چه دارم در این غربت
اسماعیل وفا یغمائی
از مجموعه شعر آغاز شده دیگر شعری عاشقانه نخواهم سرود
**
چه دارم در این غربت
جز شعری که در قلب من میگرید.
در سور عروسی من
سی تن بر خوان نشسته بودند
که از آنان سه تن برجایند
من که سالخوردی اسیر غربتم
وعروسی به صداقت به زنجیر جهل و درد
و تنی که نمیدانم چه شد
باقی در گور آرمیده اند
پس از طناب دار و تخت شکنجه
و رگبارهای پاس بانان دین
که پس ازقتل انسان
به درگاه الله به ایمان سر برمهر مینهادند
و اینچنین زمان بر خون گام زد و گذشت.
**
با تکه نانی در جیب
با گدایان و درماندگان دمسازم هنوز
با جرعه ای از شراب تلخ ارزانشان در حاشیه خیابان
و با خواهرانم،فاحشگانی از صد دیار به گفتگو
تا فراموش نکنم که به چه کار آغاز کرده ام
به چه کار اینجایم
به چه کار اغاز کرده ام
اگر چه باد مرا برد
تا فراموش نکنم
چه دارم در این غربت
جز خاطراتی و خنجرهائی بر پشت
چه دارم در غربت
در این غربت
جز شعری که در قلب من میگرید
و میگوید
مرا بسرای....
23 اکتبر
2017
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر