ای آتش امید
بر قله های دور
پر شعله تر بسوز
تا رخ کند عیان
بر قله های دور
آن صبح دلفروز
ای کهکشان. با ستارگانت. دامان بیکرانت
در جان من فرو ریز
صد آفتاب روشن از نور جاودانت.در جان من برانگیز
تا به گل نشیند صد بهار روشن در رگان ما
بگذرد ز توفان در شب زمستانکاروان ما
ز دره ها زقله ها زدشتهای بیکران ترانه خوان به پیش
ز راهها ز رزمها زرهگذار عزمها دلاوران به پیش
هر چه شب تیره تر چون ستاره خیره تر میدرخشیم
در گذار زمان بر زمانه چیره تر میدرخشیم
جهان از آن ماست. صبح جاودان از آن ماست
کتیبه ای که بر بلند قله ی زمان
بر آن نوشته سرگذشت خیزش دلاوران از آن ماست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر