چهل روز از سفر سعید یغمائی، از برجستگان خاندان یغمائی ،رفیق دوران کودکی
و تا پایان، انسانی که قلب یک انسان والا و مهربان در سینه اش می تپید و
ایران برای او معبدی بود که در آن خدای ایرانزمین و مردم ایران را به
ستایش می ایستاد گذشت.وکیلی برجسته که از دوران نوجوانی تا پایان یار و
دوستدار محرومان و نیازمندان بخصوص در دشت کویر بود ودر این مسیر و نیز مهر
میهن دهسال در بند
و حصار روزگار گذراند و سرانجام به دلیل تالمات جسمی و
روحی این دوران رفت و خاطره خود را برای شناسندگانش بجای نهاد.بادا
که تلاشهایش در جان ایران زنده بماند و به طلوع روشنائی کمک کند. او نمرده
است او در ما زنده و یادش پراکننده روشنائی و مهر است.یاران به موافقت چو دیدار کنید،
باید که زِ دوست یاد بسیار کنید؛
چون بادهٔ خوشگوار نوشید به هم،
نوبت چو به ما رسد نگونسار کنید.
---
بازی بودم پریده از عالم راز
تا بو که برم زشیب صیدی بفراز
این جا چو نیافتم کسی را دمساز
زآن در که بیامدم برون رفتم باز
___
باز آمدم اینک که زنم آتش تیز
در توبه ودر گناه و زهدو پرهیز
آورده ام آتشی که می فرماید
کای هر چه بجز خداست از جا بزخیز
۲ نظر:
اسماعیل جان،
با عرض تسلیت به شما و خانواده، به نظر می رسد که لینک به "ادامه مطلب" جا افتاده است.
مهرداد آهنگر
اسماعیل جان،
با عرض تسلیت به شما و خانواده، به نظر می رسد که لینک به "ادامه مطلب" جا افتاده است.
مهرداد آهنگر
ارسال یک نظر