باملایان
اسماعیل وفا یغمائی
یازده دسامبر2023میلادی
خیابانها را می بندید
. زندانها را گسترش میدهید، باز می کنید
سرنیزه هاتان سرخ و براق است
گلوله هایتان داغ، وقاحت و بیرحمی تان داغتر
قلبهاتان آهن زنگ زده است
چون خدای یتان
چون رسولتان
چون کتابتان
چون مقدساتتان
و منبر و عمامه تان و دهانتان
که تمام فاضلابهای جهان از آنها میگریزند
اما من
اما من شاعر پیر خسته تبعیدی خنجر خوده
از سینه و پشت
اما من مرده، شما زنده
شما نمیتوانید عشق را به زنجیر بکشید
عشق را که لباس نفرت پوشیده است
عشق که خداوندگار لبها و بوسه ها و غزلها بود
در ویلن یاحقی و صدای بنان و نی کسائی
و ماهتاب نیمه شب ایران و نجواها
و اینک سربازپولادینی است که به میدان آمده است
تا از خود و ملت خود دفاع کند
شما نمیتوانید
زیبائی زنان و مردان این میهن را بزنجیر بکشید
گیسوانشان لبخندشان و لبانشان را
اما شما نمیتوانید آوازها را بزنجیر بکشید
آوازها را که اندک اندک رعدو سرود و صاعقه میشوند
شما نمیتوانید رقص را به زنجیر بکشید
رقص ملت را که رژه خواهد شد
رژه ای نیرومند تر از تمام زلزله ها
از خزر تا عمان
و بر استخوانهاتان خواهد گذشت
و قلبهای گندیده تان که در رگهایتان نه خون
بلکه نجاست را می چرخاند
شما نمیتوانید
سی قرن زندگی و تاریخ این ملت را به زنجیر بکشید
یک بیت از شعرهای فردوسی را
یک غزل حافظ
و یک رباعی خیام را
چون رسولتان
چون کتابتان
چون مقدساتتان
و منبر و عمامه تان و دهانتان
که تمام فاضلابهای جهان از آنها میگریزند
اما من
اما من شاعر پیر خسته تبعیدی خنجر خوده
از سینه و پشت
اما من مرده، شما زنده
شما نمیتوانید عشق را به زنجیر بکشید
عشق را که لباس نفرت پوشیده است
عشق که خداوندگار لبها و بوسه ها و غزلها بود
در ویلن یاحقی و صدای بنان و نی کسائی
و ماهتاب نیمه شب ایران و نجواها
و اینک سربازپولادینی است که به میدان آمده است
تا از خود و ملت خود دفاع کند
شما نمیتوانید
زیبائی زنان و مردان این میهن را بزنجیر بکشید
گیسوانشان لبخندشان و لبانشان را
اما شما نمیتوانید آوازها را بزنجیر بکشید
آوازها را که اندک اندک رعدو سرود و صاعقه میشوند
شما نمیتوانید رقص را به زنجیر بکشید
رقص ملت را که رژه خواهد شد
رژه ای نیرومند تر از تمام زلزله ها
از خزر تا عمان
و بر استخوانهاتان خواهد گذشت
و قلبهای گندیده تان که در رگهایتان نه خون
بلکه نجاست را می چرخاند
شما نمیتوانید
سی قرن زندگی و تاریخ این ملت را به زنجیر بکشید
یک بیت از شعرهای فردوسی را
یک غزل حافظ
و یک رباعی خیام را
شما نمی توانید تخت جمشید را
تخت جمشید بیدار و پر شکوه وزنده در قلبهای ملت را
شما نمیتوانید دهلها و کمانچه ها
و لباسهای بلوچی و کردی و لری و گیلکی را به زنجیر بکشید
آوازهای خراسانی وسیستانی و اذری را
شما هیچ دشمنی در بیرون این سر زمین ندارید
همه بر سفره شما بر اجساد مردم پروار شدهاند
چپها!!راستها!!ومیانه های جهان
با شکمهائی پر از خون و نجاست چون خود شما
شما هیچ دشمنی در برون مرزها ندارید
همه شما را دوست دارند
یا سود آورست دوست داشته باشند
اما پیرامون خود را نگاه کنید
در این سر زمین که بر آن حکم میرانید
دشمن در اینسوی مرزها پیرامون شما حلقه زده است
و حلقه محاصره تنگتر میشود
با زندگان و مردگان و کشتگان این ملت
نه تفنگها نه سرنیزهها نه زندانها نه
نه قلبها و خدا و رسول و کتاب زنگ زده تان
نمیتوانند نجاتتان دهند
لبهایتان با تکههای کوچک نجاست بر آن خواهد لرزید
شلوارهایتان از دو سو خیس شاش و گوه خواهد شد
دشمن به پیش میاید
و آخرین صدا
صدای خرد شدن استخونهاتان خواهد بود
و سرودی که تمام ایران خواهد خواند
نه تنها انسانهایش
بل درختها و کشتزارهایش
بل نمکزارهایش . چشمه هایش
بل پرندگانش و پلنگانش در کوهسارها
تردید نکنید
تردید نکنید
تردید نکنید
و به جنایت و غارت ادامه بدهید
فرصت کوتاهست
اگر چه برای شما
شنیدن صدای جاروهای آهنین تاریخ
دیر شده است
شما نمیتوانید دهلها و کمانچه ها
و لباسهای بلوچی و کردی و لری و گیلکی را به زنجیر بکشید
آوازهای خراسانی وسیستانی و اذری را
شما هیچ دشمنی در بیرون این سر زمین ندارید
همه بر سفره شما بر اجساد مردم پروار شدهاند
چپها!!راستها!!ومیانه های جهان
با شکمهائی پر از خون و نجاست چون خود شما
شما هیچ دشمنی در برون مرزها ندارید
همه شما را دوست دارند
یا سود آورست دوست داشته باشند
اما پیرامون خود را نگاه کنید
در این سر زمین که بر آن حکم میرانید
دشمن در اینسوی مرزها پیرامون شما حلقه زده است
و حلقه محاصره تنگتر میشود
با زندگان و مردگان و کشتگان این ملت
نه تفنگها نه سرنیزهها نه زندانها نه
نه قلبها و خدا و رسول و کتاب زنگ زده تان
نمیتوانند نجاتتان دهند
لبهایتان با تکههای کوچک نجاست بر آن خواهد لرزید
شلوارهایتان از دو سو خیس شاش و گوه خواهد شد
دشمن به پیش میاید
و آخرین صدا
صدای خرد شدن استخونهاتان خواهد بود
و سرودی که تمام ایران خواهد خواند
نه تنها انسانهایش
بل درختها و کشتزارهایش
بل نمکزارهایش . چشمه هایش
بل پرندگانش و پلنگانش در کوهسارها
تردید نکنید
تردید نکنید
تردید نکنید
و به جنایت و غارت ادامه بدهید
فرصت کوتاهست
اگر چه برای شما
شنیدن صدای جاروهای آهنین تاریخ
دیر شده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر