
به جا مانده از وی.
اقبال
یغمایی برادر کوچکتر حبیب یغمایی، ادیب، روزنامهنگار و شاعر معاصر
کشورمان است و شاید این نسبت به گفته جواد محقق که در واپسین سال زندگی او
با وی گفتوگوی مفصلی انجام داد، باعث شده نام اقبال و تالیفات و ترجمهها و
آثار تحقیقی و تاریخی وی، زیر سایه اسم برادر بزرگتر بماند. این چهره
فراموش نشدنی ادبیات ایران در زمینههای مختلف صاحب تالیفات و ترجمههای
متعدد است که «چنین گفت دهقان»، «تلخیص شاهنامه به نثر و نظم»، «هوسنامه
خسرو و شیرین»، «گزیده قابوسنامه با شرح و تفسیر»، «گزیده خمسه نظامی» در
حوزه تالیفات ادبی و ترجمه «پل و ویرژینی» اثر برناردن دوسن پیر، «تِلِماک»
نوشته فلورن و «رابینسون کروزوئه» اثر دانیل دفو برخی از میراث به جا
مانده از او به حساب میآیند.
اقبال یغمایی سال 1295 شمسی در خوربیابانک و در خانوادهای فرهنگی متولد شد. نسب پدری وی به امامزاده داود و نسب مادریاش به یغمای جندقی، خطاط و شاعر اهل خور بود که از سوی حاج میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه قاجار به حکومت کاشان منصوب شد. حبیب و اقبال یغمایی نام خانوادگیشان را از نسب مادری برگزیدند. اقبال در هفت سالگی به تهران و نزد برادرش که محصل مدرسه دارالمعلمین عالی بود میآید. «خدا رحمت کند، عیسی نظامآبادی را، دست مرا گرفت و برد نشاند توی کلاس سوم. گاهی هم به دلیل اینکه لهجه داشتم و نمیتوانستم مثل بقیه حرف بزنم سر به سرم میگذاشت. ولی انصافاً معلم خوبی بود. بعد چون راهم خیلی مناسب نبود، برادرم برای اینکه با هم برویم و با هم بیاییم مرا به مدرسه خاقانی برد که نزدیک دارالمعلمین عالی بود. تصدیق ابتدایی را در سال 1307 از این مدرسه گرفتم.» (از گفتگوی جواد محقق با اقبال یغمایی در ماهنامه رشد معلم، سال 1374)
رقص معلم و خداحافظی با طبیعت
یغمایی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی راهی مدرسه علمیه میشود و رشته ادبی را برای ادامه تحصیل برمیگزیند؛ جایی که خاطراتی فراموش نشدنی را برای او رقم میزند. خاطراتی که حتی تا آخرین ماههای زندگی آنها را با جزئیات به یاد داشت. سیدعلی میرافضلی نام معلمی بود که اقبال خاطراتی عجیب از او نقل میکند. یغمایی درباره این معلم دوران دبیرستانش گفته است:«او مردی درویشمسلک ولی دانا و فهمیده بود. اوایل سال که داشت درس میداد، یکی از بچههای کلاس آهسته شروع کرد به خواندن و ضرب گرفتن روی میز، آن مرحوم مدتی تحمل کرد و چیزی نگفت. بعد که دید طرف کوتاه نمیآید، گفت:«هر کسی هستی لوطیگری کن و بیا جلو ببینم کی هستی.» یکی از بچههای لش کلاس پاشد و آمد جلو. مرحوم میرافضلی پرسید:«تو خوانندهای که میخوانی؟» گفت:«بله» گفت:«لابد رقاصی هم بلدی؟» طرف با پررویی جواب داد:«بله آقا! رقص هم بلدیم.» ایشان مکثی کرد و گفت:«بسیار خب، بیا یک شرطی ببندیم. یک دهن تو بخوان یک دهن من. بعد هر دو میرقصیم. اگر رقص و آواز تو بهتر بود که هیچ، تا آخر سال کاری به کارت ندارم. اما اگر من بهتر خواندم و رقصیدم، تا آخر سال دیگر حق نداری جلو من از این کارها بکنی. قبول میکنی؟» آن پسر با تعجب قبول کرد. مرحوم میرافضلی گفت:«بخوان» دانشآموز قسمتی از یک تصنیف کوچه بازاری را با نیمدانگ صدای خودش خواند. مرحوم میرافضلی گفت:«این از آوازت. حالا برقص ببینیم.» طرف با پررویی تمام کمی قرو قمیش آمد و ایشان گفتند:«بسیار خب، این هم از رقصت، حالا گوش بده ببین من بهتر میخوانم یا تو؟» و خودش شروع کرد به خواندن اشعاری از مولوی: از جمادی مُردم و نامی شدم/ وزنما مردم به حیوان سرزدم/... و آنقدر عالی خواند که همه را مبهوت کرد. بعدهم شروع کرد به رقصیدن. اما رقصش همان حالت سماع صوفیانه بود که مرسوم دراویش است. حالت رقص و صدای مخصوصش کلاس را در یک قداست روحانی قرار داد. آن پسر هم آهسته رفت و سرجایش نشست و دیگر شیطنت نکرد. من از همان لحظه شیفته این مرد شدم و آرزو کردم که ای کاش اجازه بدهد بروم خانه شاگردش بشوم.»
یغمایی سالها بعد و زمانی که مسئولیت مجله آموزش و پرورش را برعهده گرفت، شرح حالی درباره این معلم فراموش نشدنیاش منتشر کند اما نشانی از او نمییابد تا اینکه دست روزگار استاد و شاگرد را پس از سالها به هم میرساند:«یک روز رفته بودم منزل یکی از اقوامم در دروازه دولاب. آنوقتها آنجا بیابان بود و زمینهایش را صیفیکاری میکردند و خیار و سبزی و گوجه و این جور چیزها میکاشتند. صبح زود، بعد از وقت نماز آمدم بیرون و قدم زنان رفتم به طرف درختها که ناگهان چشمم به آقای میرافضلی افتاد که آنجا ایستاده بود و انگار منتظر طلوع آفتاب بود. جلو رفتم و دستش را گرفتم و بوسیدم. با محبت نگاهم کرد. پرسیدم:«آقا. اینجا چه میکنید؟» گفت:«آمدهام با طبیعت خداحافظی کنم.» گفتم:«این چه حرفی است که میزنید آقا. من تازه میخواهم یک قطعه عکس از شما بگیرم تا در مجلهای که مسئولش هستم، رنگی روی جلد چاپ کنم تا مردم معلمهایی مثل شما را که با عشق و ایمان کار میکنند بشناسند.» اول طفره کرد و قبول نکرد. ولی سرانجام با اصرار من راضی شد. گفت:«کی میآیید عکس را ببرید؟» گفتم:«اگر وقت شد فردا و اگر نشد دو روز دیگر میآیم.» آقای میرافضلی گفت:«اگر فردا آمدی، خودم عکس را تحویل میدهم و اگر دو روز دیگر آمدی به خانم میسپارم که آن را به تو بدهد. به شرط آن که بعد از استفاده عکس را برگردانی.» آن روز من معنی حرف او را نفهمیدم. فردای آن روز وقت نکردم. دو روز بعد برای گرفتن عکس به نشانیای که داده بود رفتم. خانمش در را باز کرد. خودم را معرفی کردم. گفت:
«آمدهاید عکس آقا را ببرید؟» گفتم:«بله؛ الحمدلله حالشان که خوب است؟» آهی کشید و گفت:«آقا دیروز به رحمت خدا رفت. ولی به من سپرده است که عکس را به شما بدهم.» تازه متوجه جمله آن روز ایشان
و لباس سیاه خانمش شدم.»
دانشسرا
یغمایی به گفته خودش سال 1312 یا 1313 وارد دانشسرا میشود و در مدت دو سال از دانش بزرگانی مانند جلال همایی، محیط طباطبایی، نصرالله فلسی، احمد بهمنیار و ابوالقاسم نراقی بهرهمند میشود؛ دورانی کوتاه اما طلایی در زندگی اقبال که باعث شکوفایی شخصیت ادبی او میشود. پس از اتمام دانشسرا، اقبال به شاهرود منتقل میشود و به دبیرستان ملی این شهر که تنها پایه اول داشت، کلاسهای دوم و سوم را هم اضافه میکند. وی پس از 10 سال تحصیل در شاهرود و دامغان و مشهد و با پشت سر گذاشتن خدمت سربازی در تربت جام، به تهران باز میگردد و با دریافت دیپلم ادبی وارد دانشسرای عالی میشود، جایی که استادانی مانند بدیعالزمان فروزانفر، لطفعلی صورتگر، ماه منیر نفیسی و علامه سیدکاظم عصار در آن تدریس میکردند، اما پس از یک سال تحصیل در این دانشسرا و به دلیل اینکه رتبه معلمی داشت و شاغل بود، از ادامه تحصیل منع میشود.
ماجرای عکس استالین
دوران خدمت یغمایی در اداره فرهنگ شاهرود و زیر نظر «جواد رهنما» رئیس وقت این اداره هم توام با ماجراهای متعدد و بعضاً جالبی بوده است. ماجراهایی که همزمان با اشغال ایران از سوی روسیه است و یکی از آنها به برخورد اقبال با قرمانده قشون روسیه در این شهر، مربوط میشود. «یک روز که خدمت آقای رهنما بودم دیدم که خیلی گرفته و ناراحت است. پرسیدم:«چه شده است؟» گفت:«فلانی! فرمانده قشون روسیه در شاهرود تعداد زیادی از عکسهای استالین را آورده است و میگوید اینها را توی کلاسها نصب کنید. نمیدانم چه کنم. عقلم به جایی قد نمیدهد.» گفتم:«عکسها را بدهید به من یک کاریش میکنم.» عکسها را تحویل گرفتم و رفتم مدرسه... به مستخدم گفتم چندتا کارگر بگیرد و حسابی مدرسه را آب و جارو و تمیز کند. خودش هم جلو در دبیرستان بایستد و اگر رئیس قشون روسیه در شاهرود، که به «کماندان» معروف بود، آمد مرا خبر کند.» ... مدتی گذشت و مستخدم خبر داد که کماندان با مترجم و محافظینش با اسب دارند میآیند. ناچار به استقبالش رفتیم و آوردیمش توی مدرسه و با چای و شیرینی پذیرایی کردیم. به محض اینکه نشست با غرور خاصی پرسید: «رئیس فرهنگ درباره عکسها به شما چیزی نگفته است؟» گفتم:«چرا فرمودهاند.» گفت: «پس چرا عکسها را روی دیوار نمیبینم؟» گفتم: «آنها را گذاشتهام توی کشوی میزم.» بعد عکسها را درآوردم و نشانش دادم، چهل یا پنجاه تایی بودند. گفت:«بسیار خب، کی اینها را به در و دیوار مدرسه نصب میکنید؟» گفتم:«قربان! شما در ایران متجاوز هستید یا مهمان؟» گفت: «مهمان و همپیمان شما هستیم» گفتم:«آیا شما در مدارس کشورتان عکس شاه را نصب کردهاید؟» گفت:«نه» پرسیدم:«پس چرا ما باید عکس رهبر شما را در کلاسهایمان نصب کنیم؟» پوزخندی زد و گفت:«استالین یک دانشمند است و وجهه علمی دارد، ولی شاه شما چه؟» گفتم:«ببخشید قربان، سابقه تمدن و سابقه علمی ما از شما بیشتر است. ما دانشمندان زیادی داریم که در قرنهای گذشته، که گذشتگان شما بیشتر جنگلنشین بودند. کتابهای بسیاری در زمینههای علوم نوشتهاند. ولی شما عکس آنها را هم در کلاسهایتان نمیزنید.» گفت:«در آن زمانها دوربین نبود تا از آنها عکس بگیرند.» گفتم:«تصاویری از آنها رسم شده است که میشود از آنها استفاده کرد. گذشته از آن، ما الان هم علما و دانشمندان و هنرمندان بزرگی داریم که میشود از آنها عکس گرفت و توی کلاسها نصب کرد.» با دلخوری تمام گفت:«نه نمیشود! ما نمیتوانیم چنین کاری بکنیم.» با ترس و لرز به فرمانده قشون روسیه گفتم:« خیلی ببخشید، برای ما هم امکان ندارد که عکس استالین را توی کلاسهای مدرسه نصب کنیم.» کماندان با عصبانیت بلند شد و رفت بیرون؛ اطرافیانش هم دنبالش. چند روز بعد مرا خواستند...»
فعالیت در مجلات آموزش و پرورش و دانشآموز
اقبال طی سالهای حضورش در دانشسرا و با رفتن برادرش حبیب یغمایی از مجله آموزش و پرورش به سمت مدیری این مجله انتخاب میشود و سه سال بعد از این انتصاب، از سوی مسئولان وزارت آموزش و پرورش وقت پیشنهاد سردبیری مجله دانش آموز را دریافت میکند. مجلهای که پیش از وی عباس یمینی شریف مسئول آن بود. «من گفتم به این شرط میآیم و مسئولیت مجله دانشآموز را قبول میکنم که مجله کمک آموزشی باشد، نه تبلیغاتی؛ جعفری که مسئول کار بود گفت:«یعنی شما نمیخواهید عکس شاه را چاپ کنید؟ دانشآموزان ایشان را دوست دارند.» گفتم:«بچهها خیلیها را دوست دارند. اگر خدا را هم دوست دارند، باید در دلشان دوست داشته باشند.» به هر حال بعد از مقداری گفتوگو آنها قبول کردند و من هم قبول کردم و در حد امکان – جز یکی دو مورد – عکسهای خانواده سلطنتی را چاپ نکردم. تقریباً هفت سالی مسئول این مجله بودم تا گفتند که دیگر بودجه نداریم و مجله چاپ نمیکنیم.»
یغمایی سابقه همکاری با روزنامه «پیک ایران» و «ارمغان» را هم در کارنامه حرفهایاش دارد اما عمده فعالیت روزنامهنگاری وی به مجلات آموزش و پرورش و دانشآموز محدود میشود.
ترجمه زیباترین داستان عاشقانه جهان
یغمایی زمانی تحصیلات متوسطه و عالیه را به پایان رساند که زبان انگلیسی سیطره امروزیاش را برجهان نداشت و زبان فرانسه، زبان روز ادبیات جهان به شمار میآمد. ترجمه رمان «پل و ویرژینی» اثر برناردن دوسن پیر که یکی از زیباترین داستانهای عاشقانه ادبیات جهانی به حساب میآید و برگردان فارسی رمان «پُتی شز» از آلفونس دوده، که روایتگر داستان معلمی ریزنقش در فرانسه بود که افکار بزرگی داشت، همچنین «سفرنامه شاردن» اثر ژان شاردن، برخی ترجمههای فاخر وی از زبان فرانسوی به فارسی است. اقبال همچنین رمان انگلیسی معروف «رابینسون کروزوئه» نوشته دانیل دفو را هم به فارسی برگرداند.
کتابشناسی اقبال یغمایی
زگفتار دهقان: شاهنامه فردوسی به نظم و نثر/ 1367/توس هوسنامه خسرو و شیرین/ 1372 /توس گزیده قابوسنامه/ 1373/هیرمند داستانهای پهلوانی و عیاری/ 1377/هیرمند تشبیهات شاعرانه/ 1319/آفتاب جغرافیای تاریخی دامغان/ 1326/ 120 صفحه، مصور خلیج فارس/ اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر بلوچستان و سیستان: سرزمین نژاد مدرمان و پهلوانان سختکوش/ 1355 ادره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر ترجمه «سفرنامه شاردن»/ ژان شاردن/ 5-1372/ توس ترجمه رمان «پل و ویرژینی»/ برناردن دوسن پیر/ 1366/فتحی ترجمه افسانه «تلماک»/فنلون (فرانسوا دوسالینیاک دولاموت)/ 1367/ توس ترجمه رمان «پتی شز»/ آلفونس دوده/ 1368 / آفرینش ترجمه رمان «رابینسون کروزوئه»/دانیل دفو/ 1367/ فتحی تصحیح ابومسلمنامه/ اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر،تهران تشبیهات شاعرانه/ 1319/ آفتاب تاریخچه مدرسه دارالفنون/ 1376/ سروا خداوند دانش و سیاست: خواجهنصیرالدین طوسی/ 1355/ اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر شهيد راه آزادي سيد جمال اصفهاني/ با مقدمه محمدعلی جمالزاده و محمدابراهیم باستانی پاریزی/1357/توس عشق و پادشاهي ياداستان تاريخي نورجهان و جهانگير/ 1325 مختصر راماين (كهن ترين اثر حماسي هندوان )/1355/بنیاد فرهنگ ایران افرند/ مجموعه منتخب مقالات تالیف و ترجمه شده در مجله آموزش و پرورش/1355/ توس طرفهها/ مجموعه قطعات خواندنی/ 1373/ آفرینش عارفنامی بایزید بسطامی/ 1368 /توس
منابع
ماهنامه رشد معلم
سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
وبسایت بنیاد شعر و ادبیات داستان ایرانیان
وبسایت اطلاع رسانی موسسه فرهنگی خانه کتاب «نامه اقبال»/ علی آل داود/ 1377/ انتشارات هیرمند
اقبال یغمایی سال 1295 شمسی در خوربیابانک و در خانوادهای فرهنگی متولد شد. نسب پدری وی به امامزاده داود و نسب مادریاش به یغمای جندقی، خطاط و شاعر اهل خور بود که از سوی حاج میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه قاجار به حکومت کاشان منصوب شد. حبیب و اقبال یغمایی نام خانوادگیشان را از نسب مادری برگزیدند. اقبال در هفت سالگی به تهران و نزد برادرش که محصل مدرسه دارالمعلمین عالی بود میآید. «خدا رحمت کند، عیسی نظامآبادی را، دست مرا گرفت و برد نشاند توی کلاس سوم. گاهی هم به دلیل اینکه لهجه داشتم و نمیتوانستم مثل بقیه حرف بزنم سر به سرم میگذاشت. ولی انصافاً معلم خوبی بود. بعد چون راهم خیلی مناسب نبود، برادرم برای اینکه با هم برویم و با هم بیاییم مرا به مدرسه خاقانی برد که نزدیک دارالمعلمین عالی بود. تصدیق ابتدایی را در سال 1307 از این مدرسه گرفتم.» (از گفتگوی جواد محقق با اقبال یغمایی در ماهنامه رشد معلم، سال 1374)
رقص معلم و خداحافظی با طبیعت
یغمایی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی راهی مدرسه علمیه میشود و رشته ادبی را برای ادامه تحصیل برمیگزیند؛ جایی که خاطراتی فراموش نشدنی را برای او رقم میزند. خاطراتی که حتی تا آخرین ماههای زندگی آنها را با جزئیات به یاد داشت. سیدعلی میرافضلی نام معلمی بود که اقبال خاطراتی عجیب از او نقل میکند. یغمایی درباره این معلم دوران دبیرستانش گفته است:«او مردی درویشمسلک ولی دانا و فهمیده بود. اوایل سال که داشت درس میداد، یکی از بچههای کلاس آهسته شروع کرد به خواندن و ضرب گرفتن روی میز، آن مرحوم مدتی تحمل کرد و چیزی نگفت. بعد که دید طرف کوتاه نمیآید، گفت:«هر کسی هستی لوطیگری کن و بیا جلو ببینم کی هستی.» یکی از بچههای لش کلاس پاشد و آمد جلو. مرحوم میرافضلی پرسید:«تو خوانندهای که میخوانی؟» گفت:«بله» گفت:«لابد رقاصی هم بلدی؟» طرف با پررویی جواب داد:«بله آقا! رقص هم بلدیم.» ایشان مکثی کرد و گفت:«بسیار خب، بیا یک شرطی ببندیم. یک دهن تو بخوان یک دهن من. بعد هر دو میرقصیم. اگر رقص و آواز تو بهتر بود که هیچ، تا آخر سال کاری به کارت ندارم. اما اگر من بهتر خواندم و رقصیدم، تا آخر سال دیگر حق نداری جلو من از این کارها بکنی. قبول میکنی؟» آن پسر با تعجب قبول کرد. مرحوم میرافضلی گفت:«بخوان» دانشآموز قسمتی از یک تصنیف کوچه بازاری را با نیمدانگ صدای خودش خواند. مرحوم میرافضلی گفت:«این از آوازت. حالا برقص ببینیم.» طرف با پررویی تمام کمی قرو قمیش آمد و ایشان گفتند:«بسیار خب، این هم از رقصت، حالا گوش بده ببین من بهتر میخوانم یا تو؟» و خودش شروع کرد به خواندن اشعاری از مولوی: از جمادی مُردم و نامی شدم/ وزنما مردم به حیوان سرزدم/... و آنقدر عالی خواند که همه را مبهوت کرد. بعدهم شروع کرد به رقصیدن. اما رقصش همان حالت سماع صوفیانه بود که مرسوم دراویش است. حالت رقص و صدای مخصوصش کلاس را در یک قداست روحانی قرار داد. آن پسر هم آهسته رفت و سرجایش نشست و دیگر شیطنت نکرد. من از همان لحظه شیفته این مرد شدم و آرزو کردم که ای کاش اجازه بدهد بروم خانه شاگردش بشوم.»
یغمایی سالها بعد و زمانی که مسئولیت مجله آموزش و پرورش را برعهده گرفت، شرح حالی درباره این معلم فراموش نشدنیاش منتشر کند اما نشانی از او نمییابد تا اینکه دست روزگار استاد و شاگرد را پس از سالها به هم میرساند:«یک روز رفته بودم منزل یکی از اقوامم در دروازه دولاب. آنوقتها آنجا بیابان بود و زمینهایش را صیفیکاری میکردند و خیار و سبزی و گوجه و این جور چیزها میکاشتند. صبح زود، بعد از وقت نماز آمدم بیرون و قدم زنان رفتم به طرف درختها که ناگهان چشمم به آقای میرافضلی افتاد که آنجا ایستاده بود و انگار منتظر طلوع آفتاب بود. جلو رفتم و دستش را گرفتم و بوسیدم. با محبت نگاهم کرد. پرسیدم:«آقا. اینجا چه میکنید؟» گفت:«آمدهام با طبیعت خداحافظی کنم.» گفتم:«این چه حرفی است که میزنید آقا. من تازه میخواهم یک قطعه عکس از شما بگیرم تا در مجلهای که مسئولش هستم، رنگی روی جلد چاپ کنم تا مردم معلمهایی مثل شما را که با عشق و ایمان کار میکنند بشناسند.» اول طفره کرد و قبول نکرد. ولی سرانجام با اصرار من راضی شد. گفت:«کی میآیید عکس را ببرید؟» گفتم:«اگر وقت شد فردا و اگر نشد دو روز دیگر میآیم.» آقای میرافضلی گفت:«اگر فردا آمدی، خودم عکس را تحویل میدهم و اگر دو روز دیگر آمدی به خانم میسپارم که آن را به تو بدهد. به شرط آن که بعد از استفاده عکس را برگردانی.» آن روز من معنی حرف او را نفهمیدم. فردای آن روز وقت نکردم. دو روز بعد برای گرفتن عکس به نشانیای که داده بود رفتم. خانمش در را باز کرد. خودم را معرفی کردم. گفت:
«آمدهاید عکس آقا را ببرید؟» گفتم:«بله؛ الحمدلله حالشان که خوب است؟» آهی کشید و گفت:«آقا دیروز به رحمت خدا رفت. ولی به من سپرده است که عکس را به شما بدهم.» تازه متوجه جمله آن روز ایشان
ترجمه رمان «پل و ویرژینی» اثر برناردن
دوسن پیر که یکی از زیباترین داستانهای عاشقانه ادبیات جهانی به حساب
میآید و برگردان فارسی رمان «پُتی شز» از آلفونس دوده، که روایتگر داستان
معلمی ریزنقش در فرانسه بود که افکار بزرگی داشت، همچنین «سفرنامه شاردن»
اثر ژان شاردن، برخی ترجمههای فاخر وی از زبان فرانسوی به فارسی است.
اقبال همچنین رمان انگلیسی معروف «رابینسون کروزوئه» نوشته دانیل دفو را هم
به فارسی برگرداند
دانشسرا
یغمایی به گفته خودش سال 1312 یا 1313 وارد دانشسرا میشود و در مدت دو سال از دانش بزرگانی مانند جلال همایی، محیط طباطبایی، نصرالله فلسی، احمد بهمنیار و ابوالقاسم نراقی بهرهمند میشود؛ دورانی کوتاه اما طلایی در زندگی اقبال که باعث شکوفایی شخصیت ادبی او میشود. پس از اتمام دانشسرا، اقبال به شاهرود منتقل میشود و به دبیرستان ملی این شهر که تنها پایه اول داشت، کلاسهای دوم و سوم را هم اضافه میکند. وی پس از 10 سال تحصیل در شاهرود و دامغان و مشهد و با پشت سر گذاشتن خدمت سربازی در تربت جام، به تهران باز میگردد و با دریافت دیپلم ادبی وارد دانشسرای عالی میشود، جایی که استادانی مانند بدیعالزمان فروزانفر، لطفعلی صورتگر، ماه منیر نفیسی و علامه سیدکاظم عصار در آن تدریس میکردند، اما پس از یک سال تحصیل در این دانشسرا و به دلیل اینکه رتبه معلمی داشت و شاغل بود، از ادامه تحصیل منع میشود.
ماجرای عکس استالین
دوران خدمت یغمایی در اداره فرهنگ شاهرود و زیر نظر «جواد رهنما» رئیس وقت این اداره هم توام با ماجراهای متعدد و بعضاً جالبی بوده است. ماجراهایی که همزمان با اشغال ایران از سوی روسیه است و یکی از آنها به برخورد اقبال با قرمانده قشون روسیه در این شهر، مربوط میشود. «یک روز که خدمت آقای رهنما بودم دیدم که خیلی گرفته و ناراحت است. پرسیدم:«چه شده است؟» گفت:«فلانی! فرمانده قشون روسیه در شاهرود تعداد زیادی از عکسهای استالین را آورده است و میگوید اینها را توی کلاسها نصب کنید. نمیدانم چه کنم. عقلم به جایی قد نمیدهد.» گفتم:«عکسها را بدهید به من یک کاریش میکنم.» عکسها را تحویل گرفتم و رفتم مدرسه... به مستخدم گفتم چندتا کارگر بگیرد و حسابی مدرسه را آب و جارو و تمیز کند. خودش هم جلو در دبیرستان بایستد و اگر رئیس قشون روسیه در شاهرود، که به «کماندان» معروف بود، آمد مرا خبر کند.» ... مدتی گذشت و مستخدم خبر داد که کماندان با مترجم و محافظینش با اسب دارند میآیند. ناچار به استقبالش رفتیم و آوردیمش توی مدرسه و با چای و شیرینی پذیرایی کردیم. به محض اینکه نشست با غرور خاصی پرسید: «رئیس فرهنگ درباره عکسها به شما چیزی نگفته است؟» گفتم:«چرا فرمودهاند.» گفت: «پس چرا عکسها را روی دیوار نمیبینم؟» گفتم: «آنها را گذاشتهام توی کشوی میزم.» بعد عکسها را درآوردم و نشانش دادم، چهل یا پنجاه تایی بودند. گفت:«بسیار خب، کی اینها را به در و دیوار مدرسه نصب میکنید؟» گفتم:«قربان! شما در ایران متجاوز هستید یا مهمان؟» گفت: «مهمان و همپیمان شما هستیم» گفتم:«آیا شما در مدارس کشورتان عکس شاه را نصب کردهاید؟» گفت:«نه» پرسیدم:«پس چرا ما باید عکس رهبر شما را در کلاسهایمان نصب کنیم؟» پوزخندی زد و گفت:«استالین یک دانشمند است و وجهه علمی دارد، ولی شاه شما چه؟» گفتم:«ببخشید قربان، سابقه تمدن و سابقه علمی ما از شما بیشتر است. ما دانشمندان زیادی داریم که در قرنهای گذشته، که گذشتگان شما بیشتر جنگلنشین بودند. کتابهای بسیاری در زمینههای علوم نوشتهاند. ولی شما عکس آنها را هم در کلاسهایتان نمیزنید.» گفت:«در آن زمانها دوربین نبود تا از آنها عکس بگیرند.» گفتم:«تصاویری از آنها رسم شده است که میشود از آنها استفاده کرد. گذشته از آن، ما الان هم علما و دانشمندان و هنرمندان بزرگی داریم که میشود از آنها عکس گرفت و توی کلاسها نصب کرد.» با دلخوری تمام گفت:«نه نمیشود! ما نمیتوانیم چنین کاری بکنیم.» با ترس و لرز به فرمانده قشون روسیه گفتم:« خیلی ببخشید، برای ما هم امکان ندارد که عکس استالین را توی کلاسهای مدرسه نصب کنیم.» کماندان با عصبانیت بلند شد و رفت بیرون؛ اطرافیانش هم دنبالش. چند روز بعد مرا خواستند...»
فعالیت در مجلات آموزش و پرورش و دانشآموز
اقبال طی سالهای حضورش در دانشسرا و با رفتن برادرش حبیب یغمایی از مجله آموزش و پرورش به سمت مدیری این مجله انتخاب میشود و سه سال بعد از این انتصاب، از سوی مسئولان وزارت آموزش و پرورش وقت پیشنهاد سردبیری مجله دانش آموز را دریافت میکند. مجلهای که پیش از وی عباس یمینی شریف مسئول آن بود. «من گفتم به این شرط میآیم و مسئولیت مجله دانشآموز را قبول میکنم که مجله کمک آموزشی باشد، نه تبلیغاتی؛ جعفری که مسئول کار بود گفت:«یعنی شما نمیخواهید عکس شاه را چاپ کنید؟ دانشآموزان ایشان را دوست دارند.» گفتم:«بچهها خیلیها را دوست دارند. اگر خدا را هم دوست دارند، باید در دلشان دوست داشته باشند.» به هر حال بعد از مقداری گفتوگو آنها قبول کردند و من هم قبول کردم و در حد امکان – جز یکی دو مورد – عکسهای خانواده سلطنتی را چاپ نکردم. تقریباً هفت سالی مسئول این مجله بودم تا گفتند که دیگر بودجه نداریم و مجله چاپ نمیکنیم.»
یغمایی سابقه همکاری با روزنامه «پیک ایران» و «ارمغان» را هم در کارنامه حرفهایاش دارد اما عمده فعالیت روزنامهنگاری وی به مجلات آموزش و پرورش و دانشآموز محدود میشود.
ترجمه زیباترین داستان عاشقانه جهان
یغمایی زمانی تحصیلات متوسطه و عالیه را به پایان رساند که زبان انگلیسی سیطره امروزیاش را برجهان نداشت و زبان فرانسه، زبان روز ادبیات جهان به شمار میآمد. ترجمه رمان «پل و ویرژینی» اثر برناردن دوسن پیر که یکی از زیباترین داستانهای عاشقانه ادبیات جهانی به حساب میآید و برگردان فارسی رمان «پُتی شز» از آلفونس دوده، که روایتگر داستان معلمی ریزنقش در فرانسه بود که افکار بزرگی داشت، همچنین «سفرنامه شاردن» اثر ژان شاردن، برخی ترجمههای فاخر وی از زبان فرانسوی به فارسی است. اقبال همچنین رمان انگلیسی معروف «رابینسون کروزوئه» نوشته دانیل دفو را هم به فارسی برگرداند.
کتابشناسی اقبال یغمایی
زگفتار دهقان: شاهنامه فردوسی به نظم و نثر/ 1367/توس هوسنامه خسرو و شیرین/ 1372 /توس گزیده قابوسنامه/ 1373/هیرمند داستانهای پهلوانی و عیاری/ 1377/هیرمند تشبیهات شاعرانه/ 1319/آفتاب جغرافیای تاریخی دامغان/ 1326/ 120 صفحه، مصور خلیج فارس/ اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر بلوچستان و سیستان: سرزمین نژاد مدرمان و پهلوانان سختکوش/ 1355 ادره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر ترجمه «سفرنامه شاردن»/ ژان شاردن/ 5-1372/ توس ترجمه رمان «پل و ویرژینی»/ برناردن دوسن پیر/ 1366/فتحی ترجمه افسانه «تلماک»/فنلون (فرانسوا دوسالینیاک دولاموت)/ 1367/ توس ترجمه رمان «پتی شز»/ آلفونس دوده/ 1368 / آفرینش ترجمه رمان «رابینسون کروزوئه»/دانیل دفو/ 1367/ فتحی تصحیح ابومسلمنامه/ اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر،تهران تشبیهات شاعرانه/ 1319/ آفتاب تاریخچه مدرسه دارالفنون/ 1376/ سروا خداوند دانش و سیاست: خواجهنصیرالدین طوسی/ 1355/ اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر شهيد راه آزادي سيد جمال اصفهاني/ با مقدمه محمدعلی جمالزاده و محمدابراهیم باستانی پاریزی/1357/توس عشق و پادشاهي ياداستان تاريخي نورجهان و جهانگير/ 1325 مختصر راماين (كهن ترين اثر حماسي هندوان )/1355/بنیاد فرهنگ ایران افرند/ مجموعه منتخب مقالات تالیف و ترجمه شده در مجله آموزش و پرورش/1355/ توس طرفهها/ مجموعه قطعات خواندنی/ 1373/ آفرینش عارفنامی بایزید بسطامی/ 1368 /توس
منابع
ماهنامه رشد معلم
سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
وبسایت بنیاد شعر و ادبیات داستان ایرانیان
وبسایت اطلاع رسانی موسسه فرهنگی خانه کتاب «نامه اقبال»/ علی آل داود/ 1377/ انتشارات هیرمند
یادی از استاد اقبال یغمائی سرباز بی اجر و منت فرهنگ ایران . اسماعیل وفا یغمائی
پانزده شهریور ماه سالگرد درگذشت
اقبال یغمائی ادیب، مترجم، پژوهشگر در تاریخ و فرهنگ ، یکی از زادگان دشت
کویر،سرزمین سوخته نخل و شعر و فرهنگ و از کوشندگان بی اجر و منت فرهنگ و
ادب ایران زمین است.اقبال
فرزند اسد الله منتخب السادات جندقى و برادر كوچكتر حبيب يغمايى ادیب
و استاد ارجمند و بنیادگذار «مجله یغما» و از سوی مادر تبارش به سرو جهان
خاتون و ابوالحسن یغما جندقی شاعر توانا و نامدار دوران قاجاریه میرسد
.اقبال در عصر نا امنی و غارت و تهاجمات یاغیان و شورشگران به دشت کویر
زاده شد. او و خانواده سرانجام پس از سفرهائی در گریز از نا امنی در
روستاى خور، ماوا گزيدند.
اقبال تحصيلات نخستين را نزد پدر فرا
گرفت در هفت سالگی بنا به سنت خاندان که در تحصیل فرزندان کوشا بودند و در
دوران کودکی به دلیل نبودن امکانات تحصیلی در دشت کویر آنها را به شهرهای
بزرگ میفرستادند از راه كوير به شاهرود آمد و از آنجا روانه تهران شد. در
تهران تحت سر پرستی حبيب يغمايى که در آن هنگام بیست ساله بود، در يكى از
حجرههاى مدرسه دارالشفاء كه بر روى مسجد شاه بود سكنى گزيده و به تحصيل
پرداخت. پس از آن در سال 1315 دوره اول دانشسراى مقدماتى پسران را تمام
کرد
اقبال در نيمه دوم سال 1315ش به خدمت
وزارت معارف درآمد و با سمت دبيرى به شاهرود رفت. سپس در سال 1325ش به
تهران منتقل شد و پس از دو سال تدريس در مدارس تهران به دلیل توانائی های
ادبی اش به اداره كل نگارش وزارت فرهنگ منتقل شد. او در سال 1347 از وزارت
آموزش و پرورش بازنشسته شد.
اقبال انسانی ایران دوست و سربازی
کوشنده و عاشق در حفاظت از فرهنگ و تاریخ ایران بودو در این راه تمام عمر
را صرف کرد. مجله ارزنده«آموزش و پرورش» در این راستا سالها توسط اقبال
منتشر شد. سپس برای رشد و اعتلای فرهنگ و دانش دانش آموزان ایران مجله ای
پر بار بنام «دانش آموز» را ایجاد کرد این مجله مخصوص كودكان و نوجوانان
بوده و يكى از بهترين و نخسيتن نشرياتى بود كه در ايران، براى نوجوانان
منتشر گرديد. در کنار مجله دانش آموز «مجله رايزن» را براى كودكان چاپ
مىكرد.
اقبال
از دوستان و یاران چهره فرهیخته فرهنگ ایران دکتر پرویز ناتل خانلری بود .
خانلری که از عشق جوشان اقبال و دانش فراوان او با خبر بود پس از
بازنشستگی اقبال از او خواست تا در بنیاد فرهنگ ایران تلاشش را ادامه دهد .
این تلاش تا سال 1357 ادامه یافت . در سال 57 اقبال تمام وقت خود را به
کارهای تحقیقی اختصاص داد .سر
باز بی منت فرهنگ و ادب ایران در در 15 شهريور 1376 در تهران چشم از جهان
فرو بست و کالبدش در قطعه دانشمندان و اهل ادب در بهشت زهرا به خاک رفت.
یادش گرامی باد
آثار اقبال فراوان است ونام برخی از مشهورترین آثار او را در زیر می بینید:
1- افرند؛
2- بزرگمهر؛
3- تاريخچه اداره كل نگارش وزارت معارف؛
4- تاريخچه اعزام محصل به اروپا از زمان ناصرالدين شاه تا 1312ش؛
5- ترجمه پتى شنر تاليف آليفونس دوده؛
6- ترجمه پل وويرژينى تاليف برناردن دوسن پير؛
7- ترجمه تلماك نوشته فنلون؛
8- ترجمه حكايتهاى آسيايى تاليف كنت گوبينو؛
9- ترجمه ربنسن كروزئه تاليف دانيل دفو؛
10- ترجمه سفرنامه شاردن تاليف شاردن؛
11- تشبيهات شاعرانه؛
12- تصحيح ابومسلم تاليف ابوطاهر بن على بن حسين طرطوسى؛
13- جغرافياى تاريخى دامغان؛
14- خليج فارس؛
15- خمسه نظامى به نثر؛
16- داستانهاى عاشقانه ادبيات فارسى؛
17- داستانهاى پهلوانى ادبيات فارسى؛
18- دانستنىهاى علمى؛
19- زگفتار دهقان (اين اثر شاهنامه فردوسى به نثر است)؛
20- سيستان و بلوچستان؛
21- شرح احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسى؛
22- شهيد راه آزادى سيد جمال اصفهانى؛
23- طرفهها؛
24- عارف نامى بايزيد بسطامى؛
25- عشق و پادشاهى يا داستان تاريخى نورجهان و جهانگير؛
26- مختصر راماين (كهنترين اثر حماسى هندوان)؛
27- مدرسه دارالفنون؛
28- هوسنامه خسرو و شيرين؛
29- وزيران علوم و معارف و فرهنگ ايران.
30-مدرسه دارالفنون؛ به انضمام "تاريخچه دارالفنون" و مدارس شرف و علميه
31- فردوسي، خداوند سخن، نامآورترين حماسهسراي جهان
32-سردار سختکوش ابومسلم خراساني سختکوش ابومسلم خراساني
31- فردوسي، خداوند سخن، نامآورترين حماسهسراي جهان
32-سردار سختکوش ابومسلم خراساني سختکوش ابومسلم خراساني
33-کارنامۀ رضا شاه بنیانگذار ایران نوین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر