ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری... مختار شلالوند
غرش هواپیما که داشت آماده پرواز میشد مرا به خود آورد، از پنجره بیرون را نگاه میکردم، که متوجه شدم مسافرِ کناری ام یکنواخت لبش را تکان میدهد، اما صدایی شنیده نمیشد، وهم برش داشته و چشمها را بسته بود . شاید دعا میخواند، نمیدانم. ادامهی مطلب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر