آی مردم! آی مردم. من خدا را دیده ام
اسماعیل وفا یغمائی
آی مردم ! آی مردم ! من خدا را دیدهام
بعد «الا» من پس از یک عمر «لا»را دیده ام
رفتهام از فرش تا عرش واز آن هم بیشتر
آن تهی بی مرز دشت کبریا را دیدهام
گشتهام از هر ستاره تا ستاره در پی اش
با که گویم که درآنجا ها چه ها را دیدهام
رفته ام از کهشان تا کهکشا ن تا بی نشان
اندر آنجا چرخش دولابها را دیدهام
رفتهام از این جهان تا خوشه های صد جهان
صد هزاران ابتدا و انتها را دیدهام
چون جهان بیرون ندارد من درون این جهان
آن برون پر فرود و پر فرا را دیدهام
کالبد بود این جهان از بیکران تا بیکران
من در آن روح بقا اندر فنا را دیدهام
رفتهام تا خطّه ی پیغمبران من رازها
در رسالات نهان در مومیا را دیدهام
غارها دیدم پر از پرهای وحی و جبرئیل
لیک بر آنها چراها در چرا؟ را دیدهام
آمدم از غارها بر این زمین از آن همه
هی خطا اندر خطا اندر خطا را دیدهام
بر زمین زنجیره ی تاریک روح بس فقیه
رشته ای گندیده از چاه خلا را دیدهام
هر چه قید و دین و قانون بود افکندم به دور
چون که دیدم کوههائی از ریا را دیده ام
بر کشیدم بانگ از ژرفای هستی او کجا است
چونکه من هم ناکجا و هم کجا را دیدهام
صدهزاران بار مردم زنده گشتم بارها
ای دریغا کز خدا یک رد پا را دیدهام
هولناکی بس تهی بود این جهان در حال چرخ
وندرآن نی نظم ، مالیخولیا را دیدهام
باز گشتم چون غباری من ز اعماق جهان
تا زمین دیدم خلائق روشنا را دیدهام
کوی و برزن پر زمردم بانگ آزادی به لب
عشق پرچمدار آن دیدم خدا را دیدهام
بر فراز پرچم توفنده در دستان عشق
گیسوان صد هزاران ماهسا را دیدهام
عشق و آزادی است معنای و جود و در شماست
عاقبت دیدم خدا را چون شما را دیده ام
زیر پای عشق و آزادی که معنای خداست
خرد ستخوانهای اصحاب عبا را دیده ام
آی مردم آی مردم من خدا را دیدهام
با شما ره را واز او ردّپا را دیدهام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر