اسماعیل وفا یغمائی
برای امیر و ایمیلیا
***
بدون عشق هیچ زنی زیبا نیست
و هیچ مردی
حتی اگر زیباترین باشند
و چون عشق برآید و بتابد
معشوق تو زیباترین خواهد بود
و توعاشقترین
***
از گوشت گرم زنده میگریزم چرا که جغرافیای آن چند گام بیش نیست
از ساق تا سرین و از سینه تا سر
و هر آنچه در آنست
و در این محدوده نمیتوان
نه بوسه ای شایسته یافت نه کامی بایسته
و نه غزلی زنده و شعری که بی نهایت است
و تمام عمر تمام عمر تمام عمر
از جوانی تا به این قلمرو
معشوقی را ستوده ام که عشق، او را به نهایت
بی نهایت کرده است
معشوقی که به جوانی زیبا بود
وگذر سالیان او را زیباترین کرده است
تا شعر و شور مرا زنده ترین و زیباترین کند
و تمام زیبائی زیبایان جهان را در او باز یابم
و در یک بوسه او
تمام لبانی راببوسم
که در یک لب خلاصه شده
و بی نهایت اند
و پیمانه لبریز تمام شرابهای جهان
***
به جستجوئی زنده
عشق را بایست یافت
و چون یافتی بایست پرورد
چون نهالی ریشه افشان
که سر بر می آورد و در گل می نشیند
همزمان در تو و کسی که مالک او نیستی
بل عاشقانه دوستش میداری
و می شناسی اش پویان وروان
نه بر پیکرش بل بر آنچه که اوست
وگرنه زمان میگذرد و تو و او
پیکری خسته و سپری شده را در خواهی یافت
که بی عشق
سنگینی تکراری خود را
بر هر دو آوار کرده است
خفته در کنار هم
ودر دورترین فاصله ها.
***
عشق را بایست شناخت و یافت
و پرورد و ساخت
و در بی نهایت آن
سفری بی خستگی و بی تکرار
و بی پایان را آغاز کرد
وتجربه کرد و دید و بوئید
که با گذر زمان
معشوق زیباتر میشود
و عاشق که خود معشوقی دیگرست...
. هشتم اوت دو هزار و بیست و یک میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر