دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۹ بهمن ۱۰, جمعه

شعر انقلابی و توحیدی جناب حمید نصیری شاعری از شاعران انقلاب و مقاومت علیه یک خود فروخته غیر قابل خرید

 


جناب حمید نصیری شاعر انقلابی و توحیدی مقاومت و پروده مکتب ادبی رهبران پاکباز خود! شعری علیه من سروده بوده است که متاسفانه  مقاومت منتشر نکرده. و اخیرا در فیس بوک خود منتشر نموده و من هم خواندم و از این همه ذوق بهره بردم و بیشتر ذات پاک دستگاه انسانساز رهبریت را شناختم  وبرای اینکه حق این شاعر پایمال نشود من خود این شعر را منتشر میکنم ولی نکته مهم اینکه نمیدانم چرا از من ضد انقلابی! خود فروخته! آخوند صفت و هزار کوفت و زهر مار دیگر فقط انواع حیوانات اعلام انزجار کرده اند نه انسانها! حتی یک آدمیزاد هم پیدا نشد که در کنار حیوانات اعلام انزجار کرده و دل مرا بیشتر شاد کند  در هر حال برای جناب نصیری ارزوی موفقیت دارم و امید به اینکه بیشتر از این اشعار بسرایند و همچنین تمام اشعاری را که علیه من میسرایند حتما یک نسخه برای من ارسال نمایند تا در فیس و وبگاه من درج شده و خوانندگان فیض دنیوی و اخروی ببرند. با امید به توجه ایشان

مثنوي اعلام انزجار حيوانات از شاعر خودفروخته
حمید نصیری
یک توضیح کوتاه و یک پوزش پیشاپیش از خوانندگان: این مثنوی را چند سال پیش در پاسخ به یک هجونامه خودفروخته رسوا و «مزدور نرم» یغمایی، نوشته بودم. اما مناعت طبع و احترام و حرمتی که مجاهدین به «ارزش غایی کلمه» قائل هستند و به آن وفادارند، مانع از انتشار این «مثنوی» شد. اما بعد از لجن نوشته های اخیر این واژه فروش اطلاعاتی صفت علیه مجاهد کبیر حمید اسدیان و سرهنگ مجاهد بهزاد معزی، یاد روایتی افتادم و تصمیم گرفتم که منتشر کنم. دوستی از اقوام نزدیک زنده یاد غلامرضا اشترانی، یار و همراه شهیدان احمد و مسعود خرم آبادی، همایون کتیرایی و...از بنیانگذاران گروه آرمان خلق در لرستان که بعدها به سازمان چریکهای فدایی خلق محلق شدند، خاطره ای از زندان را از قول خودش تعریف کرد که نقل به مضمون می آورم. روزی یک توده ای بریده که کارش جز مزاحمت و سنگ اندازی نبوده، عملی انجام داده بود که زنده یاد اشترانی که ورزشکار و از نظر بدنی قوی هم بود، بیدرنگ طرف را با چند مشت و لگد نقش زمین می کند. سایر زندانیان که چنین انتظار نداشتند، علت کتک زدن توده ای بریده و مزاحم را می پرسند. او در پاسخ می گوید «به بعضی ها باید با زبان خودشان جواب داد، آن را بهتر می فهمند».
از خودفروختگانی كه ته مانده انسانيت خود را تف كرده‌اند و از ويژگي انساني، فقط «راست قامت» و ايستادن بر روي «دوپا» برايشان باقي مانده، چيزهايی هم سر مي‌زند كه بايد شرمسار حيوانات بود كه برخي از اين «دوپايان» را با آنها مقايسه مي‌كنند. به قول شارل پگي نويسنده فرانسوي اینها از قماش «همدست و مباشران (جنايتكارند كه) بدتر از عامل جنايت هستند». هم از اين روست كه به هر وسيله‌يي براي پوشاندن اين چهره كريه و مباشرت در جنايت، دست مي‌زنند. «شعر» را نه تنها وسيله عياشي اخلاقي كه وسيلة عياشي «سياسي» و «شاعري» را هم وسيله كلاشي «سياسي» قرار مي‌دهند. در اينجاست كه زبان اين «دوپايان» به لمپنيسم و هرزدرايي آخوندي استحاله مي‌شود. از آنجا كه آخوندها و خودفروختگان، فقط به همان زبان آمخته هستند و فقط آن را مي‌فهمند. ناگزير شدم، در پاسخ به گندگاوچاله دهان خودفروخته‌ي آخوند صفتی به نام يغمايي ، برخي از واژه‌ها را بكار ببرم كه متعلق به او و خانواده سياسي و عقيدتي او است. از اين رو، یکبار دیگر پيشاپيش از همه خوانندگان پوزش مي‌خواهم.
«ای بسا حیوان کز انسان برتر است
گر چه نامش گربه و سگ یا خر است»(1)
................................
...................................
اين يكي را راست گفتي، اي بسا
گاه بُود حيوان فراتر از «دوپا»
گرچه حيوانست ولي دارد شعور
مثل تو هرگز نبوده بوف كور
هيچ حيوان مثل تو انديشه كرد؟
نزد جلاد خود فروشي پيشه كرد؟
هيچ حيواني براي جان خود
پيش آخوندي فروخت وجدان خود؟
هيچ حيواني خيانتكار شد؟
دست در دست جنايتكار شد؟
مي‌كشد هي عربده از صبح به شام؟
يا خيانت مي‌كند بهر طعام؟
هيچ گرگي مثل تو درنده خو
مي‌كند از بهر صيدش جستجو؟
كي به مانند تو، گرگي هار شد
يا كه خفاشي چو تو خونخوار شد
مثل تو «يغما»گري از خون پاك
كِي؟ كدام؟ حيوان بكرده روي خاك؟
مثل تو تشنه به خون هر شهيد
گشته خدمتكارِ آخوند پليد
ديده‌اي سگ را سر سفره نشست
سير شد، اما نمكدان را شكست؟
في‌المثل، سگ را دهي يك تكه نان
با وفايي مي‌كند، تا پاي جان
تو ولي خوردي و خفتي سالها
قدر يك پِشگل نداري از «وفا»
گفته‌اند گربه كمي بي چشم و روست
مثل تو اما، چنين بي آبروست؟
كِي چنين كرد گربه از بهر طعام؟
مثل تو همكاسه با «بيت امام»
ديده‌ شد عقرب زند نيشي ز كين
مثل تو اما، نكرد كاري چنين
يا كه آن افعي بد ذات و سرشت
كرده همچون تو پليدي و پلشت؟
هيچ روباهي چو تو مكاره شد؟
اين چنين «پيرانه‌سر» بدكاره شد؟
كي؟ كجا؟ يك خر، خودش را خوار كرد؟
بهر جو، عمامه بر خود بار كرد
گرچه قاطر بوده است قدري چموش
مثل تو، اما نبوده خود فروش
هيچ گاوي «اطلاعاتي» شده است؟
مثل تو با جانيان قاطي شده است؟
هيچ بزي در باغ جلادي چريد؟
تا ابد ننگي به پيشاني خريد؟
هيچ حيوان گفت: زنده، مرده است؟
در رذالت مثل تو گ... خورده است؟
دارد حيواني برادر، در ‌«نظام»؟
شغل او باشد شكار و پهنِ دام
كز طريقش نوكر «عظما» شدي
اين چنين رسواتر از رسوا شدي
بعد از آن رفتي تو در هندوستان
تا ببوسي دست جلاد در نهان
هيچ حيواني چنين در ذات خود
لعن و نفرين برده از اموات خود؟
هيچ حيواني تَطاوُل مي‌كند؟
فضلة خود را تناول مي‌كند؟
در خبيپي گوي سبقت را ربود؟
مثل تو بر هيكل خود ر..... بود؟
هيچ حيوان مثل تو شياد شد؟
«همنشين» و همره جلاد شد؟
گرچه حيوان بعد مرگ، مردار هست
چون تو اما نيست، يك مردارِ پست
هيچ حيواني نبوده در جهان
جاي خود را تر كند از بيم جان
هيچ حيواني ز ترس جان خود
«زرد» كرده مثل تو، تنبان خود؟
ياد داري صبح بعد از انفجار؟
خیس کرده بودی، گفتی الفرار
در همانجا گفتي كه وامانده‌يي
بي سبب خود را «مبارز» خوانده‌يي
صبح بعدش بار خود بستي فلنگ
پيشه كردي زندگي اندر فرنگ
رفته رفته، رنگ خونت «زرد» شد
قلب زردت با «نظام» هم درد شد
استحاله شدی، همدست نظام
مي‌سرايی شعر در «خط امام»
هيچ حيواني بسانت ديده بود؟
در نهان جلاد را بوسيده بود
در كجا بوده كه حيوان نجيب
پول ملا را بريزد توي جيب
شعرها را خرج عياشي كند
شاعري را ذبح كلاشي كند
دست بر ساطور و تيغي در نيام
مي‌فشاري بر گلوي هركلام
واژه‌ها را مي‌كشي بالاي دار
پس تو حيوان نيستي، بل پاسدار!
آري، حيوان از تو صدبار برتر است
از تو و هر خود فروش انسان‌تر است
از همين رو گشته حيوان بيقرار
از تو بيزار است هزاران بار هزار!
(1)= مطلع از لجن نامه‌يي مزدوز خود فروخته، يغمايي، متن كامل آن در «دريچه زرد» او و يك سايت متعلق به يكي از افراد باند «اكثريت» موجود است.

۵ نظر:

بهراد افشار گفت...

نام اصلی این موجود «حمید امامقلی» است بسیار متاسفم برای مجاهدین که به چنین ابتذالی رسیده اند که چنین جانورانی در کنار انها به چرا مشغول هستند

ناشناس گفت...

درود بر حمید نصیری که اینطور مثل شیر از مقاومت و ارزشهایش دفاع میکند شاعر یعنی تعهد و میئولیت درود بر او اگرجرئتش داری این کامنت را منتشر کن بدبخت فراری از انقلاب و رهبران بزرگ آن

اعظم کانون شورشی گفت...

با مریم با مسعود تا میدان آزادی

مسعودعالمزاده (ارسلان)/پاريس گفت...

۱۱ بهمن ۲۵۷۹ ايرانى ۳۰ ژانویه ۲۰۲۱ مسعودعالمزاده (ارسلان) پاريس

آقای یغمایی بزرگوار،

کلک های اینها برای همه شناخته شده است. این یکی برای خودگنده کردنه : بجای اینکه خودش جواب بده، میده دست یک آدم دست هشتم تا به خیال خودش سطح طرف مقابل رو پایین بیاره. تا اینجاخوداون ابریشمچی قواد میامد جلو.خورد تو پوزش.نوشتن توی سایت های"رسمی" به فردمتهم "رسمیت" میده.حالا این رو کشیده اند بیرون روابط تشکیلاتی/کشکی لاتی تا به خیال خودشان از موضح بالاتر برخوردکنند. شما وقتی به این لجاره پاسخ میدهید، به اش اعتبار میدین. هدف اینها گرفتن وقت شماست و محروم کردن ما از روشنگری.سالهای ۵۸و۵۹ هم هروقت میخواستند به کسی فحش بدهند،بنام انجمن دانش آموزان فلان شهرستان می نوشتند (که نوشته خود رجوی بود).

این جماعت الدنگ بی طبقه توحیدی هنوز تو نشئه ی سالهای اول نکبت بهمن اند و دوران کودکی سیاسی مردم. حالا ماه بهمن شده و اینها بیماری شان عود کرده.
بماندکه خوداین به اصطلاح شعر،نه شعر سفیده،نه کلاسیک عروضی.معنا نداره،نوآوری ودیدی درش نیست که هیچ،تو وزن هاش پر است از "سکته". من که تو شاعری دستی ندارم،این رو می بینم.این بابافحش دادن هم بلد نیست.این کارمیرزاده عشقی بود.

درد این دارودسته امروز بدتر شده. اینهایی که تو آلبانی زیر سیطره فیزیکی رجوی نیستند، بیشترشان جداشده اند،اما تنها برای استفاده ازامکانات ابراز وجود نمی کنند.درد مجاهدین دیگه رجوی نیست،دردشان همه شان است.قانقاریا به استخوان رسیده.آنهایی که امروز ازشان جدامیشوند،زمین تاآسمان باشماوآقای مصداقی تفاوت دارند.اینها شده اند چون مرغ نجاست خوار که این نجاست به گوشت بدل شده.کسانی که سالهابه پایین،به بالاوبه خودشان دروغ گفته اند،سلامت روانی ندارند.

روی اینها پژوهش شده.داده ها در مغزانسان در نقاط مشخصی ذخیره وبازیابی میشود.وقتی"فاکت" باشدیا"ساخته و پرداخته (دروغ یا تخیل)"،این دو در یک جا "ثبت" نمی شود.وقتی به افرادی بطور سیستماتیک، مداوم و روزمره آموزش میدهند تا"دروغ"بگویند،این بخش از مغزشان (تخیل، ثبت دروغ و"محمل سازی") قوی میشودوبخش"ادراک و تحلیل"تعطیل.اینکه اینها از بالاتاپایین ناتوان از درک ساده ترین مسائل اند،تصادفی نیست.رجوی مخ اینهاراگاییده.برای برخورد با هرموضوعی مغزاینهابجای جستن"راه حل"در بخش"ادراک"،مستقیم میره تو بخش "ثبت شده هاو تخیلات".اگر به کسی یاد بدهند که ۲+۲ میشود چهار و ۱+۱ میشود دو،اینها در بخش "استنتاج" مغز ثبت میشود. برای رسیدن به ۲+۳ از همین دو دانسته واستنتاج میرسد به پنج.اگر به کسی یاد بدهند که ۲+۲ میشود ۳،این در جای دیگری ثبت میشود وتا به اش نگویند که ۲+۳ میشود چند، توان پیداکردن اش راندارد چون واقعی نیست.
شیوه ی مغزبشر برای پیداکردن دانسته هاوجمع آوری داده ها برای پیداکردن راه حل"شبکه ای" است.یعنی بطورمستقیم"دانسته"را پیدانکند،از طریق نورونهای دیگر پل میزند،موضوع را دور میزند و آن دانسته راپیدا میکند.سپس ازجمع این دانسته هاست که سعی میکند"راه حل" را پیداکند.وقتی بطورسیستماتیک و روزمره با گزارش خواب و جاسوس بازی ۱۲ بار در ساعت تو مخ افرادشان اند وانها هیچ منبعی یجز تشکیلات ندارند،اساسا "داده"ای درمغزشان نیست.یعنی هم سیستم "جستجوی داده هاوراه حل"خاموش شده،هم"داده"ای نیست.
برای همین است که اینها ــــــ عــاجــز از تــفــکــرند ــــــ.

اینکه میگویند"دروغگو کم حافظه است"،دلیل اش این است که داده های حقیقی طبق قاعده درجایی ثبت میشودو بقیه در جای دیگر.
اگر اینها تنها بیسواد بودند،میشد آموزش شان داد.عمق فاجعه اینجاست که مخ شان راهم بالجن و دروغ پر کرده اند.طرف رسیده به پنجاه سالگی،با مغزی خالی از سیستم منطقی واستدلالی،داه هایی نادرست،باترسی از"خدا،سازمان ومسئول"،روان پریش،موهوم گرابرای افرادپایین،وشیادبرای افرادبالاوهردودسته بی تخصص،بریده ازجامعه پیرامون خودوبریده ازسطح پیشرفت دنیا.حالااینها اگراز سازمان هم جدابشوند،مثل اون گنجشکهای فال گیر پشت حرم رضاومعصومه اندکه تُک شان را چیده اندودانه شان راتریاک مال کرده اند.حال اگر در قفس راهم بازکنید،چنین جانداری بیرون از قفس امکان بقا ندارد.

کار به اینجاکه کشید،این دیگر"بیماری" نیست،سندروم است.همین سندروم"خمینی"بود که خودش را درجامعه ما بازسازی کرد وماودنیارا به فاجعه کشاند.کسانی که به سندرومی تااین حدخطرناک دچارند،اگر به قدرت برسند،جامعه رابه فاجعه های بدتری می کشانند.

... از ما گفتن !

ناشناس گفت...

حمید نصیری
اول این نمیدانم چی را که مجبورا شعر می‌نامم برای اسماعیل می فرستادی تا اونو به لطف خودش تصحیح کنه بعد منتشرش میکردی. شماها عجب نمک نشناس هستید. نمک کارها و خدمات اسماعیل را خورشیدو نمکدان را هم شکستید. من بهاقاین مصداقی و روحانی و بقیه کاری ندارم که کجای کار هستن ولی به جناب یغمایی این وصله ها نمی چسبه که با جمهوری اسلامی سرو سری داشته باشه. مجاهدین البته خودشون ادامه ی جمهوری خمینی خامنه ای هستن جناب نصیری. شک نکن و خوت هم به احتمال زیاد این حرفم را قلبن تصدیق میکنی.