قصه تولد نهال سایه گستریست
صاعقه اگر چه میزند به کوه
لاله میدمد ز دامنه
***
بر بلندی غرور ما
تازیانه گو بتاز
تازیانه گو بتاز
ما ز تازیانه تان زیان نمی کنیم
زیان نمی کنیم
زیان نمی کنیم
بر بلندی غرور ما
با گلوله گو ببار
با گلوله گو ببار
ما ز بارش گلوله تان زیان نمی کنیم
زیان نمیکنیم
زیان نمیکنیم
***
مشت مشت مشت
مشت مشت مشت
مشتتان بسا زبان خلق را که کشت
لیک ناله نعره میشود
ناله نعره میشود
وین نهال کینه جنگلی استخوان درشت
جنگ جنگ جنگ
دست ما و ماشه تفنگ
خلق بره بهاره ایست
بره بهاریست
رشد اگر کند شود پلنگ
درباره محمد امینی لاهیجی (م. راما)
محمد امینی لاهیجی ـ متخلص به م. راما ـ از شاعران برجسته
گیلانی است. او در 23 دی 1326 در یک خانواده متوسط شهری در لاهیجان متولد
شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رساند.
اولین شعری که سرود، در حدود سالهای 1341-1340 بود و در
آن با بیانی زیبا از وضعیت زندگی طبقات محروم سخن گفته بود. این شعر در روزنامه
"پیام ملی" آن روزگار به چاپ رسید:
در هشتی برهنه خانه
گفتم به مادرم؛
امروز ما ناهار چه داریم؟
خندید و گفت: عزایِ غذای شب!
بیشتر کوششهای وی در زمینه شعر و شاعری، در همان دوران
نوجوانی و جوانی که یک دانشآموز دبیرستانی بود، صورت میگرفت و مدیر مدرسهاش ـ
آقای کیافر ـ که خود نیز نویسنده و ادیبی توانا بود، نطفههای استعداد درخشان را
که در م. راما میدید، میشناخت و همیشه او را
میستود.
وی پس از پایان تحصیلات متوسطه، در کنکور سراسری شرکت
کرد، در رشته مهندسی آبیاری دانشگاه تبریز پذیرفته شد و در سال 1348 تحصیلات
دانشگاهی را به پایان برد. در همان سالها در مجله "خوشه" و مجله
"فردوسی" به صورت جسته و گریخته شعرهایش چاپ میشدند و بدینسان او توانست
در بین شاعران و هنرمندان و محفلهای روشنفکری آن زمان، جای پایی برای خود باز کند.
در همان سالها بود که به علت مبارزات آزادیخواهانه، در
یک نیمه شب تابستان، عدهای از مأموران سازمان اطلاعات و امنیت شاهنشاهی به خانه
پدریاش هجوم بردند و پس از جستوجو در گوشه و کنار، او را نیز با خود بردند. وی
هشت سال در زندان بهسر برد و عمده شعرهای گیلکی مطرح خود را متأثر از شور انقلابی
آن سالها در زندان سرود.
در سال 1357 در اوج مبارزات مردم، به همراه خیل عظیمی از
آزادیخواهان و همرزمان خود از بند ستم رها شد و دوباره به آغوش گرم جامعه، بین
هنردوستان و آزاداندیشان بازگشت. پس از آزادی، فرصت را غنیمت شمرد و در فضای گرم و
صمیمی سالهای 1357 تا 1360، بسیاری از سرودههایش را در زمینه شعرهای گیلکی و
فارسی، به خواست و سلیقه خویش به چاپ رساند؛ از جمله "مشت و درفش" (شعر
فارسی)، "غزلهای بند" (گلچین
شعرهای فارسی)، "شطرنج خون" (شعر فارسی)، "اوجا"
(شعر گیلکی)، "جمهوری دموکراتیک سازها" (داستان فارسی برای کودکان)، "شکستناپذیران"
(رمان فارسی) و چند ترجمه از قبیل "آسوده
خاطر" (فوئنتس)، "سران و سلاطین"، "انقلاب در انقلاب" و
...
م. راما در مقدمه یکی از کتابهایش مینویسد: "آری
حماسه و غزل همیشه در کنار هم بودهاند. آنکه به نبرد سیاهیها میرود، به حماسه
نیازمند است، ولی غزل نیز او را ترک نمیکند، چرا که غزل همزاد آدمی است، چکیده
روح آدمی است و تا آدمی هست، تغزل و غزل خواهد بود، منتها هر زمان به شکلی و
معنایی..."
وی در دستور زبان و ادبیات و بهکار بردن صحیحِ واژهها
نهایت دقت را داشت و معتقد بود که کلمات باید در دستهای آدم بگردد و چون موم به
شکل دلخواه درآید و در تقدم و تأخر آنها نباید ظلم روا داشت. از آنجایی که زبان
و ادبیات را از کارآمدترین ابزار بیان مقاصد خود میدید، به شکلهای گوناگون زبان
و فراگیری آنها علاقه وافری نشان میداد.
وی به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت و به زبان فرانسه و
ترکی هم کاملاً آشنا بود. پس از آزادی از زندان و پرداختن به امور مربوط به خود،
به یاری دوستان و با توجه به رشته تحصیلیاش، توانست در تهران به کاری مشغول شود و
در همان سالها نیز ازدواج کرد. حدود سه سال بعد از ازدواج طی مأموریتی در رابطه
با پروژهای در اطراف لاهیجان، به همراه اکیپی از مهندسان شرکت، راهی گیلان میشوند.
در یکی از روزهای گرم تابستان، پیش از شروع کار در دفتر شرکت ـ در شهر کلاچای ـ به
علت گرمای هوا و برای خنک شدن، یکی از دوستان تبریزی او خود را به آب زد. لحظهای
نگذشت که دریا طوفانی شد و محمد امینی برای نجات جان دوست، خود را به آب انداخت،
غافل از اینکه دریا، آن دریای شعرهای یدالله رؤیایی نبود، که گاهی عاشق طوفانها
و موجهایش میشد و خود نیز برای نجات دوستش، اسیر این گرداب بیحاصل شد و هر لحظه
از چشم منتظرانِ ساحل، دورتر.
در 20 مرداد 1364،
دریا، نسیمی جز ماتم غرق شدن شاعری جوان و تأثیرگذار نمیآورد و جز تأسف، چیزی از
لاهیجان به گوش نمیرسید... روحش شاد و یاد و خاطرهاش تا ابد گرامی باد!
شعر "ای خلق..."
یکی از سرودههای م. راما در سال 1354 است:
ای خلق به خاک و خون کشیده
وی توده از ستم خمیده
بسیار ستم کشیده اما
آوای امید ناشنیده
هر سنگ بنای بیستون را
دستان تو روی سنگ چیده
هر پله و سنگ تخت جمشید
از رنج تو قصهها شنیده
در این سه هزار سال تاریخ
خون از تن زخمیات چکیده
تاریخ، ولی به نام شاهان
افسانه و قصه آفریده
یک روز انوشیروان شاه
با دادگری سرت بریده!
وآنگاه خلیفه غارتت کرد
بر مسند خویش آرمیده
یک روز هجوم ایل افشار
چون گرگ، تو را، ز هم دریده
وآنگاه هجوم ایل قاجار
از کشته تو مناره چیده
برخاستی و قیام کردی
مشروطه شد از تو آفریده
شلاق هزارها "لیاخف"
بر پشت تو نقشها کشیده
"ستار" تو را به خون کشیدند
تاجرمنشان زرخریده
این بود سزای تکیه کردن
بر تاجر و خان غم ندیده
از آن همه داغ دائم اینک
در باغ تو لالهها دمیده
از آن همه رنج دائم اینک
در قلب تو خارها خلیده
ایام تشکل و امید است
ای خلق به خاک و خون کشیده
آینده از آن توست برخیز!
خیزی بردار تا سپیده...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر