دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۹ شهریور ۱۴, جمعه

در سفر احمد رادمرد رحمانی اسماعیل وفا یغمائی


در سفر احمد رادمرد رحمانی

اسماعیل وفا یغمائی

زندگي و مرگ
آن عاشق و معشوق اند
كه از هماغوشي شان حركت زاده ميشود
و راز ها جامه ي شكوه مي پوشند

با رفتن هر یک از کسانی که دوستشان میداریم ما با او به خاک میرویم و او با ما زنده می ماند. در دو هفته اخیراز فرزندان یغما  و خاندان یغمائی و رحمانی این دومین عزیزی است که به سفر رفت. نخستین ، حکمت یغمائی بود که کرونا او را به سفر برد و دومین احمد رادمرد رحمانی فرزند رحمت الله رحمانی و جمیله یغمائی.

گر مرگ نبود


خورشید، تنها یکبار طلوع میکرد
منجمد، بر سینه آسمانی بی حرکت سنجاق شده
ودر افق کهکشانهائی صامت و ساکن.

احمد از سوی مادر از نوادگان ابوالحسن یغما جندقی و از سوی پدر فرزند رحمت الله رحمانی بود که در مهربانی و صفای دل و جان و درستکاری و رسیدگی به تنگدستان و مهمان نوازی زیست و رفت.پنج فرزند خانواده صفای دل و جان و گشاده دستی  را از پدر و مادر به وام گرفته بودند .

اگر مرگ نبود
نه شجاعت معنائی داشت و نه شهادت
نه شبی به پایان میرسید
نه روزی ، تا روزگاری نو طالع شود
و انسانی نو

 

احمد رادمرد رحمانی جانی زنده و تنی نیرومند داشت ودرمبارزه چندین ساله خود با بیماری سرطان با تمام رنجها  ناشی از بیماری جنگید و سرانجام امروز سیزده شهریور نود و نه تن به خاک و جان به رازها سپرد.

اگر مرگ نبود
زندگی بی راز و ژرفا بود
و زندگی قلعه ای عظیم و کهنه و مدور بود
بی هیچ دری، حتی در رویاهامان بر دیوار کهنه وسطبر آن
و ما و چرخشی بی پایان گرداگرد آن
بی ادراکی ازجوانی و پیری

احمد چنانکه از تخلصش بر می آمد نیکمردی رادمرد بود. مانی پیام آور ایرانی میگوید:

روان نیکان در ستونهای بامدادن هر سپیده دمان بر جهان طالع شود و نور افشاند.

ما احمد را در قلب خود و در ستونهای روشن بامدادان با خود خواهیم داشت

و میپنداریم که مرگ یک فقدان است
غافل از اینکه یک امکان است

اندوه سفر خاله زاد ارجمندم احمد نازنین. دوست خوب ایام کودکی و نوجوانی را به کدبانوو یار  دلبندش مینو و زادگانش   پریسا، پریسیما،پری ناز وهمسران آنها، کامیاب،فرشاد ، به فر و نوه ها: تانیا،آرنیکا،بردیا،آرسام وبرادارن وخواهر ارجمندش محمود، محمد، ابوالفضل ، زهزا و خاندانهای رحمانی و یغمائی تسلیت میگویم. تا هستیم احمد با ماست و در ما میزید. او یکی از نیکان دو خاندان  و رحمانی  و یغمائی بود. با زیستنش بر قدر دو خاندان افزود و با رفتنش خاطره ماندگان را با روشنی خود آراست.نامش را نه با اندوه بل با شادی و مهر پاس داریم

اسماعیل وفا یغمائی

13 شهریور1399


چه مقتدرند مردگان

اسماعیل وفا یغمائی

 

باز نشر بیاد احمد رادمرد رحمانی

 از مجموعه منتشر نشده آتشکده
 ***
چه مقتدرند مردگان
منگریمشان ومگرییمشان با اشکهای ناتوانمان
که گسسته خواهیم شد و خواهیم پیوست

بدرودشان گوئیم
نه در هیاهای کاذب سوگواران و ناطقان
بل به تنهائی و پاکیزگی ،با لبخندی و گرمای قلبهایمان
و اگر آرمانی در میان بوده و آرزوئی سبز
آرمان و آرزویشان را زندگی کنیم
***
چه مقتدری تو
رها شدهاز زمان
و ایستاده در بی نهایت
آنسوی راز و زندگی و درون راز و زندگی
***
چه مقتدری تو
به دور افکنده جامه ی ژنده ی زندگی را
خاک شکل یافته را که چندی در آن زیستی
چون پرنده ای در درون قفسی
و اینک رهائی و در کجائی
نه باد آزارت می دهد و نه آفتاب
تو مرده ای و رفته ای
و دیگر نه می میری ونه میروی
بی نیازی ای مرد
بی نیاز از بودن
بی نیاز از تن و خواهشهایش
از لذت و رنج
بی نیاز از آب و نان و هوا و راهبران و آرمان
بی نیاز از ستایش و سرزنش
بی نیاز از سرود و پرچم و کتابهای آسمان
و اگر به حقیقت به خدا بازگشته ای
بی نیاز از خدا
که چون از او برآمدی و جدا گشتی
نیازمند وصال بودی و چون کار وصل به سامان رسید
نیاز به بی نیازی بدل و گشت

****
محاط بودی چون حبابی محاط در دریا
و اینک محیط گشته ای وتمامی دریا
میگذری و میروی در خود، در تمام جهان که بی تمامت است
چه مقتدری ای مرد
چه مقتدری... احمد

 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

روحشون شاد و قرین آرامش

ناشناس گفت...

روح آن بزرگوار شاد باد.