دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۰ فروردین ۱۸, چهارشنبه

در شناخت کمون پاریس و برخی که جان فدای آزادی و عدالت کردند. مازیار ایزد پناه

در متن زیر برای آشنایی بیشتر با فضای اجتماعی و سیاسی فرانسه و پاریس در هنگام آغاز کمون در 18 مارس 1871 کمی به عقب رفته ام و به شرح کوتاهی درباره رویداد ها و تحولات مهم در ماه های پیش از کمون پرداخته ام. سلسله تحولاتی که سرانجام به اعلام کمون پاریس انجامید.
سال1869
امپراطوری دوم* به دلیل آزادی های سیاسی که داده است و خواسته های مردم که خواهان جمهوری سوسیال (کمون) هستند دچار تنش است و بناچار در اینجا و آنجا
ارتش را برای برقراری نظم می فرستد.
زنان کودکان و کارگران بسیاری بوسیله ارتش که در سرکوبها با خود پرچم سرخی همراه دارد کشته می شوند.

در اینزمان تشنج پاریس را هم فرا می گیرد. روزنامه نگار جمهوری خواهی بنام ویکتور نوار بوسیله پسر عموی ناپلئون سوم به قتل می رسد.
مرگ ویکتور نوار سبب می شود که در مراسم تشیع جنازه او همه خشم فرو خورده مردم بیرون بریزد. در مراسم خاکسپاری او زنی بلند قامت که معلم است حضور دارد بنام لوئیز میشل*.
او سخنرانی می کند و در سخنان خود می گوید: "خشم ما خاموشی نمی گیرد. این عهد ماست. ما این داغ را تا بر قراری جمهوری با خود همراه خواهیم داشت."
در برابراعتراضات عمومی اطرافیان ناپلئون سوم تصمیم می گیرند برای منحرف کردن خشم مردم اذهان را بسمت موضوعی خارجی جهت دهند .
آنها فکر می کنند که جنگ با پروس که در پی تشکیل کشور واحد آلمان است می تواند اتوریته امپراطوری دوم را مستحکم کند.

نوزده ژوئیه 1870 ناپلئون سوم با پروس اعلام جنگ می کند.
پاریس پر می شود از سربازانی که می روند تا در شرق فرانسه با پروسی ها بجنگند.
اما جنگ چنانکه پیش بینی شده بود پیش نمی رود و هفته از پی هفته چندین شکست نصیب ارتش فرانسه می شود.
پروسی ها وارد خاک فرانسه می شوند و در تاریخ 2 سپتامبر 6 هفته پس از آغاز جنگ ناپلون سوم خود را با هشتاد هزار سرباز در سُدان تسلیم پروسی ها می کند و زندانی می شود.
4 سپتامبر دو روز پس از تسلیم شدن امپراطور نمایندگان در پارلمان (مجلس) گرد هم می آیند تا خود را تسلیم پروسی ها کنند.

اما دریایی از جمعیت پارلمان را محاصره می کنند و به طرح تسلیم کردن فرانسه بدنبال تسلیم شدن ناپلئون3 اعتراض می کنند!
آنها می گفتند این ناپلئون سوم است که جنگ را باخته است نه فرانسه و خواهان برکناری ناپلئون و برقراری جمهوری می شوند!
سربازان وارد میدان می شوند تا مردم را پراکنده کنند اما دریای جمعیت وارد پارلمان می شود لئون گامبتا از نمایندگان جمهوری خواه مردم را بسوی شهرداری می کشد و در سخنرانی خود می گوید : برای نجات میهن مردم جمهوری را خواسته اند پس اعلام جمهوری می شود!"

بدین ترتیب جمهوری سوم فرانسه در میانه جنگ اعلام می شود.
دولت موقتی برای دفاع ملی تشکیل می شود که در شهرداری پاریس مستقر می شود.
مردم همه برای خریدن توپ و سلاح پول می دهند حتی فقیران هم در این جمع آوری پول شرکت می کنند.
ارتش از هم پاشیده بود بنابر این یک مقاومت مردمی بنام گارد ملی شکل می گیرد.
در هر محله پاریس مردان و زنانی از جمله لوئیز میشل به گارد ملی می پیوندند .
آنها از میان خود افسرانی را انتخاب می کنند که آنها را در مبارزه فرماندهی کنند.
در 18 سپتامبر ارتش پروس به دروازه پاریس می رسد و پاریس را محاصره می کنند.ساکنان روستاهای اطرف با گله ها و مرغ و جوجه هایشان به پاریس می آیند.
ژورژ کلمانسو شهردار منطقه 18 پاریس اعلامیه ای صادر می کند:
"دشمن در دروازه پاریس است. ما بچه های انقلاب هستیم از پدرانمان در انقلاب 1772 سر مشق بگیریم و مانند آنها پیروز خواهیم شد".گردانهای مقاومت مردمی بی صبرانه منتظر رفتن به صحنه نبرد هستند اما دولت در فرستادن این واحد ها که فرماندهانشان منتخب خود مردم هستند تردید دارد.
توپهایی که با پول مردم خریداری شده اند مورد استفاده قرار نمی گیرند و همه از خود می پرسند که آیا دولت واقعا قصد جنگ با پروسی ها را دارد یا نه؟
پاریس در محصره کامل است و تنها راه بیرون رفتن از این محاصره استفاده از بالن است با همه خطراتش.

هفت اکتبر لئون گامبتا وزیر جنگ دولت موقت در پایین تپه مومارتر با بالن از پاریس بسمت شهر تور در غرب فرانسه می رود تا شاید بتواند با بازسازی ارتش پاریس را آزاد سازد و از اینراه فرانسه را. گامبتا تنها عضو دولت است که خواهان ادامه جنگ است.
اما همراه با بالن ها آخرین امیدهای مردم پاریس نیز پرواز می کنند!
با رفتن گامبتا به مردم خبرهایی می رسد حاکی از اینکه دولت موقت دارد خیانت می کند و اینکه دولت در دروازه پاریس هزار و دویست عضو گارد ملی را به کشتن داده است. اعضای گارد ملی شهر بروژه را به تصرف درآورده بودند اما دولت از پشتیبانی آنها خود داری کرده است.
در شهر مس در شرق فرانسه کاپیتان بازن با ارتش تحت فرماندهی اش مرکب از هشتاد هزار سرباز خود را به پروسی ها تسلیم کرده است.
و اینک دولت با پروسی ها مشغول مذاکره برای پایان دادن به جنگ است.
صدر اعظم بیسمارک اما بهیچ روی حاضر نیست دو ایالت آلزاس و لورن در شرق فرانسه را باز پس بدهد.
ژورز کلمانسو اعلامیه ای صادر می کند که گویای خشم مردم است: "ما آتش بس ننگین دولت را که جز با خیانت نمی تواند به آن تن دهد را نمی پذیریم" مردم به خیابان ها می ریزند با فریاد خیانت خیانت.
درهای شهرداری پاریس در برابر تظاهرا کنندگان نمی توانند مقاومت کنند.
واحد های مقاومت محله "بل ویل" که انقلابیون شناخته شده ای که در نشست های عمومی سخنران بوده اند در آن حضور دارند به تظاهرکنند گان می پیوندند. مردم اعلام می کنند که ما این دولت که مردم انتخابش نکرده اند وبه اعتماد ما خیانت کرده است را نمی خواهیم . ما مصرا خواستار برگزاری انتخابات برای یک کمون پاریس با هدف مبارزه با پروسی ها هستیم.
در این تظاهرات آگوست بلانکی که حالا دیگر پیر مردی ست حضور دارد
او تجربه یک قرن شورش را با خود دارد. دو شورش 1830 1848 وحالا در این شورش نیز حضور دارد! او سی و هشت سال از عمرش را در زندان گذرانده است!
ژول فاو معاون دولت با رنگ پریده و با سوگند به شرفش اعلام می کند که دولت انتخابات کمون پاریس را برگزار خواهد کرد.
اما همان شب به خلاف وعده او عمل می شود وفرد ناشناخته ای در دولت که وکیل جوانی ست بنام ژول فری* حکم ممنوعیت برگزاری انتخابات را امضا می کند.
انتخابات اما در عمل جای خود را به یک اخذ رای در حمایت از دولت می دهد که البته دولت در آن برنده می شود و بدنبال آن حکم دستگیری مخالفان صادر می شود و خیانتی دیگر بر خیانت پیش افزوده می شود.
زمستان می رسد در حالیکه پاریس از فرانسه و از باقی جهان جداست.
پروسی ها همه تلاش خود را می کنند که مردم را با گرسنگی از پای درآورند.
دولت هم در شهرداری پاریس مستقر است و روی از پای درآمدن مردم حساب باز کرده اسست تا معاهده تسلیم در برابر پروسی ها را امضا کند.
کار نیست و از اینرو صاحبخانه ها کرایه های خانه هایشان را به حالت تعویق درآورده اند.
مردان عضو گارد ملی روزی یک فرانک و نیم و زنان هفتادو پنج سنت یعنی نیم آنرا بعنوان حقوق دریافت می کنند.
ژول فری که به شهردای پاریس منصوب شده جیره بندی را اعلام می کند.
مردم به خوردن موش و سگ و گربه ها روی می آورند. حیوانات باغ وحش پاریس مانند فیل و زرافه هم سهم تروتمندان است.
دولت بهیچ وجه مایل به ضد حمله برای عقب راندن خطوط دشمن نیست.
هر روز صدها کودک و پیر در میان خیابانها می میرند و این درحالی ست که پاریس بی وقفه زیر باران توپخانه سنگین دشمن است.
دولت اما هیچ تغییری در مواضع خود نداده است و خود را برای تحویل دادن پاریس به دشمن آماده می کند.
آفیش سرخی همه دیوارهای پاریس را می پوشاند"
"آیا دولت که وظیفه دفاع ملی را بر عهده دارد ماموریت خود را انجام داده است؟ نه
ما پانصد هزار سرباز داریم و پروسی ها با دویست هزار سر باز ما را زمیینگیر کرده اند.
دولت تنها به بده بستان می اندیشد . نه توانسته است پاریس را اداره کند و نه با دشمن مبارزه کند.
امروز روز خیزش ملی و ایجاد کمون پاریس است"
22 ژانویه 1871 مردم در برابر شهرداری پاریس تجمع می کنند
روز یکشنبه است و کودکان و زنان بسیاری گارد ملی محله های مومارتر بل ویل و له ویلت را همراهی می کنند. نمایندگانی از تظاهرکنندگان تقاضای ورود به شهرداری و گفتگو را می کنند. ژول فری شهردار در داخل شهرداری سنگر گرفته است.
ناگهان از داخل شهرداری به روی مردم آتش می گشایند.
پنجاه نفر در صحن برابر شهرداری غرقه در خون می شوند.
دولت پیروز شده است و البته پروس هم پیروز شده است زیرا در28 ژانویه 1871 عهد نامه پایان جنگ را امضا می کنند.
پروس و متحدانش تشکیل امپراطوری آلمان را در بیست کیلومتری پاریس در کاخ ورسای اعلام می کنند.
سکوت مرگباری بر پاریس حکمفرماست. توپها از غرّش باز ایستاده اند. مردم هنوز مقاومت می کنند.
آلمانها که حالا دیگر همه آنها را به این نام صدا می زنند غرب و شمال فرانسه را در اشغال خود دارند که یک سوم خاک فرانسه است.
آلمانها می خواهند که انتخابات پارلمان فرانسه برگزار شود تا با تصویب آن پارلمان عهد نامه تسلیم فرانسه را امضا کنند.
دوشنبه ششم فوریه 1871 گامبتا استعفای دولت خود را اعلام می کند.
8 فوریه انتخابات برگزار می شود و از پاریس لویی بلان ویکتور هوگو لئون گامبتا و ژوزِپه گاریبالدی انتخاب می شوند.
پارلمان جدید نه در پاریس که در محاصره آلمانی هاست بلکه در شهر بوردو در جنوب غرب فرانسه تشکیل می شود.
اکثریت نمایندگان جدید از طرفداران سلطنت هستند.
وبعنوان رئیس دولت یکی از وزیران سابق شاه فیلیپ را انتخاب می کنند. پیرمردی بنام آدولف تیئر. در پاریس پرچم سرخی بر فراز میدان باستیل برافراشته شده است. گارد ملی محله های مختلف پاریس سه روز است که در میدان باستیل دست به تظاهرات زده اند.
دویست گردان با هم متحد شده فدراسیونی را تشکیل می دهند و رهبران خود را انتخاب می کنند که کمیته مرکزی گارد ناسیونال نامیده می شود و از این پس نام فِدِرها یا فدراسیونی ها را بر خود می نهند.
پاریس به دو قطب تقسیم می شود . گردان های بورژوا با فدراسیونی ها به مخالفت بر می خیزند و از دولت پشتیبانی می کنند. گردان های بورژوا روبان آبی به خود می بندند.
فدراسیونی ها پرچم سرخی را که ارتش تحت آن به تظاهر کنند گان یورش خونین برده بود را برای خود انتخاب می کنند.
پرچم سرخ پرچم آنانی می شود که حاضرند برای آزادی خود بمیرند. کسانی که خواهان جمهوری سوسیال هستند که آنرا کمون می نامند
آنها از تحویل سلاح های خود سر باز می زنند و همچنین از تحویل توپ هایی که با پول مردم خریداری شده اند.
کمیته مرکزی دستور گرد آوری توپ ها در محله های پر جمعیت و مردمی را می هد. محله های بل ویل و له ویلت و مومارتر.
1 مارس 1871 نمایندگان در شهر بوردو و بسیار دور از سرزمین های اشغالی توسط آلمانی ها هستند و دارند خود را برای امضای عهدنامه تسلیم آماده می کنند.
آلمانها در خواست شش میلیارد سکه فرانک طلا کرده اند که دولت آدولف تیئر با گفتگو موفق می شود میزان آنرا به پنچ میلیارکاهش دهد در ازای تسلیم پاریس به آلمانها .
آلمانها همچنین استانهای آلزاس و لورن و بخشیهایی از مناطق مورت موزل و وُژ را می خواهند که به خاک آلمان ملحق کنند.
پارلمان می باید به متن تسلیم نامه چنانکه نوشته شده است رای بدهند.نمایندگان مخالف درباره مقاومت سخن می گویند و اینکه هنوز می توان مقاومت کرد. و از دادن آلزاس و لورن به آلمانها می باید خودداری کرد. از جمله ویکتور هوگو* ضمن شرحی درباره وضعیت پاریس و اینکه پاریس زیر توپخانه آلمانی هاست و هیچ چیز تمام نشده و پاریس منتظر است می گوید :" این شش ماه جمهوری شش ماه قهرمانی بوده است سیصد هزار مرد سرپرست خانواده داوطلب سربازی شده اند. اگر این معاهده امضا شود آرامش اروپا بهم می خورد.
زیرا همزمان دو کشور خطرناک خواهیم داشت یکی چون برنده جنگ است و آن دیگری چون بازنده جنگ است.
من به این معاهده ننگین که شرافت ما را زیر سوال می برد رای نمی دهم
این صلح شرم آور است. این صلح مردم نیست این نفرت است نفرت مردم از دو شاه. (با امضای این عهد نامه) حس انتقام در جامعه رشد خواهد کرد سرکوب به انفجار خواهد انجامد و آنچه را که فرانسه از دست داده است را با انقلاب پس می گیرد."
رئیس دولت آدولف تیئر پاسخ می دهد از شرافت و غرور با من سخن نگویید که ما هم آنرا داریم. ما در برابر یک ارتش پانصد هزاری نفری بدون نابود کردن فرانسه نمی توانیم مقاومت کنیم.
نه به وطن پرستی دروغین و نه به ضعف. رای بگیریم
با 116 رای مخالف 546 رای موافق معاهده از پارلمان می گذرد.
نماینده گان آلزاس و لورن در حالیکه از رای پارلمان سر خوده هستند از همه آنهایی که در این شش ماه مقاومت کرده اند و از وطنی دفاع نموده اند که حالا اما آنها را از آن جدا کرده اند سپاسگزاری می کنند.
آلمانی ها با توافق دولت از غرب پاریس وارد پاریس می شوند و در خیابان شانزه لیزه رژه ای سمبلیک می روند.
آلمانی ها اما می گویند که زمانی سرزمین های اشغالی را ترک خواهند کرد که پنج میلیارد فرانک طلا را دریافت کنند.
پس از رژه در پاریس آلمانی ها کاخ ورسای را تحویل می دهند تا پارلمان در آن مستقر شود.
اینرا نمایندگان خواهان سلطنت خواسته بودند که بجای حضور در مجلس در پاریس در شهر شاهان یعنی ورسای مستقر شوند.
آنها در اولین تصمیم خودبا خشونت همه کمک هایی را که به مردم پاریس این امکان را میداد که در دوران محاصره بتوانند زنده بمانند را متوقف کردند.
حقوق اعضای گارد ملی تعلیق اجاره خانه ها و پیمان های تجاری همه را حذف کردند.
آدولف تیئر می خواهد هر طور شده کنترل پاریس را بدست بگیرد. او قصد دارد که گارد ملی را خلع سلاح کند وهمچنین همه توپخانه ها را از آنها پس بگیرد.
در شب 18 مارس دولت هزار سرباز مسلح را با ارابه های توپ دار برای خلع سلاح گارد ملی وارد پاریس می کند.
ارتشی ها به محله های له ویلت بل ویل و مومارتر می روند. بالای تپه مومارتر که می رسند مردم آنجا تجمع می کنند زن و کودک بسیاری در آنجا هستند. ژنرال سوار بر اسب به سربازان آماده باش می دهد سربازان آماده شلیک می شوند. مردم از حرکت باز می ایستند. سربازان توپ ها و تفنگ ها را به روی مردم نشانه می روند اما مردم تکان نمی خورند.
ژنرال فرمان آتش می دهد اما سربازان سلاح هایشان را رو به بالا می گیرند و از شلیک خود داری می کنند و در عوض بر سر ژنرال می ریزند.
سربازان جوانند و گرسنه و تشنه. مردم آنها را به غذا و شراب مهمان می کنند.
مردم و سربازان از تپه پایین می آیند در حالیکه با هلهله و شادی فریاد می زنند زنده باد جمهوری!
در محله پیگال به روی ارتشیان شلیک می کنند و انها را مجبور به عقب نشینی میکنند.
مردم سربازان و ژاندارم ها را با سنگ و فحش بدرقه می کنند.
در دروازه سن دنی مردم توپ ها را مصادره کرده و از کانال سن مارتن می گذرند
سربازان بوسیله گارد فدراسیونی ها عقب رانده می شوند.
در محله بل ویل سربازان به مردم پیوسته اند. درمیدان باستیل و در همه محله ها زنان و بچه ها سنگ و آجر می آورند تا سنگر ها ساخته شوند.
ارتش مثل دود به هوا می رود و ناپدید می شود
دو ژنرال کشته می شوند و آدولف تیئر رئیس دولت به ورسای می گریزد.
فرمان کمیته مرکزی به گردانهای فدراسیونی ها می رسد که ضمن تعیین مواضع هر گردان هدف را تصرف شهرداری بیان می کند.
یکی از این گردان ها نامش بر پرچم سرخ نوشته شده است "گردان بچه های گم شده"
گردان ها در تاریکی و در مه بسوی شهرداری حرکت می کنند.
ژول فری تلاش می کند که با تماس با دولت ارتش برایش مسلسل بفرسد که در صحن شهرداری نصب کنند.
سرانجام با رسیدن جمعیت ژول فری و محافظانش پا به فرار می نهند.
ادامه دارد ...
مازیار ایزدپناه 27 مارس 2021
پاورقی ها:
* ناپلئون سوم نوه ناپلئون بناپارت و ژورفین متواد 20 آوریل 1808 است که در سال 1848 پس از انقلاب 1848 بعوان رئیس جمهور در جمهوری دوم فرانسه انتخاب می شود. اما در 1851 با کودتا امپراطوری را دوباره احیا می کند و خود را امپراطور فرانسه اعلام می کند.
امپراطوری او در آغاز بسیار اتوریتر بود اما بتدریج در برابر مخالفت جمهوری خواهان لیبرال ها بخشی ازهواداران سلطنت و گروهی از کاتولیک ها بتدریج بسمت یک امپراطوری لیبرال می رود.
ناپلئون سوم در 1873 در تبعید در بریتانیا می میرد.
* ویکتور هوگو یک هفته پس از این سخنرانی در هشتم ماس به اعتراض نسبت به رد آرای انتخاباتی گالیباردی توسط پارلمان از پارلمان استعفا می دهد.
* ژول فری متولد 5 آوریل 1832 از سرکوبگران کمون بعدها وزیر آموزش و پرورش و هنرهای زیبا بین سالهای 1879 تا 1883 بود. او ارائه دهنده قوانین مربوط به مدرسه اجباری و مجانی دولتی و لائیک در این سالها ست. ژول فری از طرفداران گسترش استعمار فرانسه در هندو چین بود. تاریخ مرگ او 17 مارس 1893 است.
* لوئیز میشل متولد 29 می 1830 معلم نویسنده آنارشیست و عضو فراماسون پس از چند سال معلمی در در سال 1856 به پاریس می آید و در 26 سالگی فعالیت ادبی و تربیتی و سیاسی مهمش او را با شحصیت های انقلابی پاریس در میان سالهای 1860 تا 1871 مرتبط می کند. در کمون پاریس بطور فعال حضور دارد هم در گارد ملی بعنوان رزمنده و هم در پشتیبانی گارد ملی . در ماه می خود را در برابر آزادی مادرش که بوسیله ارتش به گروگان گرفته شده تحویل می دهد. او را به نوول کالدونی نزدیک استرالیا تبعید می کنند. در آنجا او با عقاید آنارشیستی آشنا می شود . در سال 1880 با عفو عمومی به فرانسه بر می گردد و بسیار محبوب است. در بسیاری فعالیت ها در حمایت از پرولتاریا نقش دارد با اینکه همیشه تحت نظر پلیس است و چندین بار او را مسموم می کنند. او فعالیت های سیاسی خود را تا پایان عمر در هفتاد و چهار سالگی ادامه می دهد. تاریخ مرگ او 9 ژانویه 1905 است .
 

 

کمون پاریس از آغاز تا پایان:
19 مارس 1871 خیابانها پر است از جمعیتی که بتدریج ادارات پادگانها وزارتخانه ها را به تصّرف خود در می آورند .
ارتش گریخته است. دولت گریخته است ادارات تخلیه شده و همه به ورسای پناه می برند.
پاریس در دست شورشیان است.
کمیته مرکزی گارد ملی که در شهرداری مستقر است و در ظرف یک روز به تنها مرجع قانونی پاریس تبدیل گشته ساعت هاست که در نشست است و کسی نمی داند چه تصمیمی خواهد گرفت.
در این فاصله فرصتی دست می دهد که اعضای گردانهای گارد ملی با یکدیگر بیشتر آشنا شوند.
در گردان بچه های گم شده بسیاری کم سن و سالند. برخی پدر و مادرهایشان را از دست داده اند و هنگامیکه کار ها تعطیل شده اند این بچه ها هم در کوچه و خیابانهای پاریس آواره شده اند.
در پایان روز کمیته مرکزی گارد ملی اولین تصمیم خود را اعلام می کند.
ماه هاست که این مردان آرزو داشته اند تا در شهرداری پاریس مستقر شوند و حال آنزمان فرارسیده است و آنها قدرت را در دست دارند.
با اینهمه اولین تصمیم آنها باز پس دادن قدرت به مردم است. آنها در اولین تصمیم خود برگزاری انتخابات کمون پاریس را اعلام می کنند.
در ورسای ژول فاو * بنام دولت پناهنده در ورسای اعلام می کند : " دولت در ورسای در پی انتقام گیری است . آنهایی که پاریس را تصرف کرده اند شایسته هیچ ترحمی نیستند زیرا که آنها هیچ ترحمی نسبت به تمدن و فرانسه ندارند. باید هر چه زودتر کاراین بی سر و پاها را یکسره کنیم. ما می باید آنها را در شمار راهزنان و دشمنان به حساب آوریم. پاریس باید مجازات شود. "
ورسای پاریس را ایزوله تصوّر می کند اما انقلاب در حال گسترش است. کمون در شهر های لیموژ تولوز ناربون سنت اتییئن لوکروز لیون و مارسئی نیز اعلام می شود.
در بسیاری شهرها و روستاها ارتش با مردم رابطه ای برادرانه دارد.
26 مارس 1871
در پاریس نفس در سینه ها حبس است. انتخابات آغاز شده است. دولت در ورسای مردم را به عدم شرکت در این انتخابات دعوت کرده است. آیا پاریسی ها به کمون رای خواهند داد؟ آیا از راه صندوق های رای به انقلاب مشروعیت خواهند بخشید؟
زنان حق شرکت در انتخابات را ندارند و درهای این روز تاریخی به روی آنها بسته است.
دیوارهای پاریس را این آفیش کمیته مرکزی می پوشاند:
"شهروندان!
کسانی بیشترین خدمت را به شما خواهند کرد که از میان خود شما انتخاب شوند. کسانی که زندگی شان مانند شماست وازهمان دردهایی رنج می برند که درد های شماست. فرصت طلب ها و جاه طلب ها را پس بزنید. آنها تنها بدنبال منافع خودشان هستند و مانند همیشه در انتها به اینجا می رسند که خود را ضروری احساس می کنند. از هر آنکس که ثروت سبب امتیازش شده است پرهیز کنید زیرا آنکه ثروتمند است بندرت می تواند نگاهی برادرانه به کارگران داشته باشد.
شما این امکان را خواهید داشت که نمایندگی واقعی مردم را انتخاب کنید. شما خواهید توانست به کسانی رای دهید که هرگز خود را ارباب شما احساس نخواهند کرد."
مردم بسیاری در خیابانها هستند و روز بطول می انجامد. در ساعت دوازده شب شرکت مردم در انتخابات بسیار چشمگیر بوده است. شورش قانونی می شود. اکثریت مطلق نمایندگان انقلابی ها هستند. برای اولین بار کارگران بسیاری انتخاب شده اند.
یکی از آنها اوژن وارلان*
کارگر چاپخانه است که خواهان برابری زن و مرد است. از دیگر انتخاب شدگان گوستاو فلورانس* رائول ریگو* فرانسوا ژورد* ادوارد وایان* که رویایش مدرسه لائیک و مجانی ست ژول والِس* روزنامه نگار در روزنامه "فریاد مردم" شارل دولیکلوز* که او نیز مانند اُگوست بلانکی در انقلاب های 1830 و 1848 شرکت کرده است لئو فرانکل و ژان باتیست کلمان* ( درباره او بعد خواهم نوشت) هستند.
28 مارس 1871
نمایندگان خود را برای اعلام کمون آماده می کنند.
با صدای طبلها از هر سو گردانهای گارد با سرعت چون دریایی پر جوش و خروش از راه می رسند و سراسر محوطه برابر شهرداری را می پوشانند.
گردان بچه ها گم شده هم در میان آنان است.
زنگ ساعت چهارعصر بصدا در می آید در حالیکه پرچم سرخ بر فراز شهرداری پاریس افراشته است. اعضای کمیته مرکزی گارد ملی پدیدار می شوند با شاالهای سرخ بدورکمرهایشان.
توپها از یکسو به غرش در می آیند و از آنسوی دیگر پاسخ می گیرند.
فریاد زنده باد کمون از هر سو شنیده می شود. گروه موزیک گردانهای گارد ملی سرود ملی فرانسه "مارسییز" را می نوازد.
خیابانها کوچه ها روی پل ها و پنجره ها همه جا را سرود ملی چون موجی در خود می نوردد.
کمون اعلام می شود.
با اعلام کمون در روزهای بعد اندک اندک زندگی در پاریس دوباره زاده می شود. سنگرها برچیده می شوند و کار دوباره از نو آغاز می شود.
گردان بچه های گم شده در پادگان "دو بُن" در پشت شهرداری پاریس مستقر شده است و برای بینوایان و مستمندان آن محل غذا آماده می کند و به هر کدام یک کاسه سوپ قدری گوشت سبزی نان ونیم لیوانی شراب می دهند.
کمون تصمیم می گیرد که به بچه های بی سر پرست مستمریی پرداخته شود. چه این بچه ها زاده ازدواج و "روابط مشروع" باشند و چه نه . همچنین مستمریی برای همه زنان خواه بیوه باشند یا در ازدواج و یا در رابطه آزاد با کسی زندگی کنند نیز تصویب می شود .
بدین ترتیب بچه هایی که خارج از کادر ازدواج بدنیا آمده اند و همچنین زندگی مشترک آزاد و خارج از کادر ازدواج برسمیت شناخته می شوند.
نمایندگان کمون رای به رفوم های بزرگی می دهند.
از مهمترین آنها رای به جدایی کلیسا و دولت است....
2 آوریل 1871
صبج زود توپها در غرب پاریس به غرش در می آیند. ابتدا همه فکر می کنند شاید باز هم شلیک توپ های شادی ست تا اینکه آمبولانسهای حامل مجروحین می رسند و معلوم می شود که ورسایی ها حمله کرده اند.
بدنبال آن گروهی از زنان ( از طرفداران حمله مسلحانه به ورسای) در شهر راهپیمایی می کنند و از همه می خواهند که در آرایشی نظامی برای مبارزه با دولت و نمایندگان ساکن ورسای پیش بروند.
سراسر بعد از ظهر گردانها از همه محله های پاریس به سوی میدان کنکورد سرازیر می شوند.
از بل ویل از مومارتر از له ویلت و باستیل.
شب هنگام ده ها هزار نفر از اعضای گارد ملی با شور و هیجان خود را برای اولین نبرد آماده می کنند.
..
از فردایش اما خبرها از صحنه نبرد دیربه دیر ی رسند و سر انجام گارد ملی در گروه های پراکنده از میدان نبرد باز می گردند.
از گردان بچه های گم شده نیز چند نفر باز می گردند. نبرد اول به بیراهه رفته است. اعضای گارد ملی با کمبود سلاح و گلوله روبرو شده اند. فرمانها منتقل نشده اند. ازارتفاعات مون والرین در غرب پاریس آنها را بمباران کرده اند. ورسایی ها بسیاری را به اسارت گرفته اند و در سطح گسترده ای اسیران را در محل تیرباران کرده اند.
در پاریس همه از اینکه گارد ملّی برای نبرد آماده نبوده است و اینکه دولت ورسای انتخابات مردمی را برسمیت نشناخته است برافروخته اند و همچنین بر افروخته اند نسبت به آنهمه سادگی خودشان.
خبر می رسد که همه کمون های نواحی دیگر فرانسه سرکوب شده اند.مارسئی 14 روز مقاومت کرده است و سر انجام در خون خاموش شده است.
حالا دیگر ورسای مصمّم است تا کمون پاریس که بصورت قانونی انتخاب شده است را نیز در هم شکند.
پاریس اما نمی خواهد به سرنوشت کمون مارسئی دچار شود. گارد ملی سرتاسر پاریس را می پیماید و گردانها بر فراز هر برج و بارو ی شهر و درروستاهای پیرامون موضع می گیرند.
سنگرها در پاریس برقرار می شوند. آتش بارها و توپها مستقر می شوند. مهمات و پشتیبانی آنها بررسی می شوند. پاریس برای دفاع آماده می شود!
همزمان با این آمادگی برای مقاومت از سوی دیگر نمایندگان هر روز رفورم هایی را که مردم مدتها انتظار آنها را می کشیده اند را یکی پس از دیگری تصویب می کنند.
کمون جریمه هایی که به صورت کسر از حقوق باشند را ممنوع می کند.
ساعت کاردر آتلیه های سلاح های سنگین به ده ساعت در روز محدود می شوند.
حقوق مینیمم در ادارات دولتی برقرار می شود.
آتلیه های رها شده صاحبکارانی که به ورسای رفته اند مصادره گشته و از این پس مستقیما توسط کارگران اداره خواهند شد. مسئولیت انجام رفورم های بزرگ اجتماعی بر دوش جوان آرام و بی سر و صدایی بنام لئو فرانکل* می باشد که مجارستانی است و امور مربوط به کار به او واگذار شده است. در واقع او وزیر کار است.
فرانکل در برابر نمایندگان توضیح می دهد :" انقلاب 18 مارس بوسیله طبقه کارگر انجام شده است و اگر قرار باشد ما کاری برای آنها نکنیم پس دلیل بودنمان چیست؟"
یکی از نمایندگان شورای کمون می گوید: " نه ! بگذاریم کارگران شب کار مانند کارگران نانوایی ها خودشان تصمیم بگیرند و ما نباید در روابط کارگر و کارفرما دخالت کنیم
کار شب البته قابل سرزنش است اما ما نمی باید قانونی در رابطه با آن تصویب کنیم."
فرانکل پاسخ می دهد: " البته که باید دخالت کنیم و ما اینجا برای انجام رفورم های اجتماعی گرد آمده ایم.
آیا برای این رفورم ها ما می باید در آغاز با صاحبکاران گفتگو کنیم؟ نه! آیا در انقلاب کبیر فرانسه در 1772 با اشراف مشورت شد؟ نه"
شبها در کلیساها نشست های عمومی برگزار می شود.
یکی از سخنرانان این نشست ها زنی روزنامه نگار است بنام آندره لئو*.
او در سخنان خود می گوید:
"اینک سرنوشت حقوق در جهان به سرنوشت پاریس پیوند خورده است. اینک زنان نیزمی باید در کارها شرکت کنند.
ما می بینیم زن های پر شور و شجاع را که چون آتش پر شعله اند و می خواهند خود را وقف هدف بزرگ پاریس کنند. زنان بیایند و وارد مبارزه بشوند.
دختران زنان و مادران مبارزه کنند در کنار پسران همسران و پدران خود تا سربازانی که با آنها روبرو می شوند بپذیرند که نه با یک گروه بلکه با یک خلق در تمامیت خود روبرو هستند که آگاهیش در صدای این زنان و همچنین این مردان خود را چنین فریاد می زند مرگ یا آزادی!"
در خارج از دیوارهای پاریس جنگ بشدت ادامه دارد. شمال شرق پاریس همچنان تحت محاصره آلمانی هست. غرب و جنوب میدان وسیع نبردی است که در آن ورسایی ها و کمونارد ها با هم می جنگند.
ورسای به پادگان نظامی بی اندازه بزرگی تبدیل می شود.
آلمانی ها برای کمک به ورسایی ها پنجاه هزار سرباز اسیر را آزاد می کنند تا به سرکوب کمون بپردازند.
سربازانی که از هر سو به ورسای می آیند اجازه گفتگو با مردم غیر نظامی را ندارند. آنها تنها اجازه خواندن روزنامه های محافظه کاران به آنها داده شده است. ارتش ورسایی ها روز بروز نیرومندتر می شود.
کمون زیر باران شدید آتش ارتش است.
خبر می رسد که ورسایی ها اسیران را در ابعاد وسیع تیرباران می کنند.
. برخی نمایندگان شورای کمون می خواهند پرنسیپ های خود را زیر پا بگذارند و سر انجام با فشار رائول ریگو مسئول امنیت عمومی شورای کمون نیز سر انجام در مقابل قانون گروگانها را تصویب می کند. در برابر هر اسیر کمون که ورسایی ها تیرباران کنند کمون سه گروگان ورسایی ها را تیرباران خواهد کرد.
بدنبال آن فرمانهایی صادر می شود از جمله اینکه اگر اگوست بلانکی پیر که از بعد از تظاهرات پاییز دستگیر شده و همچنان در زندان ورسایی هاست آزاد نشود بیست و سه گروگان را تیر باران خواهد کرد..
همچنین چندین روزنامه محافظه کاران ممنوع می شوند. و دیگر اینکه از این پس کسانی که از شرکت در جنگ در کنار گارد ملی سر باز زنند دستگیر می شوند.
این فرمانها همه از اداره سابق پلیس پاریس صادر شده اند که اینک در میان دستان آهنین رائول ریگو*مسئول امنیت عمومی اداره می شود.
در پشت ریش و نگاه جدی اش رائول ریگو اما تنها جوان بیست و چهار ساله دگماتیکی ست که شدیدا ضد دین و مذهب است .
او شخصا برای دستگیری آرشووِک پاریس یعنی بالاترین نماینده واتیکان در پاریس می رود و به او اعلام می کند: " کمون هیچ کلیسایی را برسمیت نمی شناسد و از نظر کمون شما آرشووِک پاریس نیستید. شما را در چهارچوب قانون گروگانها بازداشت می کنم. اگر دوستان شما در ورسای به تیرباران اسیران ادامه دهند شما نیز تیرباران خواهید شد."
در باره قانون گروگانها در میان کموناردها اختلاف است و بسیاری این قانون برایشان تلخ است.
شورای کمون مجازات اعدام را لغو نکرده است اما کمون تنها محدود به اعضای شورای کمون نیست بلکه مردم کوچه و بازار هم عضو آن هستند. از اینرو در محله یازدهم پاریس کمونردها در برابر شهرداری محل بعنوان اعتراض در روز تصویب قانون گروگانها بصورت سمبلیک گیوتین زندان واقع در خیابان روکت (در نزدیکی باستیل ) و زیر لبخند مجسمه ولتر آتش می زنند.
25 آوریل 1871
مذاکره ای در شهر نوویی در حومه غرب پاریس برای یک آتش بس چند ساعته در صورت می گیرد تا
مردم عادی بتوانند از میدان جنگ خارج می شوند. آنها در گروه های کوچک در حالیکه همه اموال خود را تا آنجا که توانسته اند با خود برداشته اند به پاریس می آیند. آنها که روزهای متمادی را در زیر زمین ها بسر برده ا ند حالا وارد پاریس خاموش و خالی می شوند.
29 آوریل 1871
صدای موزیک عجیبی در فضای پاریس می پیچد.
موزیکی که بم و حالت مذهبی خاصی دارد. یک گروه از زنان و مردان که تعداد زنان در آنان چشمگیر نیست اما بیشتر از مردان مورد تشویق اند با پرچم ها ی خود در خیابان ریوولی در مرکز پاریس با غرور رژه می روند. آینها فراموسونها هستند.
به آخرین سنگرهای میان کمون و ورسایی ها که می رسند پرچم های خود را بر روی دیوار های سنگر ها نصب می کنند و نمایندگانی را برای مذاکره برای صلح به سوی ورسایی ها می فرستند.
پاسخ دولت ورسای به فرامساونها بدون ابهام است و بمباران با شدت بیشتر از سر گرفته می شود.
ورسای مصمم است که پاریس را له کند.
در گردان بچه های گم شده چند نفر از خط مقدم به پاریس باز می گردند. خسته اند اما همگی با اراده مصمّم بی صبرانه منتظر بازگشت به میدان نبرد هستند.
فرمانده آنها ژنرال دمبروفسکی است.
او لهستانی ست و با جسم و جان خود را در خدمت کمون گذاشته است.
اول ماه می 1871
کمربندی دور پاریس تقریبا بدست ورسایی ها افتاده است. نبرد در پیرامون بارویی که در دهکده "ایسی" در جنوب غرب پاریس قرار دارد متمرکز شده است تا مانع پیشروی ارتش ورسای به داخل پاریس شود.
شب آرامی است و افراد گردان بچه های گم شده برای بیرون رفتن از پارس بهمراه دیگر افراد گردان های مدافع پاریس در میدان مارس جمع شده اند. در ساعت سه بامداد فرمان حرکت به گردانها ابلاغ می شود.
ستون آرام و در سکوت بسوی باروی ایسی روانه می شود.
گویی که گردانها همه به درون گور بزرگی وارد می شوند.
نبرد چندین شبانه روز است که بی وقفه ادامه دارد. بمباران در باروی دروازه ایسی هیچگاه قطع نمی شود.
لوئیز میشل از جمله زنانی ست که سلاح بدست می جنگد.
گردانها در ایسی شجاعانه می جنگند و به سختی در برابر حملات ارتش ورسای مقاومت می کنند.
زنان بسیاری به یاری مجروحین آمده اند و مجروحان را کشان کشان از صحنه نبرد خارج کرده بسمت آمبولانس ها می برند.
صبحگاه هوا که روشن می شود می توان دید که همه مجروحان مرده اند.در پای دیواری هفتاد و دو مرد مجروح مرده اند.. صحنه دلخراشی ست....
8 می 1871
بارویی که ایسی که از پاریس محافظت می کرد سقوط می کند.
همزمان شورای کمون قانون مدرسه لائیک و مجانی برای همه را تصویب می کند تا بچه ها بتوانند از آموزش و پرورش کامل برخوردار شوند هم در دروس و رشته های عمومی و هم حرفه ای.
ادوارد وایان* مسئول آموزش می خواهد که دختران هم بمدرسه بروند و همچنین خواهان برابری حقوق زنان با مردان است.
16 می 1871
مردم مقاوم پاریس به تماشای سرنگون کردن ستون بلند میدان واندوم که بر فراز آن مجسه ناپلئون قرار دارد آمده اند.
شش ماه پیش از این تاریخ گوستاو کوربه نقاش پیشنهاد کرده بود که بجای این ستون که در گرامیداشت جنگهای ناپلئون است بنایی برای برادری نصب کنند.
او همچنین در میانه جنگ به پروسی ها نامه ای به این مضمون نوشته بود:" توپ هایتان را به ما بدهید تا با توپهای خودمان همه را ذوب کنیم و سپس با هم در این میدان واندم ستون زیبایی برای صلح برپا می کنیم.
و آن ستون ستون همه ما خواهد بود هم شما و هم ما. آن ستون ستون مردم خواهد بود.ستون آلمان و فرانسه برای همیشه متحد."
امروز گوستاو کوربه عضو کمون پاریس است.
در آنسوی برج و بارو های دروازه پاریس در شرق و در شمال آلمانها همه چیز را زیر نظر دارند.
انگلیس ایتالیا روسیه و اسپانیا نیز همه چیز را زیر نظر دارند.
جهان به پاریس نگاه می کند و به این محل که از این پس با انداختن آن ستون و از میان برداشتن مجسمه ناپلئون نام انترناسیونال به خود می گیرد.
21 می 1871
ورسایی ها از دروازه سنت کلو در جنوب غربی پاریس وارد شهر می شوند.
22 می 1871
نیروهای گارد ملی در حال عقب نشینی هستند غمگین افسار اسبها بدست سر ها به زیر و نگاه ها رو به زمین و بدنبال خود آلات و ابزار جنگیی را که توانسته اند با خود همراه اورند را می کشند بی آنکه سخنی بگویند.
مردم بسوی میدان کنکورد روانه می شوند. اما تنها به رزمندگان گردانها اجازه وارد شدن به میدان داده می شود.
هر کس می خوهد گردان خودش را بیابد اما کار دشواری ست.. لوئیز میشل که لباس گارد ملی را به تن دارد بسمت محله مومارتر می رود تا به گروه زنان مومارتر بپیوندد.
23 می 1871
سحرگاه حمله ارتش به مومارتر آغاز می شود.
برای ورسایی ها بسیار مهم است که تپه مومارتر که در واقع سمبل کمون است را به تصرف خود درآورند.
. زنان در سنگری که در پایین تپه در میدان بلانش بر پا شده می جنگند.
ورسایی ها از سمت میدان کلیشی که در جنوب غربی تپه است بسمت مومارتر می آیند. تعداد زنان بین صد تا دویست تاست و سربازان هزاران نفرند. زنان ساعتها مقاومت می کنند . ورسایی ها از هر سو می آیند تا جای گله سربازان کشته شده شان را زود پر کنند. زنان مجبور به عقب نشینی می شوند.
ظهر 23 می 1871 تپه مومارتر بوسیله ورسایی ها فتح می شود.
بسیاری از رزمندگان مومارتر در تقاطع خیابان میرای و پواسونیه گرد هم آمده اند در حالیکه سخت نگرانند و دلشوره دارند.
در مومارتر جنگ تمام شده است اما صدای تیرباران ها هنوز به گوش می رسد.
در پشت خطوط شان ورسایی ها دسته دسته اسیران را تیرباران ی کنند.
نا گهان ژنرال بروفسکی سوار بر اسبش می رسد و شروع به روحیه دادن به مبارزان کمون می کند.
مبارزان بخود می آیند برایش کف می زنند و بسمت سنگرها و مواضع شان بر می گردند.
اما درست در همین هنگام گلوله ای به قلب ژنرال بروفسکی می نشیند و به خاک می افتد.
باران آتش سنگین ورسایی ها بر سر مبارزان کمون باریدن می گیرد.
باز هم باید عقب نشست.
شب هنگام برای کند کردن پیشروی ورسایی ها ساختمانهای دولتی بسیاری بوسیله نیروهای گارد ملی که همان فدراسیونی ها یا فدره ها باشند به آتش کشیده می شوند.
توئیلری کاخ سابق شاهان و امپراطور هم آتش زده می شود.
چهارشنبه 24 می 1871
در صبحگاه شهر در زیر سقف سیاهی از دود در حال خفگی ست.
شب صحن مقابل شهر داری پر از مبارزانی می شود که از تمام محلات اشغال شده به آنجا آمده اند.
چند هزار نفرند و همه آماده اند که از قلب شهر دفاع کنند.
ورسایی ها نزدیک می شوند. میدان کنکورد پر است از ورسایی ها. و گردان هایشان از راه خیابان رویال که در آتش می سوزد بهم می پیوندند
آنها شکم مدافعان میدان واندم را هم می درند تا آن میدان را به تصرف در می آورند.
از حالا به بعد یکی پس از دیگری سنگرهای خیابان ریولی را از سر راه خود بر می دارند و بزودی خواند رسید.
مدافعان شهرداری پاریس آشفته اند و نگران . ناگهان آتش از پنجره های شهرداری به بیرون زبانه می کشد . شهرداری هم در آتش می سوزد.
24 می 1871
آدلف تیئر رئیس دولت ورسای در پارلمان ورسای سخنرانی می کند:" آقایان اوّل از هر چیز به شما بگویم که شورش شکست خورد. ( کف زدن نمایندگان) نبرد امشب پایان خواهد گرفت و یا در نهایت فردا پایان خواهد گرفت.
ارتش ابزار خوبی برای فشار وارد کردن است اما ابزاری برای حکومت کردن نیست. از اینرو آقای ژول فری* ( تصویرش در نوشته پیش بود) دیروز برای تشکیل حکومت شهر پاریس به آنجا رفت.
کسی مصمم تر از ژول فری در مقابل بی نظمیی که ما باید سرکوب کنیم نیست."
نیروهای کمون بسمت باستیل عقب می نشسنند.
در باستیل از گردان بچه های گم شده چند نفر آنجاست که یکی از آنها پرچم گردان را با خود حمل می کند. بسیاری از اعضای این گردان کشته شده اند.
با شلیک گلوله از پنجره ساختمانی پرچم دار آن گردان نیزبه خاک می افتد.
تمام شب میدان باستیل زیر آتش سنگین توپخانه است.
ساکنان محله فریاد می زنند و اشک می ریزند.
در سنگر مرکزی باستیل هنوز پرچم سرخ برافراشته است و هنوز مقاومت ادامه دارد.
تمام شب در باستیل چیزی شبیه به معجزه جریان دارد. در میان دود باروت که در آسمان می پیچد و باران آتش نبردی سهمگین از دو سو و دیوار ها و ساختمانهایی که فرو می ریزند فریاد ها یی که خاموش می شوند و مردانی که به خاک می افتند فرشته طلایی بر بالای ستون میانه میدان با زنجیری گسسته بر یک دست و چراغی بر دست دیگر چون موجودی اهورایی استوار بر جای ایستاده است در ورای این جهان.
پنجشنبه 25 می 1871
صبحگاه باستیل به ویرانه ای می ماند با خانه هایی که هنوز در آتش می سوزند و فرو می ریزند.
ورسایی ها ساختمان ها و دیوارها را می شکافند تا بتوانند به سنگر کمونارها دست یابند. آنها بزودی میدان باستیل را به تصرّف خود در خواهند آورد.
مبارزان کمون از راه خیابان روکت در شرق میدان عقب می نشینند.
در محله "بل ویل" به فرمان رائول ریگو مسئول امنیت عمومی 50 گروگان تیرباران می شوند و از جمله آنها آرشووِک پاریس.
در پایان روز تمامی آن بخش از پاریس که در سمت چپ رود سن واقع شده سقوط کرده است.
چند صد کمونارد بسمت شمال رود سن عقب نشینی می کنند.
جمعه 26 می
ورسایی ها حالا به "شاتو دو" * (نگاه کنید به تصویر) در قسمت شمال در آنسوی رود سن حمله می کنند. اعضای کمون در سنگر میدان ولتر در مقابل شهرداری محله یازدهم پاریس اند( نگاه کنید به تصویر).
دولیکلوز* مسئول جنگ با شال سرخی به دور کمرش بدون سلاح و با تکیه به عصایش از شهرداری بیرون می آید و در میان آتش گلوله ها از سنگر شاتو دو هم می گذرد و با رگباری از گلوله ها به خاک می افتد. ( جزئیات مرگ او را در متنی که در پایین تصویر اوست نوشته ام)
او ترجیح داد بمیرد تا شکست کمون را نبیند.
در بولوار ولتر برخی از ساکنان و مغازه دار ها با توجه به خشونت و بیرحمی ورسایی ها در کشتن اعضای کمون به به تعدادی از اعضای گارد ملی بویژه زنان و دختران توصیه می کنند که اونیفرم هایشان را در بیاورند و به آنها لباس عادی می دهند که بجای اونیفرم ها به تن کنند.
شنبه 27 می 1871
اعضای کمون از خیابان "بل ویل" بالا می روند با پرچم سرخ در پیشاپیش.
باقیمانده های دسته های گردان های گارد ملی از هر سو می رسند.
از گردان بچه های گم شده تنها ده دوازده دسته باقی مانده است.
زنان و بچه ها ی بل ویل همه در ساختن سنگر کمک می کنند.
حیاط شهرداری بل ویل پر است از تابوت کشته ها. زنان و مادران و بچه ها در میان کشته ها بدنبال کسان خود می گردند.
زنان شیون می کنند. بچه ها پدرانشان را صدا می زنند. چند تا از زنان محل برای اعضای کمون که گرسنه اند سوپ آماده کرده اند . آنها سوپ را در سکوت می خورند. ورسایی ها بموازات کانال لورک پایین آمده و خود را برای حمله به بل ویل آماده می کنند.
در شمال آتش سوزی بزرگی آسمان را در خود می پیچد. بار انداز واقع در "له ویلت" در شمال پاریس در آتش است.
آخرین رزمندگان کمون که شاید نزدیک به سه هزار نفر باشند همگی به کوچه و خیابان هایی که به بل ویل می رسند عقب نشینی کرده اند .گم شده پریشان بدون فرماندهی و بدون سلاح و مهمّات کافی امّا مصمّم سرسخت و شجاع.
ارتش ورسای با صد هزار سرباز بل ویل را محاصره می کند.
شب هنگام ارتش به گورستان پر لاشز حمله می کند. پرلاشز بمانند دیواره ای است که از بل ویل حفاظت می کند.
ستون بی پایانی از سربازان ورسای به درون پرلاشز می ریزند. مدافعان گورستان تنها دویست نفرند.
آخرین نبرد برای آنها در میان مردگان و در تاریکی شبی بی امید روی می دهد.
پرلاشز سقوط می کند.
یکشنبه 28 می
بل ویل حالا دیگر تنهای تنهاست. صبح هنگام ناگهان صدای موزیک طبل و شیپورهای گارد ملی در سراسر محله بل ویل می پیچد. موزیکی پر از شورو هیجان. آخرین دسته های باقی مانده گارد ملی در پشت نواندگان شیپورها و با پرچم سرخشان در پیش برای نبرد گرد هم می آیند.

ورسایی ها می رسند و نبرد با شدت آغاز می شود.
اندک اندک غرش سلاح ها رو به کندی می رود. فاصله هایی از سکوت در میان غرش سلاح ها می نشیند و سر انجام دیگر هیچ. هیچ صدایی دیگر به گوش نمی رسد.
آیا همه مرده اند؟ ساعت چهار بعد از ظهر است و دگر هیچ صدایی به گوش نمی رسد. همه مرده اند!
در کف خیابان ها جنازه های در خون خفته در کنار هم افتاده اند.
سربازان جوان هفده ساله ای را که در حال عبور از خیابان است را دستگیر و همانجا تیر باران می کنند.
خیابانهای پاریس پر است از جنازه هایی که بر روی هم انباشته شده اند.
در یکی از خیابانها بر روی پشته ای از کشته ها دخترک زیبایی 5 ساله با موهای فرفری اش گویی آرام خوابیده.
دور و بر شهرداری پر است از قطعات بدن هایی که با گلوله های توپ از هم دریده شده اند.

در همه محله های پاریس سربازان مردان و زنانی را که دستگیر کرده اند تیرباران می کنند.
دخترک شانزده ساله ای را سربازان دستگیر می کنند. دخترک در چنگ سربازان تقلا می کند. لباسهایش را در می آورند و پس از آنکه به او تجاوز می کنند با سرنیزه شکمش را می درند.
سربازان پاریس را فتح کرده اند پاریس ویرانه ایست.
سربازان اسیران را دسته دسته می آورند.
طرفداران ورسایی ها که در همه این مدت در خانه هایشان بودند حالا بیرون آمده اند و اسیران را زیر باران فحش و مشت و لگد گرفته اند.
در میان دسته ای از اسیران چند بچه بین شش تا دوازه سال هستند. کوچک ترین آنها که پا برهنه است و تنها پیرهن و شلواری به تن دارد گریه می کند.
ارتشی ها در تئاتر شاتله اسیران را محاکمه و تیرباران می کنند و جنازه هایشان را کمی دور تر از تئاتر می اندازند.
سرتاسر شهر پر است از دادگاه های ارتش کشتارگاه و پشته های تیرباران شدگان.
در پر لاشز تیرباران می کنند و همانجا هم به خاک می سپارند.
در پارک "بو دو شومون" در شمال شرق پاریس تیرباران می کنند و همانجا بخاک می سپارند.
در پاله رویال تیرباران می کنند و بخاک می سپارند.
در پارک مونسو تیرباران می کنند و بخاک می سپارند.
در باغ لوگزامبورگ تیرباران می کنند و بخاک می سپارند.
در "گاردو لست" ایستگاه قطار شرق پاریس تیرباران می کنند.
در "گار دو نورد" ایستگاه قطار شمال پاریس تیرباران می کنند.
در شهرداری محله یازدهم تیرباران می کنند.
در زندان روکت تیرباران می کنند.
در حیاط اوپرای پاریس تیرباران می کنند.
در "ایل دو له سیته" در مرکز پاریس تیرباران می کنند.
در مدرسه پلی تکنیک تیرباران می کنند.
در میدان پانتئون تیرباران می کنند.
در میدان واندوم تیرباران می کنند.
در همه جای پاریس تیرباران می کنند.
بیش از شصت هزار نفر به جوخه های اعدام سپرده می شوند.
در روزهای بعد پلیس و سربازان خانه به خانه پاریس را برای یافتن اعضای کمون می گردند.
تعدادی از کمونارد ها که در خانه های مردم عادی پنهان هستند پس از آنکه آبها کمی از آسیاب می افتند با مدارک و گذرنامه های جعلی از پاریس به سویس اسپانیا اتریش یا انگلستان می گریزند.
آنهایی که نمی توانند بگریزند دستگیر می شوند. چهل هزار زن مرد کودک پیر در دسته های بزرگ به ورسای فرستاده می شوند. آنها پاریس را ترک می کنند. تاریخ را ترک می کنند و در پشت سرشان بچه های گم شده کمون را بجا می گذارند.بچه های گم شده تاریخ را.

زندانیان را شبها گروه گروه به زندانهای سراسر فرانسه می فرستند اما از آنجا که جا برای همه نیست چندین هزار نفر که لوئیز میشل نیز در میان آنهاست را به بندر بِرِست می فرستند و از آنجا آنها را در قفس با کشتی در مسیری که ماه ها طول می کشد با نوزدانشان که یا در زندان و یا در طول راه به دنیا آمده اند به نوول کالدونی در آنسوی جهان در اقیانوس آرام می فرستند تا فراموش شوند.
در سال 1880 عفو عمومی بوسیله پارلمان تصویب می شود و بدنبال آن اعضای کمون می توانند بازگردند. آنها بازمی گردند به کشوری که آرمانی را که آنها برایش جنگیده بودند را بخاک سپرده است . جمهوری دمکراتیک و سوسیال. آنها وارد جمهوری نظم اجتماعی می شوند و در آن می نویسند مبارزه می کنند پیر می شوند و می میرند اما بی وقفه حکایت کمون را برای آنانی که نبودند تعریف می کردند زیرا می دانستند که کمون نه متعلق به خود آنها بلکه متعلق به آنانی است که بعد از آنها خواهند آمد. از اینرو بی وقفه حکایت کمون را تعریف می کردند و می گفتند این حکایت حکایت خود شماست. آنرا به شما می سپاریم از آن مراقبت کنید. حفظش کنید و بخصوص آنرا به دیگران منتقل کنید.
و من هم امروز در این متن تلاش کردم تا در حد توانم آنرا برای شما دوستان گرامی تعریف کنم و به شما انتقال دهم.
مازیار ایزدپناه 5 آوریل 2021
توضیح:
این متن را با الهام ازخاطرات ویکتورین بروشر زن جوانی که در گارد ملی تا آخرین روز جنگیده است ودر مدت زمانی کوتاهی مادر و همسرش که از اعضای کمون بودند و همچنین کودکش را از دست می دهد نوشته ام.
ویکتورین را در میان ویرانه ها در حالیکه بیهوش بر زمین افتاده پیرمردی می یابد و با کمک دخترش به خانه خود می برد .او پس از سه روز بهوش می آید و چند روز بعد با مدارک دختر آن پیرمرد و با کمک آن پدر دختر به سویس می گریزد و در آنجا بار دیگر با جوانی بنام گوستاو ازدواج می کند و آندو با هم سرپرستی چندین کودک یتیم از اعضای کمون را به عهده می گیرند.
 
پاورقی ها:
* ناپلئون سوم نوه ناپلئون بناپارت و ژورفین متواد 20 آوریل 1808 است که در سال 1848 پس از انقلاب 1848 بعوان رئیس جمهور در جمهوری دوم فرانسه انتخاب می شود. اما در 1851 با کودتا امپراطوری را دوباره احیا می کند و خود را امپراطور فرانسه اعلام می کند.
امپراطوری او در آغاز بسیار اتوریتر بود اما بتدریج در برابر مخالفت جمهوری خواهان لیبرال ها بخشی ازهواداران سلطنت و گروهی از کاتولیک ها بتدریج بسمت یک امپراطوری لیبرال می رود.
ناپلئون سوم در 1873 در تبعید در بریتانیا می میرد.
* ویکتور هوگو یک هفته پس از این سخنرانی در هشتم مارس به اعتراض نسبت به رد آرای انتخاباتی گالیباردی توسط پارلمان از پارلمان استعفا می دهد.
* ژول فری متولد 5 آوریل 1832 از سرکوبگران کمون بعدها وزیر آموزش و پرورش و هنرهای زیبا بین سالهای 1879 تا 1883 بود. او ارائه دهنده قوانین مربوط به مدرسه اجباری و مجانی دولتی و لائیک در این سالها ست. ژول فری از طرفداران گسترش استعمار فرانسه در هندو چین بود. تاریخ مرگ او 17 مارس 1893 است.
* لوئیز میشل متولد 29 می 1830 معلم نویسنده آنارشیست و عضو فراماسون پس از چند سال معلمی در در سال 1856 به پاریس می آید و در 26 سالگی فعالیت ادبی و تربیتی و سیاسی مهمش او را با شحصیت های انقلابی پاریس در میان سالهای 1860 تا 1871 مرتبط می کند. در کمون پاریس بطور فعال حضور دارد هم در گارد ملی بعنوان رزمنده و هم در پشتیبانی گارد ملی . در ماه می خود را در برابر آزادی مادرش که بوسیله ارتش به گروگان گرفته شده تحویل می دهد. او را به نوول کالدونی نزدیک استرالیا تبعید می کنند. در آنجا او با عقاید آنارشیستی آشنا می شود . در سال 1880 با عفو عمومی به فرانسه بر می گردد و بسیار محبوب است. در بسیاری فعالیت ها در حمایت از پرولتاریا نقش دارد با اینکه همیشه تحت نظر پلیس است و چندین بار او را مسموم می کنند. او فعالیت های سیاسی خود را تا پایان عمر در هفتاد و چهار سالگی ادامه می دهد. تاریخ مرگ او 9 ژانویه 1905 است .

 
 

هیچ نظری موجود نیست: