چند
دقيقه پيش مرده بودم!. بدنم آنجا مقابل رويم افتاده بود و داشت كم كم سرد
مي شد. به دستهايم نگاه كردم، به دهان بازم و دوتا از دندانهائي كه دكتر
«ژان» تازه آنها را تعمير كرده بود ولي متاسفانه نتوانستم چند روزي بيشتر
از آنها استفاده كنم. به پاهايم نگاه كردم ، پاهائي كه سالها راه رفته
بودند و دويده بودند و به جائي نرسيده بودند، به گوشهاي خنده دار و
پشمالودم كه ديگر مجبور نبودند سر و صداهاي آزار دهنده را بشنوند، به چهره
ام كه حالا آرام بود ادامه
_________________________________________
قصه جام نه سال قبل
برای نخستین بار در سایت دیدگاه به سرپرستی آقای ناظر منتشر شد.نظرات
خوانندگان برای خود من بعنوان نویسنده جالب تر از خود قصه بود. بعدها گویا
«افلاطون بی بدیلی ازتک نمونه های تاریخ بشر» از این قصه بعنوان سند چند همسری
بنده در جمعی عظیم سخن رانده بود!دعا میکنم عقلش بیاید سر جایش! و نیز کمی
ادبیات بفهمد در گوشه و کنار نیز ادمهای دیگری کوشش کردند و هنوز هم میکنند که گوش بنده را به بهانه این قصه
بکشند باید گفت جل الخالق از این همه فهم و ادراک! در هر حال بد نیست نظرات دهسال
قبل را بینید...ادامه
۱۱ نظر:
بخشی از مقاله واقعگرایی جادویی/ به نقل از دانشنامه ویکیپدیا
رئالیسم جادویی Magic Realism یکی از شاخههای واقعگرایی (رئالیسم) در مکاتب ادبی است که در آن ساختارهای واقعیت دگرگون میشوند. در داستانهایی که به سبک واقعگرایی جادویی نوشته شدهاند، یک عنصر جادویی و غیرطبیعی در آنها وجود دارد.
جیمز فریزر و سلمان رشدی در انگلستان، لوی استروس در فرانسه، میگل آنخل استوریاس در گواتمالا، گابریل گارسیا مارکز در کلمبیا، کارلوس فوئنتس در مکزیک، آلخو کارپانتیه در کوبا، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی، رضا براهنی در ایران (همچنین اسماعیل وفا یغمائی شاعر و ترانه سرای ایرانی مقیم فرانسه که قصه جام را نوشته است)، یاشار کمال و لطیفه تکین در ترکیه، آرتور کازاک و الیزابت لانگاسر در آلمان؛ از مشهورترین نویسندگان و شاعران سبک رئالیسم جادویی هستند.
داستان آئورا اثر فوئنتس هم در این سبک نوشته شده است. اما پایهگذار این سبک گابریل گارسیا مارکز است که با نوشتن رمان صد سال تنهایی رئالیسم جادویی را بنیاد نهاد.
همنشین بهار
چه طنز عمیق و زیبائی در این قصه هست راستی بعضی وقتها حقیقت را باید در قصه ها دید
کاش الان هم به جای این بساط مسخره ای که در وب لاگت راه انداخته ای و اینهمه موجودات فحاش را دراین جا گرد اوری کرده ای ، می نشستی داستان می نوشتی و شعر می نوشتی . ولی به نظر میرسد که دشمنی ات با مجاهدین جلوی کارکرد های ادبیت را هم گرفته است و قلمت تنها برعلیه انسان های مبارز کار میکند . و اثری دیگر از ادبیات برایت نمانده است - محمد -ب
محمد آقا هر چند نمیدانم چرا فکر میکنم تو خانمی!
جای شما در میان این موجودات فحاش خالی است قدم رنجه کنید ولی اگر میخواهید بدانید فحاشی چیست در جلسات حوش و وضو و غسل داخل تشکیلاتی شرکت بفرمائید در آنجا آن دو سمبل ادب به شما حالی خواهند کرد فحاشی یعنی چه بلائی به سرت خواهند آورد که هنگام خروج صدای شتردو کوهانه خواهی داد باور نمیکنی برو و ببین
با مرده نبایست دشمنی کرد محمد جون با حرفت موافقم چون این سازمان مدتهاست در دنیای اموات هست و بس دشمنی کسی نباید بکنه دشمنی باید با اون رژیم مادر سگ خامنه ای و رمحانی کرد که هنوز زنده ان و انشالله اونام شرشونو به همت مردم کن میکنن
اسماعیل با وفا، پاک و بی ادعا
همانطور که در مورد شعر قبلی ات نوشته بودم. دست و سر و قلب و روحت درد نکند. الحق که ستاره آسمان ادب ایرانی و شاملو هدایتی بی بدیل. مواظب قلب و سلامتی ات باش. تو بودی که هم راه بسمت آریو برزن و هم بیراهه جنایات مقدسین را برایم باز کردی تا آنجا که در فکر تعویض نام و نشانم از عربی به پارسی ام. در گذشته های دور هم این گرمی نفس تو بود که به بدرقه آخرین ساعات شبها مان میامد. خدا حفظت کند و ممنون از این همه عشق و پاکی و تواضع. چقدر زیبا دوست داشتی و داری مادر امیر را. و چقدر ناجوانمردانه به تهمتت بستندو اتهام مالکییت و غیره زدند این خود برده داران. شیر مادر حلالت. سلام بر تو و خدا آنروز را نیارد. و ما مرگ تو را نبینیم.
قشنگ بود و آموزنده. بهتر از جانماز آب کشیدن و انقلابی بودن دروغین و در خلوت آن کار دیگر را کردن است. آفرین لذت بردم.
با درود به ازاديخواهان و ايران دوستان عزيز،
قبل از هر چيز بگويم كه من هنوز اين قصه را نخوانده ام! ولى از مختصر نظرات اين را ميفهمم كه اين قصه انگشت روى يكى از بزرگترين سدهاى پيشرفت ما نهاده. سدى كه خيلى ها سعى دارن از تحقيقات فرويد راه عبورى از ميان ان پيدا كنند. طعبيى ست كه هر كس وارد اين وادى ديدگاه بيولوژيكى- فلسفى نسبت بخود (چه زن نسبت به مرد و چه مرد نسبت به زن) ميشود، به واقع سفرى ميكند به ژرف ترين نقاط تاريك و روشن ذهن و روان خود! در واقع اين نظراتى هم كه اينجا و در انتشار اول داده شده اند دقيقاً حكايت از همين مكانيسم عمل اين پديده بر روى انسان دارند! در واقع هر كس با برخوردى كه دارد فقط درون مايه خود را بيان ميكند و ان هم به دقيق ترين و عميق ترين شكل ممكن!
من خود از زمره كسانى هستم كه در اين وادى بسيار سير و تفكر كرده ام و نتيجه همه انها(هر جور كه برداشت ميكنيد بدانيد كه خود نيز از درون خود گوييد.)، از طرفى هم طى سالهاى زيادى كه در جوامع مختلف زيسته ام، من را به اين باور رسانده كه براى رهايى از تمام قيد و بندهاى خرافى-سنتى-مذهبى-ايديولوژيكى و... بايد اين مقولهء ديدگاهى خود را نسبت به جنسيت (چه مرد و چه زن) در مدارى عريان از هر گونه تفكرات خشك و سنتى قرار دهيم. وقتى شما در جوامع پيشرفته ويا به اصطلاح "جهان اول" سير و سلوك ميكنيد، ميبينيد كه از همان دوران كودكى طى آموزش هاى كاملا ً عريان (به عمد اين كلمه را بكار ميبرم) در سيستم اموزشى، اشنايى خيلى راحت و دقيق به بچه ميدهند و او را نسبت به بدن خودش و جنس مخالفش آگاه ميكنند. امرى كه در فرهنگهاى مشرق زمين مطلقاً يك تابوى ممنوعه است! هر چند كه بدون آموزش هاى لازم در پنهان كاره خودشان را ميكنن، توأم با خطرات ناشى از ان. همين نا آگاهى تبديل ميشود به اينكه (در يك دنياى مردسالارى) تا ميتوانند عنصر ضعيف (از لحاظ بيولوژيكى) را تحت "حمايت" قرار بدهند! از طريق گونى هاى مشكى كه در عربستان روى زنها ميكشند و يا "حجاب اجباريى" كه در حكومت اخوندى ست و پوششهاى متعارف ديگر فرهنگها، همه حكايت از همين ديدگاه ميكنند كه اين يك مسئلهء جدى ست كه بايد با ان برخورد شود!
ولى در جوامعى كه اين دوران را طى كرده اند داستان خيلى خيلى متفاوت است. در ٩٥ سال پيش در امريكا و اروپا نيز يكى از كارهاى پليس كنترل اندازهء دامن خانمها بود و اگر از يك حدى كه قانون مجاز دانسته بود كوتاه تر ميبود، دستگير و جريمه ميشدند(قوانينى كه توسط مردان وضع شده بودند!). جالب اينجا ست كه استدلالهايشان هم عين همين آخوندا بود. ولى در دوران حاظر ميبينيم كه مشغلهء انها حقوق دگرباشان و دگرزيستان است و هر روز قوانين خودشان را به نفع اين امر تغيير ميدهند. امرى كه در كشورهاى اسلامى مجازات اعدام از قرون قبل از وسطى باقى مانده است!
با اين توضيحات كه البته اميدوارم زياد خارج از اين بحث "قصه" نبوده باشم، ايا يكى از ضروت هاى فكرى و عملى ما اين مقوله هست؟ فارغ از هر گونه بحث سياسى!!!
درود بر اسماعيل عزيز من تا بحال چندين بار اين داستان را خوانده ام واقعا شاهكار است حسن از لندن
واقعا شاهکار است. نظرات پاره ای از خوانندگان هم که البته مربوط به گذشته است صدالبته در نوع خود بینظیر و در حد خود شاهکاریست از بیسوادی و فقر فرهنگی. واقعا این میزان بیسوادی حیرت آور است.
وفا سرمایه ارزشمندی است
ارسال یک نظر