در جستجوی جاودانگی نیستم
که عدم نیز در پهنه ی وجود معنا می یابد
بی آنکه
من نگران بودن و نابودن خویش باشم
که وجود بوده است و خواهد بود
در اطوار بی آغاز و پایانش
فارغ از مضحکه بهشت وهراس دوزخ
و رسولانی که از زمان شکست خورده اند
تا خدا از کسوف به در آید
بی این همه حائلهای هایل تاریک و خونین
که بی وجود
عدم نیز کرشمه تاریک خود را
تماشاگری نخواهد یافت.
***
خسته از
تاریکی و خنجر
در جستجوی جاودانگی نیستم
که دیریست بر این باورم
که جاودانگی آشیانی در خور انسان نیست
بل انسان برآمده از انسانیت
اگر چه تنها و طرد شده وغمگین
فراتر، و پناهگاه جاودانگی است
اما چه بسا راهها و روزها
و شبهای
بی شراره
تا در آستانه سالخوردگی
در تقاطع راهی که دو سوی جهان را
به هم پیوند میدهد
دور از آن نخلستان و آن آفتاب
بر لبه دریای دور دست
ترا بیابم دخترک کوچک من
ودست کوچک تو بر دست بزرگ من
وچشمان روشن تو
در چشمان غبار آلود من
اعجاز جهان را به من یاد آور شود
در معجزه ی بودن تو ولبخندت
در کنار پرنده و نسیم و سیب و خورشید
واگر چه هنوز سخن نمیگوئی
با من زمزمه می کنی با لبان و زبان و دهان کوچکت
با آواگری
های مبهم نخستین ات
چون آواهای مبهم و ناشناس جهان،
چون آواگریهای نسیم نیمه شب آن کوه در گذر باد
و آوا گریهای خاموش ماهتاب جلیل بر بامهای دهکده
و آوا گریهای مرغ شب بر شاخه های نخل
و.....
که:
- در من تکرار میشوی بابا بزرگ پیر من!
این بار در برآمدنی، طلوعی،شکفتنی دیگر
در هیئت طفلی، دخترکی، بانوئی زیبا که منم
که من خواهم بود
نیمی آفتاب کویر و نخلستان نجیب و گمشده تو
ونیمی
دریای سرد و پاکیزه شمال جهان
در جهانی که روشن تر خواهد بود
روشن تر از جهان تو
بابا بزرگ پیر من
بابا بزرگ پیر من که منی
بابا بزرگ پیر من که توآم.....
24/اکتبر/2019
Until
I can find you little girl
For
my wonderful granddaughter Simin
Esmail
vafa Yaghmai
I
don’t seek immortality
Because
absence gets its true meaning tougher with existence
Without
being worried about my existence or absence....
Existence
have always existed and will exist.
With
its non- beginning and non- ending properties
Without
the ridiculous notion of paradise and
the fear of hell
And
the prophets who have been defeated by the time
So
that god can enter from the eclipse
Without
all these dark and bloody obstacles
Because
without existence
Non-existence will not find anyone who will
glance at its dance in the darkness.
Tired
of the darkness and being stabbed
I
don’t seek immortality
But
I believe that immortality is not fit for human beings
Humans
are raised from humanity
Although
lonely and rejected and sad
Their
refuge is immortality
After
all these hopeless roads, days and nights
At
the brink of aging
At
the intersection of a road that binds two universes together
Away
from that sun and the forest of palm trees
I
find you my little girl
And
your small hand on my big hand
And
your bright eyes on my misty eyes
Reminds
me of the miracle of the world
The
miracle of your existence and your laughter
Next
to the bird, the breeze, the apple and the sun
Although
you don’t talk yet
You
whisper to me with your small mouth, tongue and lips
With
your first obscure sounds
Like
the unknown sounds of the universe
Like
the sounds of that midnight breeze in that mountain
And
the silent moans of the moonlight in the rooftops of the village
And
the sounds of the crying night birds on the branches of the palm trees
and...
-
You repeat in me my old grandpa!
This
time in rising
You
are the sunrise such as a flowering
As
a small child, a baby girl, a lady
Beautiful
as I am
That
I will be
Half
the desert sun and the palm forest
The
other half the cold and fresh ocean of the north
The
universe
A
universe that will be brighter
Brighter
than your universe
My
old grandpa
My
old grandpa that is me
My
old grandpa that I am you...
24th
October 2019
۳ نظر:
چه نگاه فلسفی و انسانی ظریف و زیبایی
سپاس و زنده باشید استاد یغمایی گرامی
مازیار ایزدپناه
بسیار زیبا.
ارسال یک نظر