هر چند عشق من به تو بیرون ز غایت است
یک بوسه از لبان تو من را کفایت است
ترسم زبوسه بیشترک گاه! لیک دل
گوید:حذر! که بیشتر از این جنایت است
بگذار تا که مهر تو باشد بدون مرز
زیرا دریغ چونکه تن اش را نهایت است
لبخند او بنوش وببویش چو برگ گل
در کار عاشقیت گرعقل و درایت است
بنگر در این نگاه لبش در حسد ز چشم
چشمان او زگیسوی او در سعایت است
نور سحر تراود ازماه روی او
موی سیاه شبزده زین در شکایت است
از کام تن گذر کن تا طعم کام جان
کو را به ملک عشق به تخت ولایت است
حال و هوای عاشقی و خار خار عشق
بی مرز و بینهایت وبی حدَ و غایت است
بسیار لب که تجربه شد در خطا(وفا)
در بوسه اش بمان که زمان هدایت است
چهارم دسامبر 2021
اسماعیل وفا یغمائی
یک بوسه از لبان تو من را کفایت است
ترسم زبوسه بیشترک گاه! لیک دل
گوید:حذر! که بیشتر از این جنایت است
بگذار تا که مهر تو باشد بدون مرز
زیرا دریغ چونکه تن اش را نهایت است
لبخند او بنوش وببویش چو برگ گل
در کار عاشقیت گرعقل و درایت است
بنگر در این نگاه لبش در حسد ز چشم
چشمان او زگیسوی او در سعایت است
نور سحر تراود ازماه روی او
موی سیاه شبزده زین در شکایت است
از کام تن گذر کن تا طعم کام جان
کو را به ملک عشق به تخت ولایت است
حال و هوای عاشقی و خار خار عشق
بی مرز و بینهایت وبی حدَ و غایت است
بسیار لب که تجربه شد در خطا(وفا)
در بوسه اش بمان که زمان هدایت است
چهارم دسامبر 2021
اسماعیل وفا یغمائی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر