اسماعیل وفا یغمائی
زندگي و مرگ
آن عاشق و معشوق اند
كه از هماغوشي شان حركت زاده ميشود
و راز ها جامه ي شكوه مي پوشند
با رفتن هر یک از کسانی که دوستشان میداریم ما با او به خاک میرویم و او با ما زنده می ماند. در دو هفته اخیراز فرزندان یغما و خاندان یغمائی و رحمانی این دومین عزیزی است که به سفر رفت. نخستین ، حکمت یغمائی بود که کرونا او را به سفر برد و دومین احمد رادمرد رحمانی فرزند رحمت الله رحمانی و جمیله یغمائی.
گر مرگ نبود
خورشید، تنها یکبار طلوع میکرد
منجمد، بر سینه آسمانی بی حرکت سنجاق شده
ودر افق کهکشانهائی صامت و ساکن.
احمد از سوی مادر از نوادگان ابوالحسن یغما جندقی و از سوی پدر فرزند رحمت الله رحمانی بود که در مهربانی و صفای دل و جان و درستکاری و رسیدگی به تنگدستان و مهمان نوازی زیست و رفت.پنج فرزند خانواده صفای دل و جان و گشاده دستی را از پدر و مادر به وام گرفته بودند .
اگر مرگ نبود
نه شجاعت معنائی داشت و نه شهادت
نه شبی به پایان میرسید
نه روزی ، تا روزگاری نو طالع شود
و انسانی نو
احمد رادمرد رحمانی جانی زنده و تنی نیرومند داشت ودرمبارزه چندین ساله خود با بیماری سرطان با تمام رنجها ناشی از بیماری جنگید و سرانجام امروز سیزده شهریور نود و نه تن به خاک و جان به رازها سپرد.
اگر مرگ نبود
زندگی بی راز و ژرفا بود
و زندگی قلعه ای عظیم و کهنه و مدور بود
بی هیچ دری، حتی در رویاهامان بر دیوار کهنه وسطبر آن
و ما و چرخشی بی پایان گرداگرد آن
بی ادراکی ازجوانی و پیری
احمد چنانکه از تخلصش بر می آمد نیکمردی رادمرد بود. مانی پیام آور ایرانی میگوید:
روان نیکان در ستونهای بامدادن هر سپیده دمان بر جهان طالع شود و نور افشاند.
ما احمد را در قلب خود و در ستونهای روشن بامدادان با خود خواهیم داشت
و میپنداریم که مرگ یک فقدان است
غافل از اینکه یک امکان است
اندوه سفر خاله زاد ارجمندم احمد نازنین. دوست خوب ایام کودکی و نوجوانی را به کدبانوو یار دلبندش مینو و زادگانش پریسا، پریسیما،پری ناز وهمسران آنها، کامیاب،فرشاد ، به فر و نوه ها: تانیا،آرنیکا،بردیا،آرسام وبرادارن وخواهر ارجمندش محمود، محمد، ابوالفضل ، زهزا و خاندانهای رحمانی و یغمائی تسلیت میگویم. تا هستیم احمد با ماست و در ما میزید. او یکی از نیکان دو خاندان و رحمانی و یغمائی بود. با زیستنش بر قدر دو خاندان افزود و با رفتنش خاطره ماندگان را با روشنی خود آراست.نامش را نه با اندوه بل با شادی و مهر پاس داریم
اسماعیل وفا یغمائی
13 شهریور1399
چه مقتدرند مردگان
اسماعیل وفا یغمائی
باز نشر بیاد احمد رادمرد رحمانی
از مجموعه منتشر نشده آتشکده
***
چه مقتدرند مردگان
منگریمشان ومگرییمشان با اشکهای
ناتوانمان
که گسسته خواهیم شد و خواهیم پیوست
بدرودشان گوئیم
نه در هیاهای کاذب سوگواران و ناطقان
بل به تنهائی و پاکیزگی ،با لبخندی و
گرمای قلبهایمان
و اگر آرمانی در میان بوده و آرزوئی
سبز
آرمان و آرزویشان را زندگی کنیم
***
چه مقتدری تو
رها شدهاز زمان
و ایستاده در بی نهایت
آنسوی راز و زندگی و درون راز و زندگی
***
چه مقتدری تو
به دور افکنده جامه ی ژنده ی زندگی را
خاک شکل یافته را که چندی در آن زیستی
چون پرنده ای در درون قفسی
و اینک رهائی و در کجائی
نه باد آزارت می دهد و نه آفتاب
تو مرده ای و رفته ای
و دیگر نه می میری ونه میروی
بی نیازی ای مرد
بی نیاز از بودن
بی نیاز از تن و خواهشهایش
از لذت و رنج
بی نیاز از آب و نان و هوا و راهبران
و آرمان
بی نیاز از ستایش و سرزنش
بی نیاز از سرود و پرچم و کتابهای
آسمان
و اگر به حقیقت به خدا بازگشته ای
بی نیاز از خدا
که چون از او برآمدی و جدا گشتی
نیازمند وصال بودی و چون کار وصل به
سامان رسید
نیاز به بی نیازی بدل و گشت
****
محاط بودی چون حبابی محاط در دریا
و اینک محیط گشته ای وتمامی دریا
میگذری و میروی در خود، در تمام جهان
که بی تمامت است
چه مقتدری ای مرد
چه مقتدری... احمد
۲ نظر:
روحشون شاد و قرین آرامش
روح آن بزرگوار شاد باد.
ارسال یک نظر