اسماعیل وفا یغمائی
____________________
دور از نگاه وچشم تو در قلب من عیان
لب تشنه تنت، تنم، ای آرزوی جان
در این هوار خون و جنون هرچه بود رفت
بر باد و میوزد به لبان تو همچنان -
سوسو زنان به بام سرایت در این شبان
بی شکر خیال لبت طاقتم کجاست*
با این نهاد تلخ که در این جهان نهان
با این نهاد تلخ که تخمیر خون و اشک
باشد به هر سپیده دمان ناشتای آن-
در این جهان که آتش بیداد زنده است
باخون کوه و رود و درخت و پرندگان
آوخ کجاست خواهر من! جنگل بزرگ؟
دریا!برادرم، به کجا شد برادران
چون گشت «زنده رود» و به «چی چست» چون گذشت**
وای ار رسد ز بعد «خزر» نوبت «عمان»
بگذار تا به بام برآیم بنام عشق
بی هیچ بیم و باک زشمشیر تیغ بان
بیزارم از خدا به خدا ،گرکه این خداست
در نفرتم دگر زنعیق موذنان***
بس قرنها گذشت و جهان را قواره کرد
اوهام ما به قیچی صد گله روضه خوان
گفتیم از خدا و بتی قبله گاه ماست
کاو نیست غیر تحفه ی مشتی شترچران
اینک به بام دل ز جگربانگ برکشید
«العشق و اکبر» کاوست خداوند جاودان
«العشق و اکبر» کاوست کزو چرخ میزند
از ذره ها گرفته الی هرچه کهکشان
«العشق و اکبر» کاوست کزو زنده زندگیست
در رود بی توقف و پوینده ی زمان
من از تو ای تمامی قلبم از آن تو
رستم زهرچه بت زتماشای این رخان
وز بوسه-بوسه های لبت آیه های عشق
گلبانگ وحی بوی گل انگیخت در دهان
بیزارم از هر آنچه صدا جز نوای تو
بربسته ام دو دیده به غیر از تو در جهان
این نوشخند زنده اگر بر لبت نبود
این شهر بود بهر(وفا) کوی مردگان
لبخندی ای تمامت شادی که جان من
تاجان شور برکشد از شوق بادبان
اسماعیل وفا یغمائی
_________________________________-
* شکر با تشدید روی کاف باید خوانده شود
* زنده رود: زاینده رود. چی چست. نام کهن دریاچه ارومیه
*** نعیق: صدای زاغان دیدن کمتر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر