یا زلزلت الزلزال! ای اثقلت الاثقال
یا عاجلت الاجال! چونست ترا احوال
بررود جسدها من، می گریم و می بینم
میشنگی ومیشادی،میخندی ومی خوشحال
بر برج سیاه مرگ، تا اختر بخت تو
رخشید،سیه گردید ، از بهر بسی اقبال
گشتی تووهی گشتی،در زیر زمین،آخر
حقا که به کرمانشاه،تو صاف زدی توخال!
کاین ملت افسرده، از لطمه ملایان
یا عاجلت الاجال! چونست ترا احوال
بررود جسدها من، می گریم و می بینم
میشنگی ومیشادی،میخندی ومی خوشحال
بر برج سیاه مرگ، تا اختر بخت تو
رخشید،سیه گردید ، از بهر بسی اقبال
گشتی تووهی گشتی،در زیر زمین،آخر
حقا که به کرمانشاه،تو صاف زدی توخال!
کاین ملت افسرده، از لطمه ملایان
جز جان خودش چی داشت؟از مکنت و از اموال
با بهمن تاریکش، از چاله در آمد تا
در چاه فرو افتاد، البته پس از صد چال
یکچند جهانخوارش، لیسید الی ستخوان
زآن پس که فرو بلعید، از او سر و ران و بال
صد دوره به جبر و زور، در زیر دو صد جبار
شد بار ستم را او، چون بارکش و حمال
گویند نیفتد برگ، بی اذن خدا از شاخ
بی اذن خدا شاید، کردی تو کلاه و شال؟
جنبید زمین، از عرش، برخاست ندا ، احسنت!
شد ارزش جان کمتر، از قدر یکی سنتال
شاید که نشسته دیو، بر کرسی ذات العرش
یا حضرت بن لادن! خاموش! زبانم لال
کاینگونه فرود آمد،بس سقف و ستون ناگاه
بر فرق هزاران تن، از پیر و جوان و زال
در شهر همه مردند، در خانه و در بیرون
یک دسته به زیر دوش، جمعی به درون هال
بیکار شده له، در،نزد دو سه صاحبکار
بقال شده بیجان، درجنب یکی چقال
بر پرده نقالی، نقال خموش آمد
افتاد به روی رمل، تا روز ابد رمال
از بهر یکی مانده،تنها خودش و برخی
مردند تمامی با ،فامیل و تبار و آل
اطفال بجا مانده، وحشتزده در هرسو
با بطن تهی از نان ،با دیده ی مالامال
در فاصله نزدیک، مرگست ودر آنسوتر
چشمان بسی کرکس ،دستان بسی دلال
در کوچه رباید این، نان را زدهان آن
وآن یک بکشد این را، بهر دو سه سیب کال
بر لب اگرت خالی است، آن را تو بنه در جیب
باری بگشا از پای، داری تو اگر خلخال
کاندر سر هر بازار، انبوه سیه کاران
از پا بربایندی، خلخال و ز لبها خال
وز این همه بدتر ، هان! دانی که چه باشد آن
گردیده سوار خر، آن بی پدر دجال
آنکو که چلانیده، وین ملت مغبون را
گردیده چنان منجی ، با جار و ابا جنجال
در معرکه ی اندوه، منگ از غم بی پایان
گفتم که خداوندا، تفسیر کن این احوال
از حضرت حق آمد،بانگی که: چو شعر تو
دردی نکند درمان،خاموش! خفه! اسمال
این راز نهان ماند، تا آن دم فرخنده
کاید به نجات تو، از جانب من عزرال
_____________________
سنتال: جعل بر وزن قمر. سوسک سرگین غلطان.
عزرال. مخفف عزرائیل.مثل میکال که مخفف میکائیل فرشته روزی رسان است
با بهمن تاریکش، از چاله در آمد تا
در چاه فرو افتاد، البته پس از صد چال
یکچند جهانخوارش، لیسید الی ستخوان
زآن پس که فرو بلعید، از او سر و ران و بال
صد دوره به جبر و زور، در زیر دو صد جبار
شد بار ستم را او، چون بارکش و حمال
گویند نیفتد برگ، بی اذن خدا از شاخ
بی اذن خدا شاید، کردی تو کلاه و شال؟
جنبید زمین، از عرش، برخاست ندا ، احسنت!
شد ارزش جان کمتر، از قدر یکی سنتال
شاید که نشسته دیو، بر کرسی ذات العرش
یا حضرت بن لادن! خاموش! زبانم لال
کاینگونه فرود آمد،بس سقف و ستون ناگاه
بر فرق هزاران تن، از پیر و جوان و زال
در شهر همه مردند، در خانه و در بیرون
یک دسته به زیر دوش، جمعی به درون هال
بیکار شده له، در،نزد دو سه صاحبکار
بقال شده بیجان، درجنب یکی چقال
بر پرده نقالی، نقال خموش آمد
افتاد به روی رمل، تا روز ابد رمال
از بهر یکی مانده،تنها خودش و برخی
مردند تمامی با ،فامیل و تبار و آل
اطفال بجا مانده، وحشتزده در هرسو
با بطن تهی از نان ،با دیده ی مالامال
در فاصله نزدیک، مرگست ودر آنسوتر
چشمان بسی کرکس ،دستان بسی دلال
در کوچه رباید این، نان را زدهان آن
وآن یک بکشد این را، بهر دو سه سیب کال
بر لب اگرت خالی است، آن را تو بنه در جیب
باری بگشا از پای، داری تو اگر خلخال
کاندر سر هر بازار، انبوه سیه کاران
از پا بربایندی، خلخال و ز لبها خال
وز این همه بدتر ، هان! دانی که چه باشد آن
گردیده سوار خر، آن بی پدر دجال
آنکو که چلانیده، وین ملت مغبون را
گردیده چنان منجی ، با جار و ابا جنجال
در معرکه ی اندوه، منگ از غم بی پایان
گفتم که خداوندا، تفسیر کن این احوال
از حضرت حق آمد،بانگی که: چو شعر تو
دردی نکند درمان،خاموش! خفه! اسمال
این راز نهان ماند، تا آن دم فرخنده
کاید به نجات تو، از جانب من عزرال
_____________________
سنتال: جعل بر وزن قمر. سوسک سرگین غلطان.
عزرال. مخفف عزرائیل.مثل میکال که مخفف میکائیل فرشته روزی رسان است
۱ نظر:
اسماعیل عزیز بسیار زیبا و بجا سرودی, باشد که آخرین زلزله در ایران خروش خلق ستمدیده ایران باشد و همان جارو کردن گند کثافات آخوندها و ارتجاع مذهبی از صورت و ضمیر ایران.
پاینده باشی!
ارسال یک نظر